به گزارش مشرق، هوا شفاف، خنک و تازه است. خورشید با گرمایی ملایم می تابد. ساکنان شهر، اطراف برکه ای که قوها و اردک های خرامان بر آب چشم انداز آن را کامل می کنند، اتراق کرده اند.
دورنمای کوه های جمز و وسعت فلات پاجاراتیو نفسگیر است. گل ها همه جا به چشم می خورند. همه چیز سبز است. ساختارهای تاریخی، زیبا و روستایی وارند، به همراه خانه های خاص اجتماعات دامپرور که از چوب وشیروانی حلبی ساخته شده اند.
شهر ساکت و با صفاست؛ نمونه ای کامل از یک شهر کوچک آمریکایی. گاهی اوقات دشوار می توان به یاد آورد که این بخش از جهان جایی بوده که بمب اتمی در آن اختراع شده است. حالی که در این محیط ایستاده ای و ریه هایت را از هوای تازه پر می کنی، دشوار می توان آن صدها هزار نفری را که در هیروشیما و ناکازاکی جان باختند، تصور کرد.
در حالی که به صدای وزش باد در میان شاخ و برگ درختان گوش می کنی، دشوار می توان صدای هلهله و پایکوبی را که بعد از دریافت خبر توسط تلگرام از سوی ترومن بر پا شد تصور کرد. هیچ کس نمی تواند صدای فریاد کودکانی را که در آن سوی جهان در نتیجه آنچه که از اینجا برایشان به ارمغان برده شد در آتش می سوختند، بشنود.
لس آلاموس تعریف کامل شهری است که یک شبه از زمین سر بر آورده، شهری که با شتاب بنا شد. پس از انتخاب این مکان در سال 1943، 35 هزار هکتار از اراضی خصوصی از سوی دولت آمریکا تصرف و ساکنان آنها تخلیه شدند. د
ولت آنها را مجبور به معامله بر سر چیزی کرد که روزی ارزشمندترین دارایی آنها به شمار می رفت: 225 دلار برای هر 4 هکتار زمین، در حالی که به زمینداران اسپانیایی تبار بسیار کمتر و حدود تنها 7 دلار برای هر 4 هکتار پرداخت شد و در مواردی اصلا هیچ پولی به آنها داده نشد.
آنچه اوپنهایمر برآورد کرده بود که شهری با تنها 100 نفر سکنه خواهد شد، در رشدی انفجاری تقریبا یک شبه جمعیتی 6 هزار نفری پیدا کرد. دانشمندان و سربازان شاغل در آنجا به کمک نیاز داشتند. آنها این نیروی کمکی را در دره های پایین پای «هیل» در نزدیکی سان ایلدفونسو و سانتا کلارا پابلوس و از نزدیکی شهر اسپانولا یافتند.
وقتی اولین پیش آهنگان هولاکاست اتمی از راه رسیدند، آنها مردان آمریکاییان بومی و مکزیکی را برای ساخت سازه های مورد نیاز و زنانشان را برای پیشخدمتی، آشپزی و پرستاری بچه، اتوبوس اتوبوس به آنجا آوردند و در ازای کارشان به پول امروز تنها ساعتی 3 دلار به آنها دستمزد دادند.
لس آلاموس به این دلیل برای این کار انتخاب شده بود که جمعیت کمی در اطراف آن وجود داشت، هر چند که بر اساس سرشماری های موجود در آن زمان، ده ها هزار نفر قبلا در این منطقه زندگی می کردند. نتایج سرشماری در این دوره را دشوار می توان پیدا کرد.
دریافتن شمار کسانی که برای کارکردن از پابلوس، از روستا ها و شهرهای اسپانیولی زبان نزدیک به آنجا آمدند، کار سختی است. ربکا کولینورث بایگان لس آلاموس به من گفت که این آمار شاید در آرشیوی در واشنگتن دفن شده باشند و شاید حتی جزو اطلاعات طبقه بندی شده باشد.
بیشتر اطلاعات مربوط به آنجا طبقه بندی شده است: سلاح های کشتار جمعی ساخته شده در آن نزدیکی، یک میلیون و 80 هزار فیت مکعب زباله های رادیواکتیوی که زیر زمین ذخیره شده اند و سرقت زمین و آلودگی منابع طبیعی، بهره کشی از کارگران محلی و نرخ سرطان ها.
اشباح هیروشیما و ناکازاکی را فراموش کنید، کودکان در حالی که با دهان های باز در این منظره با صفا می دوند، در سایه های بناهای یادبودی بازی می کنند که برای بزرگداشت معماران سلاخی بزرگ بنا شده اند. تنها بنای یادبود جنگی که در شهر پیدا کردم به احترام جان باختگان حمله یازدهم سپتامبر به پنتاگون بنا شده بود.
هیچ یک از کسانی که با آنها گفتگو کردم قبول نکردند از آنها عکس بگیرم. برخی حتی نپذیرفتند صدایشان را ضبط کنم. در این بخش از فلات پیجاریتو که راهیابی به آن سخت است، تنشی سطحی مشاهده می شود. تنها مردی که علنا از دیدگاه هایش درباره لس آلاموس با من حرف زده بود، اد گروتوس بود که زمانی یک مغازه تجهیزات نظامی را اداره می کرد و در کلیسای خود در آن نزدیکی با برگزار کردن مراسم«عدم پرستش بمب»، علیه جنگ اتمی موعظه می کرد.
گروتوس در سال 2009 جان سپرد. مغازه او و کلیسایش در آن نزدیکی اکنون بی در و پیکر، خالی و خراب شده. به حرف هایش فکر کردم که در سال 2003 در مادر جونز منتشر شد: «من طرز فکر آنها را عوض نمی کنم. آنها متقاعد شده اند. من فقط سعی می کنم کاری را که انجام می دهند سازماندهی کنم. اگر من آنجا نبودم، هیچ کس نبود که صحبت کند؛ هیچ کس.»
اکنون در سال 2016 احساس می کنم که حق با او بود. در مواقعی اعتراضاتی از سوی کسانی از سانتافه برگزار می شود، اما نه از سوی ساکنان این اطراف. لس آلاموس جایی است که به قول جین ویلسون «یک شهر شرکتی» است. او از 7 سالگی در آنجا بوده و پدرش کارگزار تهیه گوشت ارتش بوده است.
او قبول نکرد که از او فیلم بگیرم. هر چند که نزدیک یک ساعت با هم حرف زدیم. به من از اتوبوس هایی گفت که مردان و زنان را از روستاهای پابلوس و اسپانول در آن نزدیکی برای کار به عنوان کارگر و پیشخدمت می آورد. ویلسون از یک سیستم طبقاتی گفت که دانشمندان نخبه در وان خانه هایشان حمام می کردند، در حالی که اکثریت مردم در خانه های زیر حد استاندارد زندگی می کردند.
ویلسون به من گفت که جز کسانی که در رإس قرار داشتند، هیچ کس واقعا نمی دانست آنجا چه خبر است. مکانیک ها قطعات را می ساختند، فیزیکدان ها مشکلات را حل می کردند و اجزای مختلف توسط عده ای معدود مونتاژ می شد.
ولی مردم چیزهایی می گفتند. وقتی که «ابزارک» به صحرای نزدیک سوکارو برده شد، مادر ویلسون که دهان به دهان شنیده بود قرار است با انجام این آزمایش جو زمین آتش بگیرد، او را با خود به نبراسکا برده بود. ولی پدرش در نامه ای که برای آنها فرستاد، نوشته بود که «گربه تمام شب جیغ می کشید.» که به زبان رمزی به معنای موفقیت اولین بمب اتمی نفرت انگیزروی زمین در 16 جولای 1945 بود.
اسم این بمب را به خاطر عشق اوپنهایمر به اشعار جان داون و به خاطر معشوقه جان باخته اش که اولین کسی بود که کارهای داون را به او معرفی کرد، «ترینیتی» گذاشته بودند. زنانی که در لس آلاموس ماندند، بعد از آنکه ابزارک را به سمت جنوب شرق و نیو مکزیکو بردند، به قله کوه های نزدیک رفته بودند تا نور انفجار را از فاصله تقریبا 300 کیلومتری ببینند. ویلسون به من گفت که آنها در آن روزها تا می توانستند مشروب می نوشیدند.
بعد از فروانداختن بمب ها بر سر هیروشیما و ناکازاکی و کشتن صدها هزار نفر از غیرنظامیان ژاپنی و فرستادن یک پیام برای اتحاد جماهیر شوروی که هیتلر را در اروپا شکست داده بود و توجه اش را به ژاپن در شرق معطوف کرده بود، جشن ها و مهمانی های زیادی برگزار شد.
ویلسون می گوید که لس آلاموس بعد از جنگ هم یک شهر شرکتی باقی ماند و زیاد سیاسی نشد. به گفته او اینجا شهری خانواده محور است. او به من می گوید تنها مشکل واقعی که در این اجتماع آرام و دورافتاده دارند نرخ بالای سرطان مغز است، هر چند که دانشمندان به سرعت نرخ چهاربرابری سرطان تیروئید را با اصرار بر بیش از حد کوچک بودن اندازه نمونه آماری رد کردند و گفتند که شاید دیگر عوامل در این امر نقش دارد. البته تا وقتی میلیون ها بشکه ضایعات اتمی که در آن نزدیکی وجود دارد، الزاما به عامل دیگری نیاز نیست.
آنطور که جین ویلسون به من گفت مشکل دیگر مواد مخدری است که توسط مردم دره به هیل آورده می شود. شاید حرف او نادرست نباشد، اجتماعاتی نظیر اسپانولا و شیمایو گذشته از نرخ بالای فقر، یکی از بالاترین نرخ های مصرف هروئین را در کشور دارند.
اینکه آنها در کنار مرفه ترین شهر در نیومکزیکو (و دومین شهر مرفه در آمریکا) قرار دارند و به آن خدمات می دهند تصادفی نیست؛ اینجا اجتماعی فقیر است که شاید بیش از آن سرگرم مبارزه با هروئین و فقر است که بتواند در ارتباط با جنگ اتمی مبارزه ای کند.
لس آلاموس به واقع نمونه ای کوچک از خود ایالات متحده است. تاریخ می گوید آنجا زمینی بدون مردم برای مردمی بدون زمین بوده است؛ کسانی که پرومته وار و با شایستگی برای به پیش راندن مرزهای دستاوردهای انسان قدم به آنجا گذاشتند. مهم نیست که آنجا با بهره کشی از نیروی کار ارزان ساخته شده و مهم نیست که این کار با هدف کشتن صدها هزار غیرنظامی انجام شد.
آنچه در در لس آلاموس جریان دارد همچنان ادامه خواهد یافت، فارغ از اینکه چه کسی در ماه نوامبر به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده می شود و اثرات پایداری که لس آلاموس بر سیاره زمین گذاشته همچون اثرات کل آمریکا، تا چندین و چندهزاره دیگر همچنان احساس خواهد شد، البته اگر بشریت از محصول تلاش های خود دست کم برای 24 هزار و 100 سال دیگر- یعنی نیمه عمر پلوتونیوم-239- بیشتر دوام بیاورد.
نویسنده: تارین فیوک[1]
ترجمه: محمود سبزواری
منبع: http://www.alternet.org/environment/nuclear-waste-alive-los-alamos
[1] . Taryn Fivek فعال اجتماعی و مدرس دانشگاه