* چه شد که این موضوع را برای کتابتان انتخاب کردید؟
پیشنهاد اصلی از جانب انتشارات بود. خیلی زود و تقریبا ساده به توافق رسیدیم تا یک رمان در حوزه آزادگان نوشته شود. من از پیش در حوزه جنگ هشت ساله و آدمهایی که به هر نوع با جنگ مرتبط بودم داستانها و جوایزی داشتم. همانها باعث شد تا دوباره اثری نزدیک به همان مضامین نوشته شود
* درباره رُمان «مردی که پروانه شد» کمی توضیح دهید.
این رمان حول شخصیّت عباد میگردد. عکاسی که در جنگ اسیر شد و سالهای زیادی را در عراق زیر شکنجه بعثیها گذراند. البته داستان را شخص دیگری روایت میکند. شخصی که کم کم تحت تاثیر عباد قرار گرفته و حالا قصد دارد درباره عباد داستانی بنویسد.
در اصل راوی داستان یک نویسنده است که مردد است که از کجای زندگانی شخصیت مورد علاقهاش بنویسد. این تردید هم بخاطر عظمت خاطرات و وقایع اطرافِ عباد است. داستان در زمان پس از آزادی عباد روایت میشود. تقریبا نزدیک به زمان معاصر. اما فلاش بکهایی هم به خاطرات زندان و جوانی او نیز داریم.
عباد تنها شخصیت این داستان نیست. تارا و یونسِ غریق هم از دیگر شخصیتهای داستان هستند. در این داستان نمایی کم رنگ از تارا و نمایی کم رنگ تر از یونس غریق خواهیم داشت. عباد از پیله زندان بعثیها آزاد شده و در جامعه امروز پوست انداخته و اندک اندک تبدیل به آدم دیگری میشود. پروانه شدنِ عباد نماد آزادگی در عقیده است. یک وقت کسی از پیله زندان فرار میکند و یک وقت کسی از پیله تفکراتش آزاد میشود و رهایی مییابد.
در این داستان آن چیزی که برای شخصیت داستان من اولویّت اول است، عقیده اوست. عقیده حرف اول و آخر را برای عباد میزند. عقیده عباد هم چندان پیچیده نیست. عقیدهاش در یک جمله کوتاه اما کلیدی خلاصه میشود «تبعیّت از ولایت معصوم»
* آیا میتوان گفت که شخصیت کتاب شما برداشتی از شخصیت آزادگان جنگ تحمیلی است؟!
بله. اما یک برداشت آزاد و خلاقانه. نه یک برداشت دیکته شده و فرمایشی! همه ما میدانیم که توی آزادههای جنگ تحمیلی، خیلیهاشان در دوران اسارت با قرآن و نهج البلاغه و معارف اهل البیت علیهم السلام آشنا شدند. شخصیت کتابِ من ـ عباد ـ یکی از آنهایی است که پس از اسارت، دوره «گذر از اندیشههای پیشین» را سپری کرده و حالا در برابر خود تنها دو چیز مقدس بیشتر نمیبیند. یکی قرآن و یکی عترت. پروانه شدن در ذهن من و در ذهن شخصیت داستانِ من یعنی «ذوب شدن در ولایت معصوم» و «رسیدن به تبعیّت محض از معصوم» البته شاید عباد و حتی ما هرگز به این مقامِ تبعیّت محض نرسیم، اما مهم عقیده و باور ماست که قداست را در انحصار خاندان اهل البیت علیهم السلام و آل الله میدانیم و برای من فصل الخطاب کلام حضرات معصومین علیهم السلام است. عباد معصوم نیست. شخصیت خاکستری است. اما دلش را فقط به ثقلین گره زده است و با غیر بیگانه شده است.
* پیش از این، شناختی از آزادگان دفاع مقدس داشتید؟
بی اطلاع و خالی الذهن نبودم. اما خب واقعا اگر پای حرف آزادهها بنشینی همیشه حرفی برای شنیدن دارند. آزادهها از حیث آن که راوی تاریخ شفاهی دورهای مهم از این کشور هستند، واقعا باید مورد توجه قرار بگیرند.
آزاده بودن به معنای اسیر جنگی بودن واقعا سخت است. در فیلم و کتاب و داستان و عکس و مقاله ساده است. اما حقیقت مطلب خیلی خشن و دردناک است. این آقایان واقعا رنج کشیدند. کتاب من هم نمی تواند حقیقت رنج آزادهها را انتقال دهد. ادعایی هم در این حیطه و موضوع ندارم. این کتاب تجربه من است با تمام کاستیها و قابلیّتهای خودش. مثل هر اثر دیگری نقد شدنی و دارای فراز و فرود است. نمیشود دو تا کتاب درباره آزادگان خواند و با پنج تا آزاده حرف زد و بعد دربارهشان کتاب نوشت.
درباره آزادهها بعضی چیزها باید تجربه شود. اسارت یکی از آن چیزهایی است که بهترین نویسنده دنیا هم بخواهد دربارهاش بنویسد، فقط توصیف است. حقیقتِ اسارت با کنار هم چیدن کلمات و واژهها شکل نمیگیرد. باید اسیر شد. همه ما در کتابها میخوانیم که جعده علیه العنه به دستور معاویه علیه الهاویه که دانشجوی مکتب سقیفه بود، زهر را به امام حسن مجتبی علیه السلام خوراند، بعد در کتابها نوشته شده که جگر حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام پاره پاره شد. این پاره پاره شدن را مگر میشود بر روی کاغذ آورد؟! مگر میشود توصیف کرد؟! مگر امکان دارد کسی بتواند ذرهای و قطرهای از اقیانوس درد و رنج امام معصوم را هنگام پاره شدن جگرشان توصیف کند؟! با کدام واژه؟! با کدام کلمه؟! پس در عالم وقایعی هست که توصیفش اصلا قابل قیاس با حقیقتش نیست. اسارت یکی از همین مقولههاست
بعد از نوشتن رمان همیشه با خودم میگفتم ای کاش بشود دوباره کتاب را بازنویسی کنم. احساس میکردم هنوز حرف هست. هنوز خیلی نگفتهها هست. هنوز باید نوشت و نوشت و کوتاه نیامد. رمان «مردی که پروانه شد» یک داستان معمولی است درباره آدمی که معمولی نیست. داستانش معمولی هست تا مخاطب عام و جوان راحت بتواند بخواند. اما عباد یک شخصیت معمولی نیست. از عباد مهمتر راه عباد است. راهی که رفته بود و راهی که اکنون در آن قرار داشت. «مردی که پروانه شد» در درجه اول داستان ایدئولوژی عباد است. بعد از آن میشود گفت که داستان رنج همسران آزادگان و داستان آنهاست که سالها در زندانهای بعثیها روحشان آزرده شد. به نظرم هنوز حرف برای گفتن هست.
کتاب من تمام شد اما عباد و عبادها هنوز هستند. سعی دارم اگر در آینده شرایط مهیّا بود و عنایتی شد، ان شاء الله درباره اسارت و آزادگی امام سجاد علیه السلام، حضرت زینب سلام الله علیها و امام موسی کاظم علیه السلام بنویسم. اگر در عالم آزاده ای به معنای واقعی باشد، اینان هستند. معصوم آزاده حقیقی است. آزاده از تمام بندها و اکنون هر که خود را به ایشان نزدیک کند و برای ایشان سایه تراشی نکند؛ آزادهتر است
* نوشتن این کتاب چه دشواریهایی داشت ؟
بیشترین چیزی که اذیتم کرد تطابق حرفهای توی سرم با آدمهای داستانم بود. خیلی طول کشید. واقعا خستهام کرد. البته انصافا صبری که ناشر داشت و آزادی بسیار زیادی که به من داد دستم را باز گذاشت. هر چند آن طرح اولیه این چیزی نیست که میبینیم اما این محصول هم چیزی چندان جدا از آن نیست. اتفاقهای عجیبی در طول این رمان برای من افتاد. فایل اصلی نوشته را گم کردم و مجبور شدم تمام آن را از ابتدا بنویسم.
واقعا برای یک نویسنده این موضوع زجر آور است. نزدیک به 150 صفحه را من از نو دوباره نوشتم و برخی صحنهها هرگز به خاطرم نیامد و برخی دیگر زیباتر از قبل نوشته شد. به هر حال نگارش این رمان رزق و حکمت خداوند بوده و تمام اتفاقات حواشی آن نیز دور از رضای خدا نیست. باز هم آن چه برای من زیباست، صبر و تحمل مسئولین نشر بود
* در این کتاب چقدر به فرهنگ «آزادگان» نزدیک شدید؟
کتاب «مردی که پروانه شد» بیشتر یک رمان شخصیت و ایدئولوژی شخصیت است. اما این شخصیت یک زندگی دارد. یک گویش و محاوره دارد. یک طرز فکر دارد. عشقی در گذشته داشته و هنوز دارد و ... تمام اینها سبک زندگی اوست. هدف اول من شناساندن عقیده این آزاده است و آن همان «بازگشتِ دوباره به معارف مکتب اهل البیت علیهم السلام و دوری و جدایی از طاغوت» است. آزاده واقعی اسیر محبّت و معرفت اهل البیت علیهم السلام است.
کسی که دستانش بالا نیست. تسلیم نیست. همیشه امیدوار است. سیاه و تاریک و غمبار نیست. کسی که زنده و پویاست. من به شخصیت اول داستانم، به عباد که یک آزاده است افتخار میکنم و دستان او را میبوسم. امثال عباد حق به گردن همه ما دارند. توی این کشور باید عبادها را قدرشناس بود. نباید آنها را فراموش کرد. نباید تنهایشان گذاشت. نباید به آنها مثل یک خاطره یا عکسی از آلبوم نگاه کرد. آنها خون جاری در جامعه هستند. عباد باید معلم تمام آنهایی باشد که مدعی «انقلابی بودن» و «پیرو خط شهداء بودن» هستند
* حرفی اگر در آخر دارید، بگوئید.
نوع روایت کتاب خطی نیست. کتاب مجموعه برشها و مجموعه نگاهها و مجموعه نامهها و مجموعه خاطراتیست که نویسنده ای در اختیار داشته و حالا دارد توی ذهن خودش با آن کلنجار میرود. دوست دارم این نوع روایت درک شود. از دل این رمان داستان دیگری متولد شده است به نام «چلچلههای تارا» که در آینده آن را خواهم نوشت. شخصیت تارا برای من تمام نشده است و دوباره او و دنیای قشنگ او را در غالب کتابی مجزا ان شاء الله منتشر خواهم کرد. در آخر این را بگویم که فکر و ذهن و عقل و قلم حقیر بدون خطا نیست. اگر در جایی از این کتاب از مسیر مکتب اهل البیت علیهم السلام خارج شدم، از خداوند و اهل البیت علیهم السلام طلب بخشش و طلب فرصتی برای جبران دارم. ان شاء الله از مسیر ولایت معصوم منحرف نشویم. یا علی مدد.