به گزارش مشرق، «حامد عسکری» شاعر جوان کشورمان در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
سرکار خانم فاطمه حسینی صبیه محترم جناب صفدر حسینی سلام علیکم. شما وقتی به دنیا آمده اید من سه ساله و نیمه بودم. من به شما رای ندادم اما از اینکه دختری از نسل خودم نماینده نسلش است ته دلم خوشحال بودم. گذشت تا اینکه حق اوقات فراغت فرزندان در فیش حقوقی پدرتان را دیدم و مرا پرت کرد به سالها قبل. سالهای نوجوانی ام سالهایی که پدرم از ریاست آموزش و پرورش بم به ریاست آموزش پرورش کهنوج تبعید شد. خانم حسینی یک کهنوج می گویم یک کهنوج میشنوید. بارها چرخهای ماشین رنو پنج قسطی پدرم در گرمای چهل و هشت درجه این شهر در آسفالت های خمیرشده از گرما فرو رفت و بارها روی پوست صورت مادرم که از مدرسه می آمد ماست خنک ریختیم تا تاول پوست صورتش راحت تر ور بیاید. من و شما هر دوتا آقا زاده بودیم اما آقا زاده بودن امریست نسبی. پدر شما حق اوقات فراغت می گرفت و پدر من برای روشن کردن کولر ماشین اداره اش در هنگامی که خانواده سوار ماشین میکرد از علمای قم اجازه شرعی گرفت. پدر شما پاداش عید غدیر و عید فطر می گرفت و پدر من برای اینکه راننده ش وقتی آمده بود دنبالش و من از راننده اش خواستم اجازه بدهد من ماشین را سر و ته کنم و او موافقت کرد هم گوش من را پیچاند و هم برای راننده اش توبیخی رد کرد. می دانید خانم حسینی تا بوده همین بوده این بحث ارباب رعیتی تا قیامت دست از سر من و سرزمینم بر نمی دارد. طوری جا افتاده که انگار رعیت مفلوک گیوه پاره ای هم اگر بپا دارد از تصدق سر ارباب دلسوز است. اگر باران بیاید از دعای ارباب با تقوی است و اگر باران سیل شود از معصیت و قدر نشناسی رعیت. می دانید خانم حسینی شاید حقوق پدرتان و هم قبیله هایش را از حلقومشان بکشند بیرون که چشمم آب نمی خورد اما با حسرتهای برباد رفته من چه می کنید. شما سرندی پیتی را در تلویزیون رنگی دیدی و من بدبخت با تلویزیون پارس سیاه سفیدی که تا چنگال در ماتحتش فرو نمیکردی تصویر نداشت. تو راننده داشتی من در گرمای کهنوج چربی دور تخم چشمهایم آب شد. خدا را شکر میکنم که پدرم گوشی هوشمند ندارد و فیش حقوقی پدرتان را ندید البته اگر از صدای و سیمای شفافگر و صادقمان نشنیده باشد. می دانید سیده خانم حکایت من و امثال من و پدرم و هم قبیله هایش حکایت این عکس است. این عکس امروز بم است. حاصل یکسال عرق ریزی کشاورز مفلوک بمی به واسطه طوفانی ناجوانمرد دانه دانه بر زمین ریخت و همشهری هایم بیچاره تر شدند.
آقازاده های عزیزلطفا بعد از خوردن حق مردم مسواک بزنید. ما دیگر رمق دیدن هزینه دندانپزشکی فرزندان رادر فیش حقوقی را نداریم.
سرکار خانم فاطمه حسینی صبیه محترم جناب صفدر حسینی سلام علیکم. شما وقتی به دنیا آمده اید من سه ساله و نیمه بودم. من به شما رای ندادم اما از اینکه دختری از نسل خودم نماینده نسلش است ته دلم خوشحال بودم. گذشت تا اینکه حق اوقات فراغت فرزندان در فیش حقوقی پدرتان را دیدم و مرا پرت کرد به سالها قبل. سالهای نوجوانی ام سالهایی که پدرم از ریاست آموزش و پرورش بم به ریاست آموزش پرورش کهنوج تبعید شد. خانم حسینی یک کهنوج می گویم یک کهنوج میشنوید. بارها چرخهای ماشین رنو پنج قسطی پدرم در گرمای چهل و هشت درجه این شهر در آسفالت های خمیرشده از گرما فرو رفت و بارها روی پوست صورت مادرم که از مدرسه می آمد ماست خنک ریختیم تا تاول پوست صورتش راحت تر ور بیاید. من و شما هر دوتا آقا زاده بودیم اما آقا زاده بودن امریست نسبی. پدر شما حق اوقات فراغت می گرفت و پدر من برای روشن کردن کولر ماشین اداره اش در هنگامی که خانواده سوار ماشین میکرد از علمای قم اجازه شرعی گرفت. پدر شما پاداش عید غدیر و عید فطر می گرفت و پدر من برای اینکه راننده ش وقتی آمده بود دنبالش و من از راننده اش خواستم اجازه بدهد من ماشین را سر و ته کنم و او موافقت کرد هم گوش من را پیچاند و هم برای راننده اش توبیخی رد کرد. می دانید خانم حسینی تا بوده همین بوده این بحث ارباب رعیتی تا قیامت دست از سر من و سرزمینم بر نمی دارد. طوری جا افتاده که انگار رعیت مفلوک گیوه پاره ای هم اگر بپا دارد از تصدق سر ارباب دلسوز است. اگر باران بیاید از دعای ارباب با تقوی است و اگر باران سیل شود از معصیت و قدر نشناسی رعیت. می دانید خانم حسینی شاید حقوق پدرتان و هم قبیله هایش را از حلقومشان بکشند بیرون که چشمم آب نمی خورد اما با حسرتهای برباد رفته من چه می کنید. شما سرندی پیتی را در تلویزیون رنگی دیدی و من بدبخت با تلویزیون پارس سیاه سفیدی که تا چنگال در ماتحتش فرو نمیکردی تصویر نداشت. تو راننده داشتی من در گرمای کهنوج چربی دور تخم چشمهایم آب شد. خدا را شکر میکنم که پدرم گوشی هوشمند ندارد و فیش حقوقی پدرتان را ندید البته اگر از صدای و سیمای شفافگر و صادقمان نشنیده باشد. می دانید سیده خانم حکایت من و امثال من و پدرم و هم قبیله هایش حکایت این عکس است. این عکس امروز بم است. حاصل یکسال عرق ریزی کشاورز مفلوک بمی به واسطه طوفانی ناجوانمرد دانه دانه بر زمین ریخت و همشهری هایم بیچاره تر شدند.
آقازاده های عزیزلطفا بعد از خوردن حق مردم مسواک بزنید. ما دیگر رمق دیدن هزینه دندانپزشکی فرزندان رادر فیش حقوقی را نداریم.