گروه سیاست مشرق - روزنامهها
و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و
اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید
همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت
ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور
با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
چرا ریاض روابط دیرینه با تلآویو را آشکار کرد؟
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
تنزل موقعیت، مهمترین پیامد سیاستهای خارجی عربستان در دورههای پادشاهی «ملک سلمان» به حساب میآید و براین اساس رژیم سعودی در تلاش است تا با کمک گرفتن از «نیروی خارجی» بر مشکل تنزل پی در پی منزلت خود فایق آید و از آنجا که این رژیم جایگزینی موثر ندارد، قادر به مدیریت شرایط نیست و در نهایت اتفاقاتی میافتد که کار را بر ریاض دشوارتر مینماید. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد.
تنزل موقعیت، مهمترین پیامد سیاستهای خارجی عربستان در دورههای پادشاهی «ملک سلمان» به حساب میآید و براین اساس رژیم سعودی در تلاش است تا با کمک گرفتن از «نیروی خارجی» بر مشکل تنزل پی در پی منزلت خود فایق آید و از آنجا که این رژیم جایگزینی موثر ندارد، قادر به مدیریت شرایط نیست و در نهایت اتفاقاتی میافتد که کار را بر ریاض دشوارتر مینماید. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد.
در ابتدای روی کارآمدن ملک سلمان - اواخر سال 1393 - و در آغاز تهاجم نظامی عربستان به یمن، نورسیدههای سعودی آنقدر از حمایت کشورهای عربی و آفریقایی و آسیایی عضو سازمان همکاریهای اسلامی مطمئن بودند که در بعضی از موارد بدون هیچگونه تماسی با رهبران این کشورها، اعلام کردند که این کشورها با عربستان در سرکوب حوثیهای یمن و خنثیسازی مداخلات ایران! ائتلاف کردهاند. در آن زمان فضای غالب آنقدر به نفع سعودیها بود که اکثر این کشورها بر چنین ادعایی صحه گذاشتند و همراهی خود با عربستان را اعلام نمودند.
درست از زمانی که این کشورها دریافتند، رژیم سعودی قادر به مدیریت بحرانها و به نتیجه رساندن آنها نیست، از آن فاصله گرفتند در این میان کشورهایی نظیر مصر، ترکیه و پاکستان به دلیل برخورداری از تجربیات زیاد در مدیریت بحران، زودتر از بقیه متوجه شدند که نباید فریب سعودیها را بخورند اما کشورهای کوچکتر و گرفتارتر مسلمان به خصوص کشورهای آفریقایی که مقهور جبروت شاهزادگان متمول سعودی بودند، تا چندین ماه به همراهی با رژیم سعودی ادامه دادند ولی آنان نیز با گذشت یک سال متوجه شدند که به زودی سعودی ناچار خواهد شد دستهای خود را بالا ببرد و تسلیم مقاومت مردم یمن شود.
پس از آنکه رژیم سعودی نتوانست علیرغم وعدههای چرب و نرم، حمایت عملی کشورهای ترکیه، پاکستان و مصر را در ایجاد ائتلاف ضدایرانی - و در واقع ضداسلامی - بدست آورد و این موضوع به مرور به دلزدگی کل جهان اسلام نسبت به برنامه تشنجزای این رژیم منتهی شد، چند اتفاق مهم روی داد؛
1- رژیم سعودی برنامههایی برای تحت فشار قرار دادن سه کشور بزرگ اسلامی به اجرا گذاشت و در نهایت در هر سه برنامه خود با شکست مواجه گردید. حکومت ملک سلمان در یک چرخش راهبردی، حمایت از جمعیت اخوانالمسلمین را در دستور کار قرار داد و تعهدات مالی سعودی نسبت به دولت مصر را به حالت تعلیق درآورد. در این میان اگرچه اجرای حکم اعدام تعدادی از رهبران کهنسال اخوان به تعویق افتاد ولی عملا گرهی از کار اخوانها باز نکرد. مدتی بعد مصریها پادشاه سعودی را به قاهره دعوت کردند و در جریان این دیدار - نیمه فروردین 95 - ژنرال السیسی در بیانیهای اعلام کرد که دو جزیره مورد اختلاف - صنافیر و تیران - را به عربستان داده است این در حالی بود که ژنرال در یک برنامه پیچیده و برای رفع تعلیق کمکهای مالی سعودی به مانوری روی آورد و پس از دریافت کمکها از طریق مجلس و دادگاه قانون اساسی وعده واگذاری دو جزیره به سعودی را باطل کرد در واقع در این بازی به میزانی که طرف مصری هوشمندی خود را به نمایش گذاشت، طرف سعودی بلاهت خود را نشان داد. در این ماجرا سعودیها هم پیاز خوردند و هم چماق!
سعودی برای تحت فشار قرار دادن اردوغان کارهای زیادی انجام داد که آخرین اقدام آنان حمایت از کودتای نظامی علیه او بود. همه دستاورد سعودیها از اعمال فشار به اردوغان چند عکس متواضعانهای بود که اردوغان را در کنار سلمان نشان میداد. ترکیه اردوغان در عین اینکه نمیخواست دربار سعودی را برنجاند در عین حال در عدم همراهی با برنامه منطقهای ریاض مصمم بود. وقتی کودتا در ترکیه به شکست انجامید رابطه دو کشور بحرانی شد و هماینک سعودیها بشدت از تغییر احتمالی رویکرد ترکیه در بحران سوریه نگران هستند. اما چه این تغییر روی دهد و چه روی ندهد، ترکیه به نسبت زمانی که سلمان قدرت را بدست گرفت، از عربستان دورتر شده است.
فشار عربستان به پاکستان هم نتیجهای در برنداشته است و این تلخترین اتفاق در ذائقه سعودیها به حساب میآید چرا که از دهها سال قبل مقامات این رژیم به کشور پاکستان به عنوان یکی از استانهای خود نگاه میکردند از این روست که در پاکستان اساسا شهری به نام «فیصلآباد» وجود دارد و بسیاری از بناهای این کشور به نام مقامات سعودی است. رژیم عربستان توقع نداشت که وقتی به طور رسمی میگوید پاکستان با ماست و نیروهای نظامی آن کنار ارتش عربستان در جنگ یمن حضور دارند، دولت نوازشریف به بهانه ممانعت قانونی و مخالفت مجلس از این همکاری طفره رفته و سفرهای پی در پی مقامات سعودی به اسلامآباد و توسل آنان به تهدید پاکستان نیز نتواند این شرایط را تغییر دهد.
2- دومین برنامه سعودیها این بود که به موازات شکست در پروندههای مختلف با دامن زدن به اختلافات سیاسی خود با ایران، سعی کردند از ظرفیت ضدایرانی غرب برای سرپوش گذاشتن بر ضعف خود در قبال ایران استفاده نمایند از این رو از نیمههای سال گذشته که کشتی سعودی در یمن، عراق و سوریه به گل نشست، اقدامات ضدایرانی سعودیها شدت گرفت این اقدامات از اعمال محدودیت علیه پرواز هواپیماهای ایرانی به مقصد صنعا شروع شد سپس به اعمال محدودیت شدید علیه حجاج ایرانی و مدیریت حج ایران کشیده شد و با فاجعه کشتار منا گره خورد و پس از آن سعودیها عریانتر از همیشه اقدامات ضد ایرانی را به صحنه آوردند. آخرین و جدیدترین اقدام ضدایرانی آنان، جایگزینسازی منافقین به جای حجاج ایرانی است. اما از آن طرف اقدامات ضد ایرانی سعودیها که از یک سو با هدف جبههسازی از اهل سنت علیه ایران صورت گرفت و از سوی دیگر با هدف متقاعد کردن غرب به توجه بیشتر به آلسعود توأم گردید در عمل به جایی نرسیده است.
دولت ریاض گمان میکرد ضدیت غرب با ایران از آنچنان پتانسیلی برخوردار است که ایران را به حاشیه میبرد اما مدتها پیش از آلسعود، غربیها دریافته بودند که اقدامات تند ضد ایرانی پاسخ نمیدهد و هر ائتلافی بر مبنای ضدیت با ایران به زودی دچار فروپاشی میشود از این رو اقدامات ضدایرانی سعودی اگرچه مورد حمایت سیاسی و رسانهای غرب و به خصوص آمریکا قرار گرفت اما آنان را به سمت اقدامات عملی مجزا بر ضد ایران سوق نداد در این بین تبلیغات ضد ایرانی سعودی علیرغم ولخرجی زیاد نتوانست فضای جهان اسلام را نیز علیه ایران نماید.
پس از اینکه غربیها دریافتند برنامههای سعودی در یمن، بحرین و سوریه نمیتواند به پیروزی برسد و از سوی دیگر نشانههایی وجود دارد که نشان میدهد روند تحولات میتواند با پیروزی چشمگیر جبهه مقاومت در سوریه و یمن به سرانجام مورد نظر ایران برسد، انتقادات غرب نسبت به عملکرد سعودیها به آرامی شروع شد که در این میان باید به بیانیه چند هفته پیش پارلمان اروپا، سخنان بانکیمون علیه کشتار کودکان در یمن و بیانیه شورای حقوق بشر سازمان ملل و نیز دهها مقالهای که طی چند ماه گذشته، روزانه در مطبوعات معتبر غربی درج شده است، اشاره کرد. در واقع عیار سعودی در میان غرب به دلایل متعدد کاهش چشمگیری پیدا کرده است.
3- آشکارسازی روابط با رژیم صهیونیستی شاید آخرین و به نظر سران سعودی موثرترین حربه برای جلب توجه و غلبه بر روند سیاسی امنیتی ناهمخوان با ریاض به حساب آید. همه میدانند که از آنجا که پدر جد حکومت فعلی آلسعود و رژیم صهیونیستی، «انگلیس خبیث» است اساسا تصور اینکه میان حکومتهای سعودی و صهیونیستی تفاوت ماهوی وجود دارد و رویکرد متفاوتی دیده شود، باطل است در عین حال اسناد روشن میگویند در دهه 1920 حاکم نجد - که در آن زمان تنها منطقه تحت سیطره آلسعود بود - صراحتا از طرف مسلمانان! - و در واقع با دستور انگلستان - طی نامهای خطاب به وزارت خارجه انگلیس نوشت با استقرار «یهودیان بیچاره»! در فلسطین موافق بوده و در این راه با برنامه جامعه ملل همراهی میکند. اما به هر حال این نسبت و روابط متناسب با آن تاکنون از سوی دو رژیم تا حد زیادی پوشیده نگه داشته میشد.
شرایط جدید این رژیم و شکستهای آن، رژیم سعودی را وادار به آشکارسازی این روابط کرد. سفر علنی سرلشکر «انورعشقی»، نماینده ویژه ملک سلمان به تلآویو و پخش تصاویر آن درست در اثنای جنگ یمن - که عربستان علیرغم به کار گرفتن نیروهای زبده اسرائیلی در اتاق فرماندهی جنگ احساس شکست میکند- برای آن است که عربستان به غرب بگوید میتواند گره کور اسرائیل که بیخاصیت شدن آن در منطقه است را باز کند.
کم نیستند تحلیلگران غربی که معتقدند با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اسرائیل که لنگرگاه و نقطه ثقل حرکت غرب در غرب آسیا بود به شدت تضعیف و تبدیل به هزینههای بزرگ برای غرب گردید. از این رو از یک سو به موازات تضعیف موقعیت و تواناییهای اسرائیل، موقعیت غرب در آسیا نیز به طور جدی تضعیف شد و از سوی دیگر با بیاعتبار شدن اسرائیل، غربیها مطالعه روی «راهحلهای جدید» را آغاز کردند.
در واقع در این ماجرا، عربستان تلاش کرد تا به رژیم صهیونیستی و غرب بگوید قادر است با تشکیل یک جبهه اسلامی و به کارگیری انواع شیوهها اوضاع را به پیش از زمان وقوع انقلاب اسلامی بازگرداند.
آنچه در این میان از همپیمانی سوتهدلانه سعودی و صهیونیسم به دست آمده است برملاتر شدن چهره کریه و اهداف خبیثانه این دو رژیم بوده است در واقع علیرغم برنامه سعودی و اسرائیل نه تنها جبهه واقعی با محوریت عربستان علیه ایران شکل نگرفت بلکه باعث انسجام بیشتر مخالفان مشترک سعودی و صهیونیسم گردید.
درباره اصلی ترین جزء سپردفاعی ایران
امیرحسین یزدان پناه در خراسان نوشت:
1- چند روز پیش در مسیر هرات در کشور افغانستان به سمت مرز دوغارون هرچه به خاک ایران نزدیک تر می شدم، یک حس بیش از همه برایم تجلی داشت؛ «احساس امنیت». آن روز چیزی که بیش از همه در این احساس پررنگ می نمود قدرت دفاعی ایران بود؛ اعم از نیرو های امنیتی و انتظامی و نظامی زبده و متخصص در کنار تجهیزات دفاعی فوق العاده پیشرفته هوایی، زمینی و دریایی که ترکیب این موارد به امنیت مثال زدنی ایران منجر شده است.
این ترکیب هرچند در ظاهر کامل است اما در تاملی دوباره، مشخص می شود که یک عامل بسیار مهم کم دارد،عاملی که حتی در شرایطی که کشور از امکانات و توانایی های دفاعی امروز برخوردار نبود و حتی تهیه یک متر سیم خاردار (البته اگر از طرف فروشنده با فروش آن به ایران موافقت می شد) هزینه گزافی داشت، بازهم به سبب وجود این عامل مهم، ایران از آسیب های یک جنگ سخت نظامی و اقدامات ناامن ساز در گوشه و کنار کشور، گذر کرد. اما این عامل چیست که حتی در شرایط کمبود تجهیزات نظامی می تواند امنیت یک کشور را تامین کند؟
پاسخ یک کلمه است: «مردم»؛ یعنی کسانی که برایشان «امنیت» یک ابزار مهم برای گذران زندگی و پیشرفت است و از طرف دیگر به طرز قابل تاملی خود در پروسه تامین امنیت نقش دارند: «یکی سدّ دفاعی ملّی است که اساس کار این است؛ ... حقیقتاً آن روحیّه انقلابی مردم و دینی مردم است که تشجیع می کند و تحریص می کند نیرو های ما را که بتوانند کار های خودشان را درست انجام بدهند؛ یکی این است که باید حفظ بشود.» (1) این جملات را رهبر انقلاب به عنوان کسی که بر همه لوازم موثر بر تامین امنیت کشور اشراف دارد، بیان کرده اند. یعنی از دیدگاه فرمانده کل قوای مسلح ایران، در «سپر دفاعی» کشور نقش اول و «اساس کار» را «مردم» بازی می کنند و پس از آن، اجزای بسیار مهم دیگر یعنی «تشکیلات نظامی- امنیّتی» و «ابزار ها و تجهیزات دفاعی» قرار دارند.
2- جایگاه ویژه مردم در سپردفاعی ایران، قطعا نافی قدرت و توان نیرو های امنیتی ونظامی و انتظامی نیست؛ چه این که این افراد نیز خود بخشی از همین مردم هستند. نیرو های گمنامی که تلاش های مظلومانه آن ها برای تامین امنیت ایران در منطقه ای پر خطر، به سبب مسائل امنیتی آن طور که باید و شاید آشکار نمی شود اما مگر می توان در ایران بدون احساس خطر از انتحاری های مرگبار، انفجار های هولناک و... به زندگی روزمره پرداخت و این تلاش ها را ندید. نیرو هایی که حتی وقتی شهید می شوند، در گمنامی تشییع شده و به خاک سپرده می شوند، تا مردم ایران با عزت و استقلال، در امنیت و آرامش زندگی کنند. مسئولان نیز در تقویت عوامل موثر در امنیت باید به تقویت و کمک به این نیرو ها و نیز تقویت تجهیزات دفاعی و نظامی توجه ویژه داشته باشند.
3- اگر امنیت، زیرساخت و بستر ضروری برای پیشرفت یک کشور است و در کلام پیامبر اسلام (صلّی ا... علیه وآله) این مولفه در کنار «تندرستی و سلامت» به عنوان «2 نعمت ناشناخته» توصیف شده است (2) لذا عوامل مهمی که روند تامین امنیت را منجر می شوند نیز به همین نسبت جایگاه ویژه می یابند. در نتیجه وقتی از منظر مقامات عالی یک کشور، «مردم» به عنوان «اساس کار» سپردفاعی معرفی می شوند خود اثبات کننده جایگاه «مردم» به عنوان رکن اصلی آن نظام و سرمایه های اصلی آن کشور است.
واقعیت هم همین است. نگاهی به بسیاری از کشور های پیشرفته دنیا که ممکن است در تجهیزات نظامی و تجربه های امنیتی سال ها از نظام نوپای ایران جلوتر باشند، نشان می دهد که ابزار و فنون نظامی و امنیتی به تنهایی برای یک کشور امنیت به ارمغان نمی آورد. به بیان دیگر «قدرت نرم»، مکمل و شرط لازم و کافی اثرگذاری «قدرت سخت» است.
«قدرت نرم» را در مقوله امنیت می توان مجموع مولفه هایی چون «روحیه انقلابی دینی» مردم، «همبستگی ملی» و «عزت و استقلال کشور» دانست. این مولفه ها در کنار هم وقتی با قدرت سخت دفاعی و امنیتی جمع شوند، مقوله امنیت را شکل می دهند که همان طور که ذکر شد، یکی از عوامل مهم در پیشرفت کشور است. به همین دلیل لازم است که یک کشور در جهت تقویت عوامل موثر بر تقویت امنیت اهتمام ویژه ای داشته باشد.
4- اگر «مردم» عامل اول در تامین امنیت کشور هستند، باید به این نگرانی وزن ویژه ای داد که دشمن برای عبور از سپر دفاعی، تلاش می کند ابتدا اجزای موثر این سپر را تضعیف کند. به همین دلیل توجه به نیاز ها، رفع مشکلات مردم و تقویت اعتماد آن ها به کشور باید یکی از دستور کار های اصلی مسئولان کشور باشد. به عنوان مثال به نظر می رسد رفع مشکلات اقتصادی کشور که با معیشت «مردم» ارتباط مستقیم دارد؛ همان طور که اخیرا نیز رهبر انقلاب برای چندمین مرتبه تاکید کرده بودند (3) مسئله اصلی کشور است. این البته نخستین بار نیست که ایشان اقتصاد را مسئله اصلی کشور معرفی می کنند.
ایشان در سال 1392 در جریان رقابت نامزد های انتخابات ریاست جمهوری نیز این مسئله را تاکید کرده و خطاب به دولتی که قرار بود بعد از انتخابات روی کار بیاید خاطرنشان کرده بودند: «قول بدهند که به مسئله اقتصاد - که امروز میدان چالش تحمیلی بر ملت ایران از سوی بیگانگان است - به خوبی خواهند پرداخت.» (4) به جز رفع این نیاز ها که وظیفه اصلی مسئولان است، مدیران کشور باید مراقب باشند که خدای ناکرده اعتماد مردم آسیب نخورد و اگر به هر دلیل این اتفاق رخ داد، باید به سرعت این آسیب را جبران کرد.
5- اگر دوباره بخواهم مسیر هرات تا دوغارون را طی کنم، در کنار توان دفاعی و امنیتی، به مردمی فکر خواهم کرد که روزی با دست خالی مقابل یک رژیم که مورد پشتیبانی قدرت های بزرگ بود ایستاد و آن را سرنگون کرد، روزی با دست خالی و درحالی که در شهر ها برسر زن و کودک این سرزمین موشک فرود می آمد، 8 سال مظلومانه مقاومت کرد، روزی که خواست حق اش را از علم بگیرد، بیش از یک دهه با تحریم و تهدید های مختلف مواجه شد و.. اما با همان روحیه انقلابی پای عزت و استقلال و در یک کلام انقلاب خود ایستاده و خواهد ایستاد.
نقشه آمریکایی برای مهندسی اجتماعی
مهدی محمدی در وطن امروز نوشت:
مهدی محمدی در وطن امروز نوشت:
یک سوال مهم که کمتر به آن پرداخته شده این است که مجموعه رفتارهای ایران در حوزههای راهبردی در حدود یک سال گذشته (پس از آغاز اجرای برجام) به چه نحو بر محاسبات آمریکا اثر گذاشته است. آمریکا از همان آغاز ادعا کرده هدفش از اعمال فشار بر ایران، اثرگذاری بر محاسباتی است که زیرساخت تصمیمگیریهای راهبردی ایران را تشکیل میدهد اما قابل انکار نیست که نوع واکنش ایران به اقدامات آمریکا هم، بر تصمیمگیریهای راهبردی این کشور تاثیر گذاشته است.
در واقع الان وضعیت به گونهای است که دقیق نمیتوان گفت اثر تصمیمات آمریکا بر محاسبات راهبردی ایران بیشتر بوده یا اثر واکنشهای تهران به این تصمیمات، بر محاسبات واشنگتن؟ شاید در آغاز آمریکا تصور میکرد با موفقیت در حال بازی با محاسبات ایران است و از طریق ایجاد نوعی درگیری میان محاسبات مردم و حاکمیت در ایران، توانسته راهی موثر برای تغییر محاسبات تصمیمگیران در حوزههایی پیدا کند که تا پیش از این بسیار دشوار و بلکه غیرممکن مینمود.
کسانی مانند باراک اوباما و وندی شرمن پس از برجام حتی نتوانستند ذوقزدگی خود را از این موضوع پنهان کنند که بالاخره راهی برای تغییر محاسبات و سپس تغییر سیاست و رفتار ایران در حوزههای اصلی منازعه با غرب پیدا کردهاند. دقیقا همین موضوع بود که آمریکاییها را به صرافت انداخت به تعبیر خودشان «پای ایران را روی آتش نگه دارند» تا این تغییر محاسبات به سایر حوزهها سرایت کند.
اما اکنون، پس از گذشت حدود 9 ماه از اجرای برجام به نظر میرسد واشنگتن واقعبینتر شده است. بهرغم اینکه دولت آقای روحانی در مدیریت محاسبات آمریکا در دوران پسابرجام به هیچوجه کارنامه قابل قبولی ندارد اما مجموعه نظام جمهوری اسلامی، حال که به عقب مینگریم، در این دوران- که آمریکاییها آن را «دوران یادگیری» خوانده بودند- درسهای خوبی به این کشور داده است. هنوز نمیدانیم آمریکا درسش را خوب یاد گرفته یا نه ولی میدانیم پیامهایی که باید میرسید، به کسانی که مخاطب این پیامها بودند، رسیده است.
ادبیات فعلی مقامهای آمریکایی نشان میدهد یکی از مهمترین محاسبات شکلگرفته در ذهن آنها در همین مدت کوتاه این است که ایران فعلا از برجام خارج نخواهد شد اما نه به این دلیل که توان تحمل هزینههای خروج از این توافق را ندارد، بلکه به یک دلیل بسیار مهمتر و آن اینکه ایران اگرچه امیدی به گشایشهای اقتصادی وعدهشده در برجام ندارد اما منفعت ناشی از اثبات بدعهدی آمریکا به مردم خود را بسیار بیشتر از خسارت ناشی از صدمه دیدن برنامه هستهای میداند. این چیزی است که مسلما آمریکاییها به این شکل فکرش را نکرده بودند.
تصور آمریکا این بود که برجام به عنوان یک عامل شتابدهنده تغییرات اجتماعی غربگرایانه در ایران عمل خواهد کرد که جامعه ایرانی را هر چه بیشتر شرطی کرده و مطالبه برجامهای بیشتر را به یک گفتمان ملی در ایران تبدیل خواهد کرد اما آنچه عملا رخ داده - و به همین دلیل است که آمریکاییها رهبر معظم انقلاب اسلامی را یک استراتژیست بسیار برجسته میخوانند- این است که سطح بیاعتمادی در جامعه ایرانی به آمریکا بشدت رشد کرده و بهرغم همه تلاشها، دادههای تجربی به ما میگوید مردم ایران روز به روز بیشتر به این نتیجه میرسند که آمریکا عمدا تعهدات خود را اجرا نمیکند به این دلیل که اساسا ملت ایران را دشمن خود میپندارد و در این دشمنی جازمتر هم شده است.
در آخرین نظرسنجیها عدد بیاعتمادی به آمریکا تا بیش از 80 درصد رشد کرده در حالی که این شاخص در آستانه انتخابات 92 به طرز نگرانکنندهای منفی بود. این یک سرمایه راهبردی برای ایران است که ظاهرا آمریکاییها هم آن را در محاسبات خود لحاظ کردهاند. سرویسهای اطلاعاتی غربی در پوشش دانشگاهها و موسسات مطالعاتی تقریبا به طور روزانه در حال انجام نظرسنجیهای تلفنی در ایران هستند و گزارشهای موجود نشان میدهد یافتههای آنها در مواردی حتی تند و تیزتر از یافتههای نظرسنجیهای داخلی است، چراکه مردم ایران به شکل سنتی وقتی به خارجیها میرسند خشم خود را صریحتر ابراز میکنند.
چند عامل مهم در رسیدن جامعه ایرانی به این جمعبندی موثر بوده است: اول اینکه مردم ایران دیدند نظام جمهوری اسلامی صادقانه در پی راهحلی درباره توافق هستهای بود که تحریمها را لغو کند. این موضوع خود را بهتر از هر جای دیگر در امتیازهای فوقالعادهای نشان داد که ایران روی میز نهاد و بسیار مهمتر از آن، در موافقت با اجرای توافقی که به هیچ وجه از آن راضی نبود. عامل دوم، افزایش شدید انتظارات از برجام توسط مذاکرهکنندگان ایرانی بود که پیش از توافق، این کار را به سود خود میدانستند اما محاسبه نکرده بودند که پس از توافق، این انتظارات چون بهمنی ویرانکننده بر سر دولت آوار خواهد شد.
علاوه بر اینها، منازعات داخلی در آمریکا منجر به افشای حجم وسیعی از اطلاعات شده که روند «نتیجهگیری ایرانیان درباره اهداف واقعی آمریکا» را به طرز عجیبی سرعت داده است. مردم ایران در این مدت به صراحت از «آدام ژوبین»، مسؤول تحریم ایران در خزانهداری آمریکا شنیدهاند «شرط کاهش واقعی تحریمها تغییر محاسبات ایران در همه حوزههای مورد نگرانی غرب است.» یا این جمله اوباما در گفتوگو با نیویورک تایمز که «اگر ایران خواهان گشایش اقتصادی است باید رفتار منطقهای خود را تغییر بدهد (بخوانید در مقابل داعش و سعودی تسلیم شود)».
یا این عبارت «جاش ارنست»، سخنگوی کاخ سفید که «اگر هم شیرینسازی اقتصادی در ایران انجام شود با هدف گرفتن امتیازهای بعدی است». این عبارات تردیدی باقی نگذاشته است که آمریکا یک دشمن است و به برجام هم به عنوان ابزاری برای تشدید دشمنیهای خود با ملت ایران مینگرد ولاغیر.
میتوان پیشبینی کرد آمریکا به عمق فاجعهای که در اندرونی ذهنیت جامعه ایرانی علیه آن رخ داده کاملا آگاه است و میداند اگر مختصر نفعی هم از برجام برده باشد در مقابل این خسارت بزرگ، قطعا بازنده است. بر همین اساس، یک رصد ساده نشان میدهد دولت آمریکا با همکاری برخی دوستان داخلی خود سخت در تلاش است با اجرای چند پروژه ضربتی از عمیقتر شدن این دیدگاه در جامعه ایرانی جلوگیری کند.
1- پروژه اول مقصرسازی از نهادهای انقلابی است تا مردم ایران باور کنند مقصر عدم گشایش اقتصادی در دوران پسابرجام این نهادها هستند نه آمریکا. دادههای تجربی میگوید آمریکا فعلا در اجرای این پروژه به نحو افتضاحی شکست خورده است.
2- شیرینسازیهای موقت هم در دستور کار است با این هدف که ایرانیان از طریق دریافت چند «آب نبات» به آمریکا امیدوار نگه داشته شوند. این پروژه هم اثر چندانی نخواهد داشت، چرا که اولا هنوز از همان شیرینسازی مختصر هم خبری نیست و ثانیا از همین حالا میتوان پیشبینی کرد رئیسجمهور بعدی آمریکا چه ترامپ باشد و چه کلینتون حتی به همین هم اعتقادی ندارد. مساله کلیدیتر هم این است که جامعه ایرانی اکنون دیگر فرق شیرینسازی را با رفاه میفهمد و نمیتوان تاکتیک را به جای استراتژی به آن قالب کرد.
3- همچنین نشانههایی وجود دارد که آمریکاییها مایلند تنشهای میان ایران و برخی طرفهای منطقهای مانند سعودی را تشدید کرده و بعد خود به عنوان قهرمان مصالحه و فرشته نجات وارد صحنه شوند. این هم روش ابلهانهای است، چرا که ایران خود دشمنان منطقهایاش را تأدیب خواهد کرد و برای این کار نیازی به فرشته نجات ندارد.
4- آخرین پروژه احتمالی فروبردن جامعه ایرانی در سیلابی از دوقطبیهای فرهنگی و اجتماعی است برای تولید آنچه در ادبیات امنیتی آمریکا «لجاجت ملی» در ایران خوانده میشود تا به این ترتیب بدون عمل به برجام یا حتی هرگونه شیرینسازی، فضای جامعه ایرانی را به نفع آمریکا مهندسی کنند. یکی از مقامهای امنیت ملی آمریکا اخیرا با صراحت عجیبی این بحث را مطرح کرده است که «آمریکا باید از همه فرصتهای ممکن برای ایجاد همه دوقطبیهای ممکن میان نظام و مردم در ایران استفاده کند». فقط اندکی هوشیاری رسانهای این بازی خطرناک را خنثی خواهد کرد. وقتی یک طرف در دوقطبی مشارکت نکند، خود به خود دوقطبی شکل نخواهد گرفت و طرف مقابل هر چه هم تلاش کند، پروژه پیشاپیش شکست خورده است.
آزادانديشي يا ولنگاري؟
محمدجواد اخوان در جوان نوشت:
رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار هفته گذشته خود با هيئت دولت، در ذيل سرفصل مهم فرهنگ به نکتهاي مهم در خصوص مسئوليتهايي که حاکميت و دستگاههاي فرهنگي در قبال اين حوزه حساس دارند اشاره کردند و در همين بخش فرمودند: «اولويت بسيار مهم کشور، فرهنگ است. فرهنگ از ادبيات و هنر تا سبک زندگي تا فرهنگ عمومي تا اخلاق تا رفتار اجتماعي، شامل همه اينهاست؛ ما در اين زمينهها تکليف داريم، مسئوليت داريم، دستگاههاي فرهنگي ما واقعاً مسئوليت دارند در اين زمينه.
فرض بفرماييد حالا فيلم، تئاتر، سينما، خب اگر مراقبت نباشد [چه ميشود!] بنده طرفدار جزمانديشي و فشار و اختناق در اين زمينهها نيستم، ميدانيد، من اعتقاد راسخ دارم به آزادانديشي؛ منتها آزادانديشي غير از ولنگاري است، غير از اجازه دادن به دشمن است که از دالان آزادانديشي و آزادعملي بخواهد ضربه بزند به [کشور]. امروز نيروهاي مؤمن و جوان انقلابيمان، بيشترين کارهاي خوب کشور را دارند انجام ميدهند، همين دانشبنيانها، همين کارهاي گوناگون، همين فعاليتها، اينها بيشتر بهوسيله جوانهاي مؤمن و مانند اينها انجام ميگيرد. حالا فرض کنيم يک تئاتري يا يک فيلمي توليد بشود که تيشه به ريشه ايمان اين جوانها بزند، اين خوب است؟ اين چيزي نيست که انسان از آن احساس خطر بکند؟»
بهروشني پيداست که دغدغه معظمله آن است که عدهاي به نام «آزادانديشي» با تيشه «ولنگاري» به ريشه فرهنگ اسلامي بزنند و با سلاح «برچسب جزمانديشي» جبهه مؤمن انقلابي را به انفعال کشانند. واقعيتي که -معالأسف- اين روزها در فضاي فرهنگي و رسانهاي کشور مشاهده ميشود. جالب اينجاست که برخي روزنامههاي زنجيرهاي با انقطاع جملهاي از اين بخش از بيانات رهبر انقلاب دقيقاً همان راهي را رفتند که معظمله نسبت به آن هشدار داده بودند. به اين معنا که با تيترهايي همچون «من طرفدار جزمانديشي و فشار و اختناق نيستم» و سانسور جمله بعدي آن يعني «منتها آزادانديشي غير از ولنگاري است»، تلاش کردند رويه غلطي را که برخي در ميدان دادن به جبهه معارض فرهنگي در پيشگرفتهاند، توجيه نمايند.
حال، فارغ از اين بداخلاقي رسانهاي، ممکن است که اين پرسش پيش آيد که نسبت مرز ميان آزادانديشي و ولنگاري کجاست و چگونه ميتوان در عينداشتن فضاي آزادانديشانه در محيط فرهنگي از آسيبها و ولنگاريهاي مخرب در امان بود.
بهروشني پيداست که دغدغه معظمله آن است که عدهاي به نام «آزادانديشي» با تيشه «ولنگاري» به ريشه فرهنگ اسلامي بزنند و با سلاح «برچسب جزمانديشي» جبهه مؤمن انقلابي را به انفعال کشانند. واقعيتي که -معالأسف- اين روزها در فضاي فرهنگي و رسانهاي کشور مشاهده ميشود. جالب اينجاست که برخي روزنامههاي زنجيرهاي با انقطاع جملهاي از اين بخش از بيانات رهبر انقلاب دقيقاً همان راهي را رفتند که معظمله نسبت به آن هشدار داده بودند. به اين معنا که با تيترهايي همچون «من طرفدار جزمانديشي و فشار و اختناق نيستم» و سانسور جمله بعدي آن يعني «منتها آزادانديشي غير از ولنگاري است»، تلاش کردند رويه غلطي را که برخي در ميدان دادن به جبهه معارض فرهنگي در پيشگرفتهاند، توجيه نمايند.
حال، فارغ از اين بداخلاقي رسانهاي، ممکن است که اين پرسش پيش آيد که نسبت مرز ميان آزادانديشي و ولنگاري کجاست و چگونه ميتوان در عينداشتن فضاي آزادانديشانه در محيط فرهنگي از آسيبها و ولنگاريهاي مخرب در امان بود.
در پاسخ بايد گفت مرز ميان آزادانديشي و ولنگاري در پنج حوزه پديدار ميگردد، نخست قانون، دوم فکر و عمل، سوم نفسانيات و عقلانيت، چهارم مرز عوام و خواص و پنجم جريان حامي هر يک است که در ادامه هر يک از آنها شرح داده خواهد شد.
1- يکي از شاخصههاي مفيد براي مرزبندي ميان آزادانديشي و ولنگاري قانون مأخوذ از شريعت اسلامي است. بسياري از مصاديق ولنگاري در چارچوبهاي شرعي و قانوني به دقت تبيين شده و به آساني قابلکشف است. با اين حال مشاهده ميشود که گاه برخي با نسبيسازي مفاهيم ديني ميکوشند در ميان محکمات ديني رخنهاي ايجاد و برخي اباحهگراييها را توجيه نمايند.
2- شاخص ديگر، مرز ميان انديشه و رفتار است. انسان آزاد است تا در مسائل مختلف تدبر و تضارب نمايد و ديدگاههاي مختلف را مورد بررسي و نقد قرار دهد. اين آزادي در حوزه انديشه، لزوماً به معني آزادي تمامعيار در حوزه عمل- خصوصاً عمل اجتماعي- نيست. به عبارت روشنتر انسان حق دارد هر طور که ميپسندد بينديشد، اما اجازه ندارد به هر نتيجهاي رسيد لزوماً به آن عمل کند. آزادي در عمل محدود به ضوابطي است که قانون در همه جوامع تعريف کرده و در نقطه مقابل اين ضوابط، ولنگاري وجود دارد.
3- شاخص ديگر جو حاکم بر هر يک از دو حوزه ياد شده است که هرچند شاخص مستقلي نيست، اما قابلسنجش است. بهطورقطع ميتوان گفت ولنگاري با مطلوبات و کششهاي نفساني پيوند ميخورد، اما آزادانديشي، حتي در انديشههاي غيرالهي، خردورزانه و منطقي است. در چارچوبهاي آزادانديشانه، عقل حاکم است، مقايسه ميکند و تصميم ميگيرد، اما آنگاهکه ولنگاري حاکم گردد، جلوههاي فريبنده نفساني، چشم و عقل را پوشانده و خرد را به حاشيه ميبرد. بهنظر ميرسد ولنگاري، جنبهاي تخديري دارد که اصول آزادانديشي را ويران ميکند.
4- ديگر شاخصي که بايد بدان توجه داشت محيطي است که محتوا در آن عرضه ميگردد. طبعاً کساني که از زيرساختهاي لازم انديشه ورزي و تعمق برخوردارند، بهراحتي در مواجهه با ديدگاهها و گرايشهاي گوناگون اسير ظواهر فريبنده آن نميشوند. در مقابل ديگران ممکن است بهراحتي اسير کششهاي نفساني يا زرق و برق پوشش ادبيات، گفتمان و جلوههاي بصري شوند. آزادانديشي در محيط حاکميت خرد و در ميان نخبگان خردورز معنا ميبايد و در نقطه مقابل ولنگاري عامه جامعه را هدف خود قرار ميدهد.
5- شاخص ديگري که در فضاي کنوني جامعه ما معنا و مفهوم مييابد، فاعل و کارگزار هر يک از دو نوع اقدام است. معمولاً ولنگاري از سوي دشمنان و بدخواهان ملت تجويز، توصيه يا حمايت ميشود و در بسياري از موارد باملاحظه اين نوع فعاليتهاي حمايتي ميتوان به حسن و قبح فاعلي محتوا و اقدام پي برد.
بهاينترتيب ميتوان گفت آزادانديشي لوازمي دارد که در صورت وجود اين بايستهها، تحقق مييابد. هر نوع مخالفخواني، ساختارشکني و تابوشکني و عبور از چارچوبهاي رسمي، آزادانديشي و موجب افتخار نيست، بلکه تداعيکننده ولنگاري فرهنگي در جامعه است. تأثير اين مخاطره تنها از جنبههاي ديني آن نيست، جامعهاي که مبتلا به ولنگاري گردد، دير يا زود، به آسيبهايي همچون قانونگريزي و رشد آسيبهاي اجتماعي و تخدير در جامعه ميانجامد.
علاوه بر اينها بايد به مسئولان امر، خصوصاً مديران فرهنگي نيز هشدار داد که حمايت از جريان مخرب و تخديرگر فرهنگي، هنر نيست. سکوت رضايتآميز يا بعضاً اقدامات حمايتي از اين جريان به زودي لطمات جبرانناپذيري را پيکره فرهنگ وارد خواهد کرد. فراموش نکنيم که فرهنگ عمارت زيبا و باشکوهي است که براي بناي آن سالهاي سال خوندلها خورده شده و زحمات و مرارتهاي بسياري کشيده شده، اما ممکن است که اين عمارت دلپسند با حتي ضربات کلنگ ساده يک فرد کماطلاع يا مغرض به بنايي زشت و مخروبه تبديل گردد.
فرهنگ و بصيرت فرهنگي
محمود فرشیدی در رسالت نوشت:
انجام عبادات و حتي برگزاري نماز جماعت اگر فارغ از توجه به مسائل اجتماعي، سياسي و مشكلات مردم باشد، همانند انجام فعاليتهاي سياسي بدون بصيرت فرهنگي، ديني، دو روي سكه سكولاريسم است. به تعبيري روشنتر، متدينيني كه دين را در چارچوب مسجد محصور ساختهاند و رسالت اجتماعي و سياسي براي آن قائل نيستند، نظير سياسيوني كه موضعگيريهاي سياسيشان، الهام گرفته از مباني ديني نيست، هر دو در حق دين جفا روا ميدارند و برداشت باطلي از دين و سياست دارند و امروز با آنكه ده ها سال از پيروزي و استمرار انقلاب و اعجاز اسلام در عرصه سياست ميگذرد همچنان اين هر دو جفاورزي، مريداني دارند.
به همان اندازه كه بيتوجهي برخي مقدسان صاحب نام نسبت به مسائل اجتماعي و سياسي كشور و مشكلات مردم شگفتآور است، انسان از رويكرد سياسي برخي از شخصيتهايي متحير ميماند كه با انقلاب اسلامي شناخته و معروف شدهاند اما روز به روز تاثير مباني اسلامي در موضعگيريهاي سياسيشان كمرنگتر ميشود آنچنان كه رويكرد سياسي آنان شبيه روشنفكران غربزدهاي است كه آيات قرآن را نخوانده و ضروريات اسلام را باور ندارند.
اين شخصيتهاي (ديروز) انقلاب، که چه بسا در پيروزي و پايهگذاري نظام اسلامي و در مواجهه با سكولاريسم نقشي داشتهاند، گويي امروز خود گرفتار افسون سكولاريسم گشتهاند و شدتگيري تبليغات غرب، به جاي آنكه توجه به مباني فرهنگ اسلامي را در آنان تشديد نمايد، رويكردي منفعل در عرصه سياست را پيشه خود ساختهاند تا شايد در گيرو دار انتخابات يا لابيهاي سياسي بينالمللي موقعيت و قدرت خود را تقويت نمايند.
حقيقت آن است كه اگر فرهنگ اسلامي و بصيرت فرهنگي، اساس و مبناي انديشه و تحليل سياسي قرار نگيرد، انسان هر چه كه باتجربه باشد، نميتواند با نگاهي كلان و واقعبينانه، مسائل روز كشور را ارزيابي كند و از تحليل صحيح حركت عمومي جامعه باز ميماند و در نتيجه در دام دشمن گرفتار ميآيد. همچنان كه ديروز سياسيوني به همين دليل در دام فتنه گرفتار آمدند و علي رغم آنكه گذشت زمان ثابت كرد كه تقلب در انتخابات "كليد واژه" دشمن بوده است كه از دهان اين آقايان خارج شده است اما باز هم حتي تاكنون حاضر به پذيرش گناه كبيره سياسي خويش نشدهاند و برخي از آنان به جاي اعتراف به گناه ورود به بازي خطرناك براندازي نظام و محكوم ساختن مجرمان سياسي فتنه، در پي رفع حصر از آنان ميباشند. شگفتا كه جدايي سياست از فرهنگ ديني چگونه انسان را به سراشيبي سقوط ميكشاند!
امروز هم سياسيوني فاصله گرفته با بصيرت فرهنگي، از درك توطئههاي دشمن عليه نظام اسلامي و به ويژه توطئه فرهنگي عليه جوانان عاجز ماندهاند و براي مقابله انقلابي با اين توطئه و تقويت هستههاي مقاومت فرهنگي، اقدامي برازنده مردم انقلابي ايران انجام نميدهند، بلكه با گسترش برنامههاي ضدارزش، فرهنگ بيتفاوتي و ابتذال را ترويج ميدهند و به جاي آنكه پرچمدار جريانهاي ارزشدار و هدايت كننده فرهنگ مقاومت و حامي مدافعان حرم باشند، مدافع حركتهاي ضد فرهنگي شدهاند به اميد آنكه چند هنرمند غربگرا در انتخابات از آنان طرفداري نمايند. به قول حافظ:
دام سخت است مگر يار شود لطف خدا
ور نه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
بازيخوردگان فريب دشمن كه امروز فريفته حمايت او شدهاند، از اين واقعيت تاريخي درس نگرفتهاند كه اگر دشمن تماميتخواه، به فرض محال بر كشور ما مسلط شود به صغير و كبيرشان رحم نخواهد كرد و يكايك آنان را به جرم فعاليت براي نظام اسلامي، از جمله نظارت بر اعدام منافقين به پاي چوبه دار خواهد برد.
در حقيقت فرهنگ دين و بصيرت فرهنگي، شناختي واقع بينانه و عميق از جامعه به انسان ميدهد و مانع آن ميشود كه فرد بر اساس پوسته ظاهري جامعه، قضاوت نمايد و مسائل سياسي را تحليل كند، آن چنان كه امام خميني (ره) بر اساس همين بصيرت فرهنگي، شناختي واقعبينانه از جامعه ايران قبل از پيروزي انقلاب داشت و بر خلاف نمودهاي ظاهري، عمق دينباوري مردم ايران را شناخت و آن را اساس نهضت قرار داد و انقلاب اسلامي را با پشتيباني همين انگيزههاي عميق به پيروزي رساند.در شرايط كنوني هم اگر با نگاهي كلان و فرهنگي، روند كلي حركت جامعه را به نظاره بنشينيم به موازت مشاهده دستاورد عظيم استحكام و اقتدار روزافزون جمهوري اسلامي ايران و خيل عظيم جوانان مومن به انقلاب، البته ريزشهايي را هم خواهيم ديد از كساني كه فريب شيطان بزرگ را خوردند و به او اعتماد كردند و چه بسا در ميان اين گروه، افراد بلندآوازهاي هم باشند كه سربازي شيطان را بر سروري در ميان مردم خويش ترجيح دادند.تجربه ثابت كرده است كه خط توليد كارخانه انقلاب از سال 1357 تا كنون، نيروي انقلابي توليد و حتي صادر ميكند و البته هر عاملي كه مانع اين توليد شود، هر چه هم بزرگ باشد، لا به لاي چرخ دندههاي آن خرد و از رده خارج خواهد شد، چرا كه پشتيبان اين كارخانه، مردم و بصيرت فرهنگي ديني مردم ميباشد.
ضرورت گفتوگوی اجتماعی مسئولان با مردم
علی ربیعی در ایران نوشت:
دکتر روحانی عصر دیروز در جلسه شورای اجتماعی کشور، حرکت دقیق بر مبنای اولویتهای پنجگانه در آسیبهای اجتماعی را حائز اهمیت خواند و راهکار جدیدی را پیش روی دستگاههای مسئول و مجری قرار داد.
علی ربیعی در ایران نوشت:
دکتر روحانی عصر دیروز در جلسه شورای اجتماعی کشور، حرکت دقیق بر مبنای اولویتهای پنجگانه در آسیبهای اجتماعی را حائز اهمیت خواند و راهکار جدیدی را پیش روی دستگاههای مسئول و مجری قرار داد.
لذا متولیان امر در این راستا باید به این مهم نگاه ویژهای داشته باشند. اما در این میان آنچه اهمیت دارد این است که چه الزاماتی برای موفقیت در سیاستها و برنامههای مرتبط با کنترل و کاهش آسیبهای اجتماعی مورد نیاز است؟ نخستین نکته توجه به این مسأله است که باید بین مفاهیمی چون مسأله اجتماعی، آسیب اجتماعی و بحران اجتماعی تفکیک قائل شد. عدم تفکیک در این مفاهیم و تعاریف باعث خطا در سیاستگذاری و مداخلات خواهد شد. نکته بعد این است که باید گفتوگوی اجتماعی با گروههای ذی نفع و ذیربط شکل گیرد.
مورد بعد ضرورت گسترش نقش نهادهای مدنی در حوزه سیاستی آسیبهای اجتماعی است. تجارب داخلی و بینالمللی نشان میدهد که آسیبهای اجتماعی جز با حضور و مشارکت مردم امکان کنترل و کاهش ندارد. مسأله بااهمیت دیگر توجه به تغییر ماهیت آسیبهای اجتماعی است. برای نمونه در تشریح علت بروز مسائلی نظیر اعتیاد و طلاق نمیتوان به تحلیلهای تقلیلگرانه کلاسیک بسنده کرد. با تغییر ماهیت آسیبها، ماهیت مداخلات نیز به منظور کاهش و رفع آسیبهای اجتماعی تغییر می کنند، زیرا مداخلات سنتی نمیتوانند پاسخگوی ماهیت نوین آسیبهای اجتماعی باشند.
تأکید بعدی این است که دوران کلی گویی گذشته است. دیگر نمیتوان یک نسخه واحد برای آسیبهای اجتماعی تجویز کرد. مسأله آسیبهای اجتماعی چند وجهی و پیچیده شدهاند و صورت مسأله این آسیبها در هرمنطقه متفاوت است و راه حل خاص خود را میطلبد. یک موضوع ممکن است درمنطقهای علت اصلی یک آسیب باشد و سایر علل آن را تشدید کنند اما در منطقهای دیگر ماهیت موضوع متفاوت باشد.
اقدام راهبردی که هم اکنون مبنای سیاستگذاریها و مداخلات است این است که موضوع آسیبهای اجتماعی به عرصه اجتماعی آورده شود و با منطقهگرایی و جزئیگرایی با آن مواجه شویم. اما مهمترین بعدی که باید به آن توجه کرد این است که آسیبهای اجتماعی باید در یک ساحت اجتماعی مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد. «باری بوزان» از اندیشمندان مسائل امنیت ملی و از واضعان مکتب «کپنهاگ» در سفری که سالیان گذشته به ایران داشت این موضوع را مطرح میکرد که یکی از دلایل پیچیدگی مسائل در ایران ادغام ساحتی است.
وی بر این باور بود در کشورهایی که مسائل فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی بسرعت رنگ و بوی امنیتی میگیرند، امنیت ملی شکننده خواهد شد. من فکر میکنم با اینکه مسائلی نظیر اعتیاد ابعاد امنیتی نیز دارند اما برای مواجهه با آنان باید آنها را در ساحت اجتماعی مورد بررسی و تحلیل قرار داد و مداخلات نیز در این ساحت انجام پذیرد. به عبارت دیگر مواجهه با آسیبهای اجتماعی جز در ساحت اجتماعی نتیجهای جز شکست سیاستها نخواهد داشت.
پای زنان در میان است!
ژاله شادیطلب در شرق نوشت:
پس از چهار دهه از تصويب قانون اساسی كشور با تأكيد بر ضرورت تحقق عدالت اجتماعی و تدوين و اجرای پنج برنامه توسعه پس از پيروزی انقلاب اسلامی، عدهای از نمايندگان مجلس و تعدادی از پژوهشگران غالبا مرد مراكز تحقيقاتی درباره این مسئله ترديد دارند که وقتی گفته میشود عدالت اجتماعی، آيا اين امر میتواند شامل زنان هم بشود يا نه؟ يا به عبارت روشنتر آيا زنان جزء اجتماع هستند كه عدالت شامل آنها هم بشود؟ بنابراين اختلاف نظر بر سر كلمه برابری و عدالت يا تناسبات نيست؛ بلكه مسئله اين است كه آيا زنان حق دارند از عدالتي برخوردار شوند؟ يا اينكه اين صاحبان نفوذ هستند كه تشخيص میدهند كه زنان كجا جزء اجتماع هستند و كجا نيستند.
اميدوارم توانسته باشم عمق اختلاف نظر را بيان كنم. مسئله اين است كه آيا زنان انسانهايی هستند كه از عدالت برخوردار شوند يا موجوداتی هستند كه به تناسب وضعيتشان برای آنها تعيين و تعريف میشود كه از چه حق و حقوقی میتوانند برخوردار شوند.
شايد تكرار مكررات به نظر برسد؛ ولی اين ذهنيت ناسالم كه در متفكر و خلاقبودن زنان ترديد میكند، مسئلهای جدی و بازگشت نه به ٤٠ سال پيش، بلكه به صدها سال پيش است. آنانی كه چنين ذهنيتی دارند، بايد از مادران، همسران و دخترانشان شرمنده باشند كه آنها را جزء اجتماع تعريف نمیكنند تا از عدالت اجتماعی برخوردار شوند. گویا چند نفر از پژوهشگران يا صاحبان دیدگاههای خاص با ارائه مشاورههايی به نمايندگان محترم مجلس، اين تصور را ايجاد كردهاند.
...كه عدالت ميان زنان و مردان در يك جامعه پديده نامطلوبی است و از غرب به عاريت گرفته شده؛ اگرچه هرآنچه از غرب گرفته شده، بد و مذموم نيست و نگاهی به زندگی عادی همه ما، تعاملات ميان فرهنگها و جوامع را در همه زمينهها بهخوبی این نکته را ثابت میکند؛ ولی آيا توصيهها و تأكيدات متون دينی اسلام بر عدالت را هم بايد ناديده بگيريم؛ چون پای زنان در ميان است؟!
...كه عدالت ميان زنان و مردان در يك جامعه پديده نامطلوبی است و از غرب به عاريت گرفته شده؛ اگرچه هرآنچه از غرب گرفته شده، بد و مذموم نيست و نگاهی به زندگی عادی همه ما، تعاملات ميان فرهنگها و جوامع را در همه زمينهها بهخوبی این نکته را ثابت میکند؛ ولی آيا توصيهها و تأكيدات متون دينی اسلام بر عدالت را هم بايد ناديده بگيريم؛ چون پای زنان در ميان است؟!
برنامه ششم، مصرف بهينه انرژي، اصل فراموش شده
در سرمقاله روزنامه اعتماد آمدده است:
لايحه برنامه ششم توسعه به مجلس ارايه شده و در دستور كار آن قرار گرفته است. نقد و ارزيابي اين لايحه كمك ميكند كه نمايندگان مجلس به نحو دقيقتر و كارشناسانهتري به جزييات آن بپردازند. هرچند بهتر بود كه ملاحظات كارشناسانه ابتدا در دولت مورد توجه قرار ميگرفت. يكي از نقاط ضعف در اجراي برنامههاي گذشته در زمينه انرژي و حاملهاي آن از جمله برق است.
لايحه برنامه ششم توسعه به مجلس ارايه شده و در دستور كار آن قرار گرفته است. نقد و ارزيابي اين لايحه كمك ميكند كه نمايندگان مجلس به نحو دقيقتر و كارشناسانهتري به جزييات آن بپردازند. هرچند بهتر بود كه ملاحظات كارشناسانه ابتدا در دولت مورد توجه قرار ميگرفت. يكي از نقاط ضعف در اجراي برنامههاي گذشته در زمينه انرژي و حاملهاي آن از جمله برق است.
در حقيقت هر برنامه توسعهاي در ايران بايد يك سرفصل مشخص درباره انرژي و مصرف آن داشته باشد و اجازه عدول از آن نيز داده نشود. مصرف بيرويه انرژي نه تنها به ضرر محيطزيست جهاني و منطقهاي و ملي است، بلكه هدر دادن امكانات و سرمايه كشور نيز هست. وقتي كه ما از خودرويي با كيفيت پايين استفاده ميكنيم از يك سو هزينه بيشتري را براي سوخت آن ميدهيم و از سوي ديگر آلودگي را ايجاد ميكنيم و هزينههاي مادي و رواني فراواني را به جان خود ميخريم.
اجازه دهيد در اين زمينه چند شاخص ارايه شود. نخستين و مهمترين شاخص ضريب انرژي است كه برابر نسبت نرخ رشد مصرف نهايي انرژي به نرخ رشد توليد ناخالص داخلي است. اين ضريب در سال ٢٠١٢ براي اتحاديه اروپا ٠٢/٠-، امريكا ١٥/٠- و ژاپن ٣١/١- است. براي تركيه و چين نيز به ترتيب ٨٤/٠ و ٦٢/٠ بوده است. به عبارت ديگر در كشورهاي پيشرفته مصرف انرژي حتي با افزايش توليد، نيز كاهش پيدا ميكند.
در چين و تركيه كمتر از رشد توليد، مصرف انرژي افزايش پيدا ميكند. ولي اين رقم در ايران ٠٣/١ بوده است، يعني مصرف انرژي با سرعت بيشتري از رشد توليد افزايش يافته است! متوسط اين رقم در جهان ٥٥/٠ بوده و از اين نظر وضع ما از ونزوئلا نيز بدتر بوده است. شدت مصرف انرژي به معناي ميزان مصرف نفت خام برحسب تن به هزار دلار توليد در كشور است. اين رقم براي ايران از همه كشورها بالاتر و چند برابر ژاپن و اتحاديه اروپاست. جالب اينكه مصرف انرژي خانگي ما در سطح ژاپن است، در حالي كه به لحاظ درآمدي قابل مقايسه با آنها نيستيم.
در ميان انرژيها، بيشترين مصرف ما از نوع گاز است، گاز هزينه بسيار زيادي براي توليد و انتقال ندارد در حالي كه برق چنين نيست، برق نقش بسيار مهمي در مصرف خانگي و شهري و صنعتي دارد ولي نيازمند سرمايهگذاريهاي بسيار كلان براي توليد است. بنابراين هرگونه بيدقتي در مصرف برق زيانهاي فراواني را به كشور وارد ميكند. آنچه در ايران مشاهده ميشود اين است كه برق به صورت ناكارآمدي در چند مرحله توليد، انتقال و مورد بهرهبرداري قرار ميگيرد. اول از همه در مرحله توليد است.
راندمان توليد برق در ايران در سال ١٣٩٣ فقط ٣٧ درصد بوده است. به عبارت ديگر از هر ١٠٠ واحد انرژي كه براي توليد برق مصرف ميشود فقط ٣٧ واحد آن تبديل به انرژي برق ميشود. اين نسبت در كشورهاي اروپايي حدود ٤٩ درصد و حتي بيشتر است، يعني ١٢ درصد بيشتر از ما. اگر بتوانيم نيمي از اين فاصله را پركنيم و راندمان را به ٤٣ درصد برسانيم، به ظرفيت توليد برق كشور به اندازه چهار برابر نيروگاه اتمي بوشهر اضافه خواهد شد و سرمايههاي لازم براي ساخت نيروگاه و تامين سوخت و نگهداري آنها از ميان خواهد رفت.
اين تازه گام اول است. در مرحله انتقال نيز افت انرژي در ايران زياد است. الان كه ميزان افت كم شده حدود ١٣ درصد است كه در سالهاي اخير بهبود يافته و قبلا در سال ١٣٨٦ تا ٢٠ درصد هم رسيده بود. اگر تلفات انتقال هم به اندازه قابل انتظار جهاني برسد، باز هم به اندازه سه نيروگاه اتمي بوشهر در دريافت برق صرفهجويي خواهد شد. ولي اين پايان راه نيست. زيرا ما در مصرف نيروي برق دچار مشكل هستيم. وقتي كه يك لامپ رشتهاي قديمي ١٠ برابر يك لامپ LED با همان نوردهي برق مصرف ميكند يا يخچال قديمي چند برابر يك يخچال جديد برق مصرف ميكند يا تمام دستگاههايي كه
از برق استفاده ميكنند، چنين هستند، به اين معناست كه به احتمال فراوان ما با همين ظرفيت توليدمان ميتوانيم دو برابر وضع موجود از نعمت برق بهرهمند شويم، مشروط بر اينكه راندمان نيروگاه را به اندازه لازم بالا ببريم و تلفات كل شبكه را تا حدي كاهش دهيم و بالاخره در مقصد از دستگاههايي استفاده كنيم كه به لحاظ مصرف انرژي A و A+ هستند.
اين كارها نيازمند دو اقدام مهم است. در درجه اول حاكم كردن نظام عرضه و تقاضا از طريق توليد خصوصي برق است. به ويژه آنكه برق را ميتوان صادر كرد و قيمت آن نيز جهاني است. در درجه بعد بايد قيمت برق را تعديل كرد. از سال ١٣٥٧ تا ١٣٩٣، قيمت برق به قيمت ثابت سالانه ٥/٢- درصد كاهش داشته است. قيمت برق در ايران و در مقايسه با ساير كالاها نامتوازن است. براي آنكه متوجه ماجرا شويم، كافي است به سهم هزينه برق در دهكهاي خانوار ايراني توجه كنيم. ملاحظه ميشود كه نسبت هزينههاي برق در خانوارهاي دهك اول از كل هزينههاي آنان سه برابر نسبت اين هزينه در خانوارهاي دهك دهم كه پردرآمدترين هستند، است.
اين ويژگي مختص كالاهايي كمكشش مثل نان است و نبايد در كالاي پركششي مثل برق صادق باشد. اين نشان ميدهد كه قيمتگذاري برق و به نيز ساير حاملهاي انرژي به نفع طبقات مرفه است. آنها چندين برابر طبقات فقير از برق و انرژي استفاده ميكنند ولي هزينه متناسب آن را نميپردازند. بنابراين ترديدي نيست كه قيمتها بايد تعديل شود و سرمايه لازم براي افزايش بهرهوري نيروگاهها و كاهش تلفات به دست آيد و به علاوه پرداخت هزينه براي خريد وسايل كممصرف نيز بهصرفه شود.
ولي در اينجا يك نكته مهم است. اگر قيمتها افزايش پيدا كند، فشار به طبقات پايين بيشتر خواهد بود، اين مساله از ارقام فوق به سادگي قابل فهم است. راهحل ساده آن افزايش فاصله پلكاني قيمتهاست، بهطوري كه براي طبقات پايين تغيير چنداني حاصل نشود، حتي ميتوان كالاهاي با مصرف پايين انرژي به آنان داد مشروط بر اينكه مصرف خود را كاهش دهند، مثل لامپ يا برخي وسايل پر استفاده. هدف اين يادداشت وارد شدن در جزييات اين مساله نيست. مساله اصلي جلبتوجه به اين نكته است كه يكي از مهمترين محورهاي اقتصادي كه در اقتصاد مقاومتي هم مورد توجه قرار گرفته است، حركت به سوي توليد و مصرف بهينه برق و ساير حاملهاي انرژي است.
موضوعي كه در برنامه ششم مورد توجه واقع شده است ولي به نظر ميرسد كه بهتر بود با جزييات بيشتري و حتي به تفكيك حاملهاي انرژي به آنها اشاره شود. (متن تبصره مربوط به موضوع در لايحه پيشنهادي برنامه ششم)
تبصره١٤: براي تحقق سياستهاي اقتصاد مقاومتي موضوع ارتقاي عدالت اجتماعي، افزايش بهرهوري در مصرف آب و انرژي، هدفمند كردن يارانهها در جهت افزايش توليد و توسعه نقش مردم در اقتصاد:
١- به دولت اجازه داده ميشود كه با تصويب شوراي اقتصاد قيمت آب، حاملهاي انرژي و ساير كالاها و خدمات يارانهاي را با رعايت ملاحظات اجتماعي و اقتصادي و حفظ مزيت نسبي و رقابتي براي صنايع و توليدات، به تدريج تا سال ١٣٩٩ اصلاح و از منابع حاصل به صورت هدفمند براي افزايش توليد، اشتغال و بهرهوري، كاهش شدت انرژي و ارتقاي شاخصهاي عدالت اجتماعي از قبيل پرداخت يارانه مستقيم و حمايتهاي اجتماعي از خانوارهاي نيازمند، در چارچوب بودجههاي سالانه اقدام لازم را بهعملآورد.
٢- براي تسريع در مردمي شدن اقتصاد و تقويت انگيزه و نيل به مشاركت حداكثري بخش خصوصي و بهينهسازي دخالت دولت در اقتصاد، برق و گاز توليدي و پنج فرآورده اصلي نفتي در مقياس عمده فروشي صرفا در بازار برق و بازار گاز و فرآوردههاي نفتي يا بورس عرضه ميشود و شركتهاي تابعه وزارت نيرو و نفت موظفند تمامي تسهيلات مربوط، بهويژه دسترسي آزاد و بدون تبعيض را براي فعالان بخش خصوصي و دولتي (با احتساب هزينه انتقال) برقرار كنند. عرضه اين حاملها در مجاري عرضه به مصرفكنندگان طبق قوانين و مقررات مربوط صورت ميگيرد.