به گزارش مشرق، بمناسبت ایام شهادت حضرت امام صادق علیه السلام تعدادی از اشعار قاسم نعمتی با همین موضوع که بصورت مرثیه سروده شده است را در زیر می خوانیم:
دستى به روى شانه من با ادب کشيد
لعنت بر انکه اتش از او با حياتر است
از پشت سر لباس مرا با غضب کشيد
با انکه در مقابل خانه مرا زدند
همسايه اى نديد و کتک ها به شب کشيد
اينجا ميان روز زمين خورد مادرم
رويش عباى خويش امير عرب کشيد
شهر مدينه شهر زمين خوردها شده
سجاده را ز پاى من ان بى نسب کشيد
در کربلا زمانه غارت غلام شمر
در خيمه ها رداى تنى غرق تب کشيد
شبهاى جمعه مادر ما داد ميزند
گيسو گرفت قاتل و سر را عقب کشيد
بازار کوفه گريه کنان عمه جان ما
از دست بچه ها همه نان و رطب کشيد
صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا
ان لحظه اى که کار به بزم طرب کشيد
ميخواست داد عمه ما را در اورد
اتش به قلب سوخته ان بى ادب کشيد
اول شراب خورد و به سر يک نگاه کرد
با خنده چوب دستى خود روى لب کشيد
يک سرخ مو بلند شد از ما کنيز خواست
ترسيد دخترى و خودش را عقب کشيد
*****
شب بود ناگهان همه جا پر ز دود شد
بیت الحرام فاطمه جایِ یهود شد
نامرد تا که دید عزیز مدینه ام
بر این شکوهِ مادریِ من حسود شد
سجاده ام کشید و نماز مرا شکست
با ضربه ای قیام نمازم سجود شد
وقتی به رویِ خاک تنم را کشید و بُرد
جای عمامه دورِ گلویم کبود شد
بار دگر مدینه و یک مرد بد دهن
آنچه سزای آل پیمبر نبود شد
در بین شعله ناله زدم عمه جان کمک
در پیش دیده آتش خیمه شهود شد
شکر خدا ندید کسی سر برهنه ام
بر حفظ آبرو شب تاریک سود شد
آنکس که بین کوچۀ باریک ضربه خورد
داند چرا دو گونۀ مادر کبود شد
****************
شب بود ناگهان همه جا پر ز دود شد
بیت الحرام فاطمه جایِ یهود شد
نامرد تا که دید عزیز مدینه ام
بر این شکوهِ مادریِ من حسود شد
سجاده ام کشید و نماز مرا شکست
با ضربه ای قیام نمازم سجود شد
وقتی به رویِ خاک تنم را کشید و بُرد
جای عمامه دورِ گلویم کبود شد
بار دگر مدینه و یک مرد بد دهن
آنچه سزای آل پیمبر نبود شد
در بین شعله ناله زدم عمه جان کمک
در پیش دیده آتش خیمه شهود شد
شکر خدا ندید کسی سر برهنه ام
بر حفظ آبرو شب تاریک سود شد
آنکس که بین کوچۀ باریک ضربه خورد
داند چرا دو گونۀ مادر کبود شد
****************
آتش کشد زبانه ز دور و برم خدا
خاکسترش نشسته به روی سرم خدا
پور خلیلم و وسط شعله ها اسیر
بنما اجابتی به دل مضطرم خدا
ای وای از تغافل اصحاب سینه چاک
این درد غربت است به جان میخرم خدا
دشمن غرور موی سپید مرا شکست
اما کسی نبود شود یاورم خدا
بی دردسر به شخصیتم لطمه زد عدو
مستانه خنده کرد به چشم ترم خدا
بیرون مرا چگونه ز خانه کشید و برد
پیداست از کبودی بال و پرم خدا
صد شکر نیمه شب سر من بی عمامه شد
یاد غرور آن سر بی معجرم خدا
وقتی که سوی چشم مرا ضرب او گرفت
دیدم چگونه خورد زمین مادرم خدا
با دست بسته در نظر اهل خانه ام
یاد آور شکستگی حیدرم خدا
گرچه کسی نبود تماشا کند مرا
در فکر کوچه گردی آن خواهرم خدا
غم های عمه عاقبت انداختم ز پا
دیدی که داغ غربتش آمد سرم خدا
**************
خاکسترش نشسته به روی سرم خدا
پور خلیلم و وسط شعله ها اسیر
بنما اجابتی به دل مضطرم خدا
ای وای از تغافل اصحاب سینه چاک
این درد غربت است به جان میخرم خدا
دشمن غرور موی سپید مرا شکست
اما کسی نبود شود یاورم خدا
بی دردسر به شخصیتم لطمه زد عدو
مستانه خنده کرد به چشم ترم خدا
بیرون مرا چگونه ز خانه کشید و برد
پیداست از کبودی بال و پرم خدا
صد شکر نیمه شب سر من بی عمامه شد
یاد غرور آن سر بی معجرم خدا
وقتی که سوی چشم مرا ضرب او گرفت
دیدم چگونه خورد زمین مادرم خدا
با دست بسته در نظر اهل خانه ام
یاد آور شکستگی حیدرم خدا
گرچه کسی نبود تماشا کند مرا
در فکر کوچه گردی آن خواهرم خدا
غم های عمه عاقبت انداختم ز پا
دیدی که داغ غربتش آمد سرم خدا
**************
منی که بر همه عالم گره گشا بودم
میان موج مصیبات مبتلا بودم
همیشه غفلت اصحاب دردِسر ساز است
به وقت فتنه چه بی یار و آشنا بودم
کنار منبر من مکتب جدید زدند
در آن غبار زمان چشمۀ هدی بودم
حیققت همه قرآن میان قلب من است
منم که بر همۀ خلق رهنما بودم
شبی که از همه سو ریختند در خانه
فقط به یاد غریبیِ مرتضی بودم
قیام داشتم و ناگهان زمین خوردم
سحر که غرق مناجات با خدا بودم
در آستانۀ در صورتم به جایی خورد
اسیر ضربۀ سیلیِ بی هوا بودم
میان کوچۀ باریک گیر افتادم
شبیه مادر خود زیرِ دست و پا بودم
همین که شعلۀ آتش به دامنم افتاد
نفس نفس زدم و یاد خیمه ها بودم
اگرچه شکر خدا دختری نسوخت ولی
به یاد شام غریبان کربلا بودم
سرم برهنه، شبانه کسی ندید چه شد
به یاد شام و نظرهای بی حیا بودم
کمی ز روضۀ گودال بر سرم آمد
به گیسوان پریشان چو در نوا بودم
نخورد یک نوک نیزه به پیکرم اما
به یاد قاری بالای نیزه ها بودم
میان موج مصیبات مبتلا بودم
همیشه غفلت اصحاب دردِسر ساز است
به وقت فتنه چه بی یار و آشنا بودم
کنار منبر من مکتب جدید زدند
در آن غبار زمان چشمۀ هدی بودم
حیققت همه قرآن میان قلب من است
منم که بر همۀ خلق رهنما بودم
شبی که از همه سو ریختند در خانه
فقط به یاد غریبیِ مرتضی بودم
قیام داشتم و ناگهان زمین خوردم
سحر که غرق مناجات با خدا بودم
در آستانۀ در صورتم به جایی خورد
اسیر ضربۀ سیلیِ بی هوا بودم
میان کوچۀ باریک گیر افتادم
شبیه مادر خود زیرِ دست و پا بودم
همین که شعلۀ آتش به دامنم افتاد
نفس نفس زدم و یاد خیمه ها بودم
اگرچه شکر خدا دختری نسوخت ولی
به یاد شام غریبان کربلا بودم
سرم برهنه، شبانه کسی ندید چه شد
به یاد شام و نظرهای بی حیا بودم
کمی ز روضۀ گودال بر سرم آمد
به گیسوان پریشان چو در نوا بودم
نخورد یک نوک نیزه به پیکرم اما
به یاد قاری بالای نیزه ها بودم
***********
شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم
با هیزم آمدند شبانه زیارتم
در احترام موی سپیدم همین بس است
در بین شعله ها شد تکریم ساحتم
من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز
آنجا کسی نبود نماید حمایتم
من مرد بودم این شد و ای وای مادرم
این تنگنای کوچه نماید اذیتم
سجاده ام کشید وبماند چگونه برد
خاکی شده زکینه لباس عبادتم
بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان
مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم
خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد
قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم
در بین راه گشته پریشان محاسنم
از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم
تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده
این صورت کبود و رخ پر جراحتم
اینجا جفا به ماشد و معجر کشی نشد
غمهای کربلا زده لطمه به غیرتم
***************
با هیزم آمدند شبانه زیارتم
در احترام موی سپیدم همین بس است
در بین شعله ها شد تکریم ساحتم
من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز
آنجا کسی نبود نماید حمایتم
من مرد بودم این شد و ای وای مادرم
این تنگنای کوچه نماید اذیتم
سجاده ام کشید وبماند چگونه برد
خاکی شده زکینه لباس عبادتم
بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان
مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم
خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد
قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم
در بین راه گشته پریشان محاسنم
از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم
تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده
این صورت کبود و رخ پر جراحتم
اینجا جفا به ماشد و معجر کشی نشد
غمهای کربلا زده لطمه به غیرتم
***************
حلقه اشک چو در چشم ترم می پیچد
ناله ی بی کسی ام بین حرم می پیچد
جای اصحاب که در خواب تغافل هستند
مثل گرداب بلا دور و برم می پیچد
با وجودی که شبانه کتکم زد دشمن
در همه شهر مدینه خبرم می پیچد
این یهودی چه وقیهانه به دور دستم
ریسمان بین قنوت سحرم می پیچد
دشمنم مثل علی پارچه عمامه
دور گردن عوض دور سرم می پیچد
تا ز درگاهیِ خانه گذرم می افتد
بی هوا درد میان جگرم می پیچد
مسئله باز برایم شده در کوچه چرا
گوشه چادرو پا هر دو به هم می پیچد
بعد از آن ضربه سنگین عدو چون مادر
همه عالم بخدا دور سرم می پیچد
گیرد او موی سرم در نگهِ اهل حرم
صحنه کرببلا در نظرم می پیچد
ناله ی بی کسی ام بین حرم می پیچد
جای اصحاب که در خواب تغافل هستند
مثل گرداب بلا دور و برم می پیچد
با وجودی که شبانه کتکم زد دشمن
در همه شهر مدینه خبرم می پیچد
این یهودی چه وقیهانه به دور دستم
ریسمان بین قنوت سحرم می پیچد
دشمنم مثل علی پارچه عمامه
دور گردن عوض دور سرم می پیچد
تا ز درگاهیِ خانه گذرم می افتد
بی هوا درد میان جگرم می پیچد
مسئله باز برایم شده در کوچه چرا
گوشه چادرو پا هر دو به هم می پیچد
بعد از آن ضربه سنگین عدو چون مادر
همه عالم بخدا دور سرم می پیچد
گیرد او موی سرم در نگهِ اهل حرم
صحنه کرببلا در نظرم می پیچد