فاطمه نواب صفوي فرزند شهيد سيد‌مجتبي نواب صفوي و از ياران شهيد دكتر مصطفي چمران، از منش اين سردار دلير خاطراتي شنيدني دارد

به گزارش مشرق، فاطمه نواب صفوي فرزند شهيد سيد‌مجتبي نواب صفوي و از ياران شهيد دكتر مصطفي چمران در نبردهاي كردستان و نيز دوران جنگ تحميلي است. او از منش اين سردار دلير خاطراتي شنيدني دارد كه شماري از آنها را در گفت و شنودی با روزنامه جوان باز گفته است. اميد آنكه مقبول افتد.

رهبري فرمودند چمران را از برادرم بيشتر دوست دارم

به عنوان آغازين سؤال، لطفاً بفرماييد چگونه و در چه شرايطي با شهيد دكتر مصطفي چمران آشنا شديد؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. اولين بار در امريكا و در سال 1356، با نام ايشان آشنا شدم. من و همسرم در امريكا تحصيل و همزمان در انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان فعاليت مي‌كرديم. در يكي از گردهمايي‌هاي انجمن، فردي درباره «حركه‌المحرومين» در جنوب لبنان و نقش امام موسي صدر و دكتر چمران در شكل‌گيري اين حركت صحبت كرد.

كي از نزديك ايشان را ديديد؟ اين ديدار در چه شرايطي انجام گرفت؟

پس از پيروزي انقلاب در سال 1357، ما به ايران برگشتيم و ايشان هم از لبنان آمدند. دورادور و با علاقه فعاليت‌هاي ايشان را دنبال مي‌كردم تا اينكه غائله كردستان پيش آمد و من هم مثل خيلي‌ها، براي كمك به آنجا رفتم. قبل از رفتن به كردستان، يكي از عناصر نظامي درباره دكتر چمران بدگويي‌هاي عجيب و غريبي مي‌كرد و گفت او در لبنان فلسطيني‌هاي زيادي را كشته است! و خلاصه ذهنيتي منفي نسبت به ايشان در من ايجاد كرد، به همين دليل در اولين برخورد با ايشان كه فرمانده نيروهاي نظامي در كردستان بود، بسيار سرد رفتار كردم و در مجموع علاقه‌اي به اينكه با ايشان همكاري كنم، نداشتم! دو ماه بعد به لبنان سفر كردم و در اين سفر همسر دكتر چمران هم همراهم بود.

در لبنان مخصوصاً در مورد حركه‌المحرومين به اطلاعاتي دست پيدا كردم كه متوجه شدم آن فرد چه دروغ‌هايي را درباره دكتر چمران سر هم كرده است، چون مردم جنوب لبنان، مخصوصاً كودكان يتيم بعد از امام موسي صدر، هيچ‌كس را به اندازه دكتر چمران حامي و پشتيبان خود نمي‌ديدند و حتي اگر اغراق نباشد، ايشان را مي‌پرستيدند! اين سفر و مخصوصاً دوستي نزديك با همسر ايشان، ذهنيت مرا نسبت به دكتر چمران به‌كلي تغيير داد و وقتي برگشتم مشتاقانه به كردستان رفتم تا در خدمت ايشان به پاكسازي منطقه از عناصر ضد‌انقلاب كمك كنم.

ايشان چه نوع مأموريت‌هايي را به شما محول مي‌كردند؟

دكتر چمران در دادن مسئوليت به افراد، توانايي‌هاي آنان را در نظر مي‌گرفتند، نه جنسيتشان را. در آن ايام مشهور شده بود اگر كسي با قذافي حرف بزند جان سالم به در نمي‌برد. دكتر چمران به من كه براي شركت در جشن روز ملي ليبي دعوت شده بودم، مأموريت دادند در ديدار با قذافي تا جايي كه امكان دارد مسئله ربوده شدن امام موسي صدر را پيگيري كنم. بعد هم درباره اوضاع سياسي و فرهنگي ليبي اطلاعاتي در اختيارم گذاشتند. اين در شرايطي بود كه كسي جرئت نمي‌كرد چنين مأموريتي را حتي به يك مرد بسپارد، اما ايشان اين مأموريت را به من محول كرد كه بحمدالله با موفقيت هم انجام شد.

در روزهاي شروع جنگ، در لبنان بودم اما سريع خودم را به ايران و خوزستان ـ كه دكتر چمران در استانداري آن مستقر بودند ـ رساندم و از ايشان خواستم اجازه بدهند در كنار برادران در دفاع از كشور سهيم باشم. ايشان بلافاصله دستور دادند به من اسلحه بدهند و مرا همراه عده‌اي از برادران براي مأموريت تك‌زني فرستادند.

مأموريت تك‌زني؟

بله، اين مأموريت به اين شكل انجام مي‌شد كه ما به صورت پراكنده به طرف مواضع دشمن تيراندازي مي‌كرديم و به اين ترتيب از جرئت آنها براي پيشروي كم مي‌كرديم! چند ماه بعد هم ايشان كار تهيه گزارش از خطوط جبهه را به عهده‌ام گذاشتند كه در نوع خود سنت‌شكني بود و تا آن زمان كسي چنين مأموريتي را به يك زن محول نكرده بود.

ويژگي‌هاي بارز شخصيتي و رفتاري ايشان از نظر شما چه بودند؟

واقعاً ويژگي‌هاي برجسته فراواني داشتند كه اولين آن جاذبه قوي و فوق‌العاده ايشان بود. افراد معمولي خيلي زود با ايشان انس مي‌گرفتند و مجذوب گفتار و رفتار ايشان مي‌شدند، اما حتي كساني هم كه با ايشان مخالف يا حتي بدخواه ايشان بودند، وقتي با دكتر چمران ملاقات مي‌كردند، ناخواسته جذب ايشان مي‌شدند. همسرشان مي‌گفتند يك بار كه مقام معظم رهبري به جبهه تشريف آوردند، سر سفره در حضور برخي از فرماندهان و رزمندگان فرمودند: «من دكتر چمران را از برادرم هم بيشتر دوست دارم» و حقيقتاً هم همين‌طور بود.

دكتر چمران به معناي واقعي ساده‌زيست بود و خدمات ايشان در لبنان و ايران و در گرو گذاشتن جان، مقام، تنعمات دنيوي كه به سادگي براي ايشان قابل دسترس بود، اوج اخلاص ايشان را نشان مي‌دهد. يك روز ماه مبارك رمضان سرزده براي افطار به منزل ايشان رفتم و ديدم افطاري ايشان نان، پنير و هندوانه است! دكتر چمران بين خود با يك سرباز ساده يا بسيجي، تفاوتي قائل نبود. هميشه آماده نبرد با دشمن بود و از جلسات توجيهي و برنامه‌ريزي در پشت جبهه و مخصوصاً پرحرفي كلافه مي‌شد. حتي در روزهاي اوج نبرد علاقه نداشت در مقرهاي فرماندهي بنشيند و بيشتر وقتش را در خطوط جبهه‌ها و با رزمندگان صرف مي‌كرد.

هر كس با ايشان همكاري مي‌كرد، به سختي مي‌توانست باور كند ايشان فرمانده نظامي و يك شخصيت جنگاور و ممتاز است. روحيه بسيار رئوف و لطيفي داشت. يك بار در يكي از عمليات‌ها، يكي از رزمندگان به يك اسير عراقي سيلي زده بود! دكتر چمران چنان از اين رفتار ناراحت و برآشفته شد كه گويي يكي از سربازان تحت امر يا حتي يكي از نزديكان خودش سيلي خورده است! ايشان هميشه وقتي فرمان حمله مي‌داد، همراه سربازانش به خط مقدم مي‌زد.

از حساسيت شهيد دكتر چمران نسبت به حفظ جان افراد در جنگ، چه خاطراتي داريد؟ اين حساسيت در چه اشكالي بروز مي‌كرد؟

يكي از رزمندگان جنبش امل به نام يوسف مرتضي آمده بود به دكتر كمك كند. يك روز دكتر به اتفاق يوسف مرتضي به قلب آرايش جنگي دشمن حمله كرد و به يوسف دستور داد به تانك‌هاي دشمن كه در مقابلشان بود شليك كند. يوسف شليك كرد، اما گلوله فقط به بدنه تانك خورد و تانك منفجر نشد. دكتر تا آن لحظه تصور مي‌كرد كسي داخل تانك نيست، ولي ناگهان عده‌اي از سربازان عراقي از تانك بيرون پريدند تا فرار كنند. دكتر بلافاصله فرياد مي‌زند شليك نكنيد، اما همراهان ايشان يا صداي ايشان را نمي‌شنوند يا اشتباه مي‌فهمند و آن چند سرباز را مي‌كشند! دكتر تا مدت‌ها هر وقت از آن حادثه ياد مي‌كرد، متأثر مي‌شد و با حسرت مي‌گفت كاش آنها كشته نمي‌شدند! انساني كه نسبت به دشمن چنين عطوفتي دارد، طبيعي است به سربازان تحت امر خود چه لطف و محبتي دارد.

خودم بارها ديدم كه چگونه سربازان و بسيجي‌هاي خسته و خاكي را كه از خطوط مقدم برمي‌گشتند، در آغوش مي‌گرفت. حفظ جان رزمندگان فوق‌العاده برايش مهم بود. يادم است يك بار بعد از جلسه‌اي كه با يكي از فرماندهان داشت، به‌شدت آشفته و عصباني بود. علت را كه پرسيدم، گفت: «انگار جان اين بچه‌ها كمترين اهميتي براي اين آقا ندارد. طرحي را پيشنهاد مي‌دهد كه در آن عده زيادي كشته خواهند شد!»

همواره تلاش مي‌كرد با حداقل هزينه و حداقل تلفات انساني حداكثر نتيجه را به دست بياورد، به همين دليل در تاريخ جنگ مشاهده مي‌كنيم عمليات‌هايي كه زير نظر ستاد جنگ‌هاي نامنظم انجام شده‌اند، از نظر هزينه و موفقيت و حداقل تلفات بهترين نتيجه را داده‌اند.

در مدتي كه در منطقه بودم به موازات انجام مأموريت‌هاي محوله، عكاسي هم مي‌كردم و گاهي هم از طبيعت عكس مي‌گرفتم. دكتر چمران فوق‌العاده به عكاسي علاقه داشتند و گاهي كه عكس‌ها را به ايشان نشان مي‌دادم، با علاقه زياد تماشا مي‌كردند و مخصوصاً عكس‌هايي را كه از طبيعت مي‌گرفتم خيلي دوست داشتند و با اشتياق مي‌ديدند.
اشاره كرديد با همسر ايشان دوستي نزديكي برقرار كرديد. ايشان از رفتار دكتر در محيط خانه چه مي‌گفتند؟

خانم «غاده جابر» لبناني و همسر دوم دكتر بود. همسر اول ايشان امريكايي بود و دكتر از ازدواج اولش دو فرزند پسر داشت. هنگامي كه دكتر چمران به لبنان مي‌رود و مستقر مي‌شود، خانم و دو فرزند همراه ايشان به لبنان مي‌آيند، اما شرايط لبنان براي آنها قابل تحمل نيست و پس از مدتي از هم جدا مي‌شوند. بعد هم در فاصله‌اي كه دكتر در لبنان است، يكي از پسرانش در استخر خفه مي‌شود و از دنيا مي‌رود كه براي دكتر چمران ضربه بسيار سنگيني بود.

آنچه از سلوك دكتر چمران در خانه خانم غاده جابر شنيده‌ام نشان مي‌دهد دكتر به هيچ‌وجه كاري را به همسرش تحميل نمي‌كرد. ايشان هيچ‌وقت به همسرش نگفت بايد همراه من به ايران بيايي و فقط در صورتي كه خانم غاده رغبت داشت برود، با ميل و اختيار خودش مي‌رفت. در منزل بخش قابل توجهي از كارها را خودش انجام مي‌داد. يك شب كه به خانه‌شان رفتم، دكتر داشت ظرف مي‌شست.

خانم غاده جابر خانواده ثروتمندي داشت و خانواده‌اش راضي به اين وصلت نبودند و به دكتر گفته بودند: غاده خدمتكار مخصوص دارد كه صبحانه‌اش را آماده و اتاقش را مرتب مي‌كند! دكتر چمران گفته بود: شايد نتوانم برايش خدمتكار بگيرم، اما همه اين كارها را برايش مي‌كنم و واقعاً هم تا آخر عمر به اين عهد خود وفا كرد.

نظر دكتر چمران درباره مبارزات و شهادت پدرتان چه بود؟

مي‌گفتند پدرت را خيلي دوست داشتم و موقعي كه فداييان اسلام را اعدام كردند و در گورستان مسگرآباد به خاك سپردند، هر روز نزديك غروب به آنجا مي‌رفتم و با اينكه منطقه شديداً تحت كنترل بود، از گوشه و كناري خود را به داخل قبرستان مي‌رساندم و سر مزار آنها گريه مي‌كردم! امام موسي صدر هم نكات جالبي درباره پدرم مي‌گفتند، چون در قم با پدرم دوست بودند و پدر ايشان مرحوم آيت‌الله صدرالدين صدر همواره از فداييان اسلام دفاع مي‌كرد.

آخرين بار ايشان را كي ديديد و تأثير شخصيت ايشان بر زندگي خودتان را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

نكاتي كه در مدت همكاري با ايشان آموختم تا آخر عمر به كارم خواهند آمد. هميشه هم خدا را به خاطر اينكه نعمت داشتن ايشان را به من داد شكر مي‌كنم.

به عنوان سؤال آخر، اشاره كرديد به ارتباط شهيد نواب صفوي و امام موسي صدر. اين ارتباط و نيز علايق شما به شهيد چمران شما را به لبنان و بررسي وضعيت شيعيان آن ديار سوق نداد؟

امام موسي صدر كه امام خميني مي‌فرمودند: «‌مثل فرزند من بود»، با مرحوم پدرم رفاقت خاصي داشتند. ما از نظر خانوادگي با هم آشنايي داشتيم. پس از شهادت آقاجان، امام موسي صدر براي مادرم چرخ خياطي فرستادند. اين سابقه وجود داشت تا اينكه وقتي از امريكا مي‌آمدم، خيلي دلم مي‌خواست پيش امام موسي صدر بروم چون در كنفرانس‌ها و سمينارها از «حركه المحرومين» و فعاليت‌هاي امام موسي صدر بسيار شنيده بودم. البته ترجيح مي‌دادم اول پيش امام به نجف بروم كه توفيق حاصل نشد.

در لبنان وقتي من با كارهاي امام موسي صدر آشنا شدم و حركت‌هايي كه آنجا كرده بودند، آن قدر براي من جالب بود كه دوست داشتم درآنجا بمانم. ديدم يك مرد بسيار روشنفكر، آگاه و دانشمند جامعه را با زحمات فوق‌العاده هدايت كرده و تك تك مردم هم عاشقانه از او ياد مي‌كنند. معلوم بود كه آقاي صدر يك ملت سركوفت خورده و تحقير شده را احيا كرده و به آنها شخصيت و هويت بخشيده است. كاري شبيه نقشي كه جناب ابوذر در جنوب لبنان انجام داد. وقتي ابوذر به آنجا تبعيد مي‌شود آن فرهنگ خالص نبوت و ولايت را به جنوب لبنان كه مسيحيان مخلص و درستي بودند، عرضه مي‌كند و آنان مسلمان شيعه مي‌شوند، هنوز هم در آنجا مسجدي به نام «مسجد ابوذر غفاري» وجود دارد.

بعدها هم در اثر همين تلاش‌ها، علماي بزرگي چون شيخ حرّ عاملي، شيخ بهايي و ... از آنجا برخاسته‌اند. البته وقتي عثمان حركت‌هاي خاص ابوذر را مي‌بيند، او را به ربذه تبعيد مي‌كند. امام موسي صدرهم به همين شيوه عمل كرد و ابتدا از راه فرهنگ وارد شد. اول با سخنراني‌ها، در مردم شور و حركت ايجاد كرد و شيعيان را به هم نزديك نمود. در آنجا دعواهاي قبيله‌اي مدت‌ها جريان داشته و اولين قدم امام موسي صدر، حل اختلاف و آشتي بين آنها بوده است و سعي كرده ميان فرهنگ‌ها وحدت پديد آورد و آنها را براي يك تظاهرات عظيم آماده كند كه به دولت لبنان تحميل كند كه شيعه هم بايد مجلس اعلا داشته باشد.

دقيقاً بعد از اين تظاهرات و تحصن در بيروت، دولت مجبور به تشكيل مجلس اعلا و داشتن نماينده شيعه در دولت مي‌شود. در واقع عملاً پس از يك دوره طولاني و تاريخي فترت، بار ديگر هويت شيعه احيا مي‌شود. شما كافي است كه الان سري به يادگارهاي ايشان در اين مورد بزنيد. مؤسسات پرستاري و آموزشي و همچنين مدرسه طلبگي كنار درياي صور، آن قدر از نظر زيبايي موقعيت جالبي است كه مي‌توان روح لطيف آقاي صدر را در آن ديد. بهترين مكان است براي تحقيق، با داشتن آرامش روحي و ذهني. ديگر مدارس و مؤسسات ايشان هم همين‌طور است. مدرسه دختران يتيم لبنان با لباس‌هاي يكدست و تميز، آموزش مداوم بيان فرهنگ اسلام، مدرسه پرستاري دختران، مدرسه صنعتي پسران، كشاف الرساله الاسلاميه (پيشاهنگي) را درست كرد و از اين طريق فرهنگ را انتقال داد.

از دو، سه سالگي افراد مي‌توانستند پيشاهنگ شوند. تمام اشعار آن ايدئولوژيك بود كه با زيباترين آهنگ و ريتم آنها را ياد مي‌دادند. آموزش فرهنگ اسلامي به زيباترين وجه، پوشش مردم رنگ‌هاي روشن و روسري‌هاي سفيد بوده است، چيزي كه در روحيه آنها تأثير مثبت مي‌گذاشت. من الان كه به آن خاطرات و شرايط نگاه مي‌كنم، تازه متوجه مي‌شوم كه چرا دكتر چمران تا اين حد امام موسي صدر را دوست داشت و پي‌جوي سرنوشت و وضعيت ايشان بود. راز آن همين هويت‌بخشي آقاي صدر به شيعيان و بيرون آوردن آنها از يك ركود و عقب‌ماندگي تاريخي بود.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 5
  • ۰۹:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۳/۳۱
    1 0
    جداً زیبا بود این پیام آفرین بر دختر شهید والا مقام سیّد مجتبی نواب صفوی و درود وسلام بر شهید چمران

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس