گروه فرهنگی مشرق - وقتی پیمان معادی و حبیب رضایی برای گفت و گو روبه روی هم بنشینند بحث فقط به یک فیلم خاص محدود نمیماند. بهانه ی اصلی گفت و گوی این دو نفر بازی قابل اعتنای معادی در ابد و یک روز بود اما به دلیل علاقهی هر دویشان به تعریف و کار کرد بازیگر در سینما علاوه بر صحبت درباره ی ریزه کاری های بازی در این فیلم ایده هایی مثل تفاوت بازیگر مؤلف و مجری و فرق بازیگری در ایران و هالیوود را هم در طول مصاحبه باز کردیم. حبیب رضایی به عنوان بازیگر شناخته می شود و معادی هم علاوه بر تجربیاتش در بازیگری، دوره هایی را در آمریکا برای آموزش بازی گردانی گذرانده است. به گزارش 24 تجربهی همکاری و رفاقت چند ساله هم باعث شده روحیهی همدیگر را بهتر بشناسند و بتوانند بحث را به جاهایی بکشانند که حرف های جذابی در موردش دارید.به همین دلیل وقتی در یکی از روزهای بهاری ابتدای سال مقابل هم نشستند وقت را از دست ندادند و با اشتیاق درباره ی موضوعاتی صحبت کردند که هم برای دوستدران ابد و یک روز جذاب است و هم برای علاقه مندان بازیگری.
"از جی جی آبرامز پیشنهاد دارم اما میخواهم بمبم را بسازم "
حبیب رضایی: اگر در همین لحظه زمان را نگه داریم ابد و یک روز را بهترین بازی کارنامهات می دانی؟
پیمان معادی: طبیعتاً هر بازیگری در تلاش است تا در هر پروژه اشتباهات قبلی اش را تکرار نکند و از تجربیات قبلی برای ارائه بهتر نقش جدیدش بهره ببرد. من هم تا اینجای کارم طبق همین رویه پیش رفته ام. از درباره الی ... و جدایی نادر از سیمین گرفته تا قصهها و ملبورن. نقشم در ابد و یک روز هم با توجه به تفاوتهایش با نقش های دیگر در نوع روایت و داستان، نیاز به تمرین زیاد و بهره گیری از تجربیات گذشته داشت؛ براساس همین رویهی کاری می توانم بگویم بهترین نقشی است که تا الان بازی کردهام؛ و امیدوارم همین سبک و سیاق ادامه داشته باشد. یعنی بتوانم بگویم نقش بعدی که بازی می کنم بهترین بازی ام است.
رضایی: نقش تو در این فیلم دقیقا به چه چیزهایی نیاز داشت که در تمرین ها بهش رسیدی؟ احتمالاً یکی از آنها طبقه ی اجتماعی متفاوت شخصیت بوده که پیمان معادی تا به حال تجربه اش نکرده بود.
معادی: یکی از مهم ترین ویژگیهای شخصیت مرتضی، طبقهی اجتماعیاش بود. سعی میکنم تمام افراد جامعه در هر سطحی را بشناسم و وقتی قرار است نقشی از یک طبقه را بازی کنم به تحقیق جزئی تر در موردش بپردازم. در مورد این ویژگی «جنوب شهری» بودن مرتضی هم باید بگویم که بازیگر را به شدت در معرض خطر بازی تیپ قرار می دهد؛ که همان تحقیقاتی که گفتم به من در راه دور شدن از این خطر کمک فراوانی کرد. البته باید بگویم من بازی تیپ را تمام و کمال نفی نمی کنم. مخصوصا که خودم الان در مقطعی قرار دارم که تعداد فیلم هایی که در ایران و خارج از ایران بازی کرده ام تقریبا برابر است. فارغ از کیفیت فیلمها می شود کارهایم را به این شکل دسته بندی کرد که در خارج بیشتر تیپ بازی کرده ام و خواهم کرد. اما در اینجا به سراغ نقش هایی رفته ام که بیشتر به سلیقه ی خودم نزدیک است.
رضایی: یعنی چه جور فیلمهایی؟
معادی: همین فیلم های اجتماعی کم هزینه و مستقل که مطلوبم است. در خارج از ایران ترسی ندارم که نقش هایم به تیپ تبدیل بشوند. اما در ایران مسئله برایم متفاوت است، نقش مرتضی در ابد و یک روز باید از تیپ فاصله می گرفت.
رضایی: مهم ترین خصوصیتش چه بود ؟
معادی: مرتضی شخصیت پیچیده ای داشت و قصه را از ابتدا تا انتها روایت می کرد. همین جنبه ی روایتگر شخصیت مرتضی و پییچیدگی او به نظرم مهم ترین خصوصیاتش بود؛ خصوصیاتی که خود من هم جذبشان شدم، چرا که می دانم پیچیدگی شخصیت، مخاطب را درگیر اثر می کند و از سوی دیگر شخصیت روایتگر برای بازیگر یک چالش جدی به حساب می آید. در جدایی و ملبورن هم همین خصوصیات شخصیتی جذبم کرده بود؛ نه این که تنها بخواهم چنین شخصیت هایی بازی کنم، اما تا اینجای کار چنین وظیفه ای بر دوشم گذاشته شده.
در نقش پادشان خونخوار فیلم آخرین شوالیه (Last Knights)
رضایی: برای رهایی از تیپ، باید به شخصیت آدم های این چنین نزدیک می شدی. منابع خاص داشتی؟
معادی: من به شناخت سعید روستایی از این طبقه اعتماد کامل کردم. می دانستم مبصری دارم که اگر بیراهه بروم می تواند گوشزد کند. شاید هم تجربه ی شخصی زندگی در حوالی منطقه ی جمهوری تهران در دوران کودکی هم قدری به این شناخت کمک کرده باشد. به هر حال زمانی در این آن محله زندگی کردهام، هنوز هم برخلاف تصویری که برخی مجلات و سایت ها از من ساختهاند، برج عاج نشین نیستم و روزانه با مردم از طبقات مختلف ارتباط دارم. اما طبقهی اجتماعی فقط یکی از نکات این فیلم بود چرا که جنس روایت آن با جنس روایت فیلم هایی مثل جدایی یا ملبورن تفاوت داشت. این مدل متفاوت در روایت باعث شد جنس دیگری را در بازیگری تجربه کنم.
رضایی: برای رسیدن به نتیجه ی مورد نظر با سعید روستایی بحث و تبادل نظر کردی؟
معادی: بله، خیلی زیاد.
رضایی: دورخوانی هم داشتید؟
معادی: بیشتر از هر فیلم دیگری که بازی کرده ام.
رضایی: این تعامل تا چه مرحله ای از فیلم ادامه داشت؟
معادی: من معتقدم بازیگر باید از زمان شروع فیلمبرداری مثل یک سرباز صفر در خدمت فرمانده لشکر باشد. بنابراین به نظرم تمام چک و چانه ها را باید قبل از شروع فیلمبرداری زد. در ابد و یک روز هم همین طور بود. تا قبل از فیلمبرداری بحث و تبادل نظر و پیشنهاد داشتیم. سعید روستایی همه ی پیشنهادها را حتی اگر در حد یک کلمه بود یادداشت می کرد و فردا نسخه ی جدید را پرینت شده به دستمان می رساند.
رضایی: چقدر استثنایی ...
معادی: بله ... و این اتفاق،یعنی تعامل صحیح با کارگردان اعتمادت را بیش از پیش به او و پروژه جلب می کند تا با خیال راحت بتوانی خودت را به دست کارگردان و فیلمش بسپاری؛ چرا که می بینی تمام مراحل کار روی یک نقشه ی مشخص و براساس همان راهکار پیش می رود که روش صحیح به ثمر رساندن هر کاری همین است.
رضایی: پس با بداهه پردازی مخالف بودی؟
معادی: بودم و هستم. اساسا معتقدم هر تغییری اول باید نوشته و تمرین بشود. اما آن قدر خوب اجرا شود که همه ی آدم های جهان فکر کنند بداهه اجرا شده. هیچ لذتی برایم بالاتر از این نیست که مخاطبان و حتی همکارانم در مورد صحنه ای این سوال را از من بپرسند که بداهه بوده یا خیر؟ و این امر میسر نمی شود مگر با تمرین و ممارست تک تک عوامل یک گروه. مثلا صحنه ای در فیلم هست که من تریاک ها را از سمیه می گیرم و می پرسم « همینه فقط؟ » و یک بسته ی دیگر را میبینم که روی زمین افتاده و برش می دارم. حتی برداشتن این بسته ی کوچک هم به همراه گروه تصویر و صدا و غیره تمرین شده بود.
رضایی: در این که یک نگاه مسلط را از طرف کارگردان در این فیلم وجود داشته بحثی نیست. اما مثلا صحنه ای که تو در حضور ریما رامین فر با نامزدت صحبت می کنی از اول در فیلمنامه وجود داشت؟
معادی: دقیق یادم نمی آید. اما بوس کردن موبایل در نسخهی اولیهی فیلمنامه نبود.
رضایی: می دانی چرا این صحنه را مثال زدم؟ چون یکی از جاهایی است که آدم احساس می کند بداهه اجرا شده. این رفتار جزو ارتباطهای قابل پیش بینی مرتضی نیست. اجرای خوبی دارد و الان هم روی پرده پذیرفته شده. اما جزو لحظه های کوچکی است که تعریف دیگری از این شخصیت می دهد که قبلا تجربه اش نکرده ایم. اتفاقا شخصیت مرتضی به عنوان نقش اصلی در فیلم با جزئیات ساخته می شود. چقدر از این جزئیات بر اساس بحث پیش آمد و چقدر براساس پیشنهاد و چقدر در تمرین شکل گرفت؟
معادی: هیچ چیز در فیلم بداهه اتفاق نیفتاد. تلاش می کنم از این به بعد هم در کارهایم چنین روالی باشد. چرا که معتقدم هیچ وقت نباید نیاز به اضافه شدن چیزی در لحظه احساس شود. بداهه از همین احساس کمبود می آید و به نظر من با چنین شرایطی نباید فیلمبرداری را شروع کرد. من به اجرای آنی و در لحظه بدون هماهنگی و تمرین قبلی بداهه می گویم که معمولا منجر به نوعی باز کنترل نشده می شود. طبق این تعریف، پیشنهادی که سر صحنه و در لحظات آخر به ذهن بازیگر می رسد و با سایر عوامل مطرح می کند و با تمرین و سر فرصت به آن می رسند بداهه حساب نمی آید. در مورد این فیلم باید بگویم که این تصاویر کوچک و خلوت های مرتضی بیشترین تغییراتی بود که در فیلمنامه لحاظ شد. من اسمش را میگذارم « بخش های شیرین ابد و یک روز » از این صحنه ها در فیلمنامه ی اولیه وجود داشت اما به تدریج پر رنگ تر شد. سعید روستایی با مشورت سعید ملکان و سایر عوامل از یک جایی به این نتیجه رسید فیلمش یک ذره تلخ است و باید کنی شیرین بشود.
نمایی از فیلم ابد و یک روز
رضایی: در پیش تولید یا تولید؟
معادی: بگذار یک چیز را روشن کنم. اصولا مدل سینمایی که من دوست دارم در آن دخیل باشم، طوری است که باید با اعتماد کامل جلوی دوربین بایستم. باید بدانم نقشه ی راه درست و معینی در کار است و همه چیز با حساب و کتاب پیش می رود. به همین خاطر تقریبا تمام این تغییرات در مرحلهی پیش تولید اتفاق افتاد. حتی قبل از پیش تولید، قبل از کستینگ و وقتی که من و سعید روستایی ساعتها با هم حرف میزدیم تا من بتوانم خودم را به وی و ذهنیتش نزدیک کنم. در این جلسه ها سعی می کردم بیشتر به شخصیت مرتضی نزدیک بشوم. یکی از مهمترین نتایج این جلسات شیرین تر شدن فیلم بود. در این مرحله سعید روستایی در بعضی از شخصیت ها تغییرات عمده ای ایجاد کرد. اصلا حرف فیلم در ابتدا همین بود. چون اعضای این خانواده ممکن بود گوشت همدیگر را بخورند اما استخوان هم را دور نمی انداختند.
رضایی: سر صحنه و در مرحله فیلمبرداری چطور؟ این شیرین کردن ها در آنجا هم اتفاق می افتاد؟
معادی: زمانی که شما قصد خنداندن داری، وارد حیطه ی طنز می شوی. حالا یا به عنوان بازیگر و کارگردان، موقعیت طنز را می شناسی و طبق اصول موقعیت طنز را طراحی می کنی و از آن بهره می گیری، یا می خواهی به هر دستاویزی چنگ بزنی و به هر شکلی تماشاگرت را به خنده بندازی. من راه اول را انتخاب می کنم و خودم را به موقعیت می سپارم. بارها دیده ام که در این روش بازیگر برای خنداندن، از سر عدم شناخت موقعیت طنز، اضافه کاری هایی انجام می دهد که خیلی توی ذوق تماشاگر می زند. این توی ذوق نزدن و به اندازه بازی کردن، نیاز به تمرین و اعتماد کردن به کارگردانی دارد که تلاش کرده اید نقطه نظرتان را در مورد مقوله ی طنز با یکدیگر همسو کنید. برای گرفتن زهر شخصیت مرتضی هم ما این صحنه ها را تمرین کردیم؛ حتی چون نمی خواستیم این وجه از شخصیت غالب بشود یکی – دو صحنه را کنار گذاشتیم.
رضایی: سکانس های از این دست یا صحنه ی معروف رقص خیلی خوب است؛ به دلیل تعریف واقعی تری که ارائه می دهد و البته نه به دلیل نگاه و تفسیر غلط و تک بعدی که خیلی جاها مرسوم است و باعث می شود بگویند موفقیت فیلم در این است که نشان می دهد طبقه پایین جامعه هم می تواند مثل طبقه ی متوسط خوش بگذراند.
معادی: راستش این تفسیر غلط را زیاد می شنوم و باید بگویم که من هم اصلا با آن موافق نیستم؛ این که همه می گویند ببینید این خانواده هم میتواند خوش باشد. حتی به نظرم منصفانه تر که نگاه کنیم، این شادی ها جزو اتفاقات کمیاب و گم شده ی زندگی آدم های طبقهی متوسط است. راستش من یادم نمی آید آخرین بار که کی با بچه های خودم از این لحظات خوش داشتهام. یادم نمی آید پدرم با ما این لحظات را تجربه کرده باشد. لحظاتی کاملا درخشان و ...
رضایی: و بی مقدمه.
معادی: دقیقا. من اگر خیلی پدر خوبی باشم وقتی نمره ی بچه ام خوب بشود یک ماشین برایش می خرم و می روم دنبال کار خودم.
رضایی: {با خنده} برای این که سوء تفاهم پیش نیاید بگو که منظورت ماشین اسباب بازی است...
معادی: {با خنده} قطعا. خانوادهی فیلم ابد و یک روز اما الزاما این کار را نمیکند و به سراغ شادی های واقعیتر میرود. این بخشی از زندگی این خانواده است که سایرین به آن غبطه میخورند. نه این که بگویند اینها هم می توانند شاد باشند، بلکه تماشاگر می گوید کاش ما هم میتوانستیم مثل اینها چنین شادی در لحظه ای را تجربه کنیم.
رضایی: یعنی این مسائلی بود که در مراحل ساخت به آن فکر کرده بودید یا از آن دسته دریافت هایی است که بعد از دیده شدن هر فیلمی می توان از آن استنباط کرد؟
معادی: کاملا فکر شده بود. اصلا یکی از اهداف ما در ابد و یک روز همین نکته بود و در مرحله پیش تولید بسیاری از اتفاقات با همین نگاه به فیلمنامه اضافه شد. به خصوص در مورد شخصیت مرتضی که تصمیم گرفتیم یک مقدار نمک به او اضافه شود. حاضر جوابی و پررویی و گستاخی او از خصوصیات کسانی است که سابقهی اعتیاد به شیشه دارند. این جور آدمها وقتی در جمعی ازشان می پرسند: «حالتون چطوره ؟ » جواب می دهند:« حال شما بهتره! » من و تو در پرورش شخصیت در یک جا با هم اختلاف نظر داریم. تو همیشه می گویی اول بیا شخصیت را تعریف کنیم و بعد ببینیم در درام چه جایگاهی دارد؛ اما من می گویم اول قصه را تعریف کنیم و بعدا شخصیت را براساس آن قصه بشناسیم. در ابد و یک روز هم همین اتفاق افتاد. یکی از مواردی که در تمرین قبل از فیلمبرداری به آن رسیدیم و الان هم سعید خیلی آن را دوست دارد جایی است که من در خانهی شهناز از او می پرسم :« شناسنامه ی سمیه رو تو ندیدی؟ » شهناز می گوید:«من دو ماهه تهران اومدم که شناسنامه دیده باشم ؟ » بعد من میگویم : «خب بگو ندیدم » این جمله که همگیمان خیلی دوستش داریم از مواردی بود که بذله گویی و شیرینی مرتضی را بیشتر کرد. با این چیزها می خواستیم زهر بعضی از صحنه ها را بگیریم.
رضایی: یکی دیگر از اتفاقهای خوبی که در این فیلم افتاده جور بودن بازیگرهاست که کمتر فیلمی تا این حد در آن موفق بوده. به همین دلیل ما انگار واقعا وسط زندگی این شخصیت ها افتادهایم.
معادی: این اتفاقی است که باید در کستینگ بیفتد و در ابد و یک روز افتاد. ما در ایران معمولا « کستینگ دایرکتور » نداریم. در حالی که در سینمای غرب بدون این فرد اصلا فیلم ساخته نمیشود و هیچ بازیگری هم بدون معرفی او به فیلمی دعوت نمیشود. این وظیفه در ابد و یک روز علاوه بر کارگردان، بر عهده ی تهیه کننده هم بود و تا حد زیادی نتیجه داد.
رضایی: در بازیگری مبحثی وجود دارد درباره ی تفاوت بازیگر مؤلف و مجری. از حرف هایت این طور برمی آید که تو در این فیلم سعی کردهای بیشتر مؤلف باشی. البته بحث تفاوت بازیگر مؤلف و مجری بسیار مفصل است و نمی توان مرز دقیقی مابین این دو عنوان، آن هم در محصول روی پرده قایل شد؛ با شرایط این که هر دو مسیر در حد استاندارد و کامل، انجام شده باشد. هر دو عنوان، موافقان و مخالفان خودش را دارد. مثلا مخالفان «بازیگر مؤلف » معتقدند که بازیگر چیزی را تألیف نمیکند، فقط میتواند احساسی را به وجود بیاورد. با این حال چون می دانم تو ایدههایی در این مورد داری خوب است که بحث را باز کنیم و به جزئیاتش اشارهای بکنیم. الان در مورد بازیگرهایی که مجری های بی نظیری بوده اند، نگاه درجه دومی داری؟
معادی: نه، اصلا به نظرم در مورد بازیگر مجری یا مؤلف نمیتوانیم بگوییم کدام بهتر است؛ باید شرایط را سنجید و تحت همان شرایط گفت که بازیگر اینجا باید مجری باشد تا کارش را درست انجام بدهد یا مؤلف باشد. من از نزدیک شاهد بوده ام که هر دو مدل می تواند به نتایج فوق العادهای برسد.
رضایی: در ابد و یک روز سعی کرده ای بازیگر مؤلف باشی؟
معادی: من معمولا در فیلم هایی که در ایران کار کرده ام سعی کرده ام همراه خودم چیزی بیاورم که به نقش و فیلم اضافه کند.
رضایی: حتی در این فیلم که به قول خودت یک مبصر آگاه بر کار تو نظارت می کرد؟
معادی: صد در صد. اصلا بدون حضور این مبصر، تألیف معنا پیدا نمیکند. سعید روستایی فضای فیلم را بهتر از من می شناخت. اما به من اجازه میداد نظرم را درباره نقش بگویم. مثلا میپرسید پیمان در این لحظه میخواهی چه کار بکنی؟ من وقتی در میزانسن قرار میگرفتم و ایدههایم را اجرا می کردم می گفت فلان کار را نکنم یا روی فلان کار بیشتر تأکید بکنم. سعید مطمئن بود که من اهل اضافه کاری نیستم و این مهمترین باوری است که همان به قول تو مبصر باید داشته باشد تا تو بتوانی اجرایی خلاقه از نقضت ارائه بدهید. برای این که به بازیگر مؤلف نزدیک بشوم معمولا دو ماه قبل از فیلمبرداری خودم را درگیر پروژه میکنم تا وقت کافی برای تمرین و هم فکر داشته باشم. در این مدت انبوهی سوال در ذهنم طرح میکنم و همه آنها را با کارگردان در میان میگذارم. مهم ترین فرق بازیگر مؤلف و مجری در همین سوال هاست. مؤلف با خوش سوال می آورد؛ سوالاتی که نه فقط درباره ی نقش، بلکه درباره ی دنیای فیلم است. اما بازیگر مجری در خدمت کارگردان و نظام حاکم بر فیلم است و ممکن است بتواند بهترین اجرای جهان را هم مقابل دوربین به نمایش بگذارد. کما این که شاهد بوده ایم بسیاری از بهترین نقش پردازی ها در ایران و جهان به همین شیوه بوده است. بازیگر مجری نیاز زیادی به اعتماد کردن تمام و کمال به کارگردان و شاید تمام عوامل پروژه دارد؛ اما بازیگر مؤلف، کارگردان را در معرض انتخاب هایی قرار میدهد تا از بهترینشان استفاده کند و بتوانند به همراه هم نمره ی فیلم را بالا ببرند. من تقریبا در تمام فیلمهایی که در خارج از ایران بازی کردهام مجری بودهام . احتمالا از این به بعد هم مجری خواهم بود.
رضایی: خب اگر می توانی بازیگر مجری باشی و نتیجه بگیری، چرا در ایران هم همان کار را نمیکنی؟
معادی: بازیگر و حتی خود کارگردان در نظام هالیوود مثل یک کارمند است. ممکن است «مایکل بی» در یک فیلمی به تو بگوید از اینجا تا آنجا را فریادزنان طی کن. اگر بپرسی « چرا؟» همه تعجب میکنند. چرا ندارد! باید کاری را که از تو خواسته شده انجام بدهی. پس چه در هالیوود چه در همین ایران اگر فیلم زیر نظر یک سیستم این چنینی ساخته شود و از چنین قواعدی پیروی کند. بازیگر ناگزیر به سمت مجری شدن سوق داده می شود.
رضایی: در ایران اگر کارگردان از تو بخواهد همین کار را بکنی می پرسی چرا؟
معادی: در ایران تمام این چراها را در مرحله ی قبل از فیلمبرداری پرسیدهام.
رضایی: ریشه این فرق فقط در تفاوت سیستم فیلمسازی است؟ به نظرت سیستم هالیوودی در ایران جا نمیافتد و در اینجا آدمها تعیین کنندهترند؟
معادی: من هر دو سیستم را پذیرفتهام. دفعه اولی که رفتم فیلمی در خارج از ایران بازی کنم سورپرایز شدم.
رضایی: کدام کار بود؟
معادی: سریالی که برای شبکه اچ بی ا کار کردهام و به زودی پخش می شود. در آن با استیون زیلیان کار کردم.
رضایی: شاید همه خواننده های این مصاحبه ندانند که او تقریبا بزرگ ترین فیلمنامه نویس زنده جهان است و فیلم هایی مثل فهرست دارودسته های نیویورکی را نوشته ...
معادی: و هانیبال و خیلی از فیلم های خوب دیگر. من و خیلی از بازیگران این سریال اصلا فرصت نداشتیم با کارگردان هم فکری کنیم. در آنجا همه باید کارشان را بلد باشند و آن را به نحو احسن انجام بدهند. حتماً شنیده ای که «بروس درن» روز اول فیلمبرداری نبراسکا خیلی از الکساندر پین سوال می کرده. تا اینکه الکساندر پین به او می گوید بروس اگر فکر میکنی ما می توانیم زندگیمان را ول کنیم و به سوال های تو جواب بدهیم اشتباه کرده ای! در آنجا هیچ بازیگری نمی تواند این قدر کارگردان را سوال پیچ کند.
رضایی: این که بد نیست و حتی خوب است؛ نه؟
معادی: معلوم است؛ چون ما داریم در مورد الکساندر پین و نبراسکا حرف میزنیم، پس خوب است.جوابش به همین سادگی است که در جاهایی که این اتفاق به محصولی خوب منجر شده، پس شیوه درستی بوده است. مایکل بی یک خاطره ی با مزه داشت. می گفت در فیلم ترنسفورمرها یک دختر بازیگر باید در یک صحنه ی اکشن جیغ زنان فرار میکرده. کمی قبل از انفجارها دختر پیش مایکل میرود و میپرسد الان ترس من از فلان چیز است یا یک چیز دیگر. مایکل می گفت من فقط سرش داد زدم گفتم خانم، همه ترس های دنیا شبیه هم است. تو فقط جیغ بزن و بدو. فیلم را که نگاه می کنیم می بینیم نتیجه خوب شده.
رضایی: همان طور که گفتم فرق بازیگر مؤلف یا مجری را باید در محصول جست و جو کرد نه در مسیر. در واقع سوالم این است که کدام یک به دیگری ارجحیت دارد و باید ارزش گذاری بشود. از نظر تو بازیگر مؤلف کسی است که احساساتی به نقش اضافه می کند و در چهارچوب میزانسنکارگردان موقعیت های خاص حسی میآفریند که تعریف نقش را کامل تر میکند. اما بازیگر مجری فقط خواست کارگردان را مکانیکی یا تکنیکی اجرا میکند. تو مجری بودن را در خارج از ایران پذیرفته ای، ام ادر ایران نمی پذیری. معنی اش این است که به هر حال بازیگر مؤلف را به بازیگر مجری ترجیح می دهی؟
معادی: واقعاً بحث ارزش گذاری نیست.بحث جواب گرفتن است. در فیلم هایی مثل ابد و یک روز نمی توانم فقط مجری باشم و با هم فکری با کارگردان به نتیجه می رسم. در کلاس های بازی گردانی که در نیویورک گذرانده ام یاد گرفته ام چطور می شود در هر دو موقعیت به موفقیت رسید. البته در خارج از ایران، هم فیلم هالیوودی وجود دارد و هم فیلم مستقل. مثلا چند روز پیش داشتم فیلم خیلی خوب اتاق را تماشا می کردم. کاملا مشخص است که صاحب ایده و نظر بوده و کارگردان مثل یک مبصر اشتباهاتش را اصلاح کرده. حرفی که در مورد بازیگر مجری میزنم درباره ی فیلم هایی مصداق دارد که در نظام هالیوودی ساخته می شود. در این نظام همه مثل کارمند استخدام می شوند و باید در روز و ساعت مشخصی کارشان را به نحو احسن انجام بدهند. در این جور فیلم ها همه چیز روی استوری بورد مشخص است. همه چیز از قبل تمرین شده و به نظر می رسد تو فقط باید روی فلان خط بایستی و دیالوگت را بگویی و بروی.
رضایی: کار این بازیگر از بازیگر مؤلف راحت تر نیست؟
معادی: اتفاقا گاهی به مراتب از مؤلف بودن سختتر است. به همین دلیل نمی خواهم هیچ کدام از این مسیرها را ارزش گذاری کنم. بازیگر مؤلف به خاطر تمرین زیاد و مشارکتش در پرورش شخصیت احتمال اشتباهش پایین میآید؛ اما بازیگر مجری فقط یک مدل باید اجرا بکند و در آن هم باید بهترین باشد. مثل ضربه ی تنیسی است که توپ فقط و فقط باید به یک جای راکت بخورد تا به هدف مدنظر برسد. وقتی قرار می شود در فیلمی هالیوودی بازی کنی فردای روزی که وارد آمریکا می شوی تست گریم داری، روز بعد تست لباس می شوی و روزی بعد سرصحنه می روی و مثلا باید جلوی مورگان فریمن بازی کنی. این می تواند سخت ترین کار دنیا باشد. کارگردان ممکن است حداکثر پنج دقیقه با تو صحبت بکند. چون تصور می کند که از قبل خودت را آماده کرده ای. وقتی فقط شش روز مورگان فریمن را در اختیار دارند نمیشود یک روزش را صرف تمرین با بازیگر نقش مقابلش بکنند. مسئولیت تو در این وضعیت خیلی بیشتر است. من نمی توانم ارزش گذاری کنم.
رضایی: تأکید زیادی روی درستی و غلطی داری ...
معادی: به دلیل این که معتقدم ما باید درست باشیم و اگر جا داشت اجرای زیبایی هم داشته باشیم. در تعریف من، درستی و غلطی بسیاری جاها در مقابل زیبایی و زشتی قرار می گیرد. یعنی بازی یک بازیگر ممکن است زیبا اما غلط باشد، یا برعکس. حد ایده آل این است که محصول نهایی هم از لحاظ اجرایی زیبا و دیدنی باشد. همه ی این حرف ها مخصوصا در مورد بازیگران نقش های اول مصداق بیشتری پیدا می کند.
رضایی: چرا مخصوصا در نقش های اول؟
معادی: چون نقش اول فیلم ها وظیفه روایت فیلم را بر عهده دارند، می توانند فیلم را با خودشان به هر سمت و سویی ببیرند. زیاد دیدهایم بازیگر نقش اصلی از روی ناآگاهی با اجرای غلط، فیلم را از هدف اصلی دور می کند. برای همین بازیگر نقش اصلی باید بتواند گاهی زیبایی بازی را فدای اجرا و ارائه ی درست نقشش کند تا فیلم را به بیراهه نبرد. هر چند که بارها دیده ایم چنین بازی هایی جایزه گرفته و مورد تقدیر قرار گرفته اند ولی فیلم توفیق چندانی نیافته.
رضایی: یک سوال کلیشه ای : به نظرت بازی ات در ابد و یک روز ایراداتی هم دارد؟
معادی: البته که دارد؛ کدام بازیگری می تواند ادعا کند بی نقش اجرا کرده. اتفاقا یکی از خصوصیات شغل ما این است که بسیاری از ضعف هایمان را روی میز مونتاژ یا روی پرده سینما متوجه میشویم. نه تنها در ابد و یک روز بکله در همه فیلم هایی که بازی کرده ام لحظاتی هست که فقط خودم میدانم اگر به قبل برگردم، چطور اجرای بهتری از آنها ارائه خواهم داد.
رضایی: این نگاه کاملا در راستای رویکرد بازیگر مؤلف است که تو آن را در این فیلم دنبال کرده ای. چون بازیگر مؤلف فقط کسی نیست که با خودش سوال می آورد، بلکه کسی است که برای این سوال ها «جواب» دارد. سوال خشک و خالی شاید منطق نداشته باشد. مثل بازیگرهایی که فکر می کنند ای بین همه سوالی که در جهان وجود دارد باید در مورد چیزی بپرسند که اصلا و ابدا ربطی به نقش و مختصات و نحوه ی بازیگری و انتقال احساس درست ندارد. وقتی بازیگر جواب داشته باشد و البته جوابش کاملا کاربرد دراماتیک و امکان عملی و اجرایی داشته باشد و برگی جدید، حتی کوچک، به خصوصیات و کنش ها و واکنش های نقش اضافه یا اصلاح کند، آن وقت می توان او را یک بازیگر مؤلف دانست.
معادی: بازیگر مثل همان کسی است که از صدای خودش روی پیغام گیر تلفن خوشش نمی آید و ممکن است از یک سکانس دل زده بشود. اما سوال اصلی اینجاست که اگر فلان سکانس را آن طور بازی نمی کرد چطور باید بازی می کرد؟ در ابد و یک روز هم دو – سه لحظه وجود دارد که با خودم می گویم می شد بازی بهتری داشته باشم. همیشه لحظاتی هم وجود دارد که ممکن است برای بعضی ها سوال پیش بیاید چرا این طور بازی کرده ام. بازیگر حتما برای این سوال پاسخی دارد. اما بعضی از ایرادها از سر ناآگاهی به بازی ها وارد می شود. مثلا چند روز پیش شنیدم یک بازیگری گفته چرا سمیه به مدیر مدرسه ی نوید می گوید « مرسی »! به عقیده ی او از چهار راه پارک وی به پایین هیچ کس از این کلمه برای تشکر استفاده نمیکند. این حرف را یکی از بازیگران حرفه ای سینمای ما زده. ایراد گرفتن هیچ اشکالی نداد. اما این جور ایرادها از سر ناآگاهی است. مگر رفتار آدم ها طرح ترافیک است که از منطقه ای به بعد تغییر کند؟ متأسفم که این را می گویم اما شاید علت عدم پیشرفت برخی همکارانمان همین شیوه ی تفکر منسوخ شده در مورد درام و شخصیت پردازی و اینهاست.
رضایی: تهران که مجمع الجزایر نیست تا آدم های هر منطقه اش جور خاصی صحبت کنند.
معادی: شرایط جامعه الان طوری است که هر چند اختلاف طبقاتی شدیدی دامن گیر مردم شده، اما خدا را شکر تفاوت های ظاهری و رفتاری بین طبقات مثل قبل محسوس نیست. الان پسری که در انتهای شهر زندگی می کند در ظاهری خیلی با پسری که در بالای پارک وی زندگی می کند فرق ندارد. ممکن است مارک لباس یکی اصل باشد و کیفیت لباس دیگری پایین تر باشد ولی لباس هایشان یک شکل است. در این شرایط چطور می گوییم شخصیت سمیه وقتی کارنامهی برادرش را می گیرد نباید بگوید مرسی؟ الان مدل موی جوان های گوشه و کنار شهر با هم تفاوت زیادی ندارد. همه شان از هر طرف شهر بینی شان را عمل می کنند و لباس های یک شکل می پوشند. چرا فکر می کنیم آدم هایی که در ته شهر زندگی می کنند جور دیگری زندگی می کنند؟ الان همه ی بچه ها اساپایدرمن را می شناسند و این طور نیست که بچه ی پایین شهری تی شرت دارا و سارا بپوشد.
رضایی: الان زمانه عوض شده و دیگر آن تفاوت ها و فاصله ها تعریف جدیدی پیدا کردهاند.
معادی: من در دوران کودکی و نوجوانی چند سال در مرکز و جنوب شهر زندگی کرده ام. آن زمان پسرهای آنجا همه شبیه قیصر بودند و دخترهایش به ندرت آرایش می کردند وخیلی رفتارها را بد می دانستند. امروز اما، فارغ از قضاوت درستی یا غلطی، همه ی مردم هم شبیه شده اند. فقط یکی ارزان تر می پوشد و یکی گران تر. مشابه تی شرتی را که در شمال شهر چهارصد هزار تومن است می شود با بیست هزار تومن در مناطق دیگر پیدا کرد. به غیر از ظاهر، در مورد رفتار آدم ها هم می شود ادبیات مردم را مثال زد. الان به واسطه ی پیشرفت تکنولوژی و شبکه های اجتماعی و فراگیری این ابزار،جدا از این که زبان و ادبیات عامه ی ما تغییرات زیادی پیدا کرده، می توان یکدست شدن ادبیات لفظی را هم در مردم مشاهده کرد. فیلمساز اگر بخواهد فیلمی درباره ی مردم واقعی بسازد و حواسش به این تحولات و مناسبات اجتماعی نباشد قافیه را باخته.
رضایی: فیلمش بیات به نظر می رسد.
معادی: دقیقا. سعید روستایی این خانواده را کاملا می شناخت و می دانست چطور باید آنها را نشان بدهد.
رضایی: یکی از هوشمندی های او تأکید کردن روی محل زندگی این آدم هاست؛ نشانه ی محکم و مؤکدی از این که این آدم ها خیلی فقیر باشند نداریم در فیلم.
معادی: خانه ای که در آن زندگی می کنند متعلق به خودشان است. این خانه ی دویست – سیصد متری در هر کجای تهران چند صد میلیون تومن قیمت داد. یک پراید هم زیر پایشان است. یک مغازه ی فلافل فروشی بزرگ هم اجاره کرده اند که فروش خوبی دارد. پس این آدم ها قرار نبوده تهیدست به نظر برسند. فقرشان بیشتر فرهنگی است تا مادی. مرتضی با شوهر دادن خواهرش سر خانواده را کلاه می گذارد تا در جیب خودش پول برود؟ نه. اتفاقا او دارد خانواده را اداره می کند. اما قبلا اعتیاد داشته و مثل محسن رفتار می کرده.
رضایی: قبلا به چه ماده ای اعتیاد داشته؟
معادی: شیشه. او با این سابقه اش سعی می کند خانواده را اداره کند. خلاف را گذاشته کنار و حداقل ادعا می کند دیگر نه می کشد و نه می فروشد. یک مادر مریض دارد و یک برادر معتاد و چند خواهر گرفتار. تمام درآمد آنها از یک فلافل فروشی تأمین می شود که مرتضی پول های دخل را می ریزد وسط خانه؛ این صحنه به طور نمادین نشان می دهد که مرتضی هر چه می کند برای بهتر شدن اوضاع همان خانه است. به دلیل همین احساس مسئولیت است که در یک جا به مادرش می گوید : « گور به گور اون شوهرت بود که مرد و همه تون رو انداخت گل گردن من ». درست است که او ظاهرا با بی رحمی برادرش را به کمپ می فرستد اما ته رفتار او یک جور دلسوزی وجود دارد.
رضایی: اصلا خودش هم مثل بقیه متأثر می شود.
معادی: مرتضی خودش معتاد بوده و می داند که محسن حتما باید ترک کند.
رضایی: البته این کارش در آن موقعیت کمی بوی انتقام می دهد.
معادی: چه خوب؛ خوشحالم می شنوم که این برداشت به وجود آمده. چرا که اساسا همین تردیدهاست که فیلم را دارای پیچیدگی می کند و آن را به اثری بزرگ تبدیل میکند. به هر حال او آدم منزه و کاملا مثبتی نیست و ممکن است انگیزه های شخصی اش را هم در مسئولیت پذیری اش دخالت بدهد. مأمور پلیس جایی به محسن می گوید تو آدم بدبخت کن هستی. اما محسن جواب می دهد من هیچ کس را بدبخت نکرده ام و همان کسی ام که سه سال قبل برادرم را فرستاده ام ترک. یعنی همان کاری را که مرتضی کرده. او هم همین طوری به کمپ برده شده و ترک کرده. مرتضی در یکی از سکانس هایی که حذف شد به بقیه می گفت : « مگه محسن منو همین طوری نفرستاد کمپ؟ اما الان به خاطر این کار پاش رو می بوسم ».
رضایی: این که دیالوگ خیلی خوبی بود. چرا حذفش کردید؟
معادی: اتفاقا من هم اول تعجب کردم. اما بعدا به این نتیجه رسیدم که تصمیم درستی بوده. سکانس به این صورت بود که بعد از بردن نوید، من وارد خانه می شدم و فضا سنگین بود. در آنجا می گفتم: « موادی که چهار نفر با هم نمی تونستن بکشن رو محسن یه نفری میکشید. شیشه اگه میکشت که خوب بود. اگه همین طوری می کشید یه ماه دیگه باید می فرستادیمش تیمارستان». و بعد میپرسیدم: « اگه ناراحتید زنگ بزنم برش گردونن». به نظرم یک توضیح اضافه بود برای اثبات کار خوبی که مرتضی می کرد. اشکالی نداشت بعضی ها فکر کنند او آدم خوبی نیست. این وضعیت دوگانه به فیلم کمک می کرد. شفافیت همیشه کار خوبی نیست. برای مرتضی مهم بود برادرش را بفرستد کمپ. برایش مهم نبود دیگران چه برداشتی در موردش میکنند. یادمان باشد مرتضی بعد از ترک علاوه بر آشنایی اش با یک دختر، کسب و کاری برای خودش به راه انداخته. نوید را میخواهند بفرستند مدرسه ی تیزهوشان. سمیه هم میخواهد برود خانه ی بخت و با یک پسری که وضعش بهتر است ازدواج کند. نوید هم اگر ترک کند همه چیز بهتر میشود. خلاصه زندگی شان شیرین شده و شاید شیرین تر هم بشود. اما روشی که استفاده می کنند مختص خودشان است. اتفاقا من فیلم را به همین دلیل دوست داشتم. آنها به هم محبت دارند اما لحنی که استفاده می کنند دور از انتظار است.
رضایی: البته مرتضی در یک مورد سمیه را دعوت به دروغ میکند.
معادی: مرتضی در آن لحظه در فشاری قرار گرفته و به فکر خلاص شدن از وضعیت است. همین لبه ی تیغی که مرتضی روی آن راه میرفت از جذابیت های شخصیتی اش برای من بود. این که تا لحظه ی آخر نمی دانی به او حق بدهی یا نه؛ البته از نظر اجرا هم کاری دشوار و پیچیده است. این که تماشاگر را لب مرز دوست داشتن یا متنفر بودن از شخصیت قرار بدهی. فیلمنامه هم با ظرافت زیادی روی این مسئله کارکرده. مخاطب نمیداند نتیجه بگیرد مرتضی از داماد پول گرفته یا نه. جایی به نظر می آید پول گرفته و جایی در آخر پشت تلفن به او میگوید خواهرم نمیخواهد دیگر، چه کارش کنم. مخاطب نمی تواند تصمیم بگیرد که مرتضی مشتری های محسن را قر زده یا نه. همهی اینها به جذابیت سکانسی که شما بهش اشاره کردی اضافه می کند. یک سکانس بیست و دو دقیقه ای است که خواستگارها قرار است بیایند و مرتضی و محسن با هم درگیر شده اند.
رضایی: اصلا مشخص نیست سکانس بیست و دو دقیقه است.
معادی: گرفتن این سکانس ده – یازده روز طول کشید. اتفاق چندان ساده ای هم نبود. چون باید راکورد ظاهر و حس همه بازیگران در طول این مدت حفظ می شد.
رضایی: ریتم سکانس فوق العاده است. این سکانس مثل سکانس دعوا با راننده مقابل در خانه جزو صحنه های مرجع این فیلم شده اند. با حجم عظیمی از جمله مواجه میشویم که پشت سر هم گفته میشوند و کاملا هم شنیده میشوند. از نظر فنی هم درست اجرا شده. اما یکی از بهترین سکانس های بازی تو به نظر من جایی است که از پسر شهناز کتک می خوری اما سکوت می کنی و برخلاف انتظار چیزی نمی گویی.
معادی: من هم این سکانس را خیلی دوست دارم و برای این که خوب از کار در بیاید ده – دوازده برداشت گرفتیم.
معادی: الان بزرگ ترین چالش من نه تنها در سینما بلکه در زندگی همین چیزی است که می گویی. سعید روستایی می گفت قبل از این که من را ببیند همه به او گفته بودند معادی پدرت را در می آورد { می خندد}
رضایی: چرا؟
معادی: واقعا نمی دانم. خود سعید بعدها گفت بعد از چند روز فهمیده آن حرف ها اشتباه بوده. این تصور اشتباه برای فیلمسازان اول بیشتر پیش میآید. در حالی که من اصلا در کارشان دخالت نمیکنم. معتقدم اگر کار به دخالت آدمی مثل من کشیده شود به این معنی است که جای اشتباهی ایستاده ایم و نتیجه ی آن ابدا درخشان نمی شود. من باید با تمرکز کار خودم را انجام بدهم و به کارگردان اعتماد کنم وگرنه اصلا قبول نمی کنم در پروژه دخیل شوم. این بخشی از رفتار حرفهای است که نه تنها من، بلکه همه ی آدم ها باید بر همین اساس رفتار کنند. روش هایش هم مشخص است و باید حرفه ای رفتار کرد. مثلا من هنگام فیلمبرداری ابد و یک روز برای اولین بار هرگز پشت مانیتور نرفتم تا بازی خودم را ببینم. دلم می خواست این کار را بکنم اما رفتنم پشت مانیتور شاید در گروه شائبه ایجاد می کرد. به همین دلیل وقتی بازیام تمام می شد در چند متری کارگردان روی یک صندلی پلاستیکی می نشستم تا هر موقع کارم داشت صدایش را بشنوم. می خواستم مثل عکاس فیلم که مدام حضور دارد اما این حضور حس نمیشود، همیشه در دسترس باشم. اما راستش این روزها هم زندگی و هم کار برای من به دلایلی که گفتی خیلی سخت شده. که البته دارم تمام سعی ام را می کنم تا این ماجر را کنترل کنم.
رضایی: یعنی این موفقیت ها باعث شده انرژی بیشتری در زندگی ات صرف کنی؟
معادی: دقیقا. وقتی کمی اسمت بر سر زبان ها میافتد و در حرفهات جایگاهی پیدا می کنی، ناخواسته تصویر خوفناک یا بهتر بگویم عجیب و غریبی از تو ساخته میشود که انرژی زیادی برای شکستن آن لازم است. شاید برای خیلی ها مهم نباشد، اما برای آدمی مثل من که آدم اخلاقیای هستم مهم است. نمی توانم به این مسائل بیتوجه باشم. من همیشه برای پنج سال آینده ام برنامه دارم. ممکن است برنامه های اشتباهی چیده باشم اما حتما برنامه دارم. چیزی که در این مسیر انرژیام را میگیرد تلاش برای بیرون آوردن بعضی ها از اشتباه است.
رضایی: برای پایان بحث دوست دارم در مورد کارهای جدیدت صحبت کنیم. تو یکی از بازیگران استثنایی سینمای ما هستی که علاوه بر فعالیت در اینجا توانسته ای در خارج از ایران هم به موفقیت برسی. می دانم ممکن است به خاطر متهم شدن به فخر فروشی از توضیح دربارهی پیشنهادها طفره بروی. اما فکر می کنم با همان رویکردی که اول مصاحبه در مورد قابل دسترس بودن این موقعیت گفتی لازم است کمی روی آن متمرکز بشویم. شاید بتوانی کمکی به تمیز دادن ادعاهای دروغی و حقیقی بکنی که برای مخاطبان قابل ردیابی نیستند.
معادی: اتفاقا به راحتی قابل ردیابی هستند.
رضایی: چطور؟
معادی: این را به خاطر بالا بردن اطلاعات همه ی خوانندگان می گویم. این پیشنهادها قابل ردیابی ترین اتفاق سینمای جهان است. در دنیای حرفه ای بین المللی پیشنهادهای تلفنی انجام نمی شوند. اگر من بگویم مثلا از جی . جی . آبرامز برای پروژه ی جدیدش پیشنهاد دارم باید بتوانم همین الان ایمیل رسمی دعوت به همکاری را از توی موبایلم نشانت بدهم. ممکن است این پیشنهادها به هزار و یک دلیل منجر به همکاری نشود اما چرایی به انجام نرسیدن آن هم مدارک رسمی خودش را دارد. در این ایمیل ها تمام جزئیات مو به مو ذکر می شود تا جایی برای سوء تفاهم نماند. در هر ایمیل حداقل شش نفر CC میشوند که نیمی از آنها برای شما کار میکنند. از مدیر برنامه های خودت گرفته تا نماینده های کمپانی. تمام مناسبات از ابتدای پیشنهاد یک نقش تا پذیرفت یا رد کردن آن به صورت مکتوب به صورت ایمیل و مکاتبات موجود است.
رضایی: پس رد کردن پیشنهاد هم آداب خودش را دارد.
معادی: دقیقا. کامل و رسمی باید توضیح داد. بهر حال شما اگر به ادامه ی کار در یک فضا اصرار داری باید بتوانی مناسبات آن فضا را رعایت کنی. الان اگر من مدعی بشوم که به ده ها پروژه به هر دلیل جواب منفی داده ام سند رسمی همگی اش وجود دارد. اما نکتهی غم انگیز تمام این ادعاها اعم از واقعی و غیرواقعی این است که اصلا چه دلیلی دارد که مطرح بشوند؟ به نظر من، شما به عنوان بازیگر فقط یا با نقش هایی که ایفا کردهاید دیده می شوید یا با پیشنهادهایی که ردشان کرده اید، که این دومی نیاز به زمان دارد تا ثابت کند شما نه گفتن را بلدید. پس یکی از شاخصه های یک بازیگر خوب را دارید. مثل بسیاری از بازیگران درجه یک ایرانی و خارجی که در پرونده شان فیلم های خوب زیادی هست، اما بیشتر از آنها پروژه های بدی را در کارنامه شان دارند که به آنها نه گفته اند.
رضایی: چیز که من نمیفهمم این است که مگر این ماجرا که پروژهی موفقی به شما پیشنهاد شده و شما نرفتید برای بازیگر امتیازی محسوب میشود که آن را راست یا دروغ به زبان بیاورد؟ تو الان پیشنهادی داری که قطعی یا در مرحله ی مذاکره باشد؟
معادی: از آنجایی که پیشنهادهای آن ورآبی از ماه ها قبل به دست تو میرسد و تعدادشان هم با توجه به حجم محصولات سینمایی آنجا زیاد است، مدام مشغول بررسی پیشنهادها هستی. ولی در مقطع کنونی بعد از چند سال که نوشتن فیلمنامه ی بمب تمام شده بیشترین تمرکزم روی ساخت این فیلم است. پس در مورد قبول پیشنهادهای جدید برای بازیگری تردید دارم. ولی در جواب به سوال که پرسیدی باید بگویم دو پیشنهاد جدی دارم. اولی بازی در یک فیلم پرستاره در ژانر فضایی با بودجه ی هنگفت است و دومی که برایم هیجان انگیز است پیشنهاد بازی در یک تئاتر در لینکلن سنتر نیویورک است؛ در نمایشی از کارگردانی که سه بار جایزه ی تونی را برنده شده. که هر دویشان بازمان مشخص شده برای ساخت فیلم بمب هم زمان هستند و با قبول کردن هر کدام آنها باید ساخت فیلمم را عقب بیندازم. الان ساخت فیلمم برایم اهمیت بیشتری دارد. شاید با در نظر گرفتن هیجانات لحظه ای به نظر برسد که قبول کردن این نقش ها به عقب افتادن ساخت فیلم میارزد اما هر چه با گروه تصمیم گیرنده ی اطرافم بیشتر مشورت می کنم متوجه می شوم هیچ چیز جای فیلمسازی را برایم نمی گیرد. ممکن است در لحظه فکر کنی که اشتباه است اما چند سال بعد که به آن نگاه می کنی میبینی به خاطر چیز با ارزشی دست به آن انتخاب زدی و به همین دلیل از تصمیمی که گرفتی فارغ از نتیجه ی آن راضی هستی. قبلا وقتی در چنین موقعیت هایی قرار می گرفتم و نقشی را به هر دلیلی از دست می دادم تأسف بیشتری می خوردم. مثل وقتی که بعد از سه ماه تمرین برای اجرای نقش اتللو در برادوی و گذراندن دوره ی شکسپیرین نتوانستم در این نمایش حضور پیدا کنم. قرار بود این نمایش در سالن NYTW برادوی اجرا بشود. اما به دلیل هم زمانی با فیلمبرداری سریال شبکه ی اچ بی او فرصت حضور در آن را پیدا نکردم. الان دیگر با این شرایط کنار آمده ام. دیگر می دانم که از دست دادن هم بخشی از قواعد زندگی حرفه ای است و نباید به خاطرش افسوس بخورم بلکه باید آن را مدیریت کنم و برنامه ریزی کنم تا برای فرصت های بعدی آماده باشم. قبل تر همه ی اینها را به پای بدشانسی می گذاشتم.بعدها فهمیدم، همان طور که گفتم، تمام اینها جزئی از مناسبات زندگی این چنینی و کار کردن در دو اقلیم ایران و خارج از ایران است و ربطی به شانس ندارد؛ الان دیگر به قول دنزل واشنگتن معتقدم: « شانس یعنی وقتی یه موقعیت به سمتت می آد تو براش آماده باشی».
"از جی جی آبرامز پیشنهاد دارم اما میخواهم بمبم را بسازم "
حبیب رضایی: اگر در همین لحظه زمان را نگه داریم ابد و یک روز را بهترین بازی کارنامهات می دانی؟
پیمان معادی: طبیعتاً هر بازیگری در تلاش است تا در هر پروژه اشتباهات قبلی اش را تکرار نکند و از تجربیات قبلی برای ارائه بهتر نقش جدیدش بهره ببرد. من هم تا اینجای کارم طبق همین رویه پیش رفته ام. از درباره الی ... و جدایی نادر از سیمین گرفته تا قصهها و ملبورن. نقشم در ابد و یک روز هم با توجه به تفاوتهایش با نقش های دیگر در نوع روایت و داستان، نیاز به تمرین زیاد و بهره گیری از تجربیات گذشته داشت؛ براساس همین رویهی کاری می توانم بگویم بهترین نقشی است که تا الان بازی کردهام؛ و امیدوارم همین سبک و سیاق ادامه داشته باشد. یعنی بتوانم بگویم نقش بعدی که بازی می کنم بهترین بازی ام است.
معادی: یکی از مهم ترین ویژگیهای شخصیت مرتضی، طبقهی اجتماعیاش بود. سعی میکنم تمام افراد جامعه در هر سطحی را بشناسم و وقتی قرار است نقشی از یک طبقه را بازی کنم به تحقیق جزئی تر در موردش بپردازم. در مورد این ویژگی «جنوب شهری» بودن مرتضی هم باید بگویم که بازیگر را به شدت در معرض خطر بازی تیپ قرار می دهد؛ که همان تحقیقاتی که گفتم به من در راه دور شدن از این خطر کمک فراوانی کرد. البته باید بگویم من بازی تیپ را تمام و کمال نفی نمی کنم. مخصوصا که خودم الان در مقطعی قرار دارم که تعداد فیلم هایی که در ایران و خارج از ایران بازی کرده ام تقریبا برابر است. فارغ از کیفیت فیلمها می شود کارهایم را به این شکل دسته بندی کرد که در خارج بیشتر تیپ بازی کرده ام و خواهم کرد. اما در اینجا به سراغ نقش هایی رفته ام که بیشتر به سلیقه ی خودم نزدیک است.
رضایی: یعنی چه جور فیلمهایی؟
معادی: همین فیلم های اجتماعی کم هزینه و مستقل که مطلوبم است. در خارج از ایران ترسی ندارم که نقش هایم به تیپ تبدیل بشوند. اما در ایران مسئله برایم متفاوت است، نقش مرتضی در ابد و یک روز باید از تیپ فاصله می گرفت.
رضایی: مهم ترین خصوصیتش چه بود ؟
معادی: مرتضی شخصیت پیچیده ای داشت و قصه را از ابتدا تا انتها روایت می کرد. همین جنبه ی روایتگر شخصیت مرتضی و پییچیدگی او به نظرم مهم ترین خصوصیاتش بود؛ خصوصیاتی که خود من هم جذبشان شدم، چرا که می دانم پیچیدگی شخصیت، مخاطب را درگیر اثر می کند و از سوی دیگر شخصیت روایتگر برای بازیگر یک چالش جدی به حساب می آید. در جدایی و ملبورن هم همین خصوصیات شخصیتی جذبم کرده بود؛ نه این که تنها بخواهم چنین شخصیت هایی بازی کنم، اما تا اینجای کار چنین وظیفه ای بر دوشم گذاشته شده.
در نقش پادشان خونخوار فیلم آخرین شوالیه (Last Knights)
رضایی: برای رهایی از تیپ، باید به شخصیت آدم های این چنین نزدیک می شدی. منابع خاص داشتی؟
معادی: من به شناخت سعید روستایی از این طبقه اعتماد کامل کردم. می دانستم مبصری دارم که اگر بیراهه بروم می تواند گوشزد کند. شاید هم تجربه ی شخصی زندگی در حوالی منطقه ی جمهوری تهران در دوران کودکی هم قدری به این شناخت کمک کرده باشد. به هر حال زمانی در این آن محله زندگی کردهام، هنوز هم برخلاف تصویری که برخی مجلات و سایت ها از من ساختهاند، برج عاج نشین نیستم و روزانه با مردم از طبقات مختلف ارتباط دارم. اما طبقهی اجتماعی فقط یکی از نکات این فیلم بود چرا که جنس روایت آن با جنس روایت فیلم هایی مثل جدایی یا ملبورن تفاوت داشت. این مدل متفاوت در روایت باعث شد جنس دیگری را در بازیگری تجربه کنم.
رضایی: برای رسیدن به نتیجه ی مورد نظر با سعید روستایی بحث و تبادل نظر کردی؟
معادی: بله، خیلی زیاد.
رضایی: دورخوانی هم داشتید؟
معادی: بیشتر از هر فیلم دیگری که بازی کرده ام.
رضایی: این تعامل تا چه مرحله ای از فیلم ادامه داشت؟
معادی: من معتقدم بازیگر باید از زمان شروع فیلمبرداری مثل یک سرباز صفر در خدمت فرمانده لشکر باشد. بنابراین به نظرم تمام چک و چانه ها را باید قبل از شروع فیلمبرداری زد. در ابد و یک روز هم همین طور بود. تا قبل از فیلمبرداری بحث و تبادل نظر و پیشنهاد داشتیم. سعید روستایی همه ی پیشنهادها را حتی اگر در حد یک کلمه بود یادداشت می کرد و فردا نسخه ی جدید را پرینت شده به دستمان می رساند.
رضایی: چقدر استثنایی ...
معادی: بله ... و این اتفاق،یعنی تعامل صحیح با کارگردان اعتمادت را بیش از پیش به او و پروژه جلب می کند تا با خیال راحت بتوانی خودت را به دست کارگردان و فیلمش بسپاری؛ چرا که می بینی تمام مراحل کار روی یک نقشه ی مشخص و براساس همان راهکار پیش می رود که روش صحیح به ثمر رساندن هر کاری همین است.
رضایی: پس با بداهه پردازی مخالف بودی؟
معادی: بودم و هستم. اساسا معتقدم هر تغییری اول باید نوشته و تمرین بشود. اما آن قدر خوب اجرا شود که همه ی آدم های جهان فکر کنند بداهه اجرا شده. هیچ لذتی برایم بالاتر از این نیست که مخاطبان و حتی همکارانم در مورد صحنه ای این سوال را از من بپرسند که بداهه بوده یا خیر؟ و این امر میسر نمی شود مگر با تمرین و ممارست تک تک عوامل یک گروه. مثلا صحنه ای در فیلم هست که من تریاک ها را از سمیه می گیرم و می پرسم « همینه فقط؟ » و یک بسته ی دیگر را میبینم که روی زمین افتاده و برش می دارم. حتی برداشتن این بسته ی کوچک هم به همراه گروه تصویر و صدا و غیره تمرین شده بود.
رضایی: در این که یک نگاه مسلط را از طرف کارگردان در این فیلم وجود داشته بحثی نیست. اما مثلا صحنه ای که تو در حضور ریما رامین فر با نامزدت صحبت می کنی از اول در فیلمنامه وجود داشت؟
معادی: دقیق یادم نمی آید. اما بوس کردن موبایل در نسخهی اولیهی فیلمنامه نبود.
رضایی: می دانی چرا این صحنه را مثال زدم؟ چون یکی از جاهایی است که آدم احساس می کند بداهه اجرا شده. این رفتار جزو ارتباطهای قابل پیش بینی مرتضی نیست. اجرای خوبی دارد و الان هم روی پرده پذیرفته شده. اما جزو لحظه های کوچکی است که تعریف دیگری از این شخصیت می دهد که قبلا تجربه اش نکرده ایم. اتفاقا شخصیت مرتضی به عنوان نقش اصلی در فیلم با جزئیات ساخته می شود. چقدر از این جزئیات بر اساس بحث پیش آمد و چقدر براساس پیشنهاد و چقدر در تمرین شکل گرفت؟
معادی: هیچ چیز در فیلم بداهه اتفاق نیفتاد. تلاش می کنم از این به بعد هم در کارهایم چنین روالی باشد. چرا که معتقدم هیچ وقت نباید نیاز به اضافه شدن چیزی در لحظه احساس شود. بداهه از همین احساس کمبود می آید و به نظر من با چنین شرایطی نباید فیلمبرداری را شروع کرد. من به اجرای آنی و در لحظه بدون هماهنگی و تمرین قبلی بداهه می گویم که معمولا منجر به نوعی باز کنترل نشده می شود. طبق این تعریف، پیشنهادی که سر صحنه و در لحظات آخر به ذهن بازیگر می رسد و با سایر عوامل مطرح می کند و با تمرین و سر فرصت به آن می رسند بداهه حساب نمی آید. در مورد این فیلم باید بگویم که این تصاویر کوچک و خلوت های مرتضی بیشترین تغییراتی بود که در فیلمنامه لحاظ شد. من اسمش را میگذارم « بخش های شیرین ابد و یک روز » از این صحنه ها در فیلمنامه ی اولیه وجود داشت اما به تدریج پر رنگ تر شد. سعید روستایی با مشورت سعید ملکان و سایر عوامل از یک جایی به این نتیجه رسید فیلمش یک ذره تلخ است و باید کنی شیرین بشود.
نمایی از فیلم ابد و یک روز
رضایی: در پیش تولید یا تولید؟
معادی: بگذار یک چیز را روشن کنم. اصولا مدل سینمایی که من دوست دارم در آن دخیل باشم، طوری است که باید با اعتماد کامل جلوی دوربین بایستم. باید بدانم نقشه ی راه درست و معینی در کار است و همه چیز با حساب و کتاب پیش می رود. به همین خاطر تقریبا تمام این تغییرات در مرحلهی پیش تولید اتفاق افتاد. حتی قبل از پیش تولید، قبل از کستینگ و وقتی که من و سعید روستایی ساعتها با هم حرف میزدیم تا من بتوانم خودم را به وی و ذهنیتش نزدیک کنم. در این جلسه ها سعی می کردم بیشتر به شخصیت مرتضی نزدیک بشوم. یکی از مهمترین نتایج این جلسات شیرین تر شدن فیلم بود. در این مرحله سعید روستایی در بعضی از شخصیت ها تغییرات عمده ای ایجاد کرد. اصلا حرف فیلم در ابتدا همین بود. چون اعضای این خانواده ممکن بود گوشت همدیگر را بخورند اما استخوان هم را دور نمی انداختند.
رضایی: سر صحنه و در مرحله فیلمبرداری چطور؟ این شیرین کردن ها در آنجا هم اتفاق می افتاد؟
معادی: زمانی که شما قصد خنداندن داری، وارد حیطه ی طنز می شوی. حالا یا به عنوان بازیگر و کارگردان، موقعیت طنز را می شناسی و طبق اصول موقعیت طنز را طراحی می کنی و از آن بهره می گیری، یا می خواهی به هر دستاویزی چنگ بزنی و به هر شکلی تماشاگرت را به خنده بندازی. من راه اول را انتخاب می کنم و خودم را به موقعیت می سپارم. بارها دیده ام که در این روش بازیگر برای خنداندن، از سر عدم شناخت موقعیت طنز، اضافه کاری هایی انجام می دهد که خیلی توی ذوق تماشاگر می زند. این توی ذوق نزدن و به اندازه بازی کردن، نیاز به تمرین و اعتماد کردن به کارگردانی دارد که تلاش کرده اید نقطه نظرتان را در مورد مقوله ی طنز با یکدیگر همسو کنید. برای گرفتن زهر شخصیت مرتضی هم ما این صحنه ها را تمرین کردیم؛ حتی چون نمی خواستیم این وجه از شخصیت غالب بشود یکی – دو صحنه را کنار گذاشتیم.
معادی: راستش این تفسیر غلط را زیاد می شنوم و باید بگویم که من هم اصلا با آن موافق نیستم؛ این که همه می گویند ببینید این خانواده هم میتواند خوش باشد. حتی به نظرم منصفانه تر که نگاه کنیم، این شادی ها جزو اتفاقات کمیاب و گم شده ی زندگی آدم های طبقهی متوسط است. راستش من یادم نمی آید آخرین بار که کی با بچه های خودم از این لحظات خوش داشتهام. یادم نمی آید پدرم با ما این لحظات را تجربه کرده باشد. لحظاتی کاملا درخشان و ...
رضایی: و بی مقدمه.
معادی: دقیقا. من اگر خیلی پدر خوبی باشم وقتی نمره ی بچه ام خوب بشود یک ماشین برایش می خرم و می روم دنبال کار خودم.
رضایی: {با خنده} برای این که سوء تفاهم پیش نیاید بگو که منظورت ماشین اسباب بازی است...
معادی: {با خنده} قطعا. خانوادهی فیلم ابد و یک روز اما الزاما این کار را نمیکند و به سراغ شادی های واقعیتر میرود. این بخشی از زندگی این خانواده است که سایرین به آن غبطه میخورند. نه این که بگویند اینها هم می توانند شاد باشند، بلکه تماشاگر می گوید کاش ما هم میتوانستیم مثل اینها چنین شادی در لحظه ای را تجربه کنیم.
معادی: کاملا فکر شده بود. اصلا یکی از اهداف ما در ابد و یک روز همین نکته بود و در مرحله پیش تولید بسیاری از اتفاقات با همین نگاه به فیلمنامه اضافه شد. به خصوص در مورد شخصیت مرتضی که تصمیم گرفتیم یک مقدار نمک به او اضافه شود. حاضر جوابی و پررویی و گستاخی او از خصوصیات کسانی است که سابقهی اعتیاد به شیشه دارند. این جور آدمها وقتی در جمعی ازشان می پرسند: «حالتون چطوره ؟ » جواب می دهند:« حال شما بهتره! » من و تو در پرورش شخصیت در یک جا با هم اختلاف نظر داریم. تو همیشه می گویی اول بیا شخصیت را تعریف کنیم و بعد ببینیم در درام چه جایگاهی دارد؛ اما من می گویم اول قصه را تعریف کنیم و بعدا شخصیت را براساس آن قصه بشناسیم. در ابد و یک روز هم همین اتفاق افتاد. یکی از مواردی که در تمرین قبل از فیلمبرداری به آن رسیدیم و الان هم سعید خیلی آن را دوست دارد جایی است که من در خانهی شهناز از او می پرسم :« شناسنامه ی سمیه رو تو ندیدی؟ » شهناز می گوید:«من دو ماهه تهران اومدم که شناسنامه دیده باشم ؟ » بعد من میگویم : «خب بگو ندیدم » این جمله که همگیمان خیلی دوستش داریم از مواردی بود که بذله گویی و شیرینی مرتضی را بیشتر کرد. با این چیزها می خواستیم زهر بعضی از صحنه ها را بگیریم.
معادی: این اتفاقی است که باید در کستینگ بیفتد و در ابد و یک روز افتاد. ما در ایران معمولا « کستینگ دایرکتور » نداریم. در حالی که در سینمای غرب بدون این فرد اصلا فیلم ساخته نمیشود و هیچ بازیگری هم بدون معرفی او به فیلمی دعوت نمیشود. این وظیفه در ابد و یک روز علاوه بر کارگردان، بر عهده ی تهیه کننده هم بود و تا حد زیادی نتیجه داد.
رضایی: در بازیگری مبحثی وجود دارد درباره ی تفاوت بازیگر مؤلف و مجری. از حرف هایت این طور برمی آید که تو در این فیلم سعی کردهای بیشتر مؤلف باشی. البته بحث تفاوت بازیگر مؤلف و مجری بسیار مفصل است و نمی توان مرز دقیقی مابین این دو عنوان، آن هم در محصول روی پرده قایل شد؛ با شرایط این که هر دو مسیر در حد استاندارد و کامل، انجام شده باشد. هر دو عنوان، موافقان و مخالفان خودش را دارد. مثلا مخالفان «بازیگر مؤلف » معتقدند که بازیگر چیزی را تألیف نمیکند، فقط میتواند احساسی را به وجود بیاورد. با این حال چون می دانم تو ایدههایی در این مورد داری خوب است که بحث را باز کنیم و به جزئیاتش اشارهای بکنیم. الان در مورد بازیگرهایی که مجری های بی نظیری بوده اند، نگاه درجه دومی داری؟
رضایی: در ابد و یک روز سعی کرده ای بازیگر مؤلف باشی؟
معادی: من معمولا در فیلم هایی که در ایران کار کرده ام سعی کرده ام همراه خودم چیزی بیاورم که به نقش و فیلم اضافه کند.
رضایی: حتی در این فیلم که به قول خودت یک مبصر آگاه بر کار تو نظارت می کرد؟
معادی: صد در صد. اصلا بدون حضور این مبصر، تألیف معنا پیدا نمیکند. سعید روستایی فضای فیلم را بهتر از من می شناخت. اما به من اجازه میداد نظرم را درباره نقش بگویم. مثلا میپرسید پیمان در این لحظه میخواهی چه کار بکنی؟ من وقتی در میزانسن قرار میگرفتم و ایدههایم را اجرا می کردم می گفت فلان کار را نکنم یا روی فلان کار بیشتر تأکید بکنم. سعید مطمئن بود که من اهل اضافه کاری نیستم و این مهمترین باوری است که همان به قول تو مبصر باید داشته باشد تا تو بتوانی اجرایی خلاقه از نقضت ارائه بدهید. برای این که به بازیگر مؤلف نزدیک بشوم معمولا دو ماه قبل از فیلمبرداری خودم را درگیر پروژه میکنم تا وقت کافی برای تمرین و هم فکر داشته باشم. در این مدت انبوهی سوال در ذهنم طرح میکنم و همه آنها را با کارگردان در میان میگذارم. مهم ترین فرق بازیگر مؤلف و مجری در همین سوال هاست. مؤلف با خوش سوال می آورد؛ سوالاتی که نه فقط درباره ی نقش، بلکه درباره ی دنیای فیلم است. اما بازیگر مجری در خدمت کارگردان و نظام حاکم بر فیلم است و ممکن است بتواند بهترین اجرای جهان را هم مقابل دوربین به نمایش بگذارد. کما این که شاهد بوده ایم بسیاری از بهترین نقش پردازی ها در ایران و جهان به همین شیوه بوده است. بازیگر مجری نیاز زیادی به اعتماد کردن تمام و کمال به کارگردان و شاید تمام عوامل پروژه دارد؛ اما بازیگر مؤلف، کارگردان را در معرض انتخاب هایی قرار میدهد تا از بهترینشان استفاده کند و بتوانند به همراه هم نمره ی فیلم را بالا ببرند. من تقریبا در تمام فیلمهایی که در خارج از ایران بازی کردهام مجری بودهام . احتمالا از این به بعد هم مجری خواهم بود.
رضایی: خب اگر می توانی بازیگر مجری باشی و نتیجه بگیری، چرا در ایران هم همان کار را نمیکنی؟
معادی: بازیگر و حتی خود کارگردان در نظام هالیوود مثل یک کارمند است. ممکن است «مایکل بی» در یک فیلمی به تو بگوید از اینجا تا آنجا را فریادزنان طی کن. اگر بپرسی « چرا؟» همه تعجب میکنند. چرا ندارد! باید کاری را که از تو خواسته شده انجام بدهی. پس چه در هالیوود چه در همین ایران اگر فیلم زیر نظر یک سیستم این چنینی ساخته شود و از چنین قواعدی پیروی کند. بازیگر ناگزیر به سمت مجری شدن سوق داده می شود.
رضایی: در ایران اگر کارگردان از تو بخواهد همین کار را بکنی می پرسی چرا؟
معادی: در ایران تمام این چراها را در مرحله ی قبل از فیلمبرداری پرسیدهام.
رضایی: ریشه این فرق فقط در تفاوت سیستم فیلمسازی است؟ به نظرت سیستم هالیوودی در ایران جا نمیافتد و در اینجا آدمها تعیین کنندهترند؟
معادی: من هر دو سیستم را پذیرفتهام. دفعه اولی که رفتم فیلمی در خارج از ایران بازی کنم سورپرایز شدم.
رضایی: کدام کار بود؟
معادی: سریالی که برای شبکه اچ بی ا کار کردهام و به زودی پخش می شود. در آن با استیون زیلیان کار کردم.
معادی: و هانیبال و خیلی از فیلم های خوب دیگر. من و خیلی از بازیگران این سریال اصلا فرصت نداشتیم با کارگردان هم فکری کنیم. در آنجا همه باید کارشان را بلد باشند و آن را به نحو احسن انجام بدهند. حتماً شنیده ای که «بروس درن» روز اول فیلمبرداری نبراسکا خیلی از الکساندر پین سوال می کرده. تا اینکه الکساندر پین به او می گوید بروس اگر فکر میکنی ما می توانیم زندگیمان را ول کنیم و به سوال های تو جواب بدهیم اشتباه کرده ای! در آنجا هیچ بازیگری نمی تواند این قدر کارگردان را سوال پیچ کند.
رضایی: این که بد نیست و حتی خوب است؛ نه؟
معادی: معلوم است؛ چون ما داریم در مورد الکساندر پین و نبراسکا حرف میزنیم، پس خوب است.جوابش به همین سادگی است که در جاهایی که این اتفاق به محصولی خوب منجر شده، پس شیوه درستی بوده است. مایکل بی یک خاطره ی با مزه داشت. می گفت در فیلم ترنسفورمرها یک دختر بازیگر باید در یک صحنه ی اکشن جیغ زنان فرار میکرده. کمی قبل از انفجارها دختر پیش مایکل میرود و میپرسد الان ترس من از فلان چیز است یا یک چیز دیگر. مایکل می گفت من فقط سرش داد زدم گفتم خانم، همه ترس های دنیا شبیه هم است. تو فقط جیغ بزن و بدو. فیلم را که نگاه می کنیم می بینیم نتیجه خوب شده.
رضایی: همان طور که گفتم فرق بازیگر مؤلف یا مجری را باید در محصول جست و جو کرد نه در مسیر. در واقع سوالم این است که کدام یک به دیگری ارجحیت دارد و باید ارزش گذاری بشود. از نظر تو بازیگر مؤلف کسی است که احساساتی به نقش اضافه می کند و در چهارچوب میزانسنکارگردان موقعیت های خاص حسی میآفریند که تعریف نقش را کامل تر میکند. اما بازیگر مجری فقط خواست کارگردان را مکانیکی یا تکنیکی اجرا میکند. تو مجری بودن را در خارج از ایران پذیرفته ای، ام ادر ایران نمی پذیری. معنی اش این است که به هر حال بازیگر مؤلف را به بازیگر مجری ترجیح می دهی؟
معادی: واقعاً بحث ارزش گذاری نیست.بحث جواب گرفتن است. در فیلم هایی مثل ابد و یک روز نمی توانم فقط مجری باشم و با هم فکری با کارگردان به نتیجه می رسم. در کلاس های بازی گردانی که در نیویورک گذرانده ام یاد گرفته ام چطور می شود در هر دو موقعیت به موفقیت رسید. البته در خارج از ایران، هم فیلم هالیوودی وجود دارد و هم فیلم مستقل. مثلا چند روز پیش داشتم فیلم خیلی خوب اتاق را تماشا می کردم. کاملا مشخص است که صاحب ایده و نظر بوده و کارگردان مثل یک مبصر اشتباهاتش را اصلاح کرده. حرفی که در مورد بازیگر مجری میزنم درباره ی فیلم هایی مصداق دارد که در نظام هالیوودی ساخته می شود. در این نظام همه مثل کارمند استخدام می شوند و باید در روز و ساعت مشخصی کارشان را به نحو احسن انجام بدهند. در این جور فیلم ها همه چیز روی استوری بورد مشخص است. همه چیز از قبل تمرین شده و به نظر می رسد تو فقط باید روی فلان خط بایستی و دیالوگت را بگویی و بروی.
رضایی: کار این بازیگر از بازیگر مؤلف راحت تر نیست؟
معادی: اتفاقا گاهی به مراتب از مؤلف بودن سختتر است. به همین دلیل نمی خواهم هیچ کدام از این مسیرها را ارزش گذاری کنم. بازیگر مؤلف به خاطر تمرین زیاد و مشارکتش در پرورش شخصیت احتمال اشتباهش پایین میآید؛ اما بازیگر مجری فقط یک مدل باید اجرا بکند و در آن هم باید بهترین باشد. مثل ضربه ی تنیسی است که توپ فقط و فقط باید به یک جای راکت بخورد تا به هدف مدنظر برسد. وقتی قرار می شود در فیلمی هالیوودی بازی کنی فردای روزی که وارد آمریکا می شوی تست گریم داری، روز بعد تست لباس می شوی و روزی بعد سرصحنه می روی و مثلا باید جلوی مورگان فریمن بازی کنی. این می تواند سخت ترین کار دنیا باشد. کارگردان ممکن است حداکثر پنج دقیقه با تو صحبت بکند. چون تصور می کند که از قبل خودت را آماده کرده ای. وقتی فقط شش روز مورگان فریمن را در اختیار دارند نمیشود یک روزش را صرف تمرین با بازیگر نقش مقابلش بکنند. مسئولیت تو در این وضعیت خیلی بیشتر است. من نمی توانم ارزش گذاری کنم.
هم در اینجا از بازیگری لذت می برم، هم در هالیوود. مثال خوبش موسیقی است. بسیاری از رهبران ارکستر جهان سعی می کنند سمفونی های معروف را عین به عین نسخه ی اصلی اجرا کنند؛ خب همین کار به سال ها تلاش و تمرین نیاز دارد و هر کسی هم بعد از سال ها تمرین نمی تواند به چنین درجه ای دست پیدا کند؛ پس این اجرای عین به عین کم ارزش نیست که هیچ، بسیار هم دشوار و با اهمیت است. البته رهبرانی هم وجود دارند که برداشت شخصی شان را از یک سمفونی اجرا می کنند. آنها هم سالیان سال تمرین می کنند و آزمون های شختی پشت سر می گذرانند و در نهایت هم محصولشان شنیدنی است. هر دوی این نگرش ها ارزشمندند؛ و البته مهم ترین بخش شباهتشان به بازیگر مؤلف و مجری این است که فقط اهل فن می توانند تفاوتشان را تشخیص بدهند و مخاطبشان فرق آنها را متوجه نمی شود و قرار هم نیست بشود که به قول تو بازیگر چه مسیری را برای رسیدن طی کرده. بنابراین این نکته اصلی این است که کار درست انجام شود تا رضایت مخاطب جلب شود و اثر به دلش بنشیند.
رضایی: تأکید زیادی روی درستی و غلطی داری ...
معادی: به دلیل این که معتقدم ما باید درست باشیم و اگر جا داشت اجرای زیبایی هم داشته باشیم. در تعریف من، درستی و غلطی بسیاری جاها در مقابل زیبایی و زشتی قرار می گیرد. یعنی بازی یک بازیگر ممکن است زیبا اما غلط باشد، یا برعکس. حد ایده آل این است که محصول نهایی هم از لحاظ اجرایی زیبا و دیدنی باشد. همه ی این حرف ها مخصوصا در مورد بازیگران نقش های اول مصداق بیشتری پیدا می کند.
رضایی: چرا مخصوصا در نقش های اول؟
معادی: چون نقش اول فیلم ها وظیفه روایت فیلم را بر عهده دارند، می توانند فیلم را با خودشان به هر سمت و سویی ببیرند. زیاد دیدهایم بازیگر نقش اصلی از روی ناآگاهی با اجرای غلط، فیلم را از هدف اصلی دور می کند. برای همین بازیگر نقش اصلی باید بتواند گاهی زیبایی بازی را فدای اجرا و ارائه ی درست نقشش کند تا فیلم را به بیراهه نبرد. هر چند که بارها دیده ایم چنین بازی هایی جایزه گرفته و مورد تقدیر قرار گرفته اند ولی فیلم توفیق چندانی نیافته.
رضایی: یک سوال کلیشه ای : به نظرت بازی ات در ابد و یک روز ایراداتی هم دارد؟
معادی: البته که دارد؛ کدام بازیگری می تواند ادعا کند بی نقش اجرا کرده. اتفاقا یکی از خصوصیات شغل ما این است که بسیاری از ضعف هایمان را روی میز مونتاژ یا روی پرده سینما متوجه میشویم. نه تنها در ابد و یک روز بکله در همه فیلم هایی که بازی کرده ام لحظاتی هست که فقط خودم میدانم اگر به قبل برگردم، چطور اجرای بهتری از آنها ارائه خواهم داد.
رضایی: این نگاه کاملا در راستای رویکرد بازیگر مؤلف است که تو آن را در این فیلم دنبال کرده ای. چون بازیگر مؤلف فقط کسی نیست که با خودش سوال می آورد، بلکه کسی است که برای این سوال ها «جواب» دارد. سوال خشک و خالی شاید منطق نداشته باشد. مثل بازیگرهایی که فکر می کنند ای بین همه سوالی که در جهان وجود دارد باید در مورد چیزی بپرسند که اصلا و ابدا ربطی به نقش و مختصات و نحوه ی بازیگری و انتقال احساس درست ندارد. وقتی بازیگر جواب داشته باشد و البته جوابش کاملا کاربرد دراماتیک و امکان عملی و اجرایی داشته باشد و برگی جدید، حتی کوچک، به خصوصیات و کنش ها و واکنش های نقش اضافه یا اصلاح کند، آن وقت می توان او را یک بازیگر مؤلف دانست.
معادی: بازیگر مثل همان کسی است که از صدای خودش روی پیغام گیر تلفن خوشش نمی آید و ممکن است از یک سکانس دل زده بشود. اما سوال اصلی اینجاست که اگر فلان سکانس را آن طور بازی نمی کرد چطور باید بازی می کرد؟ در ابد و یک روز هم دو – سه لحظه وجود دارد که با خودم می گویم می شد بازی بهتری داشته باشم. همیشه لحظاتی هم وجود دارد که ممکن است برای بعضی ها سوال پیش بیاید چرا این طور بازی کرده ام. بازیگر حتما برای این سوال پاسخی دارد. اما بعضی از ایرادها از سر ناآگاهی به بازی ها وارد می شود. مثلا چند روز پیش شنیدم یک بازیگری گفته چرا سمیه به مدیر مدرسه ی نوید می گوید « مرسی »! به عقیده ی او از چهار راه پارک وی به پایین هیچ کس از این کلمه برای تشکر استفاده نمیکند. این حرف را یکی از بازیگران حرفه ای سینمای ما زده. ایراد گرفتن هیچ اشکالی نداد. اما این جور ایرادها از سر ناآگاهی است. مگر رفتار آدم ها طرح ترافیک است که از منطقه ای به بعد تغییر کند؟ متأسفم که این را می گویم اما شاید علت عدم پیشرفت برخی همکارانمان همین شیوه ی تفکر منسوخ شده در مورد درام و شخصیت پردازی و اینهاست.
رضایی: تهران که مجمع الجزایر نیست تا آدم های هر منطقه اش جور خاصی صحبت کنند.
رضایی: الان زمانه عوض شده و دیگر آن تفاوت ها و فاصله ها تعریف جدیدی پیدا کردهاند.
معادی: من در دوران کودکی و نوجوانی چند سال در مرکز و جنوب شهر زندگی کرده ام. آن زمان پسرهای آنجا همه شبیه قیصر بودند و دخترهایش به ندرت آرایش می کردند وخیلی رفتارها را بد می دانستند. امروز اما، فارغ از قضاوت درستی یا غلطی، همه ی مردم هم شبیه شده اند. فقط یکی ارزان تر می پوشد و یکی گران تر. مشابه تی شرتی را که در شمال شهر چهارصد هزار تومن است می شود با بیست هزار تومن در مناطق دیگر پیدا کرد. به غیر از ظاهر، در مورد رفتار آدم ها هم می شود ادبیات مردم را مثال زد. الان به واسطه ی پیشرفت تکنولوژی و شبکه های اجتماعی و فراگیری این ابزار،جدا از این که زبان و ادبیات عامه ی ما تغییرات زیادی پیدا کرده، می توان یکدست شدن ادبیات لفظی را هم در مردم مشاهده کرد. فیلمساز اگر بخواهد فیلمی درباره ی مردم واقعی بسازد و حواسش به این تحولات و مناسبات اجتماعی نباشد قافیه را باخته.
رضایی: فیلمش بیات به نظر می رسد.
معادی: دقیقا. سعید روستایی این خانواده را کاملا می شناخت و می دانست چطور باید آنها را نشان بدهد.
معادی: خانه ای که در آن زندگی می کنند متعلق به خودشان است. این خانه ی دویست – سیصد متری در هر کجای تهران چند صد میلیون تومن قیمت داد. یک پراید هم زیر پایشان است. یک مغازه ی فلافل فروشی بزرگ هم اجاره کرده اند که فروش خوبی دارد. پس این آدم ها قرار نبوده تهیدست به نظر برسند. فقرشان بیشتر فرهنگی است تا مادی. مرتضی با شوهر دادن خواهرش سر خانواده را کلاه می گذارد تا در جیب خودش پول برود؟ نه. اتفاقا او دارد خانواده را اداره می کند. اما قبلا اعتیاد داشته و مثل محسن رفتار می کرده.
رضایی: قبلا به چه ماده ای اعتیاد داشته؟
معادی: شیشه. او با این سابقه اش سعی می کند خانواده را اداره کند. خلاف را گذاشته کنار و حداقل ادعا می کند دیگر نه می کشد و نه می فروشد. یک مادر مریض دارد و یک برادر معتاد و چند خواهر گرفتار. تمام درآمد آنها از یک فلافل فروشی تأمین می شود که مرتضی پول های دخل را می ریزد وسط خانه؛ این صحنه به طور نمادین نشان می دهد که مرتضی هر چه می کند برای بهتر شدن اوضاع همان خانه است. به دلیل همین احساس مسئولیت است که در یک جا به مادرش می گوید : « گور به گور اون شوهرت بود که مرد و همه تون رو انداخت گل گردن من ». درست است که او ظاهرا با بی رحمی برادرش را به کمپ می فرستد اما ته رفتار او یک جور دلسوزی وجود دارد.
رضایی: اصلا خودش هم مثل بقیه متأثر می شود.
معادی: مرتضی خودش معتاد بوده و می داند که محسن حتما باید ترک کند.
رضایی: البته این کارش در آن موقعیت کمی بوی انتقام می دهد.
معادی: چه خوب؛ خوشحالم می شنوم که این برداشت به وجود آمده. چرا که اساسا همین تردیدهاست که فیلم را دارای پیچیدگی می کند و آن را به اثری بزرگ تبدیل میکند. به هر حال او آدم منزه و کاملا مثبتی نیست و ممکن است انگیزه های شخصی اش را هم در مسئولیت پذیری اش دخالت بدهد. مأمور پلیس جایی به محسن می گوید تو آدم بدبخت کن هستی. اما محسن جواب می دهد من هیچ کس را بدبخت نکرده ام و همان کسی ام که سه سال قبل برادرم را فرستاده ام ترک. یعنی همان کاری را که مرتضی کرده. او هم همین طوری به کمپ برده شده و ترک کرده. مرتضی در یکی از سکانس هایی که حذف شد به بقیه می گفت : « مگه محسن منو همین طوری نفرستاد کمپ؟ اما الان به خاطر این کار پاش رو می بوسم ».
رضایی: این که دیالوگ خیلی خوبی بود. چرا حذفش کردید؟
معادی: اتفاقا من هم اول تعجب کردم. اما بعدا به این نتیجه رسیدم که تصمیم درستی بوده. سکانس به این صورت بود که بعد از بردن نوید، من وارد خانه می شدم و فضا سنگین بود. در آنجا می گفتم: « موادی که چهار نفر با هم نمی تونستن بکشن رو محسن یه نفری میکشید. شیشه اگه میکشت که خوب بود. اگه همین طوری می کشید یه ماه دیگه باید می فرستادیمش تیمارستان». و بعد میپرسیدم: « اگه ناراحتید زنگ بزنم برش گردونن». به نظرم یک توضیح اضافه بود برای اثبات کار خوبی که مرتضی می کرد. اشکالی نداشت بعضی ها فکر کنند او آدم خوبی نیست. این وضعیت دوگانه به فیلم کمک می کرد. شفافیت همیشه کار خوبی نیست. برای مرتضی مهم بود برادرش را بفرستد کمپ. برایش مهم نبود دیگران چه برداشتی در موردش میکنند. یادمان باشد مرتضی بعد از ترک علاوه بر آشنایی اش با یک دختر، کسب و کاری برای خودش به راه انداخته. نوید را میخواهند بفرستند مدرسه ی تیزهوشان. سمیه هم میخواهد برود خانه ی بخت و با یک پسری که وضعش بهتر است ازدواج کند. نوید هم اگر ترک کند همه چیز بهتر میشود. خلاصه زندگی شان شیرین شده و شاید شیرین تر هم بشود. اما روشی که استفاده می کنند مختص خودشان است. اتفاقا من فیلم را به همین دلیل دوست داشتم. آنها به هم محبت دارند اما لحنی که استفاده می کنند دور از انتظار است.
رضایی: البته مرتضی در یک مورد سمیه را دعوت به دروغ میکند.
معادی: مرتضی در آن لحظه در فشاری قرار گرفته و به فکر خلاص شدن از وضعیت است. همین لبه ی تیغی که مرتضی روی آن راه میرفت از جذابیت های شخصیتی اش برای من بود. این که تا لحظه ی آخر نمی دانی به او حق بدهی یا نه؛ البته از نظر اجرا هم کاری دشوار و پیچیده است. این که تماشاگر را لب مرز دوست داشتن یا متنفر بودن از شخصیت قرار بدهی. فیلمنامه هم با ظرافت زیادی روی این مسئله کارکرده. مخاطب نمیداند نتیجه بگیرد مرتضی از داماد پول گرفته یا نه. جایی به نظر می آید پول گرفته و جایی در آخر پشت تلفن به او میگوید خواهرم نمیخواهد دیگر، چه کارش کنم. مخاطب نمی تواند تصمیم بگیرد که مرتضی مشتری های محسن را قر زده یا نه. همهی اینها به جذابیت سکانسی که شما بهش اشاره کردی اضافه می کند. یک سکانس بیست و دو دقیقه ای است که خواستگارها قرار است بیایند و مرتضی و محسن با هم درگیر شده اند.
رضایی: اصلا مشخص نیست سکانس بیست و دو دقیقه است.
معادی: گرفتن این سکانس ده – یازده روز طول کشید. اتفاق چندان ساده ای هم نبود. چون باید راکورد ظاهر و حس همه بازیگران در طول این مدت حفظ می شد.
رضایی: ریتم سکانس فوق العاده است. این سکانس مثل سکانس دعوا با راننده مقابل در خانه جزو صحنه های مرجع این فیلم شده اند. با حجم عظیمی از جمله مواجه میشویم که پشت سر هم گفته میشوند و کاملا هم شنیده میشوند. از نظر فنی هم درست اجرا شده. اما یکی از بهترین سکانس های بازی تو به نظر من جایی است که از پسر شهناز کتک می خوری اما سکوت می کنی و برخلاف انتظار چیزی نمی گویی.
معادی: من هم این سکانس را خیلی دوست دارم و برای این که خوب از کار در بیاید ده – دوازده برداشت گرفتیم.
رضایی: احتمالا تو در ابد و یک روز علاوه بر مواردی که گفتی از یک مشکل هم رنج بردهای. از این که تجربه و سابقه ات به ضررت تمام شود و پیش فرض هایی را درباره ی کار کردن با تو ایجاد کند. مثلا خیال کنند پیمان معادی در مورد هر چیزی نظر میدهد و انتظار دارد سرویسهای درون و برون فیلمنامه ای به او داده شود. این مشکل را خودم داشته ام و دارم. بعضی ها تصور می کنند چون سابقه ی بازی گردانی دارم اگر به عنوان بازیگر هم به پروژه ای ملحق شوم الزاما در مورد همه چیز نظر می دهم و در کار دیگران دخالت می کنم! این یک جور توهین به شعور آدم است. یادیکی از آیتم های طنز تلویزیون در زمان های خوب برنامه سازی افتادم که کسی که شغلش پاره کردن بلیت در مقابل سینماها بود وقتی شب به خانه برمی گشت هم همچنان با همین عادت هر کاغذی به دستش می دادند پاره می کرد؛ حتی قبض آب و برق. میدانم که تو هم با این مشکلات مواجهی، چه راهکاری برای خلاص شدن از آنها پیدا کرده ای؟
معادی: الان بزرگ ترین چالش من نه تنها در سینما بلکه در زندگی همین چیزی است که می گویی. سعید روستایی می گفت قبل از این که من را ببیند همه به او گفته بودند معادی پدرت را در می آورد { می خندد}
رضایی: چرا؟
معادی: واقعا نمی دانم. خود سعید بعدها گفت بعد از چند روز فهمیده آن حرف ها اشتباه بوده. این تصور اشتباه برای فیلمسازان اول بیشتر پیش میآید. در حالی که من اصلا در کارشان دخالت نمیکنم. معتقدم اگر کار به دخالت آدمی مثل من کشیده شود به این معنی است که جای اشتباهی ایستاده ایم و نتیجه ی آن ابدا درخشان نمی شود. من باید با تمرکز کار خودم را انجام بدهم و به کارگردان اعتماد کنم وگرنه اصلا قبول نمی کنم در پروژه دخیل شوم. این بخشی از رفتار حرفهای است که نه تنها من، بلکه همه ی آدم ها باید بر همین اساس رفتار کنند. روش هایش هم مشخص است و باید حرفه ای رفتار کرد. مثلا من هنگام فیلمبرداری ابد و یک روز برای اولین بار هرگز پشت مانیتور نرفتم تا بازی خودم را ببینم. دلم می خواست این کار را بکنم اما رفتنم پشت مانیتور شاید در گروه شائبه ایجاد می کرد. به همین دلیل وقتی بازیام تمام می شد در چند متری کارگردان روی یک صندلی پلاستیکی می نشستم تا هر موقع کارم داشت صدایش را بشنوم. می خواستم مثل عکاس فیلم که مدام حضور دارد اما این حضور حس نمیشود، همیشه در دسترس باشم. اما راستش این روزها هم زندگی و هم کار برای من به دلایلی که گفتی خیلی سخت شده. که البته دارم تمام سعی ام را می کنم تا این ماجر را کنترل کنم.
رضایی: یعنی این موفقیت ها باعث شده انرژی بیشتری در زندگی ات صرف کنی؟
معادی: دقیقا. وقتی کمی اسمت بر سر زبان ها میافتد و در حرفهات جایگاهی پیدا می کنی، ناخواسته تصویر خوفناک یا بهتر بگویم عجیب و غریبی از تو ساخته میشود که انرژی زیادی برای شکستن آن لازم است. شاید برای خیلی ها مهم نباشد، اما برای آدمی مثل من که آدم اخلاقیای هستم مهم است. نمی توانم به این مسائل بیتوجه باشم. من همیشه برای پنج سال آینده ام برنامه دارم. ممکن است برنامه های اشتباهی چیده باشم اما حتما برنامه دارم. چیزی که در این مسیر انرژیام را میگیرد تلاش برای بیرون آوردن بعضی ها از اشتباه است.
رضایی: برای پایان بحث دوست دارم در مورد کارهای جدیدت صحبت کنیم. تو یکی از بازیگران استثنایی سینمای ما هستی که علاوه بر فعالیت در اینجا توانسته ای در خارج از ایران هم به موفقیت برسی. می دانم ممکن است به خاطر متهم شدن به فخر فروشی از توضیح دربارهی پیشنهادها طفره بروی. اما فکر می کنم با همان رویکردی که اول مصاحبه در مورد قابل دسترس بودن این موقعیت گفتی لازم است کمی روی آن متمرکز بشویم. شاید بتوانی کمکی به تمیز دادن ادعاهای دروغی و حقیقی بکنی که برای مخاطبان قابل ردیابی نیستند.
معادی: اتفاقا به راحتی قابل ردیابی هستند.
رضایی: چطور؟
معادی: این را به خاطر بالا بردن اطلاعات همه ی خوانندگان می گویم. این پیشنهادها قابل ردیابی ترین اتفاق سینمای جهان است. در دنیای حرفه ای بین المللی پیشنهادهای تلفنی انجام نمی شوند. اگر من بگویم مثلا از جی . جی . آبرامز برای پروژه ی جدیدش پیشنهاد دارم باید بتوانم همین الان ایمیل رسمی دعوت به همکاری را از توی موبایلم نشانت بدهم. ممکن است این پیشنهادها به هزار و یک دلیل منجر به همکاری نشود اما چرایی به انجام نرسیدن آن هم مدارک رسمی خودش را دارد. در این ایمیل ها تمام جزئیات مو به مو ذکر می شود تا جایی برای سوء تفاهم نماند. در هر ایمیل حداقل شش نفر CC میشوند که نیمی از آنها برای شما کار میکنند. از مدیر برنامه های خودت گرفته تا نماینده های کمپانی. تمام مناسبات از ابتدای پیشنهاد یک نقش تا پذیرفت یا رد کردن آن به صورت مکتوب به صورت ایمیل و مکاتبات موجود است.
رضایی: پس رد کردن پیشنهاد هم آداب خودش را دارد.
معادی: دقیقا. کامل و رسمی باید توضیح داد. بهر حال شما اگر به ادامه ی کار در یک فضا اصرار داری باید بتوانی مناسبات آن فضا را رعایت کنی. الان اگر من مدعی بشوم که به ده ها پروژه به هر دلیل جواب منفی داده ام سند رسمی همگی اش وجود دارد. اما نکتهی غم انگیز تمام این ادعاها اعم از واقعی و غیرواقعی این است که اصلا چه دلیلی دارد که مطرح بشوند؟ به نظر من، شما به عنوان بازیگر فقط یا با نقش هایی که ایفا کردهاید دیده می شوید یا با پیشنهادهایی که ردشان کرده اید، که این دومی نیاز به زمان دارد تا ثابت کند شما نه گفتن را بلدید. پس یکی از شاخصه های یک بازیگر خوب را دارید. مثل بسیاری از بازیگران درجه یک ایرانی و خارجی که در پرونده شان فیلم های خوب زیادی هست، اما بیشتر از آنها پروژه های بدی را در کارنامه شان دارند که به آنها نه گفته اند.
رضایی: چیز که من نمیفهمم این است که مگر این ماجرا که پروژهی موفقی به شما پیشنهاد شده و شما نرفتید برای بازیگر امتیازی محسوب میشود که آن را راست یا دروغ به زبان بیاورد؟ تو الان پیشنهادی داری که قطعی یا در مرحله ی مذاکره باشد؟
معادی: از آنجایی که پیشنهادهای آن ورآبی از ماه ها قبل به دست تو میرسد و تعدادشان هم با توجه به حجم محصولات سینمایی آنجا زیاد است، مدام مشغول بررسی پیشنهادها هستی. ولی در مقطع کنونی بعد از چند سال که نوشتن فیلمنامه ی بمب تمام شده بیشترین تمرکزم روی ساخت این فیلم است. پس در مورد قبول پیشنهادهای جدید برای بازیگری تردید دارم. ولی در جواب به سوال که پرسیدی باید بگویم دو پیشنهاد جدی دارم. اولی بازی در یک فیلم پرستاره در ژانر فضایی با بودجه ی هنگفت است و دومی که برایم هیجان انگیز است پیشنهاد بازی در یک تئاتر در لینکلن سنتر نیویورک است؛ در نمایشی از کارگردانی که سه بار جایزه ی تونی را برنده شده. که هر دویشان بازمان مشخص شده برای ساخت فیلم بمب هم زمان هستند و با قبول کردن هر کدام آنها باید ساخت فیلمم را عقب بیندازم. الان ساخت فیلمم برایم اهمیت بیشتری دارد. شاید با در نظر گرفتن هیجانات لحظه ای به نظر برسد که قبول کردن این نقش ها به عقب افتادن ساخت فیلم میارزد اما هر چه با گروه تصمیم گیرنده ی اطرافم بیشتر مشورت می کنم متوجه می شوم هیچ چیز جای فیلمسازی را برایم نمی گیرد. ممکن است در لحظه فکر کنی که اشتباه است اما چند سال بعد که به آن نگاه می کنی میبینی به خاطر چیز با ارزشی دست به آن انتخاب زدی و به همین دلیل از تصمیمی که گرفتی فارغ از نتیجه ی آن راضی هستی. قبلا وقتی در چنین موقعیت هایی قرار می گرفتم و نقشی را به هر دلیلی از دست می دادم تأسف بیشتری می خوردم. مثل وقتی که بعد از سه ماه تمرین برای اجرای نقش اتللو در برادوی و گذراندن دوره ی شکسپیرین نتوانستم در این نمایش حضور پیدا کنم. قرار بود این نمایش در سالن NYTW برادوی اجرا بشود. اما به دلیل هم زمانی با فیلمبرداری سریال شبکه ی اچ بی او فرصت حضور در آن را پیدا نکردم. الان دیگر با این شرایط کنار آمده ام. دیگر می دانم که از دست دادن هم بخشی از قواعد زندگی حرفه ای است و نباید به خاطرش افسوس بخورم بلکه باید آن را مدیریت کنم و برنامه ریزی کنم تا برای فرصت های بعدی آماده باشم. قبل تر همه ی اینها را به پای بدشانسی می گذاشتم.بعدها فهمیدم، همان طور که گفتم، تمام اینها جزئی از مناسبات زندگی این چنینی و کار کردن در دو اقلیم ایران و خارج از ایران است و ربطی به شانس ندارد؛ الان دیگر به قول دنزل واشنگتن معتقدم: « شانس یعنی وقتی یه موقعیت به سمتت می آد تو براش آماده باشی».