مأموریتهایی که اکنون با گذشت سالها از انجام آنها همچنان جزو اسناد محرمانه و سِرّی محسوب میشوند. با این حال اگرچه نمیتوان به بیان جزئیات فعالیتهای این سرباز گمنام پرداخت،اما به اعتبار این گفته مولوی که میگوید: « آب دریا را اگر نتوان کشید / هم به قدر تشنگی باید چشید» پس از گذشت سه دهه روایتهای از زندگی مشترک «حاج احمد» و «شهناز» را مرور خواهیم کرد.
همسر این سرباز گمنام برای ایسنا روایت میکند:
«شهناز گلپری هستم اما همیشه خودم را باقری معرفی کردهام.سال 1360 با همسرم حاج احمد باقری ازدواج کردم.او پسردایی مادرم بود و از بچگی یکدیگر را کامل میشناختیم.حاج احمد پیش از پیروزی انقلاب اسلامی کار میکرد و درس میخواند تا اینکه سال 1355 سرباز شد. اواخر دوران سربازی او نیز به تحرکات انقلاب پیوند خورد. در همان دوران که انقلاب به اوج خود رسیده بود همراه سایر انقلابیون اصفهان در منزل آقای خادمی که رئیس حوزه علمیه اصفهان بود تحصن کرد. این منزل برای مردم اصفهان یک پایگاه انقلابی بود.
حاج احمد چون سربازی رفته بود و فنون نظامی و کار با اسلحه را بلد بود به آموزش نیروهای انقلابی در اصفهان پرداخت تا اینکه رفته رفته تلاشهای مردم به کمک خداوند نتیجه داد و انقلاب پیروز شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی او به عضو نهادهای انقلابی درآمد و از سوی سپاه به بلوچستان مأمور شد.در آن زمان بلوچستان مانند سایر بخشهای ایران همچون کردستان و گنبد یا خوزستان آبستن تحولات شده بود و ضدانقلاب و اشرار فعالیت بسیاری در آنجا داشتند. برای همین حاج احمد به همراه گروهی از عناصر انقلابی اصفهان جزو نخستین افرادی بودند که به بلوچستان رفتند.
با عصا به خواستگاریم آمد
در سال 59 در جریان مأموریتی گلولهای به پایش اصابت کرده بود.او را به تهران منتقل کردند و در بیمارستان مصطفی خمینی بستری بود. مدتی هم در اصفهان استراحت کرد. در همان ایام در حالی که دو عصا زیر بغل داشت به خواستگاری من آمد.پدر و مادرم جزو نخستین مخالفان ازدواج ما بودند.آنها به دلیل مهر و محبت مادرانه و پدرانهشان نگران سرنوشت من و آیندهام بودند. اما من حاج احمد را دوست داشتم و پدر و مادرم را راضی کردم. پس از ازدواج من نیز همراه او به بلوچستان رفتم.
در آن سالها هنگامی که میخواستیم از اصفهان به بلوچستان برویم باید سه مرتبه سوار ماشین میشدیم، ابتدا از اصفهان برای کرمان، سپس از کرمان برای بم و از آنجا برای ایرانشهر چند کورس ماشین سوار میشدیم و امنیت جاده نیز به شکلی که امروز امنیت حاکم است نبود. آن وقتها گاهی ماشین شهربانی اتوبوس را اسکورت میکرد یا ساعتهایی در جاده منع عبور و مرور اعلام میشد چرا که اشرار جاده را ناامن میکردند.
با حضور در بلوچستان متوجه شدم که حاج احمد مسئول اطلاعات سپاه ایرانشهر است.تا سال 63 در ایرانشهر ماندیم و پس از آن نیز به نیکشهر نقل مکان کردیم. اوج فعالیتهای حاج احمد از سال 63 تا زمان شهادتش بود. در این مدت او سمتهای دیگری همچون فرمانده سپاه نیکشهر،فرمانده سپاه چابهار، فرمانده پایگاه دریایی چابهار و مسئول اطلاعات چابهار بود.
حاج احمد بسیار زیرک و باهوش بود. علاوه بر این بسیار متواضع و خوشاخلاق بود به گونهای که توانسته بود اعتماد بسیاری از مردم بومی بلوچستان را جلب کند و خوشاخلاقی او با آنها موجب ایجاد پیوندی عاطفی میان آنها شده بود به گونهای که اکنون هم با وجود اینکه حاج احمد به شهادت رسیده است مردم بومی بلوچستان همچنان با من در تماس هستند. چند سال پیش که از طرف «انجمن پیشکسوتان سپاس» به این مناطق رفته بودیم عدهای میآمدند و میگفتند ما نام فرزندانمان را از شما انتخاب کردهایم به این معنی که اسم احمد یا باقری و شهناز را بر روی فرزندانشان نهادهاند.
روایت ترورهای نافرجام یک سرباز گمنام
در مدتی که حاج احمد در بلوچستان بود به عنوان رزمنده در جبهههای جنوب و عملیاتهایی همچون تنگه چذابه، فتح بستان یا کربلای 4 نیز حضور پیدا کرده بود. در دوران حیات حاج احمد به دلیل مسئولیتهای حساسی که داشت منافقین و اشرار او را شناسایی کرده بودند. برای همین چندین مرتبه او مورد سوءقصد و ترور واقع شده بود.
یک بار سال 60 در اوج ترورهای منافقین یکی از عناصر منافق در کوچهای ماشین حاج احمد را مورد ضرب گلوله قرار داده بود. اما حاج احمد با چابکی توانسته بود سریعا از اتومبیل خارج شود و به درون منزلی که درِ حیاطش باز بود خیز بردارد. برای همین جان سالم به در برده بود. همچنین یک بار در نماز جمعه بلوچستان هنگامی که او پیش امام جمعه بود اشرار تصمیم به ترور آنها کرده بودند که یکی از سربازان شخص مورد نظر را شناسایی کرده بود و این تلاش دشمنان انقلاب نیز بیثمر مانده بود. یادم میآید در یکی از شبها نیز اشرار به قصد منزل ما آمده بودند و از در حیاط بالا میآمدند. در آن لحظات حاج احمد اصرار داشت که من باید چادر به سرم داشته باشم و همچنین گفت که باید بچهها را بیدار کنم که در صورتی که تبادل آتش انجام شد صدای گلوله آنها را شوکه نکند.
ما باید قدر امنیتی که اکنون در کشور حاکم است را بدانیم. این مطالب را باید به جوانان گفت تا بدانند که چگونه اکنون به راحتی در خیابان یا منزلشان زندگی میکنند. کافی است جوانان نگاهی به دور و اطراف ایران بیاندازند تا به نعمت امنیت در کشورمان که به واسطه ایثار و ازخودگذشتگی این افراد گمنام بوده است، پی ببرند.
پاسدار 24 ساعته میخوام
من و حاج احمد تنها هفت سال زن و شوهر بودیم و حاصل زندگیمان یک پسر و
دو دختر شد. از آنجایی که حاج احمد جزو نیروهای اطلاعات و از فرماندهان بود
و به دنبال کسانی میگشت که به گفته خودش پاسدار 24 ساعته باشند. بیشتر
اوقات نیز در منزل نبود و بیرون از خانه به سر میبرد.او با لباس مبدل در
بلوچستان زندگی میکرد و کمتر لباس پاسداری به تن داشت و شبانهروز برای
تثبیت انقلاب کار کرد و با اشرار و منافقین، قاچاقچیان و عناصر خارجی که به
این دسته از مخالفان انقلاب کمک میکردند درگیر بود تا اینکه هشتم
فروردینماه سال 67 در حین مأموریتی به شهادت رسید.
او در وصیتنامهاش به بچهها توصیه به اقامه نماز، پوشش و اطاعت از رهبری کرده است. برای دوستانش نیز نوشته بود که دست از انقلاب برندارند و همواره مدافع آن باشند و راه شهدا را ادامه بدهند. به من نیز گفته بود که فرزندانمان را مومن پرورش بدهم. همچنین به پدر و مادرش را هم توصیه کرده بود که از خدا برایش طلب مغفرت کنند و در مراسماش اشک نریزند. پیکر حاج احمد را در گلزارشهدای اصفهان به خاک سپردند.در رابطه با حاج احمد کنگره سرداران شهید استان سیستان و بلوچستان کتاب «عبور از مرز آفتاب» را به چاپ رسانده است.
«بهشتی بلوچستان»
پس از شهادتش به «بهشتی بلوچستان» معروف شد چرا که مظلومانه زیست و مظلومانه هم به شهادت رسید. از آنجایی که حاج احمد یک نیروی اطلاعاتی و سرباز گمنام بود نمیتوان بسیاری از فعالیتهایش را بازگو کرد. من نیز بسیاری از کارهایی که انجام داده بود را پس از شهادتش از زبان همرزمانش شنیدم برای همین همواره به او افتخار میکنم.
نکتهای که باید حتما بگویم این است که شهدا هیچگاه از کره دیگری به زمین نیامدهاند، آنها در همین شهر و در بین خودمان زندگی کردند و از مردم عادی جامعه بودند. اما چون ذات پاکی داشتند و لقمه حلال خوردند با اینکه در دوره پهلوی نیز زندگی کردند اما موجب شدند که این انقلاب به رهبری امام (ره) به پیروزی برسد. این شهدا به امام پاسخ دادند و جان فدای ایشان شدند تا ما زندگی شرافتمندانهای داشته باشیم.»
-محمدرضا بختیاری