به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، خاطره ای که خواهی خواند مربوط است به ابراهیمی که برای همه ی اطرافیانش هادی بود و خود نیز سرانجام در راه راست رستگار شد. شهید ابراهیم هادی را خیلی ها به خاطر منش پهلوانی اش داش ابرام صدا می کردند. چرا که او در خلق و خوی جوانمردی یک داش کامل بود. وجود ابراهیم برای هم محله ای ها و هم رزمانش یک تکیه گاه و قوت قلب بود به همین دلیل مردان مردی چون شهید جعفر جنگروی نتوانستند دوری او را تحمل کنند و به او پیوستند.
روحمان با یادشان شاد
از خبر مفقود شدن ابراهیم یک هفته گذشت. قبل از ظهر امدم جلوی مسجد، جعفر جنگروی هم آنجا بود. خیلی به هم ریخته بود.هیچکس این خبر را باور نمی کرد. مصطفی هم آمد و داشتیم در مورد ابراهیم صحبت می کردیم. یکدفعه محمد آقا تراشکار جلو آمد. بی خبر از همه جا گفت: بچه ها شما کسی رو به اسم ابراهیم هادی می شناسید؟!
یکدفعه همه ما ساکت شدیم با تعجب به همدیگر نگاه کردیم. آمدیم جلو و گفتیم: چی شده؟! چه می گی؟!
بنده خدا هول شد. گفت: هیچی بابا، برادر خانم من چند ماهه مفقود شده. من هر شب ساعت دوازده رادیو بغداد رو گوش می کنم. عراق اسم اسیرها رو آخر شب اعلام می کنه!
دیشب داشتم گوش می کردم. یکدفعه مجری رادیو عراق که فارسی حرف می زد برنامه اش را قطع کرد و موزیک پخش کرد. بعد هم با خوشخالی اعلام کرد: در این عملیات ابراهیم هادی از فرماندهان ایرانی در جبهه غرب، به اسارت نیروهای ما در آمده.
داشتیم بال در می آوردیم. از اینکه ابراهیم زنده است خیلی خوشحال شدیم. نمی دانستیم چه کار کنیم. دست و پایمان را گم کرده بودیم.
سریع رفتیم سراغ دیگر بچه ها، حاج علی صادقی با صلیب سرخ نامه نگاری کرد. رضا هوریار رفت خانه آقا ابراهیم و به برادرش خبر داد. همه بچه ها از زنده بودن ابراهیم خوشحال بودند.
مدتی بعد از طریق صلیب سرخ جواب نامه رسید. در جواب نامه آمده بود که: من ابراهیم هادی پانزده ساله اعزامی از نجف آباد اصفهان هستم. شما هم مثل عراقی ها مرا با یکی از فرماندهان غرب کشور اشتباه گرقته اید!
هر چند جواب نامه آمد ولی بسیاری از رفقا تا هنگام آزادی اسرا منتظر بازگشت ابراهیم بودند.
بچه ها در هیئت هر وقت اسم ابراهیم می آمدروضه حضرت زهرا (س) می خواندند و صدای گریه ها بلند می شد.
راوی: امیر منجر