کد خبر 55804
تاریخ انتشار: ۱۶ تیر ۱۳۹۰ - ۱۷:۵۷

سيدمجتبي ميرزايي، جانباز 70 درصد قمي بعد از 24 سال دوري از ياران سفر كرده و تحمل رنج‌ها و سختي‌هاي ناشي از مصدوميت سرانجام شهد شيرين شهادت را نوشيد و به وصل يار رسيد.

به گزارش مشرق به نقل از روابط عمومي بنياد شهدي و امور ايثارگران استان قم، شهيد سيد‌مجتبي ميرزايي صبح امروز پيش از طلوع خورشيد به ستارگان آسماني پيوست و روحش سبكبال تا عرش پركشيد و زمينيان باري ديگر در سوگ اسوه ايثار به ماتم نشستند.

سيد‌مجتبي در سال 1361 در همان سال‌هاي شروع جنگ تحميلي همراه با ساير غيور مردان عزت آفرين راهي جبهه‌هاي حق عليه باطل شد. وي در طول سال‌هاي جنگ لحظه‌اي از رسالت خويش كه همانا دفاع از اسلام و انقلاب اسلامي و تماميت ارضي بود غفلت نكرد.

وي در اين مدت بارها عازم جبهه‌هاي حق عليه باطل شد. زماني در لباس يك بسيجي در جبهه‌هاي حق عليه باطل شركت كرد و زماني نيز در كسوت يك پاسدار عازم جبهه شد و با پيروي از مكتب سيدالشهدا (ع) به دفاع از انقلاب اسلامي پرداخت و سرانجام در تير ماه سال 66 در شلمچه براثر اصابت تركش دو پاي خويش تقديم معبود كرده و به افتخار جانبازي نايل آمد.

تير ماه با او وعده‌ها داشت چند روزي بيشتر از سالروز جانبازي وي در تير 24 سال گذشته نمي‌گذرد كه پرونده‌اي ديگر بر افتخارات وي بازشد و در روزهايي كه به‌نام ميلاد باب الحوائج بزرگ جانباز كربلا حضرت عباس (ع) اسوه جانبازان نام گرفته، سرانجام مراد خويش از دستان مهربان علمدار كربلا ستاند و دعوت حق لبيك گفت و به خيل شهدا پيوست.

از سيدمجتبي دو يادگار به نام‌هاي سيد‌امير‌محمد و سيد‌امير‌عباس به يادگار ماند.

پيكر اين شهيد بعد از نماز سياسي عبادي جمعه قم با حضور امت مسلمان و شهيدپرور و خانواده‌هاي معظم شهدا و مسئولان استان از حرم مطهر حضرت معصومه (س) به سمت گلزار شهداي علي بن جعفر (ع) تشييع مي‌شود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • عبدالرضا ۱۸:۴۵ - ۱۳۹۰/۰۴/۱۶
    0 0
    اتل متل یک جانباز رفته بودیم عشق وحال دزدی رو خوب میدونن اتل مثل یک بابا علی بود وعقیلی ما خون دادیم واونها که اسم اون احمده من بودم و مرتضی عین زالو میمونن نمره جانبا ز یش همون که گاز خردل دشمنهای انقلاب هفتاده درصد صورتشو سوزونده ترسوهای بی پدر اون که دلاوریش هایش میسوزه و میخنده اهای غنیمت خورها تو جبهه غوغا کرده خیلی خیلی آرومه هش بابا یواشتر حالا بیاین ببینید به من میگه داداش جون ای که به این انقلاب کلکسیون درده کار منم تمومه چسبیدی عینه کنه اون که تو میدون مین مرتضی منم ببر خطو نشون میکشی هزار تا معبر زده یا نرو0پیشم بمون النگوهات نشکنه حالا توی رختخواب میزنه تو صورتش فکر نکن علی رو افتاده حالش بده داد میزنم مامان جون ما ها تنها میذاریم بابام یادگاری از مامان میاد ودسته ما اهل کوفه نیستیم خون وجنگ وآتیش بابا جون ومیگیره دخلتو نو میاریم با یاد اون زمون ها بابام با این خاطرات اتل متل یه بابا ذره ذره آب میشه روزی یک بار میمیره که اون قدیم قدیما اهای اهای گوش کنید فقط خاطره نیست که حسرتشو می خورن درددل بابا رو مصلحت بعضی ها تمامی بچه ها میخواد بگه چه جوری پشت او نو شکونده اتل متل یه دختر کشتند بچه ها رو برا بعضی آدما دردونه ی باباش بود درست سال شصت ودو بنده های آب ونون بابا هرجا که می رفت لحظه تحویل سال بابام شده نر دبون دخترش هم باهاش بود رفته بودیم تو سنگر همون هایی که راه اون عاشق بابا ش بود به گفته ی بچه ها:بابا چه مهربون بود اتل متل یه بابا سرنگ رو می فشاری به روزآفتابی بابا تنها گذاشتن یه مرد بی ادعا برای اشک چشمش عازم جبهه ها شد براش دل می سوزونن هی بهونه میاره دختروجا گذاشتن تمامی بچه ها غصه نخورباباجون چه روزای سختی بود زهرا به فکر بابا ست اشکم مال پیازه اون روزای جدایی بابا تو فکر زهرا بابا با چشماش می گه چه سال های بدی بود گاهی به فکر دیروزگاهی به فکرفردا ایام بی بابایی چه لحضه ی سختی بود یه روز می گفت که خیلی خدا برات بسازه اون لحضه ی رفتنش براش آرزو داره هرشب وقتی بابارو ولی بدتر ازاون بود ولی حالا دخترش می خوابونه توی جاش لحضه ی برگشتنش هنوز یادش نرفته زیرش0لگن می ذاره باکلی اندوه وغم نشون به اون نشونه یه روز می گفت:دوست دارم//می ره سر کتابش اون که خودش رفته بود عروس یتو ببینم حافظ رو بر می داره آوردنش به خونه ولی حالا دخترش راه گلوش می گیره زهرا به او سلام کرد میکه به پات می شینم خواجه بابام نمیره بابا فقط نگاش کرد می گفت:برات بهترین باآهی از ته دل ادای احترام کرد عروسی رو می گیرم اون شب که ازخستگی بابا فقط نگاش کرد ولی حالا می شنوی گرسنه خوابیده بود خاک کفش بابا را سرمه ی تو چشماش کرد تا خوب نشی نمی رم تو خواب دیدش توباغ بابا جونو بغل زد وقت غذا که می شه پراز گل وشقایق بابا فقط نگاش کرد سرنگ را برمی داره یخرده اون طرف تر زهرا براش زبون ریخت دو صد دفعه صداش کرد میان دشت وصحرا پیش چشاش ضجه زد یک زرده ی تخم مرغ جایی ازاینجا بهتر000 بابا فقط نگاش کرد توی سرنگ می ذاره گوشه ی لپ بابا بابا به آسمان رفت

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس