هشت آدم نفرت انگیز فیلم تعلیق و معماست و این دو در سراسر فیلم طوری در هم تنیده شده‌اند که به سختی می‌توان یکی را از دیگری تشخیص داد. از همان ایده‌ی نامه‌ی آبراهام لینکلن این حالت دو گانه وجود دارد؛ آیا واقعا وارن تا این حد قهرمان بزرگی بوده؟

گروه فرهنگی مشرق- هشت آدم نفرت انگیز که در همان تیتراژ پایانی تأکید می‌شود هشتمین فیلم تارانتینو است،‌ مثل یک جمع‌بندی کامل از آثار اوست. تقریبا همه‌ی مشخصه‌ها و مؤلفه‌های مورد علاقه‌ی او را در خود دارد و البته نکته‌ی شاخصی دارد که آن را به یکی از کامل‌ترین آثار او تبدیل می‌کند. تارانتینو قبل از ساخت و هم زمان با نمایش هشت آدم نفرت انگیز گفته بود که این بار سعی کرده به ادبیات بیشتر نزدیک شود.

کسی برای سرگرد نامه نمی‌نویسد!


حتی برای آن که ارزش متن خود را بسنجد، آن را مانند نمایشنامه خوانی اجرا کرد. فیلم‌ را که می‌بینیم، به او حق می‌دهیم. فیلمنامه می‌تواند فارغ از اجرای سینمایی‌اش به عنوان متنی ادبی بررسی شود و البته این را درباره‌ی یکی-دو فیلم دیگر او هم می‌توان گفت. اما اینجا «ادبیت» حاضر در اثر به یک جور کمال و بلوغ رسیده که شگفت انگیز است.

 از یک سو یادآور آثار الممور لئونارد (نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی تارانتینو) است و از سوی دیگر رنگ و بویی همینگوی وار دارد. البته که زاویه‌ی دید و حس و حال خاص تارانتینو هم از ابتدا تا پایان قابل ردیابی است. اما آن حالت ادبی،‌ به متن هشت آدم نفرت انگیز چهارچوب و قاعده‌مندی خاصی داده و باعث شده که بازیگوشی‌های همیشگی او نظم بگیرد. مثل غذایی که سرآشپز تجربه‌گرای یک رستوران برای محترم‌ترین مهیمانان آماده می‌کند چیز عجیب و غریبی در ظاهر و تزئیناتش نیست، اما طعمی فراموش نشدنی دارد.

کسی برای سرگرد نامه نمی‌نویسد!

حتی در به کارگیری عناصری مانند خشونت و پارودی هم هشت آدم نفرت انگیز وقار و تناسب خوبی دارد. از همان نمای ابتدایی فیلم می‌دانیم که برخورد دو جایزه بگیر کهنه‌کار قرار است به ماجرایی خونین و شوم تبدیل شود. حس درونی فصل ابتدایی و دیالوگ‌های طعنه آمیز و موسیقی و قاب‌بندی و داستانی که به تدریج شکل می‌گیرد،‌ هشدار می‌دهد که حمام خون در راه است. در قاب‌های بسته هر آن می‌توان منتظر بود که کله‌ای منفجر شود.به گزارش 24 تارانتینو البته حمام خون را به راه می‌اندازد، اما به شگل غافلگیر کننده‌ای در مرزهای تعیین شده‌ی داستان و روایت. از آن خشونت ناگهانی و انفجاری خارج از قاعده (که البته گاهی لطف آثار اوست) خبری نیست و در عوض تعلیقی کشنده در سراسر فیلم تماشاگر را همراهی می‌کند.

کسی برای سرگرد نامه نمی‌نویسد!

 اساسا هشت آدم نفرت انگیز فیلم تعلیق و معماست و این دو در سراسر فیلم طوری در هم تنیده شده‌اند که به سختی می‌توان یکی را از دیگری تشخیص داد. از همان ایده‌ی نامه‌ی آبراهام لینکلن این حالت دو گانه وجود دارد؛ آیا واقعا وارن تا این حد قهرمان بزرگی بوده؟ آیا قرار است هویت سابق او در قالب یک نظامی در جنگ داخلی آمریکا چیزی را تغییر دهد؟ تقریبا همه‌ی گره‌های فیلم براساس همین تنیدگی معما و تعلیق ساخته می‌شوند، گسترش می‌یابند و باز می‌شوند(یا ناگشوده باقی می‌مانند). ساختار متن و روایت چنان دقیق و کامل است که نمی‌توان تصور کرد قطعه‌ای از پازل جابه‌جا شود. برای فیلمسازی که در بهترین آثار قبلی‌اش نشان داده نظم و چهارچوب را دور می‌ریزد و از دل بی‌نظمی قواعد جدید می‌سازد، این میزان دقت در رعایت جزئیات داستانی و روایی غافلگیر کننده است. این نظم عجیب و غریب و نامتعارف برای فیلمی از تارانتینو شاید برای بخشی از طرفداران او ناامید کننده باشد، اما نشان می‌دهد تارانتینو به درجه‌ای از بلوغ و استادی رسیده که از محدود کردن خود به رعایت چهارچوب‌های داستانی نمی‌ترسد. فیلمنامه‌ی هشت آدم نفرت انگیز شبیه اقتباس از یک اثر ادبی کلاسیک است. اثری که تارانتینوی نویسنده نوشته و بعد تارانتینوی سینماگر فیلمنامه را نوشته و مقال دوربین برده است.

کسی برای سرگرد نامه نمی‌نویسد!

همه‌ی اینم نکات درباره‌ی رعایت چهارچوب‌های پذیرفته شده به این معنا نیست که تارانتینو ابداع جدیدی ندارد. این یک وسترن با حال و هوای کلاسیک است، اما مرز میان قهرمان و ضدقهرمان چنان محو شده که در پایان حدود 170 دقیقه تماشا، با حیرت از خود می‌پرسیم چه کسی نما قطب خیر بود و چه کسی شر را نمایندگی می‌کرد‌؟ سرگرد وارن که هفتاد و چند نفر را سوزانده بود  و یک آدم‌کش قهار بود، قهرمان واقعی بود یا جان راث خشن و دیوانه؟‌ چه کسی طرفدار واقعی عدالت بود؟‌از والدوی چرب زبان یا کریس منیکس کلانتر جدید؟ برادر دیزی دامر گو که می‌خواست خواهرش را از دست یک جایزه بگیر قدیمی نجات بدهد، اشتباه می‌کرد؟ مسئول واقعی کشته شدن همه‌ی آن‌ آدم‌های بی گناه چه کسی بود؟ آیا ژنرال اسمیترز نژاد پرست حقش بود که پیش از مرگ آن روایت هولناک از آخرین لحظات زندگی پسرش را بشنود؟ در دل قصه‌ی فیلم چنان موقعیت‌ها ولحظه‌های نفس گیر و پیچیده‌ای می‌بینیم که معنای مفاهیم ابتدایی مانند خیر و شر تغییر می‌کند. در آن جهنم سفید همه برای بقا می‌کوشند و هر کس کاری را انجام می‌دهد که از زاویه‌ی دید انسان‌های گرفتار شده در وضعیت نیمه متمدن مجاز است. معنای راست و دروغ هم تغییر می‌کند.

کسی برای سرگرد نامه نمی‌نویسد!


 جان راث از دورغ وارن درباره‌ی نامه‌ی لینکلن بر می‌آشوبد و حق با اوست که حس کند مضحکه‌ی یک سیاه پوست شده است. اما وارن پاسخ قانع کننده‌ای دارد. نه تنها او یک «هیچ کس» است که کسی برایش دلتنگ نمی‌شود و نامه نمی‌نویسد، بلکه برای زنده ماندن به عنوان سیاه پوست در میان اکثریت سفید پوست،‌ باید به نامه‌ای جعلی بیاویزد تا او را به عنوان انسانی دارای حق حیات بپذیرند. و دروغ هر چه بزرگ‌تر،‌ باور پذیرتر و مؤثرتر. در دنیای خلق شده در ذهن تارانتینو می‌توان چنین داستانی را با خواندن نامه‌ای به پایان رساند که هرگز فرستاده نشده است!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس