*از بین بازیگران مورد توجه تارانتینو شما معمولا در اولویت هستید، حتی بیشتر از کسانی چون تیم راث و کریستف والتس. برای این که کسی «آدم مناسب» فیلمهای تارانتینو بشود چه تواناییهایی باید داشته باشد؟
جکسون: نمیدانم! همهی ما مهارتهای زبانی خیلی خوبی داریم. همهی ما شخصیتهایی را خلق میکنیم که برای هر داستانی که او مینویسد منحصر به فرد ویژه هستند؛ هیچ کدام شبیه دیگری نیستند. همین طور ما سطحی از حرفهایگری و اطمینان را وارد کار میکنیم که یک جوری باعث میشود کسانی که تازه با دنیای تارانتینو آشنا شدهاند حس کنند لازم است کمی مهارتها و تواناییهایشان را بیشتر کنند. ما عوامل ثابتیم، ما چاشنی اصلی خوراکی که او درست میکند هستیم، ما رب گوجه فرنگی غذاییم یا یک همچو چیزی!
*وقتی او فیلمنامهی جدیدی مینویسد روال کار چگونه است؟
جکسون: او میگوید «یک داستان جدید نوشتم، برایت میفرستم، بخوانش نقش همان است که ...» اما قبل از فرستادن این فیلمنامه، به من گفته بود که قصد ساختنش را ندارد. فیلمنامه لو رفته بود و همه داشتند آن را توی اینترنت میخواندند. او نمیخواست بسازدش اما میخواست من ببینم که چی نوشته. من خواندمش و با خودم فکر کردم «واقعا نمیخواهد این را بسازد؟»
*شما باور کرده بودید که نمیخواهد این فیلم را بسازد؟
جکسون: معلوم است! دلیلی نداشت که باور نکنم. وقتی داشتیم در مرکز شهر فیلمنامه را بازخوانی میکردیم تقریباً بدیهی بود که باید این فیلم را بسازیم. و آخر سر هم به این نتیجه رسیدیم که خب بیایید صحنهی آخر را عوض کنیم و بعد میتوانیم بسازیمش.
*صحنهی آخر خیلی تغییر کرد؟
جکسون: آره، آدمها همینها بودند اما سرنوشت دیگری پیدا میکردند. کاراکتر من {نسخهی قبلی فیلمنامه} قبل از صحنهی آخر مرده بود.
*پس شما حتما پایانبندی جدید را بیشتر دوست دارید؟
جکسون: معلوم است! همیشه دوست دارم وقتی حرف آخر گفته میشود من حضور داشته باشم.
*بین فیلم تارانتینو و فیلمسازهای دیگر چه تفاوتی وجود دارد؟
جکسون: اکثر فیلمهایی که ما در آنها بازی میکنیم یک سوم دیالوگاند و دو سوم چیزهایی مثل: بیا اینجا، برو آنجا، از روی آن بپر و ... اما فیلمهای کوئنتین دو سوم دیالوگ است و یک سوم آن چیزهای دیگر. و در فیلمهای دیگر امتیاز تمرین کردن را مثل اینجا نداریم. ما برای بازی در فیلمهای کوئنتین سه – چهار هفته زودتر تمرین را شروع میکنیم.
*برای این فیلم چقدر تمرین کردید؟
جکسون: ما سه یا چهار روز دور یک میز نشسته بودیم و فیلمنامه میخواندیم و یک دفعه متوجه شدیم کار چیدمان وسایل صحنهی مسافر خانهی مینی در استودیو تمام شده است. همهی سایل صحنه آنجا بود: میز، صندلیها، همه چیز ... این طور شد که ما فرصت پیدا کردیم نقشهایمان را تمرین کنیم و احساسمان را در این مورد محک بزنیم.
*فیلمبرداری با دوربین هفتاد میلیمتری تغییری در کارتان ایجاد کرد؟
جکسون: فضای اتاق خیلی وسیع بود، قاب تصویر هم عریض بود. میدانستیم که حتی وقتی ظاهراً توی کادر نیستیم باید خودمان را توی اتاق به یک کاری مشغول کنیم چون که ممکن است هنوز توی کادر باشیم و یک نفر توی سالن نمایش حواسش به ما باشد. باید در این اتاق برای خودمان یک زندگی دست و پا میکردیم، خب همین کار را هم کردیم.
*وقتی فیلمنامه را میخواندید و به جملهای مثل «سیاهها تنها وقتی امنیت دارند که سفیدها سلاح نداشته باشند» بر میخورید، آیا رابطهای بین آن و زمان حال برقرار میکنید؟
جکسون: بله، معلوم است. من اصلا مرجع دیگری ندارم. من با آن زمان رابطهای ندارم اما با زمان حال چرا، در نتیجه بله، این رابطه را میفهمم. این جمله دربارهی شرایط احساس امنیت یک سفید پوست در حضور سیاههاست که پیش خودش فکر میکند «این سیاهه کارش درست است، نمیخواهد جیبم را خالی کند!» در نتیجه از حالت دفاعی در میآید و اسلحهاش را زمین میگذارد.
حالا من سیاه پوست خیلی راحت میتوانم نظرم را عوض کنم، اسلحه بکشم و جیب او را خالی کنم. اما تا وقتی که تهدیدی برای او به حساب نمیآیم لازم نیست نگران باشم که مردم را صدا کند یا پلیس خبر کند یا کاری کند که باعث بشود من احساس ناامنی کنم. وقتی کاراکتر کرت راسل میگوید «به نظرم هر چیزی راجع به شماها میگن درسته»، دارد سعی میکند تا اطلاع ثانوی به من اعتماد کند، آن هم درست در دوران درگیریهای نژادی. اما یک دفعه اتفاقی میافتد که موجب میشود بگوید«اه لعنتی، چیزایی که میگفت درست بود!» حالا دیگر همه به خاطر وقوع یک اتفاق ویژه جور دیگری به هم نگاه میکنند. تصور قبلی هنوز بعید نیست درست باشد ولی دیگر نمیتواند چیزی را عوض کند، چون وقوع اتفاقی ویژه نگاه خیلیها را تغییر داده است.