به گزارش مشرق، حجتالاسلام محمود ریاضت متولد سوم خرداد سال 1347 است، البته اذعان دارد که در آخرین روز سال 46 در محله خراسان تهران به دنیا آمده است، خودش را بچه محله سیدنصرالدین میداند، دوره ابتدایی را در مدرسه کاظمیه و جعفریه گذارند، همزمان در دوره راهنمایی دروس طلبگی را شروع کرد، با اینکه هیچ یک از افراد خانوادهاش روحانی نبودهاند، اما به خاطر علاقهاش، بعد از ظهرها بعد از مدرسه، دروس حوزه را پیگیری کرد، پاتوقش در مسجد لرزاده و مسجد نو در خیابان خراسان بود، 12 ساعت مطالعه در روز موجب شد که قید مهمانیها و عروسیها را بزند، همزمان با دروس دبیرستان در مدرسهاش تدریس میکرد، چون به برکت حوزه به زبان عربی مسلط بود، بعد از اتمام دبیرستان دو ترم به دانشگاه رفت و از آنجایی که نمیتوانست میان حوزه و دانشگاه جمع کند، دروس حوزه را به صورت رسمی از سال 66 در مدرسه «ملاجعفر» که برای آیتالله مجتهدی بود، آغاز کرد، از نکات جالب توجه تبلیغیاش ایراد نخستین سخنرانیاش در دوم دبیرستان در جمع 600 دانشآموز برای کمکرسانی به جبههها بود، وی تمام موفقیتش را مدیون یکی از اساتید ادبیاتش به نام آقای افشار میداند که در ترغیب وی برای مطالعه و نوع بیان مؤثر بوده است، تا سال 81 ملبس به لباس روحانیت نشد، برای اینکه معتقد بود باید به مرحلهای از درس و علم رسید تا انسان لایق پوشیدن این لباس شود، حجتالاسلام ریاضت که اکنون یکی از خطبای شهر تهران است، درباره نوع فعالیت دینی و تبلیغیاش در گفتوگو با ما اینچنین میگوید:
کلمه پر تکراری که آیتالله مجتهدی به طلاب میگفت
*با توجه به اینکه در مدرسه آیتالله مجتهدی تحصیل کردهاید، خاطرهای دارید؟
-کل دورهای که در مدرسه آقای مجتهدی بودیم خاطره است، شاید مهمترین خاطرهای که خیلی شیرین بود و در عین حال درسآموز است، مربوط به یکی از تابستانهای سال 61 است، ایشان یک روزی در حیاط قدم میزدند و طلبهها در فاصله میان درسها در حال استراحت بودند، ایشان طبق عادت همیشگی با طلبهها خوش و بِش میکردند، مثلاً چطورید، چه میخوانید؟ هممباحثههایت چه کسانی هستند!
تا به من رسیدند، حالا چون ته صدایی هم داشتم -حاج آقا مجتهدی به توسل معتقد بودند و میفرمودند: باید پایان درس، یک کسی که یک مقدار صدای خوبی داشت، مثلاً یک روضهای بخواند یا توسلی داشته باشد، خیلی به این روضه و توسل تأکید داشتند که طلبه باید ارتباط با اهل بیت(ع) حتماً داشته باشد- ما هم به واسطه صدایی که داشتیم، یک مقدار میخواندیم، بالاخره همه دوستان و طلبهها مرا میشناختند، حاج آقا هم به من لطف داشتند و یک روز استاد ما به خاطر کسالت نیامده بود و ما هم مشغول قدم زدن در حیاط بودیم که ایشان به من رسیدند و یک مقدار حال و احوال کردند و بعد فرمودند: سال چندم هستی؟ گفتم: سال ششمم دارد تمام میشود و إنشاءالله سطح یک به اتمام میرسد، ایشان فرمودند: شش ساله طلبه هستی؟ گفتم: بله! ایشان فرمودند: این همه خوردی دنبهات کجاست؟ به یک مقدار به من برخورد و به ایشان گفتم: حاج آقا متوجه نمیشوم؟ ایشان گفتند: ما قدیم در دهات کسی گله داشت، بره به دنیا میآورد، شش ماه این بره را میبردند، مرتع میچرید، بعد از شش ماه دنبههای او آویزان میشد، معلوم میشد بعد از شش ماه چریده است. تو شش سال است طلبه هستی، نشان نمیدهد طلبه هستی! حالا ضمن اینکه داشتند شوخی میکردند، یک نکته اخلاقی هم تذکر دادند. بالاخره آدم هر کاری میکند باید یک خروجی هم داشته باشد، تو الان شش سال است، ظاهر تو نشان نمیدهد طلبه هستی. ایشان حتی شوخیهایش هم درس بود.
نظر جالب آیتالله مشکینی درباره میزان تأثیر اعمال دینی بر انسان
بعداً من این را به عنوان تیکه خودم گرفتم و به بچه هیأتیها میگویم چند سال است هیأتی هستی؟ این قدر خوردهایم، دنبه ما کجاست؟ چرا در عرصههای اجتماعی و خانوادگی دچار مشکل هستیم؟ در عرصه فرهنگی، اقتصادی، سیاسی دچار مشکل هستیم؟ چرا این کسانی که میآیند در هیات وقتی بحث اقتصاد و معامله میشود، یک جاهایی کمفروشی میکنند، گرانفروشی میکنند، اجحاف میکنند، به تعبیر آقای مجتهدی این همه خوردیم دنبهمان کجاست؟ بالاخره من 20 سال است دارم نماز میخوانم، روزه میگیرم، 20 سال من شب قدر دارم.
خدا رحمت کند آیتالله مشکینی میفرمود: دختر و پسر به سن 20 سالگی رسیدند باید بتوانند طیالارض کنند. گفتیم حاج آقا یعنی چه؟ ایشان فرمود: بابا یعنی شما پنج سال است نماز خواندی، پنج تا ماه رمضان شب قدر داشتی، پنج تا عرفه داشتی، پنج تا محرم داشتی، پنج تا فاطمیه داشتی، این باید فرقی کند با آن کسی پنج سال نماز نخوانده، پنج سال روزه نگرفته، پنج سال عرفه و محرم نداشته است. یکی از آن دوستان طلبه وقتی آیتالله مشکینی این را گفت، میگفت آقا جمع کنیم برویم دیگر؟!
شما اگر 55 سالتان شد، 15 سالش هیچ، 15 سالگی بالغ شدهای، وقتی 55 سالت شد باید بتوانی مرده زنده بکنی. چون 40 تا شب قدر داشتی، 40 تا عرفه داشتی، 40 سال نماز خواندی، 40 سال گذشته است، تو اگر همان آدم قبلی هستی، پس چه؟ به قول آقای مجتهدی این هم خوردیم دنبهمان کجاست؟ 40 تا 60 شب در مجالس امام حسین(ع)، 40 شبانهروز روز برای امام حسین(ع) مشکی پوشیدم، 40 شب برای حضرت فاطمه(س) مشکی پوشیدم و برای حضرت زهرا(س) گریه کردم و زیارت عاشورا خواندم. این اگر خروجی نداشته باشد، این انحرافاتی که امروز وجود دارد، دارد پدید میآورد. اگر آن خروجی را داشته باشد، اصلاً نیاز نیست شما به جوان بگویی: فاطمه(س) این است، امام حسین(ع) این است، او اصلاً خودش جذب میشود.
بالاخره چه کسانی به بهشت میروند/سقف قیمت انسان چقدر است
امام صادق(ع) فرمود «کُونوا لَنا زَیْنا وَلا تَکونوا عَلَیْنا شَیْنا کونوا دعاه الناس بغیر ألسنتکم»؛ شما باعث زینت ما باشید، باعث سرافکندگی ما نباشید، شما با غیرزبانتان مردم را تشویق کنید. واقعاً اگر آن جملهای که آقای مشکینی فرمودند، خروجی داشته باشد، جوان مرا ببیند جذب دین میشود. متأسفانه چون آن خروجی را نداریم، امروز هر کاری کنیم، اثر نمیگذارد. روی خود من در این 40 سال اثر نگذاشته است! به قول آقای مشکینی که بالاخره بعد از 40 سال باید کجا باشم؟ من فکر میکنم یک دلیلش هم این است که متأسفانه در عرصه رسانه ما به حداقلها در وادی اهل بیت(ع) قانع شدهایم، همین که شما بیایید برای اهل بیت(ع) گریه کنید، خدا میبخشد و به بهشت میروید و به جهنم نمیروید، همین کفایت میکند!
در حالی که به تعبیر حضرت آیتالله جوادی آملی اینقدر تأکید نداشته باشید بهشت بروید، خیلیها به بهشت میروند. ایشان فرموده بودند که دیوانهها هم به بهشت میروند، شیرین عقلها به بهشت میروند، بچههایی که قبل از سن بلوغ از دنیا میروند، به بهشت میروند، حالا شما هم بروید پیش اینها به چه دردی میخورد؟(میخندد) ما نیامدهایم اینجا که به جهنم نرویم و به بهشت برویم. امیرالمؤمنین میفرماید: کف قیمت شما بهشت است، ولی سقف قیمت شما «ِعندَ مَلِیک مُقتَدِر» است، این خروجی اگر بعد از 40 سال در من هیأتی، سینهزدن و زیارت عاشورا خواندن دیده شود، این مشکلی که امروز داریم میبینیم، ایجاد نمیشود. متأسفانه در من دیده نمیشود و این اشکال وجود دارد.
*اکنون عمده فعالیتتان کجاست؟
-من از سال 62 تدریس میکردم. باز حاج آقا مجتهدی یک خصوصیتی که داشتند میگفتند روحانی بودن شغل نیست، روحانی باید شغل داشته باشد یا باید معلم باشد، یا باید مؤلف باشد، یا محقق باشد، بالاخره باید یک منبع درآمدی از قِبلی داشته باشد و استاد من آقای «جاودان» میفرمود: طلبه اگر معلم شد به هدف طلبگی رسیده است، بنابراین من از سال 62 شروع به تدریس کردم و به تدریس هم علاقهمند بودم و بلافاصله بعد از دیپلم هم در مدارس مختلف حقالتدریسی کار کردم.
*یعنی آموزش و پرورشی هستید؟
-نه! ولی در مدارس قراردادی با مدیران کار میکنم و الان هم حدود 15، 16 سال است در مجموعه علوم معارف اسلامی «ثامنالائمه» که رشته علوم معارف اسلامی هستند، کار میکنم، در دبیرستان و پیشدانشگاهی هم مشاوره بودم و هم مدرس.
*کجا؟
-میدان شهدا، روبروی اداره برق، خیابان زریننعل.
گرفتاریهای دبیر دینی در هنرستان موسیقی!
*خاطرهای ندارید؟
-من سال 76 تا 78 هنرستان سوره سازمان تبلیغات تدریس میکنم. هنرستان موسیقی بودم و درسهایی مانند دینی و قرآن را درس میدادم -من هنوز ملبس به لباس روحانیت نبودم- یکی از دوستانم زنگ زد و گفت: آقای ریاضت ما اینجا مدیر در هنرستان هستیم و یک معلمی میخواهیم که به بچهها قرآن و دینی بیاموزد، اینجا هم هنرستان موسیقی است، ولی رشته طراحی، عکس و گرافیک هم داریم، میخواهیم که این رشته نقاشی، گرافیک، طراحی و موسیقی شما قرآن و دینیشان را درس بدهید. من رفتم، گفتم: الان آذر ماه است، مگر در این دو سه ماه شما معلم نداشتید، گفت: هر معلمی سر کلاس رفته، آن قدر این بچهها او را اذیت کردهاند، خلاصه برنتافتند و رها کردند و رفتهاند. گفتیم شما بیایید ببینیم میتوانید یا نه؟! خلاصه من سر کلاس رفتم و بچهها هم گفتند: آقا شما پنجمی هستی و میروی! خلاصه من به روش خودم شروع به صحبت کردم و گفتم: من با شما مشکل درسی و مشکل نمره هم ندارم، من نمیخواهم شما این کتاب قرآن را برای من بخوانید، شما فقط یک سوره را برای من بخوانید، سوره مؤمنون را هم شروع کردیم.
بعد در نقاشی گفتم: شما مضامین این سوره را برای من نقاشی کنید، من به شما نمره میدهم. بعد به بچههای رشته طراحی گفتم: شما مضامین سوره را طراحی کنید، بعد به موسیقی گفتم: شما آیات این سوره را که دارای هماهنگی است، نُت موسیقیاش را برای من بنویسید، چون دارای نُت است، من به این نمره میدهم. هنوز آن نقاشیها و طراحیها را نگه داشتهام. دینی درس میدادم، میگفتم هر چه درباره این درس برداشت کردهاید، مثلاً درباره قیامت، معاد و ... به بچههای نقاشی میگفتم نقاشی کنید، به بچههای طراحی میگفتم طراحی کنید، به بچههای موسیقی میگفتم براساس این موضوع نُت بنویسید.
خیلی هم برای آنها جالب بود، چون من قبلاً در بحث موسیقی یک مطالعاتی داشتم و گفتم: بچهها من با کار شما بیگانه نیستم، هر کسی صحبت میکند تارهای صوتیاش براساس یک نت موسیقی است، هر صحبت ساده یک نت دارد و این نت هم برای هر کسی است، مثل سر انگشت میماند و برای هر کسی مختص خودش است، اگر هر کسی توانست نت موسیقی صدای خودش را بنویسد ...! خلاصه بچهها کاملاً جذب شدند. یک طوری شد که هفته بعد من گفتم: با بچهها مشکلی نداریم، من نمره شان را بدهم و دیگر نیایم. آنها با اصرار گفتند: آقای ریاضت باید سر کلاس بیاید.
چگونه نفر اول کنکور هنر سر از حوزه در آورد
از همه مهمتر این بود که یکی دو هفته به پایان سال مانده بود، یکی از بچههای پیشدانشگاهی موسیقی نزد من آمد و گفت: آقای ریاضت اگر کسی، کسی را مسخره کرده باشد و ناراحت کرده باشد چه باید کند؟ گفتم: بالاخره میرود حلالیت میطلبد، گفت: من معلم قبل از شما را خیلی اذیت کردم، او یک روحانی با لباس بود و دو هفته آمده بود و بعد نتوانسته بود و رفته بود. او به من گفت: شما آشنایی دارید؟ گفتم: میتوانم شماره او را پیدا کنم، خلاصه ارتباط گرفته بودیم و ایشان هم رفته بود حلالیت طلبیده بود.
این دانشآموز فوقالعاده در موسیقی استعداد خاصی داشت و همیشه شاگرد اول بود، نمرههایش 20، معدلش 20، در سال دوم رشته موسیقی دکتری موسیقی نزد او میآمدند، میگفتند ما قرارداد مثلاً برای فلان فیلم بستهایم؛ یعنی نت را از این میگرفتند و میرفتند به نام خودشان میدادند، او آن سال در کنکور هنر، رتبه اول شد و تقریباً یک ماه بعد از اعلام نتایج کنکور، یک نفر به من زنگ زد، خانمی بود، گفت آقای ریاضت؟! گفتم: بفرمایید، گفت: من یک خواهشی از شما دارم، گفتم: بفرمایید. گفت: پسر من رشته موسیقی قبول شده است، رتبه اول را هم آورده، ولی رها کرده و حوزه رفته است! میگوید موسیقی حرام است، گفتم: من چه کنم؟ گفتم: فقط شما را قبول دارد(میخندد) گفت: من میخواهم شما این قضیه را درست کنید، حالا خانواده او در فاز مذهبی به هیچ عنوان نبودند. گفت: آقای ریاضت او ما را بیچاره کرده است، ما سفره انداختهایم، او دارد نماز اول وقت میخواند، ما منتظر هستیم، او سه ربع در سجده است.
خلاصه من یک هماهنگی کردم و با او یک تماس گرفتم و در یکی از مساجد تهران قرار گذاشتیم و آنجا آمد، بعد به او گفتم تو که استعداد داری چرا نمیروی بخوانی؟ گفت: موسیقی حرام است، دیگر من از خود شما یاد گرفتم، در اثر درسی که شما در مدرسه به ما دادید، من متحول شدم، وگرنه من اصلاً معلم دینی و قرآن را مسخره میکردم! شما با روشی که داشتید، منطقی و مستدل صحبت کردید و به ما آگاهی دادید.
گفتم: تو الان بگویی موسیقی حرام است، کسی از تو قبول نمیکند، میگویند نتوانست بخواند. به نظر من تو برو رشته موسیقی را ادامه بده و در کنار آن هم حوزه را بخوان، موسیقی را کامل یاد بگیر، دکتری آن را هم بگیر، بعد بگو نمیزنم، مانند علامه طباطبایی که استاد موسیقی بود، علمش را هم داشت، ولی نمیزد، گفتم: علم موسیقی اصلاً یکی از رشتههای علم حوزه در قدیم بوده، علامه طباطبایی، برادر علامه طباطبایی، خود فارابی که به او معلم ثانی میگویند خودش استاد موسیقی بوده است.
بعد مادرش زنگ زد و تشکر کرد، به او گفتم: در نماز، روزه و عبادت افراط نکن - مادرش میگفت ارتباطاتش را قطع کرده. یک برادری داشت که با یک خانم چینی ازدواج کرده بود و او به خاطر اعتقاداتی که داشت حجاب را رعایت نمیکرد و مادرش میگفت او کاملاً با برادرش به خاطر خانم برادرش قطع ارتباط کرده است- به او گفتم: دین افراط ندارد، تو باید کاری بکنی که زن برادرت جذب دین شود، مگر تو جذب دین نشدی، باید کار کنی که او جذب دین شود، گفت: چه کنم؟ گفتم: روز تولد او یک روسری، یک چادر دو جفت جوراب برای او بخر، ببین استفاده میکند یا نه؟ تو وقتی روسری میخری یعنی به او میگویی من دوست دارم وقتی جلوی من میآیی با روسری بیایی. وقتی تو قهر میکنی، او به دین جذب نمیشود.
من خودم هم فکر نمیکردم، البته کمک اهل بیت(ع) بود و برایم جالب بود که یک نفر رشته موسیقی رتبه اول بیاورد، بعد رها کند حوزه برود و این قدر اثر بگذارد.(میخندد)
البته بگویم موسیقی در بحث حرام و حلالش، آن موسیقی که غنا باشد میگویند حرام است، آقایان دیگر میگویند صدایی که غنا نباشد موضوعاً به آن موسیقی گفته نمیشود. چون موسیقی آن است که تعریف غنا داشته باشد، اگر تعریف غنا ندارد اصلا موسیقی نیست، به تعبیر امام(ره) این آهنگ مشکوک بوده. موضوعاً از زیر مجموعه موسیقی خارج است. چون فقها میگویند موسیقی مطلقاً حرام است، در اصطلاح موسیقی هر نوایی را موسیقی میگویند و فقها غنا را موسیقی باقی میگویند، صدای مشکوک دیگر به آن عنوان نمیدهند.