گروه جهاد و مقاومت مشرق: افرادی بودند که وقتی می آمدند اداره ی اسرا و مفقودین و عکس جسد فرزندان شان را می دیدند، فریاد می زدند و سر و صدا راه می انداختند و های های گریه می کردند. در این میان عده ای هم بودند که خبر شهادت شان می آمد و بعد نامه و کارت اسارت شان می آمد و مشخص می شد که اسیر هستند.
آقای بهروز قاسمی از خبرنگاران و عکاسان صدا و سیما در جبهه، یکی از همین افراد بود. دوستانش که به همراه او در جبهه بودند، به خانواده اش اطلاع دادند که ما دیدیم فرزندتان شهید شد. خانواده ی او هم ختم گرفت و من هم در مجلس ختم او شرکت کردم.
صدا و سیما هم برای او مراسم یادواره برگزار کرد و آن مراسم را هم از تلویزیون پخش کردند. همه فکر می کردند که ایشان شهید شده است. اما یک روز که فهرستی از اسرا آمد؛ دیدیم که اسم بهروز قاسمی نیز جزو اسرا است و کارت اسارت و نامه اش هم آمد. خیلی خوشحال شدیم. اما اسم پسرش را نمی دانستیم و مطمئن نبودیم که اسم پدرش همان است که در کارت اسارت او نوشته است یا اسم دیگری است.
خانم برادر آقای قاسمی در اداره ی ما کار می کرد، اما آن روز به اداره نیامده بود. به منزلش تلفن زدیم گفتند بچه اش مریض است و در بیمارستان پیش بچه اش است. به بیمارستان زنگ زدیم و گفتیم: «اسم پدر شوعرت چیست؟»
گفت: «اسم پدرم شوهرم محبوب است.» گفتم: «سریع بیا اداره.» گفت: «چیه؟» گفتم: «بهروز شهید نشده؛ نامه و کارت اسارتش آمده.» روی کارتش هم چند شماره از صدا و سیما بود، که به آن شماره ها تلفن زدیم و اطلاع دادیم که بهروز شهید نشده است. خانواده و دوستانش در صدا و سیما به اداره ی ما آمدند و نامه ی او را دیدند. خانواده ی او جشن گرفتند و لباس سیاه شان را درآوردند. پس از این ماجرا، دیگر مکاتبات او با خانواده اش ادامه داشت تا اینکه ایشان به هنگام آزادی اسرا، به ایران بازگشت.
مورد دیگری را هم به یاد دارم که خبر شهادتش آمده بود و با خانواده او نسبت خانوادگی داشتیم و حالا اسمش را نمی گویم. خانواده اش پس از شنیدن خبر شهادت او قبر و سنگ قبر در بهشت زهرا برایش درست کردند و ما هم برای عرض تسلیت به خانه ی آنها رفتیم.
اما به هنگام آزادی اسرا ایشان هم در میان اسرا بود و به وطن برگشت. البته مقداری مجروح بود که بستری شد و او را معالجه کردند. پس از معالجه سر قبری که برایش درست کرده بودند رفت و تا الان هم زنده و ازدواج کرده است. سنگ قبری را هم که در بهشت زهرا برایش گذاشته بودند، برداشتند.
راوی: بهجت افراز
بهجت افراز در سال ۱۳۱۲در شهرستان جهرم متولد شد و از ۴ سالگی تحصیل در مکتب خانه و در ۶ سالگی تحصیلات رسمی را خود را آغاز کرد.
وی در سال ۱۳۳۰ به کسوت معلمی درآمد و موفق به دریافت دیپلم دانشسرای مقدماتی شد، سپس در سال های۱۳۴۶ در تهران در کنار تدریس به تحصیل پرداخت، و در سال ۱۳۵۰ موفق به قبولی در رشته زبان و ادبیات عرب در دانشکده علامه طباطبایی شد.
وی بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی مدیریت مجتمع آموزشی حضرت زینب (س) در مهرشهرکرج را بر عهده گرفت و بعد از بازنشستگی نیز یک سال (۶۲-۶۱ )در سفارت جمهوری اسلامی ایران در هند به صورت افتخاری فعالیت داشت..
خانم افراز پس از بازگشت از هند از طرف مرحوم دکتر وحید دستجردی به عنوان مسوؤل اداره اسرا و مفقودین جنگ تحمیلی دعوت به همکاری شد و تا پایان سال ۱۳۸۰ در این اداره خدمت کرد.
بعد از ۱۸ سال رسیدگی به اسرا و مفقودین و نیز خانواده هایشان عنوان "ام الاسرا” را از سوی سید علی اکبر ابوترابی دریافت کرد و در زمره بانوان مبارز پیشکسوت قرار گرفت.
*سایت جامع آزادگان
کد خبر 563287
تاریخ انتشار: ۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۳:۵۹
- ۰ نظر
- چاپ
مورد دیگری را هم به یاد دارم که خبر شهادتش آمده بود و با خانواده او نسبت خانوادگی داشتیم و حالا اسمش را نمی گویم. خانواده اش پس از شنیدن خبر شهادت او قبر و سنگ قبر در بهشت زهرا برایش درست کردند و ما هم برای عرض تسلیت به خانه ی آنها رفتیم.