شاه بعد از کودتای 28مرداد تمامی تلاش خود را برای کنترل دیوانسالاری در راستای توسعه هرچه بیشتر قدرت خود به کاربست. برای همین دیوانسالاری در ایران به جای اینکه مبتنی بر روابط غیرشخصی و به مثابه نهادی برای انجام کارکردهای بهینه یک دولت عمل کند مبدل به ساختاری برای حفظ و تداوم قدرت در خاندان پهلوی مبدل شد.

به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ ایران در دو دهه پایانی حکومت محمدرضا پهلوی از منظر نخبگان سیاسی حاکم دوره متفاوتی را طی کرد. عصری که نخبگان کانون ترقی سیاستگذاری‌های کشور را به دست گرفتند. جریانی با رویکردی متفاوت به سیاست، اقتصاد و فرهنگ.     

در کنار روشهای مختلف تقسیم‌بندی حکومت محمدرضا پهلوی، یکی از این روشها تقسیم بندی بر اساس دوره‌های روی کار آمدن سیاستمداران و دولتمردان آن زمان می‌باشد. در این راستا عصر پهلوی دوم به قبل از کودتای 28 مرداد  و بعد از آن -و به خصوص بعد از برکناری دولت امینی- تقسیم می‌شود.
 
در این تقسیم‌بندی، دوران اول زمانی است که هنوز شاه به دلیل شرایط کشور نتوانسته بود دیکتاتوری کاملی را در کشور حاکم کند. به همین دلیل، در این زمان سیاستمدارانی که در کشور فعالیت می‌کردند به دلیل ریشه‌های اشرافی خود حاضر به اطاعت بی‌چون و چرا از شاه نبودند؛ اما بعد از کودتای 28 مرداد و به خصوص بعد از سرکوب قیام 15 خرداد شاهد روی کار آمدن سیاستمدارانی هستیم که بسیار کمتر نسبت به سیاستمداران پیشین، به خصلتهای بومی تعلق داشته و اکثرا تحصیل کرده کشورهای اروپایی و آمریکا بودند. این افراد مدرنیسم و مدرن شدن را به منزله حل شدن در فرهنگ غربی می‌دانستند. برای همین در تمامی سیاستگذاری‌های آنها بی‌توجهی به فرهنگ بومی و تقویت نفوذ غرب در ایران دیده می‌شود. در این نوشتار به بررسی چرایی این مسئله پرداخته و بررسی می‌کنیم به چه دلیل بخشی از دولتمردان ایرانی در دهه 40 و 50 چنین سوگیری داشته‌اند.
 
*ساختار فعالیت سیاستمداران

قبل از اینکه به بررسی خصوصیات سیاستمداران اشاره شود، ابتدا باید ساختارهای سیاسی جامعه مورد توجه قرار گیرد. اگر ارکان قدرت شاه را به سه بخش ارتش، دربار و دیوانسالاری تقسیم کنیم، در این میان ارتش منبع انحصار قدرت سرکوب و دیوانسالاری محلی برای توزیع منابع مالی و موقعیت اجتماعی بوده است. افزایش درآمدهای نفتی در دهه 40 و 50 و از طرفی ضعف بخش خصوصی و در نتیجه طبقه سرمایه دار در ایران باعث شده بود تا دولت تنها راهکار ارتقای رشد و منزلت اجتماعی و اقتصادی در ایران به حساب بیاید. از این رو اگر افرادی می‌خواستند در ساختار دولت پهلوی رشد کنند باید وارد دیوانسالاری رژیم می‌شدند. 1
 
با این حال محمدرضا پهلوی بعد از کودتای 28مرداد تمامی تلاش خود را برای کنترل دیوانسالاری در راستای توسعه هرچه بیشتر قدرت خود به کاربست. برای همین دیوانسالاری در ایران به جای اینکه مبتنی بر روابط غیرشخصی و به مثابه نهادی برای انجام کارکردهای بهینه یک دولت عمل کند مبدل به ساختاری برای حفظ و تداوم قدرت در خاندان پهلوی مبدل شد.2
 
شاه دیوانسالاری را براساس نظامی از توزیع پاداش‌ها، بین افراد مطلوب و افراد نامطلوب شکل داده بود. از دهه 40 به بعد دیوانسالاری به شیوه ساماندهی شد که فقط به تکنوکراتهایی که دارای تعریفی یکسان از رشد و پیشرفت با شاه بوده و فاقد استقلال بودند، اجازه ورود داده می‌شد. طبیعی است از این زمان به بعد شاهد قدرت گیری تکنوکراتهایی باشیم که حاضر بودند برای رشد و منزلت اجتماعی خود را با سیستم تطبیق کامل دهند.3
 
در این برهه شاه تلاش می‌کرد تا گفتمانی براساس پیوند یکسانی ایران و غرب در جامعه ایجاد کند. در این گفتمان ایرانی‌ها به غربی‌ها و به خصوص آمریکایی‌ها قرابت بیشتری داشتند تا با شرقی‌ها. شاه از این مقطع به بعد کوشش کرد تا جریانی را در کشور در مصدر امور قرار دهد که تعریف یکسانی از او در خصوص توسعه داشته باشند؛ برای همین به تکنوکراتها روی آورد.4
 
*خصوصیات سیاستمداران

اما خصلت تکنوکراتها چه بود که باعث شد تا نظر شاه به آنها جلب شود؟ در واقع در اوایل دهه 40 و در زمانی که برخی از جریانات سیاسی مانند ملی‌گراها تصور می‌کردند که اعلام فضای باز سیاسی با حمایت آمریکا زمینه را برای استقرار دموکراسی در ایران فراهم می‌کند، برخی از تحصیل کرده‌های غرب که تمایل به آمریکا داشتند در کانونی با عنوان «ترقی» فعالیت خود را تحت عنوان مرکزی برای پژوهشهای علمی آغاز کردند.5
 
تکنوکراتها؛ دوست‌داران آمریکا، ماشین امضاهای شاه

محمدرضا و فرح پهلوی در مراسم افتتاح یکی از اجلاسیه‌های ادوار هفتم مجلس سنا و بیست و سوم مجلس شورا در مقابل مجلس سنا از راست: محسن هاشمی‌ نژاد، امیرعباس هویدا، جعفر شریف‌امامی، عبدالله ریاضی (پشت سر فرح پهلوی)، فرح پهلوی، مصطفی امجدی، محمدرضا پهلوی و چنگیز وشمگیر


فعالیتهای کانون ترقی و تعریفش از توسعه که مبتنی بر نزدیکی به غرب از لحاظ فرهنگی و اقتصادی بود، در آن زمان توجه شاه و آمریکایی‌ها را جلب کرد. اعضای کانون معتقد به نوسازی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی از بالا به پایین بودند. اعضای کانون معتقد بود ایران اگر می‌خواهد مسیر توسعه را طی کند باید با تضعیف اقتصاد کشاورزی نیروی لازم برای اقتصاد مبتنی بر جایگزینی واردات را که عمدتا شامل صنایع مونتاژ بود فراهم کند. همچنین در حوزه دین نیز معتقد به جدایی دین از سیاست بودند.6

این طیف اعتقاد داشتند ایران به دلیل ضعف سیستم اقتصادی نمی‌تواند با تکیه به نیروهای اقتصادی داخلی به رشد برسد. از این رو باید برای این کار با کشورهای پیشرفته اقتصادی ائتلاف کند. از نظر آنها، در این میان با توجه به مسایل روز بهترین کشوری که می‌توان با آن وارد ائتلاف شد آمریکا بود. این سیاستمداران طرفدار وابستگی اقتصادی به غرب بوده و معتقد بودند این وابستگی می‌تواند امنیت بلندمدت ایران را تامین کند. برای همین در دهه‌های 40 و 50 شاهد ترغیب  اقتصاد به سمت غرب و باز کردن درهای کشور به روی محصولات غربی و  گسترش همکاری نظامی با آمریکا هستیم. در واقع اینها راه توسعه را تبدیل شدن ایران به یک حکومت وابسته به آمریکا می‌دانستند.7

در حوزه فرهنگی نیز معتقد بودند تا زمانی که ایرانی‌ها نتوانند از فرهنگ مذهبی و سنتی  رهایی یابند؛ نمی‌توانند به توسعه برسند. آنها ایران را کشوری در میان کشورهایی ازنظر فرهنگی عقب مانده  می‌دانستند؛ از این رو بهترین راه برای پیشرفت فرهنگی را باز کردن درهای کشور به روی محصولات غربی و تلاش برای توسعه سبک زندگی اروپایی تلقی می‌کردند. در این راستا تلاش کردند تا نظام آموزشی کشور را سکولار کرده و زمینه‌های تضعیف ارزشهای ملی و مذهبی را از همان ابتدا در بین جوانان فراهم کنند. از دیگر اقدامات این افراد می‌توان به برپایی جشن هنر شیراز که به منظور توسعه فرهنگ غربی در ایران صورت می‌گرفت اشاره کرد.8
 
علاوه بر این کانون تمامی سیاست‌هایش را مبتنی بر حمایت از «انقلاب شاه و مردم» گذاشته بود. همین مسئله موجب شده تا در دهه 1340 کانون مورد توجه شاه و آمریکایی‌ها قرار بگیرد. به طوری که عنوان می‌شود با توصیه آمریکایی منصور، نخست وزیر، راه برای ایجاد حزب «ایران نوین» و قدرت گیری افراد این طیف فراهم شد. در این رابطه بر اساس گزارش ساواک محافل آمریکایی برای انتصاب بیش از پیش اعضای این کانون به پستهای مهم سیاسی و اداری در ارکان حاکمیت دست به فعالیت پردامنه‌ای زده‌ و وارد مذاکره با شاه شده بودند.9
 
حمایت آمریکا و شاه موجب شد تا در دهه 40 سیاستمدارانی که در بستر کانون ترقی فعالیت می‌کردند، به قدرت رسیده و از این زمان تا پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان بازوی اجرایی شاه عمل کنند. این افراد در تمامی سالهایی که در مصدر کار بودند، تمامی سیاستهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی خود را با هدف توسعه نفوذ آمریکا در ایران قرار دادند.
 
زونیس طی تحقیقی که در خصوص تکنوکراتهای حاکم در ایران در زمان محمدرضا پهلوی انجام داده، به نتایج جالبی رسیده است. بر اساس پژوهش وی، مسئولان  سیاسی و اقتصادی کشور در حالی خود را مسلمان می‌دانند که اندیشه‌های غیردینی در ضمیر آنها نفوذ کرده است. به طوری که ملاک درست و غلط برای آنها اندیشه‌های سکولار می‌باشد. این پژوهش نشان می‌دهد میزان پایبندی به احکام دینی در بین مسئولان در زمان پهلوی بسیار اندک بوده است. به طوری که  کمتر از 24 درصد آنها به صورت مدام به احکام دین عمل می‌کردند.10
 
با این حال حداقل بیش از 60درصد آنها بارها به سفرهای خارجی و عمدتا به غرب و به خصوص امریکا رفته‌اند و از صحبتهای آنها در مصاحبه مشخص شده که آنها همواره ایران را با غرب مقایسه کرده و آن را به عنوان ملاک درست بودن میسر توسعه قلم‌داد می‌کردند. نتیجه اصلی این مقایسه رشک آمیز، کوچک کردن پیشرفتهای ایران و بزرگ کردن نقاط ضعف آن است. همچنین این تحقیق نشان داد که احساس ناامنی و بی‌اعتمادی در این مسئولان زیاد بوده است. به طوری که قادر به کار جمعی نیستند و در نهایت عنوان شده بود که برای برخورداری از پاداش و موقعیت اجتماعی به محافظه کاری و نادیده گرفتن واقعیتهای اجتماعی روی آورده اند.11
 
*فرجام سخن

بررسی روی کارآمدن جریان تکنوکرات نشان می‌دهد که آنها شامل گروههایی بودند که مسیر رسیدن به توسعه را غربی شدن و حذف فرهنگ سنتی ایران می‌دانستند. اینها معتقد بودند که به دلیل ضعف طبقه سرمایه‌دار در ایران تنها منبعی که می‌تواند موجب توسعه کشور بشود، شاه است. از این رو خود را در اختیار سیاستهای شاه قرار دادند. البته این به منزله دلسوزی این جریان برای توسعه کشور نیست چرا که اینها نزدیکی به شاه و تبدیل شدن به مجریان بی چون و چرایی او را بهترین روش برای کسب ثروت و قدرت تلقی می‌کردند. برای همین تکنوکراتها در دو دهه اخر حکومت پهلوی خود را مبدل به ابرازی برای سیاستهای شاه کردند با این حال بی‌توجهی به مسایل بومی و تلاش نکردن برای حل مشکلات کشور به صورت واقعی خودش در طولانی مدت به عاملی برای نابودی رژیم پهلوی مبدل شد.

______________________________
1.جیمز بیل،  الگوی روابط قدرت در نخبگان سیاسی ایران، ترجمه: مجید خسروی نیک، تهران، انتشارات مجله فرهنگ اندیشه، 1383، ص 145.
2.زهرا شجیعی، نخبگان سیاسی ایران از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، تهران، نشر سخن، 1371، ص 67.
3.جیمز بیل، همان، 150.
4.مجید ادیب زاده، زبان،گفتمان و سیاست خارجی، تهران، نشر اختران، 1387، ص45.
5.علیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسیی و اجتماعی ایران، تهران، انتشارات سمت، 1383، ص274.
6.حسین آبادیان، دو دهه واپسین حکومت پهلوی، تهران، دفتر مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ۱۳۸۹، ص 179.
7.حسین آبادیان، همان ص 187.
8.محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، تهران، نشر علم، 1376، ص490.
9. محمود طلوعی، همان، ص 498.
10. ماروین زونیس، روانشناسی نخبگان سیاسی ایران، ترجمه: پرویز صالحی، سلیمان امین زاده و زهرا لبادی، چاپخش، 1378، صص390-370.
11. ماروین زونیس، همان، ص 396.

*موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس