جمشیدی خوش درخشیده در سریالی به نام خودش، ناگهان پایش به تئاتر باز شد. بازی او عاری از خلاقیتهای بیانی بود و «act»هایش به هیچ عنوان پخته نبود؛ ولی کارهای ضعیف نمایشی با حضور او و البته دیگر ستارگان با اقبال خوبی مواجه میشدند و فروش نسبی خوبی برای کارگردانانشان به ارمغان آوردند. اعتراضها و نقدها هیچ خللی در فروش ایجاد نکردند و کارها با سرعت، یکی پس از دیگری روی صحنه آمدند و فروختند. نگارنده فروردین سال گذشته در یادداشتی با عنوان «با «پژمان» حتماً میفروشی؛ بدون او شاید» به ابعاد مختلفی از حضور وی و البته آنچه معتقد است، پرداخته.
جمشیدی در یک مصاحبه جالب گفته بود: «من برای همه منتقدان احترام قائلم ولی کمی شبیه شوخی است. این اقبالی که از طرف مردم وجود دارد بیدلیل نمیتواند باشد، حتی اگر پارتی هم داشتم خیلی تلاش کردم که بتوانم نقشم (در سریال پژمان) را به خوبی ایفا کنم. مقوله بازیگری از هنرمند بودن برای من جداست، من خیلی از بازیگران را هنرمند نمیدانم. هنرمند فرد لایقی است که رفتارش، رفتار ویژهای است. خیلیها توانایی رفتن جلوی دوربین را دارند. آقای نرگسنژاد چند دانشجو سر اجرایشان آوردند؟ آیا شما با آنها هم مصاحبه کردید؟ هنر تئاتر اگرچه تاج هنر بازیگری است؛ اما نزدیکترین هنر به مردم است. این اعتقاد که برخی هنرمندان تئاتر دارند که تئاتر هنر خاصی است و ما آدمهای خاص هستیم و مخاطب خاص میخواهیم، احمقانهترین حرف ممکن است. 90 درصد هنر و فوتبال استعداد است و هیچ وقت با کتاب و درس هنرمند و فوتبالیست نمیشوید. قبول دارم که تحصیلات و تجربه کمک میکند؛ ولی اصل نیست. من یک استثناء هستم، کار من مورد اقبال قرار گرفت. فحشهایی که از بچههای تئاتر شنیدم از علی پروین نشنیدم.»
اکنون از این گفتهها دو سال میگذرد و جمشیدی روال مناسبی از اجرای تئاتر را دنبال کرده است. او دیگر در هر فصل تئاتری با نمایشی روی صحنه است. بهار امسال را با «بینوایان» در ایرانشهر بود و تابستان را با «یادم تو را فراموش» سپری کرد. البته او همزمان در تالار حافظ در نمایش ضعیف داوود بنیاردلان، نسبت به باسابقهها و ستارگان نوظهورش بهتر بازی کرد تا نشان دهد، دیگر خود را تئاتری میداند تا چیز دیگری؛ ولی این همه مطلب نیست. اتفاق دیگری در حال رخ دادن است که تلخی بیشتری نسبت به نقدهای گذشته دارد.
نمایش «یادم تو را فراموش» کاری از ژاله صامتی اجراهایش را هفته پیش به اتمام رساند و روز گذشته بود که تماشاخانه ایرانشهر میزان فروش سه نمایش تیرماه خود را اعلام کرد. با کمال تعجب رقم فروش نمایش خانم صامتی با وجود حضور جمشیدی نسبت به دو اثر دیگر با اختلاف زیادی در انتهای برترینهای گیشه بود. این در حالی بود که پژمان جمشیدی را میشد یکی از شانسهای پرفروش شدن نمایش دانست. نمایش نیز با وجود سادگیش چندان مورد نقد منفی قرار نگرفته بود. صامتی اثری شیرین و البته ساده روی صحنه برده بود که به مذاق خانواده ایرانی خوش میآمد. این وضعیت با اتفاقی مبارک همراه بود و آن هم بازی پخته و قابل تامل جمشیدی در نقش پسرکی آس و پاس و الکیخوش است که او به خوبی از پسش برآمده است. طنین صدایش تقویت شده بود و درک بهتری از میزانسن پیدا کرده بود. واکنشهای نسبت به کنشها دیدنی بود و حتی ایرج سنجری باتجربه در برابرش ضعیف به نظر میرسد. تنها صامتی است که درخشانتر از جمشیدی روی صحنه میدرخشد؛ ولی جمشیدی ستودنی است. او پیشرفت کرده است و آرام آرام درک بهتری از بازیگری را به منصه ظهور میگذارد؛ ولی نمیفروشد. پژمان دیگر آن بازیگر لوند و لوده نمایشی چون «آرسنیک و توری کهنه» نیست. او حتی در نمایش فاجعه بنیاردلان تلخکامی متن وودی آلن و نقش رفیق آلن دستپاچه را بیشتر از هر کس دیگری درک کرده است و صورت سنگی روی صحنه گام برمیدارد. با این حال او عامل فروش آن نمایش نیز نیست.
به آن سوی تالار حافظ سفر کنیم و سری به سالن اصلی تئاتر شهر زنیم، جایی که بهنوش بختیاری، دیگر ستاره پرفروغ سال پیش در نمایش «سه خواهر و دیگران» حمید امجد روی صحنه رفته است. بختیاری که اخیراً رکورد 5میلیون دنبال کننده در اینستاگرام را شکست و به نفر اول ایرانیان این فضای مجازی نائل شد، یکی از کلیدها فروش نمایش «دورهمی زنانه شکسپیر» بهاره رهنما در سال 93 بود. نمایش ضعیفی که با حضور مهناز افشار، فروشی رویایی برای گروه به ارمغان آورده بود و بازی بختیاری نیز مملو از ایرادهای اساسی بود. بختیاری سپس در همان ایرانشهر در نمایش «پرواز ایکار» محمد حاتمی ظاهر شد که اثری به مراتب ضعیفتر از کار قبلی بود. حاتمی به بختیاری نقش دخترک لوندی داده بود که پیشتر در فیلمفارسیهایی با حضور بختیاری شاهدش بودیم. همه از او یک چیز میخواستند؛ همان بلاهت همراه با ملاحت.
امجد اما درکی دیگری از بختیاری داشته و از او نقشی سختتر و جدیتر گرفته است. بهنوش بختیاری نمایش «سه خواهر و دیگران» بهنوش دیگری است. او با جدیت خاصی بازی میکند. دیگری خبری از آن لحن نسبتاً لوس و شوخ و مشنگش نیست. او محکم سخن میگوید و حتی در پرده اول با تلخی خاصی بازی میکند. بدنش در اختیار نمایش است. کافی است مخاطب ببیند با چه ظرافتی دامن بلند چینچینش را در جای درستی با دست میگیرد تا حرف بزند از آنچه از نقشش درک کرده است. او در دامنه کوهی است برای فتح قلهاش. سقوط نمیکند و حرکت رو به بالایش صعودی است. بازیش با تمام ذهنیتها ستودنی است.
با این حال وضعیت فروش و گیشه نمایش حمید امجد جذاب نیست. نگارنده در شب تولد دولتآبادی نمایش را با کمتر از یک سوم ظرفیت سالن تماشا کرده و این در حالی است که حضور دولتآبادی میتوانست عامل خوبی برای کشاندن مخاطب به سالن باشد؛ ولی گیشه چیز دیگری میگوید. فروغ ستاره جدید نمایش در گیشه سوسو میزند.
در این موقعیت سوال مهم این است که چه بر سر ستارهها آمده است؟ چرا بهبود بازیگری آنان برابر با حضور مخاطب بیشتر نشده است؟ چرا رشد بازیگر با رشد اقبال عمومی همراه نبوده است؟ چرا در بازیگری به روی یک پاشنه نچرخیده است؟ آیا باید دورانی را پیشبینی کنیم که مخاطبان تئاتر دیگری بازیگران برایشان محلی از اعراب نیست؟ این سوال آخر را در حالی مطرح میشود که نمایشی همانند «بیگانه» یا «ننه دلاور» در سالن چارسوی تئاتر شهر بدون حضور ستارهها فروش بالایی داشتند.
جواب این سوالها سخت است؛ ولی یک جواب برایش میتوان متصور بود. در روزهایی که وضعیت فرهنگی کشور مسیر نزولی طی میکند و در میان سبزههای مزبله فرهنگی، هر از گاهی اثر فخیم و قابل اعتنایی یافت میشود، مخاطب بد عادت کرده تئاتر، از بازیگری چون جمشیدی یا بختیاری چیزی را طلب میکند که در آثار صامتی و امجد نمیتواند بیابد. زمانی که بازیگران محبوب دیروز با درک درستی از تئاتر روی صحنه متجلی میشوند، مخاطب دیروز به درک محبوب خود دست نیافته است. او کماکان در پی راحت الحلقوم نمایشی است که بازیگر محبوب پیشتر بدان دامن زده است. مخاطب لوندی و لودگی میخواهد و بازیگر رشد و ارتقای هنری. در نتیجه روند متوازی دیروز به تعامد و تضارب آرا ختم میشود. مخاطب عمده دیروز بازیگر محبوب خود را به امید بازیگر نوظهوری چون ژوله رها میکند و اکنون ستارهای که دیروز برای خودش ژولهای بود، حس وفاداری مخاطب واقعی تئاتر را لمس خواهد کرد.