متن این سروده در ادامه می آید:
اِن لَم یَکُن لَکُم دین ، فَکُونُوا اَحراراً فی دُنیاکُم
تا کی ای نامرد مردم ، مردم ایلیم ما
قوم قابیلید اگر فرزند هابیلیم ما
آدمی بودید روزی آدمیتتان چه شد
غیرت و ناموس و مردی و حمیتتان چه شد
مسخ گشتید از معاصی در زمین بوزینه وار
ای خسان بوزینه مردم را به نجاری چه کار
شاهبازی کار بازی نیست زاغان بس کنید
مرغ بستان عندلیب است ای کلاغان بس کنید
لایق گاه کلهداران گدایان نیستند
عارفند اشراف عالم جاهلان عامیستند
شهریاری دیگر است و شور پشتی دیگر است
حیز خنثی دیگر است و مرد کشتی دیگر است
داریوشان داریوشانند ، درویشان نیاند
سروران درویش خویانند لیک ایشان نیاند
آسمان هم وقتها کاری به بازی میکند
در زمین چون نی سواران ترکتازی میکنند
روی میتابد زگیتی با وجود بام و شام
مطلبی بود آنکه وهم افراسیابش کرد نام
هر سحر برکار خود گیتی گریبان میدرد
می برد خورشید را سر سوی شامان میبرد
فرجهای کن در جهان از شرک باعورا هنوز
کربلای است این زمین و روز عاشوراست روز
ای غریم قائم آل محمد از کمین
ذوالفقار مرتضی را برکش آمد روز کین
ناسپاسی را بکوب و فسق را گردن بزن
کفر و شرک نابکاران را به دین در هم شکن
عالمی غرقه است درخون از یهود و از عنود
دست بر کن تا رهد از خار و خس بود و نبود