علی اصغری از امدادگران جمعیت هلال احمر در زمان جنگ، متولد سال 1342 در تهران است که بعد از خدمات انسان دوستانه در این جمعیت، بازنشسته شده و در حال حاضر در بخش آموزشهای این جمعیت، مشغول به فعالیت است. او سال 1360 برای دفاع از کشور، در کلاسهای امدادگری جمعیت هلال احمر شرکت کرده و بعد از طی آموزشهای تئوری و بیمارستانی، با شروع عملیات فتح المبین در سال 61، به عنوان امدادگر به جبهه اعزام میشود و تا پایان جنگ در عملیاتهای مختلفی امدادگری میکند و خود نیز در این راه جانباز شیمیایی میشود. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، از بخشهای مختلف امدادی در جمعیت هلال احمر میگوید. روایت او در ادامه میآید:
در هر عملیات تعدادی نیروی عراقی به اسارت رزمنده های ایرانی در میآمدند که برخی از آنها مجروح شده بودند. همه اینها به پشت جبهه منتقل شده و در شهرهای مختلف که اردوگاههایی به اسم اردوگاه اسرا ایجاد شده بود، نگهداری میشدند.
در اردوگاه حشمتیه، درمانگاه ایجاد شده بود که پزشک و پرستار حضور داشتند و اسرا معاینات پزشکی میشدند و اگر بیمار بودند، دارو گرفته و درمان میشدند. اگر بیمار یا مجروحی نیاز به بستری داشت، به مراکز درمانی نیروهای مسلح منتقل و تحت الحفظ منتقل میشد. سال 61 و بعد از عملیات فتح المبین به تهران آمدیم و ماموریت داشتیم در ورزشگاه تختی، اردوگاه اسرا را ایجاد کنیم. من به همراه «علی خان چمنی» و «شهرام زاهدی» از امدادگرهای جمعیت هلال احمر بودم.
ساعت 10 شب بود که با یک آمولانس و مامور به انبار جمعیت رفتیم و وسایل مورد نیاز اردوگاه مثل چادرهای گروهی، تعدادی پاراوان، میز کنار تخت بیمار، لباس، ترالی پانسمان، پایه سرم وامکانات اولیه دیگر را برداشته و به ورزشگاه رفتیم. قرار بود همان شب تعدای اسیر بیاورند. سریع چادرها را برپا کرده و یک بیمارستان صحرایی ایجاد کردیم. نیمه های شب حدود ساعت دو نیمه شب، دو دستگاه اتوبوس حامل اسرای مجروح عراقی را آوردند. ما سه نفر به همراه تعدادی نظامی همه مجروحان را روی تختها خواباندیم. هر کدام از چادرها حکم یک بخش بیمارستانی را داشت. تقریبا سه یا چهار تا از چادرها مملو از مجروح شده بود.
جالب اینجاست به دلیل این که تعدادی مجروح وخامت حال داشتند، همان شبانه درخواست پزشک داده شد که آمده و معاینات و اقدامات اولیه انجام شد. صبح فردای آن شب هم یک تیم پزشکی آمد و دستگاه رادیولوژی و سایر امکانات آورده و روزهای بعد هم این بیمارستان صحرایی مجهز به اتاق عمل شد. اتاقهای زیر سکوهای ورزشگاه را تبدیل به اتاق عمل و ریکاوری کرده بودیم.
دست اسیر مجروح عراقی را از شب تا صبح در دستانمان گرفتیم تا آرامش داشته باشد
در بین مجروحین عراقی، یک درجه دار ارتشی وجود داشت که سالیان سال خدمت کرده بود. دست او از ناحیه مچ، قطع شده و قبل از آوردن به اردوگاه، اقدامات اولیه و بندآوردن خونریزی انجام و پانسمان شده بود. این اسیر مجروح به قدری درد داشت که حتی نمی توانست دست خود را کنار بدنش قرار دهد. ما آن شب از سربازها کمک گرفتیم و شیف بندی کردیم که هر نیم تا یک ساعت، یک نفر بالای سر این مجروح باشد و دست او را در دست گرفته و بالاتر از بدنش قرار دهند تا آرامش داشته و کمی بخوابد. چون این مجروح میگفت با این کار، دردش کمتر شده و آرامش بیشتری پیدا میکند. حتی تکان نمیخوردیم و مثل یک مجسمه بالای سر او بودیم، چون با هر تکانی دردش بیشتر میشد. ما بر اساس آموزههای دینی و انسانی، از خواب و آرامش خود گذشتیم تا این اسیر، راحت باشد.
بسیاری از این اسرا قربان صدقه ما میرفتند و از خدا خواسته بودند که در عملیات اسیر شوند. کافی بود در عملیات، نیروهای ایرانی به آنها حمله کنند، بلافاصله خود را تسلیم میکردند. در عملیات فتح المبین حدود 20 هزار اسیر عراقی داشتیم.