کد خبر 556189
تاریخ انتشار: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۹

شعاری که بچه ها با چهره های جدی سر می دادند فقط از حیث ریتم و آهنگ به شعار موردنظر عراقی ها شباهت داشت و برای این منظور از قبل هماهنگی های لازم با تمام اسرا صورت گرفته بود. تا مدتی نگهبان ها از این موضوع منگ بودند و نمی دانستند چه کنند. عاقبت یک روز گروهبان عامر مسئوول قسمت دو به بچه ها گفته بود: “من می دانم که شعار نمی دهید!…. ولی همین چیزی را که می گویید، بلند بگویید تا به ما ایراد نگیرند!…)

گروه جهاد و مقاومت مشرقیکی از اعمال احمقانه نقیب جمال در همان ماه های اول اسارت، این بود که بچه ها را مجبور کرد هنگام آمارگیری علیه مسئولین نظام، بالاخص شخص امام (ره) شعار بدهند. اگرچه متخلفین شدیداً تنبیه بدنی می شدند، با این همه طرح او از همان ابتدا با مخالفت شدیدی روبه رو شد.

شعارهای ابتکاری و فریب دشمن بعثی

در آغاز، مخالفت ها تک تک و با عدم هماهنگی همراه بود و چندان راه به جایی نبرد، اما در اندک مدتی چنان انسجامی در این مقاومت ها پدید آمد که وحشت مسئولین اردوگاه را برانگیخت و باعث شد مسأله "شعار” را از برنامه صبحگاه! حذف کنند.

برای دومین بار، پس از اعتصاب غذای دی ماه ۶۸ و شکست علنی مسئولین اردوگاه در مقابله با اسرا، مسأله شعار توسط نقیب جمال مطرح شد و این بار به هیچ وجه حاضر نبود کوتاه بیاید. تعدادی از اسرای فعال را زیر شکنجه کشید و راهی زندان انفرادی کرد و از بقیه به اصطلاح خودش حسابی "زهرچشم” گرفت.

این بار نمی شد مثل دفعه پیش با این مسأله مقابله کرد. بچه ها در این مورد به نتیجه رسیدند و تصمیم گرفتند تا فراهم شدن زمینه مناسب، صبر کنند. مسأله مهم این بود که باید در مخالفت با "شعار” همه اردوگاه هماهنگ باشد و در آن مقطع چنین امکانی وجود نداشت. حتی مخالفت یک نفر می توانست همه کارها را خراب کند. این بود که بچه ها تا حدودی نرمش نشان دادند و طبق دستور، هنگام آمارگیری شروع کردند به شعار دادن، نگهبان ها با شک و تردید این صحنه ها را نگاه می کردند و آنقدر هوش داشتند که بفهمند یک جای کار اشکال دارد.

شعاری که بچه ها با چهره های جدی سر می دادند فقط از حیث ریتم و آهنگ به شعار موردنظر عراقی ها شباهت داشت و برای این منظور از قبل هماهنگی های لازم با تمام اسرا صورت گرفته بود. تا مدتی نگهبان ها از این موضوع منگ بودند و نمی دانستند چه کنند. عاقبت یک روز گروهبان عامر مسئوول قسمت دو به بچه ها گفته بود: "من می دانم که شعار نمی دهید!…. ولی همین چیزی را که می گویید، بلند بگویید تا به ما ایراد نگیرند!…)

ولی بعضی از نگهبان ها به هیچ وجه راضی نبودند کارشان را نیمبند! انجام دهند. چندبار چند نفر ازاسرای قسمت یک را به صورت انفرادی مجبور کردند شعار بدهند. البته از این کار، پشیمان شدند، چون یکی از معدود مواردی که کسی جرأت کرد و با صدای بلند "مرگ بر صدام” گفت، همان موقع بود. اگرچه اسیری که این شعار از دهانش درآمده بود به شدت تنبیه شد، ولی به قول یکی از بچه ها طلسم شکست. چند نفر دیگر هم موقع شعار اجباری، همین شعار را تکرار کردند. گفتن همچو عبارتی باعث می شد همه نگهبان ها کابل به دست، به آسایشگاه هجوم آورند. اما این برخوردها فایده چندانی نداشت. حمله های این چنینی در نهایت باعث شد که ترس خیلی ها از کابل بریزد. از طرف دیگر برای خیلی از بچه ها ارزش هدف و اعتقاد به آن روشن شد. آنها به روشنی دریافتند که انسان بی هدف، چیزی جز یک الوار متحرک نیست.

آنها فهمیدند که جز با توکل و یاد خدا، به پایان بردن دوران اسارت، ممکن نیست. حتی فهمیدند که می توانند با چنین اهرم هایی، درد و رنج جسمی و روحی خود را فراموش کنند. طوری که وقتی از یکی شان در مورد به درازا کشیدن دوران اسارت و اینکه در این صورت چه فکری خواهد داشت پرسیدم. پاسخ داد، هیچ فرقی نمی کند. حتی اگر اسارت ۲۰ سال هم طول بکشد.

راوی: آزاده رضا امیرسرداری / سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس