گروه فرهنگ و هنر مشرق- سینما هیچگاه دور از اتفاقات زمانه جامعه خویش نبوده است و هرگاه میان سینما، جامعه و زمان فاصله افتاده، شکاف عمیقی را با مخاطبانش تجربه کرده است. سینمای جنگ یا به تعبیر وطنی، سینمای دفاع مقدس البته کمی از این قاعده مستثنی است. گویی اینکه سینمای دفاع مقدس فراخور اقتضائات زمانی دوران جنگ تحمیلی کلید خورده است و سینماگران سعی کردهاند پا بهپای رزمندگان در جبهههای جنگ و دوشادوش مردان و زنان و کودکان در پشت جبههها، قاب دوربین خود را از داستانهای سلحشوریها، فداکاریها، سختیها، مرارتها و تبعات فیزیکی و روانی جنگ پر کنند، ولی هرگز این سینما در زمانه خود متوقف نشده و همچنان، روایتگر همان دوران ۸ ساله است. همانگونه سینمای جهان نیز سالی را بدون فیلم یا فیلمهایی در جنگ نگذرانده است.
سینمای دهه ۷۰ به ناگه از سینمای دفاع مقدس با تعریف معمول خود فاصله میگیرد و به «سینمای پساجنگ» روی میآورد. خود را از جبههها دور میکند و بیشازپیش به پشت جبههها میپردازد یا از بازماندگان جنگ داستان میگوید. دیگر خود جنگ مسئله نیست و آدمهایی که بهگونهای به آن متصل میشوند، موضوع اصلی داستانها هستند. سینمای این دهه بیشتر بر روی شخصیتپردازی استوار است. شخصیتها رنگ خاکستری نیز به خود میگیرند. دیگر رزمنده لزوماً یک فرشته بیعیب و نقص نیست.
اشتباه میکند، عصبانی میشود، عاشق میشود، به خدا شکایت میبرد، خسته میشود و رنگ و بوی زمینیتری میگیرد. رزمندهها از تیپ خارج میشوند ولی نه در میدان جنگ بلکه در زندگی روزمره امروزی یا نهایتاً در پشت جبههها. صحنههای جنگی درون فیلمها معمولاً در این دهه صرفاً نمایشی هستند و کارکردهای داستانی چندانی ندارند و فقط اثباتکننده رزمنده بودن شخصیت اصلی داستان فیلم هستند. سینمای دهه ۸۰ مجدد به جبههها باز میگردد. ولی این بار به دنبال رزمندههای تیپیکال دهه ۶۰ نیست.
میخواهد ساختارشکن باشد. شخصیتهایی را به نمایش میگذارد که با تصورات مخاطبان نسبت به یک رزمنده یا خلقوخوی او گاهی تا ۱۸۰ درجه متفاوتتر است. داستانهایی را در میدان جنگ روایت میکند که چندان به جنگ ربطی ندارد. اتفاق در دل جنگ میافتد ولی رنگ و بوی دفاع مقدسی ندارد و گاهی اصلاً دفاع نیست.
سینمای ضد جنگ در این دهه پررنگتر از هرزمانی میشود که البته خیلی از آنها هرگز رنگ پرده سینما را هم نمیبینند. اوایل دهه در دوئل درویش عده زیادی به خاطر صندوقی از طلا شهید میشوند، بدون اینکه بدانند از چه چیزی محافظت میکنند و اواخر دهه عدهای جوان لات و دزد میشوند قهرمانان متحول جنگی!
ایرادات ریز و درشت بسیاری بر فیلم میتوان گرفت ولی آنچه این فیلم را از فیلمهای دفاع مقدس و حتی بسیاری از فیلمهای ژانرهای دیگر متمایز میکند، ابداعات بصری و جسارت ساخت چنین اثری است که پس از سالیانی میتوان یک قهرمان را بر پرده سینما نظاره و آن را باور کرد. با دیدن فیلم ایستاده در غبار حسرتی بر دل مخاطب باقی میماند که ای کاش اینچنین فیلمی برای دیگر شهدای دفاع مقدس هم ساخته شود. فیلمهایی که قهرمانانشان هرچند سر در آسمان داشته باشند ولی حتماً پایشان روی زمین باشد.
در این چند دهه همیشه واقعیت جنگ دچار افراط و تفریط شده است. همین افراط و تفریط یا از رزمنده و شهید، قدیس ساخته است و یا صدها پله وی را تنزل داده است. مستند داستانی آخرين روزهاي زمستان ساخته «محمدحسین مهدویان» بعد از سه دهه نشان داد که میتوان مستندی در مورد یک شهید در میدان جنگ ساخت که هم قهرمان باشد و هم قدیس نباشد. مستندی که داستان وار سیر تغییر و تحول منطقی یک فرد را نشان میدهد و وی را تا طراح عملیاتهای بزرگی در دفاع مقدس میرساند. آخرین روزهای زمستان مستندی خوشساخت با روایتی جذاب بود که با ایجاد تعلیقهای داستانی، مخاطبان را مشتاق دیدن قسمت بعدی خود میکرد. بازسازی مستند گونه زندگی «شهید حسن باقری» و صداگذاری ماهرانه آن هر مخاطبی را بهسوی خود میکشاند.
این بار مهدویان با استفاده از تجربه گرانسنگ مستند تلویزیونی و تولید نسخه سینمایی آن، فیلم سینمایی ایستاده در غبار را راهی جشنواره امسال کرده بود. فیلم از همان تکنیک ساخت و صداگذاری مستند آخرین روزهای زمستان بهره برده است. داستان فیلم روایتگر زندگی «احمد متوسلیان» از کودکی تا لحظه ربوده شدنش است. فیلم به مدد تجربه قبلی فیلم ساز و نیز فضای مستند گونه و شباهتهای بصری کاراکترهایش با شخصیتهای واقعی از ابتدا برای مخاطبان این اطمینان را ایجاد میکند که با نسخهای حقیقی و بدون واسطه از زندگی قهرمان فیلم مواجه هستند.
پرداختن به جزئیاتی از زندگی یک شهید که سالیان سال، به خاطر بسیاری از اما و اگرهای غیرمنطقی جایش در سینمای ایران خالی بوده است در این فیلم در مورد یک جاویدالاثر اتفاق میافتد. او اشتباه میکند، عصبانی میشود، درد میکشد، سخت میگیرد، عذر میخواهد، دعوا میکند و حتی به دروغ اعتراف هم میکند ولی باز یک قهرمان است. مشکلی که بسیاری از فیلمهای دفاع مقدس ما دارند این است که قهرمانهای سینمای ایران غالبا باورپذیر نیستند. ایستاده در غبار اما چهره واقعی یک قهرمان را به نمایش میگذارد.
قهرمانی که از همین کوچه و بازارهای شهر خودمان بلند میشود و در میان خاکریزهای جنگی عمل به تکلیف میکند. قهرمان داستان ما، از ابتدا روی پیشانیاش ننوشته است «قدیس». او انسانی عادی است که قرار است برای عهدی مقدس دست به کار شود و این در روایت فیلم به خوبی دیده میشود.
البته به نظر میرسد فیلم نتوانسته است از ادعایی که کرده، تمام و کمال سربلند بیرون آمده باشد. ایستاده در غبار مدعی است که یک فیلم سینمایی است درصورتیکه در روایت داستانی خود گره کلی ندارد.به گزارش نقدسینما، مخاطب بیشتر به خاطر آشنایی قبلی از نام قهرمان یا زندگی وی و تعلق خاطری که دارد، داستان را دنبال میکند که پر واضح است ساخت تکنیکال فیلم در این همراهی بیشترین نقش را بازی میکند. فیلم برخلاف ساخته قبلی مهدویان، خالی از تعلیقهای داستانی شده است و گویا همان مستند داستانی است که قرار بوده اپیزودیک تولید شود و حال سازندهها ادعای جدیدی کردهاند و همه را در کنار یکدیگر گذاشته و اثری سینمایی تولید کردهاند. فیلم از این منظر لطمه میبیند. ریتم فیلم برای داستانی اینچنینی که فراز و فرودهای بسیاری دارد، کمی کند است؛ مخصوصاً در اپیزود حضور احمد متوسلیان در جبهههای جنگ جنوب که این ریتم علیرغم اینکه به نظر میرسید باید تندتر میشد، افت هم میکند.
سینمای دفاع مقدس در ایام جنگ فیلمهایی را دربرمیگیرد که متناسب با جو حاکم بر فضای جامعه، روایتگر رشادتها و شهامتهای رزمندگان است و صرفاً نمایانگر یکبعدی از اتفاقات در میادین جنگی است. بیشتر فیلمهای دهه ۶۰ همزمان با دوران دفاع مقدس، پرشدهاند از تیپهایی از رزمندگان و شهدایی که مکرر در فیلمهای دیگر نیز تکرار میشوند و چندان به شخصیتپردازی بها نمیدهند و سعی میکنند تصویرگر هیجانانگیزی از عملیاتها باشند تا وسعت و عظمت فعالیتی را که در عرصه جنگ جریان دارد به مخاطبانش منتقل کند. به همین دلیل غالبا با شخصیتهایی سیاهوسفید روبرو میشویم و کمتر رزمندهای را میبینیم که دارای نقاط ضعف باشد یا عملیاتی که منجر به شکست شود را مشاهده نمیکنیم.
میخواهد ساختارشکن باشد. شخصیتهایی را به نمایش میگذارد که با تصورات مخاطبان نسبت به یک رزمنده یا خلقوخوی او گاهی تا ۱۸۰ درجه متفاوتتر است. داستانهایی را در میدان جنگ روایت میکند که چندان به جنگ ربطی ندارد. اتفاق در دل جنگ میافتد ولی رنگ و بوی دفاع مقدسی ندارد و گاهی اصلاً دفاع نیست.
ایرادات ریز و درشت بسیاری بر فیلم میتوان گرفت ولی آنچه این فیلم را از فیلمهای دفاع مقدس و حتی بسیاری از فیلمهای ژانرهای دیگر متمایز میکند، ابداعات بصری و جسارت ساخت چنین اثری است که پس از سالیانی میتوان یک قهرمان را بر پرده سینما نظاره و آن را باور کرد. با دیدن فیلم ایستاده در غبار حسرتی بر دل مخاطب باقی میماند که ای کاش اینچنین فیلمی برای دیگر شهدای دفاع مقدس هم ساخته شود. فیلمهایی که قهرمانانشان هرچند سر در آسمان داشته باشند ولی حتماً پایشان روی زمین باشد.
در این چند دهه همیشه واقعیت جنگ دچار افراط و تفریط شده است. همین افراط و تفریط یا از رزمنده و شهید، قدیس ساخته است و یا صدها پله وی را تنزل داده است. مستند داستانی آخرين روزهاي زمستان ساخته «محمدحسین مهدویان» بعد از سه دهه نشان داد که میتوان مستندی در مورد یک شهید در میدان جنگ ساخت که هم قهرمان باشد و هم قدیس نباشد. مستندی که داستان وار سیر تغییر و تحول منطقی یک فرد را نشان میدهد و وی را تا طراح عملیاتهای بزرگی در دفاع مقدس میرساند. آخرین روزهای زمستان مستندی خوشساخت با روایتی جذاب بود که با ایجاد تعلیقهای داستانی، مخاطبان را مشتاق دیدن قسمت بعدی خود میکرد. بازسازی مستند گونه زندگی «شهید حسن باقری» و صداگذاری ماهرانه آن هر مخاطبی را بهسوی خود میکشاند.
این بار مهدویان با استفاده از تجربه گرانسنگ مستند تلویزیونی و تولید نسخه سینمایی آن، فیلم سینمایی ایستاده در غبار را راهی جشنواره امسال کرده بود. فیلم از همان تکنیک ساخت و صداگذاری مستند آخرین روزهای زمستان بهره برده است. داستان فیلم روایتگر زندگی «احمد متوسلیان» از کودکی تا لحظه ربوده شدنش است. فیلم به مدد تجربه قبلی فیلم ساز و نیز فضای مستند گونه و شباهتهای بصری کاراکترهایش با شخصیتهای واقعی از ابتدا برای مخاطبان این اطمینان را ایجاد میکند که با نسخهای حقیقی و بدون واسطه از زندگی قهرمان فیلم مواجه هستند.
پرداختن به جزئیاتی از زندگی یک شهید که سالیان سال، به خاطر بسیاری از اما و اگرهای غیرمنطقی جایش در سینمای ایران خالی بوده است در این فیلم در مورد یک جاویدالاثر اتفاق میافتد. او اشتباه میکند، عصبانی میشود، درد میکشد، سخت میگیرد، عذر میخواهد، دعوا میکند و حتی به دروغ اعتراف هم میکند ولی باز یک قهرمان است. مشکلی که بسیاری از فیلمهای دفاع مقدس ما دارند این است که قهرمانهای سینمای ایران غالبا باورپذیر نیستند. ایستاده در غبار اما چهره واقعی یک قهرمان را به نمایش میگذارد.
قهرمانی که از همین کوچه و بازارهای شهر خودمان بلند میشود و در میان خاکریزهای جنگی عمل به تکلیف میکند. قهرمان داستان ما، از ابتدا روی پیشانیاش ننوشته است «قدیس». او انسانی عادی است که قرار است برای عهدی مقدس دست به کار شود و این در روایت فیلم به خوبی دیده میشود.
البته به نظر میرسد فیلم نتوانسته است از ادعایی که کرده، تمام و کمال سربلند بیرون آمده باشد. ایستاده در غبار مدعی است که یک فیلم سینمایی است درصورتیکه در روایت داستانی خود گره کلی ندارد.به گزارش نقدسینما، مخاطب بیشتر به خاطر آشنایی قبلی از نام قهرمان یا زندگی وی و تعلق خاطری که دارد، داستان را دنبال میکند که پر واضح است ساخت تکنیکال فیلم در این همراهی بیشترین نقش را بازی میکند. فیلم برخلاف ساخته قبلی مهدویان، خالی از تعلیقهای داستانی شده است و گویا همان مستند داستانی است که قرار بوده اپیزودیک تولید شود و حال سازندهها ادعای جدیدی کردهاند و همه را در کنار یکدیگر گذاشته و اثری سینمایی تولید کردهاند. فیلم از این منظر لطمه میبیند. ریتم فیلم برای داستانی اینچنینی که فراز و فرودهای بسیاری دارد، کمی کند است؛ مخصوصاً در اپیزود حضور احمد متوسلیان در جبهههای جنگ جنوب که این ریتم علیرغم اینکه به نظر میرسید باید تندتر میشد، افت هم میکند.