در تلویزیون کشورمان نیز کم و بیش به نمونههایی در این رابطه برمیخوریم که گاه بسیار پرمخاطب از کار درآمده و گاه در جذب مخاطبان انبوه با ناکامی مواجه شدهاند. برای نمونه میتوان از «بخش چهار جراحی» ساخته مسعود فروتن و «پزشکان» ساخته مسعود کرامتی یاد کرد که از ساخت هر دوی آنها بیش از دو دهه گذشته است. در این میان پرداختن به بیماریای همچون ایدز چنین وضعیتی داشته و بندرت مورد توجه فیلمنامهنویسان و کارگردانهای قابکوچک قرار گرفته است. «آخرین ستاره شب» ساخته منوچهر پوراحمد که در نیمه دهه 70 روی آنتن رفته از معدود نمونهها در این باب است که آلودگی قهرمان داستان به اچ.آی.وی را بهانهای برای پرداختن به آن قرار داده است.
جوانی سرکش به نام کیوان
سعید فرهادی که فیلمنامه پریا را به رشته تحریر درآورده با توجه به 40 قسمتی بودن آن، زمان کافی برای زمینه چینیهای لازم برای رسیدن داستان به نقطه اوج را داشته و به همین دلیل هم قسمت نخست را صرفا به آشنایی با شخصیتهایی همچون کیوان، حسین آقا، گلی و... اختصاص داده است. در عین حال روی شخصیتی به نام کیوان مانور داده و برشهای کوتاهی از زندگی او را نشان مخاطبان خود میدهد که برایشان تا حدود زیادی هم گنگ به نظر میرسد. رفتن کیوان به پارتی شبانه آن هم در شب ورود دخترخالهاش (پریا) به ایران، حادثه محرک فیلمنامه پریاست که زمینه را برای بحران در قسمتهای بعدی فراهم کرده و کیوان را در موقعیتی پیچیده و بغرنج قرار میدهد. ورود حسین آقا و گلی به عنوان پدر و خواهر کیوان هم به پیچیدهتر شدن این کلاف کمک شایانی کرده و کیوان را در مسیری قرار میدهد که تنها به لجبازی با خانواده خود فکر کند. برای مثال میتوان به برخورد تند و خشن پدر با کیوان جلوی منزل در حضور دوستانش اشاره کرد که صحیح به نظر نرسیده و تنها حرکت کیوان را به سمت نقطه جوش تسریع میکند.
پریا، کیوان و عاشقانهای نامتعارف
مجموعه اتفاقات رخ داده میان کیوان و پدرش، بهانه لازم را به فرهادی برای شکلگیری رابطه عمیقتر میان کیوان و پریا داده و شاخ و برگهایی هم به آن اضافه کرده است. از یک سو این علاقه قلبی به عشقی نهچندان متعارف تبدیل شده و از سوی دیگر پدر و خواهر کیوان و مادر پریا سعی در منصرف کردن این دو از ازدواج دارند. در این بخش که تا حدودی هم کش آمده و بخشهایی از آن زائد و قابل حذف به نظر میرسد، مخاطب شاهد ارائه منطقی قوی و محکم از سوی خانواده کیوان برای دور کردن این دو از هم نبوده و بیشتر شاهد واکنشهای احساسی متکی بر تئوریهای قدیمی مانند تفاوت سنی و داشتن دو فرزند از ازدواج قبلی پریا هستیم. به همین دلیل هم مخاطب در این ماجرا سمت و سوی کیوان و پریا را گرفته و برای دلمشغولیهای حسین آقا و دخترش دلیل محکم و مستدلی پیدا نمیکند تا به آن استناد کند. بخشهای مربوط به سفر آنها به شمال به عنوان ماه عسل هم مانند آرامش قبل از توفان است که مخاطب را در بیم و امید نسبت به آینده این زوج نگه داشته و به دنبال کردن ادامه آن ترغیب میکند.
توفانی به نام ایدز
یکی از هولناکترین بیماریهای شناخته شده در نیم قرن اخیر که همچنان درمان قطعی نداشته و قربانیان زیادی در کشورهای مختلف جهان گرفته، ایدز است که فیلمنامه پریا حول محور آن شکل گرفته و به تاثیر مهیب آن روی زندگی کیوان و شهرام و نیز خانوادههایشان میپردازد. فرهادی درست هنگام آلوده بودن کیوان به اچ.آی.وی را به واسطه تزریق مشترک توسط شهرام در شب کذایی مهمانی طرح کرده که او و پریا ازدواج کردهاند و از این طریق میزان اثرگذاری آن را بر مخاطبان چند برابر کرده است. در این میان آنچه که بیش از هر چیز طبیعی به نظر میرسد، واکنش توفانی کیوان در مواجهه با این اتفاق است که در ادامه به چند سکانس خوب و متوسط ختم شده است. برای مثال میتوان به دعوت او از دو دوستش به خانه خود و واکنشهای هیستریکش در مواجهه با آنها اشاره کرد که قابل قبول و باورپذیر از کار درآمده است. در نقطه مقابل باید به حمله کیوان به اتومبیل حمل زندانیان هنگام خروج شهرام از بیمارستان اشاره کرد که مخاطب برای باور کردن آن بخصوص با این شیوه اجرا، مشکلات زیادی دارد.
دوراهی طلاق یا زندگی مشترک
آلوده بودن یا نبودن پریا به اچ.آی.وی هم نقطه عطف دیگر فیلمنامه این مجموعه تلویزیونی است که فرهادی بخوبی روی آن مانور داده و بار تعلیق آن را تا حد زیادی افزایش داده است. منفی بودن آزمایش، داستان کیوان و پریا را وارد فاز تازهای کرده که قرینه آن را پیش از ازدواجشان هم شاهد بودهایم. با این تفاوت که این بار شاهد مخالفت مادر پریا برای ادامه زندگی مشترک آنها هستیم که با توجه به بیماری کیوان این نگرانی تا حدودی هم منطقی به نظر میرسد. هر چند که مخاطب آن را دوست نداشته و نسبت به کیوان احساس دلسوزانهای دارد. به نظر میرسد که سهیلیزاده و فرهادی برای نیمه دوم سریال خود مصالح کافی برای خلق درامی جذاب و پرکشش را دارند منوط بر آن که به دام احساساتگرایی غلیظ نیفتاده و نقاط عطف خوبی را برای داستان خود تدارک ببینند.
فراز و فرودهای شخصیتپردازی
مجموعههایی با تعداد قسمتهای بالا به چند عامل کلیدی برای جذب و مهمتر از آن نگه داشتن مخاطبان خود احتیاج دارند که یکی از شاخصترین آنها شخصیتپردازی است. پریا هم با توجه به 40 قسمتی بودنش از این قاعده مستثنی نبوده و به شخصیتهایی چندوجهی و در عین حال جذاب برای پیشبرد داستان خود نیاز دارد. کیوان و پریا بهعنوان قهرمانهای کار که بیشترین حضور را هم جلوی دوربین دارند، نیاز فراوانی به لایههای مختلف داشته تا از تیپ بودن خارج شوند. کاری که تا حدود زیادی درباره این دو نفر انجام گرفته و مخاطب برای باورشان کار سختی پیش روی ندارد. کیوان نمونهای از یک جوان امروزی تحصیلکرده است که برای رسیدن به خواسته خود دست از تلاش برنداشته و در این مسیر برای هدف خود میجنگد، اما شکل رابطه او با پدرش (حسین آقا) کلیشهای از کار درآمده و مخاطب این حجم از شکاف و فاصله میان این دو را آن هم در غیاب مادر کیوان درک و هضم نمیکند.
با همه اینها مخاطب برای کیوان که تنها یک لغزش آن هم در رفتن به یک مهمانی داشته، دل میسوزاند و برای اطلاع از فرجام سرنوشت وی به تماشای ادامه کار مینشیند. پریا در قیاس با کیوان لایههای بیشتری داشته و با توجه به شناسنامه تدارک دیده شده برای وی جذابتر هم به نظر میرسد.
زن جوانی که سالها پیش تن به ازدواجی داده که چندان مورد علاقهاش نبوده و سرانجام هم با داشتن دو فرزند جدا و روانه خارج از ایران شده است. پیشنهاد ازدواج کیوان به او، بخش مهم و نادیده گرفته شده وجودش را فعال کرده و به شعلهور شدن آتش عشق منجر شده است. در حقیقت این بار اوست که میخواهد انتخاب کند و پای انتخابش هم تا آخر بایستد، اما شخصیتهای مکمل از پدر کیوان و خواهرش (گلی) گرفته تا مادر پریا کاملا براساس کلیشهها شکل گرفتهاند که همین امر لطمات زیادی به پیکره فیلمنامه این مجموعه تلویزیونی وارد کرده است. بخصوص پدر کیوان که در قسمتهای نخست برای مخالفتش با ازدواج پسرش و پریا تنها دست به واکنشهای عصبی و بدون پشتوانه منطقی میزند که از یک پدر ایرانی آن هم در شرایطی که مادر کیوان هم فوت کرده، انتظار نمیرود.
حسین سهیلیزاده و رگ خواب مخاطب
یک کارگردان مجموعههای تلویزیونی برای تضمین موفقیت اثر خود به چند فاکتور مهم و کلیدی نیاز دارد تا براساس آن بتواند مخاطب را پای تلویزیون بنشاند. سهیلیزاده یکی از معدود کارگردانهایی است که پی به اهمیت این فاکتورها برده و به مرور زمان و براساس تجربه بر آنها مسلط شده است. او که ملودرامهای خوبی برای قاب کوچک ساخته، در پریا هم در این مسیر گام برداشته و با استفاده از فرمولهای کلیشه شده و امتحان پس داده سعی در مرعوب ساختن مخاطبان خود کرده است.