غلامرضا صالحی که تنها رکورددار معلول ایران است که در کارنامه اش سه بار ایرانگردی را به ثبت رسانده است این بار میخواهد به همه نشان دهد معلولیت محدودیت نیست و با بال شکسته پریدن هنر است.
این موتورسوار 43 ساله در گفتوگو با خبرنگار روزنامه ایران با بیان اینکه چهارمین سفر ایرانگردی را به عنوان سفیر ترویج فرهنگ اهدای خون آغاز کرده است گفت: در شهر هیدج از توابع شهرستان ابهر به دنیا آمدم و از همان کودکی پدرم به من آموخت که باید روی پای خودم بایستم. از نوجوانی در کنار درس خواندن کار میکردم و همیشه سعی میکردم بر تواناییهای خودم تکیه کنم.
وی ادامه داد: یک تصادف مسیر زندگی ام را تغییر داد و شاید اگر این اتفاق برای من نمیافتاد به همان روزهای تکراری که در زندگی داشتم ادامه میدادم. وارد 30 سالگی شده بودم و شغل آزاد داشتم. دو سالی بود که ازدواج کرده بودم و 10 ماهی بود که دخترم ساناز به دنیا آمده بود و شیرینی زندگیمان دو چندان شده بود. روز حادثه برای رفتن به شهرمان هیدج در تهران سوار بر خودروی مسافرکش شدم. چند دقیقه بعد از میدان آزادی به طرف زنجان حرکت کردیم اما در بزرگراه ناگهان لاستیک چرخ عقب ترکید و خودرو واژگون شد. چیز زیادی از آن لحظات در خاطر ندارم و تنها چیزی که به یاد دارم نفس هایم بود که به شماره افتاده بود.
خودروهای عبوری برای نجات من و سرنشینان خودرو بلافاصله توقف کردند و ساعتی بعد با آمبولانس اورژانس ما را به بیمارستان منتقل کردند. تا چند روز بیهوش بودم و وقتی که به هوش آمدم متوجه شدم دستها و پاهایم حرکت نمیکنند. دیدن اشکهای همسرم که هر روز کنارم بود مرا بیشتر نگران میکرد. توانایی حرکت دادن دست و پاهایم را نداشتم و گردنم نیز حرکتی نداشت. بعد از چند هفته پزشک بیمارستان حقیقت تلخی را به ما گفت. من از ناحیه گردن و مهرههای نخاع بشدت آسیب دیده بودم و به گفته پزشک معالج به دلیل قطع نخاع گردنی دیگر نمیتوانستم راه بروم و دست هایم را حرکت بدهم و 90 درصد معلولیت پیدا کرده بودم.
قدرت بلع غذا را نیز از دست داده بودم و باید به زندگی نباتی عادت میکردم. 4 سال بدون هیچ حرکتی در خانه بودم و همسرم از من پرستاری میکرد. در این مدت تنها با کمک نی غذا میخوردم و وزن زیادی را از دست داده بودم. از اینکه نمیتوانستم دخترم ساناز را در آغوش بگیرم هر روز گریه میکردم. 4 سال گذشت و دیوارهای خانه تنها تصاویری بودند که هر روز میدیدم.
پریدن با بال شکسته
روزی که بذر امید در دلش زنده شد را هنوز به خاطر دارد. روزی که باید مسیر زندگی اش را تغییر میداد و از افتادن در تاریکی رهایی پیدا میکرد.
غلامرضا صالحی از آن روز اینگونه میگوید: آن روزها احساس میکردم زندگی برای من به آخر رسیده است و دیگر نمیتوانم طلوع آفتاب را ببینم. وقتی تصاویر جانبازان 8 سال دفاع مقدس را دیدم که با وجود از دست دادن چند عضو مهم بدن بدون هیچ محدودیتی در جامعه فعالیت میکنند و از زندگی لذت میبرند تصمیم گرفتم تلاش کنم تا مثل آنها زندگی پر از امید را تجربه کنم. از آنجایی که قبل از معلولیت ورزشکار بودم میخواستم به کمک ورزش دوباره به زندگی بازگردم. به این ترتیب شروع به طراحی موتورسیکلتی کردم که بتوانم ویلچری را داخل آن قرار بدهم و این موتور توانایی رفتن در جادههای ناهموار و سربالایی و سرپایینی را داشته باشد.
ماه ها روی موتورسیکلت کار کردم و سرانجام موتورسیکلت سه چرخی را طراحی کردم که با آن به همه شهرها سفر کنم. میخواستم دیگر با گذشته ام زندگی نکنم و به دنبال آینده باشم.
تصمیم گرفتم به همه معلولانی که مثل من سالها در گوشه خانه بودند نشان بدهم که معلولیت محدودیت نیست و با بال شکسته هم میتوان پرواز کرد. سال 87 با هماهنگی سازمان بهزیستی اولین سفر ایرانگردیام را برای نشان دادن این واقعیت که معلولیت نه تنها محدودیت نیست بلکه فرصت الگو شدن برای دیگر افرادی است که کسالت بر زندگیشان سایه گسترانده است آغاز کردم.
این سفر که از حرم تا حرم بود از حرم امام خمینی(ره) آغاز شد و بعد از عبور از حرم حضرت معصومه(س) در جوار حرم امام هشتم(ع) به پایان رسید. این سفر 10 روز طول کشید و جذابیتهای بسیاری برای من داشت. در طول این سفر در مراکز بهزیستی استراحت میکردم و از فرصتی که داشتم برای امید دادن به معلولان استفاده میکردم.
بسیاری از آنها وقتی وضعیت مرا میدیدند و از انگیزه زیاد من باخبر میشدند نگاهشان به زندگی تغییر میکرد و تصمیم میگرفتند از همان ساعت به فعالیتهای اجتماعی و ورزشی بپردازند. این سفر در سالهای 89 و 90 تکرار شد و در مجموع به 250 شهر و شهرستان سفر کردم.
در این سفرها ارادهای به وسعت زمین پیدا کردم وخدا را برای پیدا کردن گمشده ام شکر گفتم.
در این سفرها دو نفر سوار بر خودرو مرا اسکورت میکردند و هر روز 10 ساعت مسافتی بین 200 تا 250 کیلومتر را طی میکردم و شبها در مراکز بهزیستی استراحت میکردم.
هرچقدر سختیهای مسیر بیشتر میشد اراده ام برای ادامه راه محکمتر میشد و تنها به هدفی که داشتم فکر میکردم. میخواستم الگویی برای تمام معلولان باشم و آنها را از غار تنهایی بیرون بکشم. در همدان خانواده یک معلول از من خواستند تا برای ساعتی به خانه آنها بروم و با پسر معلول آنها همکلام شوم. این پسر به دلیل معلولیت حاضر نبود از خانه بیرون بیاید و میگفت از نگاه پر از ترحم دیگران بیزار است. به او گفتم باید کاری کنی که همه با نگاه تحسین برانگیز به تو نگاه کنند و از تو الگو بگیرند. خوشبختانه حرفهای من نتیجه داد و این پسر پس از سالها از تنهایی اش بیرون آمد.
در این سالها هیچگاه احساس نکرده ام که معلولیت فاصله ای بین من و سایر انسانها ایجاد کرده است و خوشحالم که مردم هدف از اجرای این اقدامات فرهنگی را به درستی درک می کنند.
خون، پیوند دهنده زندگی
اهدای خون در ظاهر بخشیدن بخشی از خون موجود در بدن است اما همین عمل به ظاهر ساده مهر و محبت را در جامعه زیاد میکند و نشان می دهد که انسانیت زنده است و طراوت زندگی هنوز پا برجاست.
غلامرضا صالحی که چهارمین سفر ایرانگردی خود را آغاز کرده است این بار به عنوان سفیر ترویج فرهنگ اهدای خون میخواهد با سفر به همه شهرهای کشور برای استمرار و تداوم روحیه انساندوستی اهدا کنندگان خون تلاش کند.
او با بیان اینکه خون پیوند دهنده همه انسانها است، گفت: یک واحد خون میتواند جان دو انسان را نجات بدهد و قبل از اینکه دچار حادثه شوم سالی دوبار خون میدادم. در سفرهای ایرانگردی با دیدن حوادثی که جان انسانها برای ادامه زندگی به چند واحد خون وابسته بود تصمیم گرفتم این بار به عنوان سفیر اهدای خون به شهرهای مختلف کشورم سفر کنم و شعار «با اهدای خون زندگی را به اشتراک بگذاریم» را بر روی بدنه موتورم حک کرده ام.
در بسیاری از کشورها، برخی از مرگ و میرها به دلیل کمبود خون و محصولات خونی است و اهدای خون به معنی به اشتراک گذاشتن زندگی خود با دیگران است.
وی ادامه داد: سفرم را از استانهای غربی و شمالغرب کشور آغاز کردم و روز 25 خرداد همزمان با سالروز جهانی اهدا کنندگان خون وارد تهران خواهم شد. استان تهران از بزرگترین مصرف کنندگان فرآورده های خونی است و باورم این است که وقتی شعار به اشتراک گذاری زندگی با اهدای خون در سراسر ایران طنین انداز شود اهدای خون در تهران نیز با استقبال بیشتری مواجه خواهد شد.
بعد از تهران سفرم را به طرف قزوین و زنجان و سپس شهرم ادامه خواهم داد و امیدوارم بتوانم نقشی در تشویق مردم به اهدای خون داشته باشم.