حسینیه مشرق - پس از مرگ «معاویه بن ابی سفیان» در نیمهی رجب سال 60 هجری و به تخت نشستن یزید، او بدون هیچ درنگی نامهای به «ولیدبن عتبه ابن سفیان» حاکم مدینه نوشت و ضمن اعلام خبر درگذشت پدرش، در همان نامه، از او خواست تا پس از خواندن نامهاش برای حسین بن علی(ع)، بی درنگ از ایشان و «عبدالله بن زبیر» بیعت بگیرد. این شروع ماجرایی بود که آغازگر سفر امام به دشت کربلا شد.
پس از نامه یزید، ولیدبن عتبه بلافاصله شبانه امام را به دارالاماره دعوت کرد. امام حسین(ع) که میدانست این دعوت نمیتواند یک دعوت عادی باشد. قبل از رفتن به دارالاماره، تدابیر نظامی خاصی اندیشید و تعدادی از یاران مسلح را با خود همراه کرد تا در صورت لزوم و کوشش ولید برای مجبور کردن امام به بیعت، از آنان استفاده کند. امام این همراهان را در بیرون دارالاماره متوقف کرد و خود به دیدار حاکم مدینه رفت. پس از رسیدن امام به دارالاماره، ولید رسما خبر مرگ معاویه را با امام در میان گذاشت و گفت که موظف شده است تا از او، برای یزید، بیعت بگیرد. امام که مصلحت را در پاسخ سریع به این خواسته نمیدانست، به حاکم مدینه پاسخ داد که اگر به فرض، در دل شب با یزید بیعت کند. حتما ضرورت خواهد داشت تا این بیعت در روز و در مسجد و میان مردم هم تکرار شود. پس بهتر است تا ولید، امر بیعت را به فردا موکول کند. پسر عتبه این پیشنهاد را پذیرفت و امام دارالاماره را ترک کرد.
*ترک مدینه و حرکت به سوی مدینه
برخی از راویان نوشتهاند که امام حسین(ع) پس از امتناع از بیعت، در همان شب مدینه را به سوی مکه ترک کرد، اما چنین نظری از نظر شواهد و قراین، سست و نااستوار است. گزارش ابومخنف صراحت دارد که امام حسین(ع) در شب روز بعد، یعنی یکشنبه 29 رجب، پس از همراه کردن تمام بنی هاشم، به استثنای محمدبن حنفیه، در مقابل دیدگان مردم مدینه و طبعا با آگاهی حاکم شهر، رهسپار مکه شد. کاروان اما در سوم شعبان سال 60، به مکه رسید.
پیش از امام، عبدالله بن زبیر برای گرفتن بیعت از مردم مکه وارد این شهر شده بود، اما شخصیت امام و بزرگی او باعث شد تا چنان که «ابن کثیر دمشقی» نوشته است، مردم در اطراف حسین بن علی(ع) که «او را پسر کبیر و پسر دختر رسول خدا میدانستند و در آن زمان در روی زمین کسی با او همتا و برابر نبود» گرد آیند. در همین ایام بود که گروهی از نمایندگان اهالی عراق برای دیدار با امام حسین(ع)، عبارت بودند از «عبدالله بن سبیع الهمدانی» و «عبدالله بن وال» که در دهمین روز رمضان سال 60، وارد مکه شدند و دعوتنامهی کوفیان را به امام تقدیم کردند. کمی بعد از این گروه، «قیس بن مسهر» و گروهی دیگر، به همراه 150 نامهی دیگر برای امام حسین(ع) وارد مکه شدند.
مدتی بعد هم «هانی بن هانی السبیعی» و «سعید بن عبدالله الحنفی» رسیدند. همگی این افراد تأکید بسیار بر حرکت سریع امام به سوی کوفه داشتند. پس از رسیدن آخرین نامههای کوفیان توسط هانی بن هانی و سعیدبن عبدالله، امام نامهی زیر را برای مردم کوفه نوشت و توسط همین افراد برای آنان ارسال کرد: از حسین بن علی به گروه مومنان و مسلمانان. اما بعد، هانی و سعید، همراه نامه های شما رسیدند. اینان آخرین کسانی بودند که شما به سوی من فرستاده بودید. نامههای شما را خواندم و بر آنچه مقصود شما بود آگاه شدم. مضمون تمام نامههای شما آن است که ما امامی نداریم. به سوی ما بیا تا تحت پیشوایی تو بر حق مجتمع شویم. اکنون برادر و پسر عمو و مطمئنترین فرد از اهل بیت خود را به سوی شما روانه میکنم. چون او به میان شما در آمد و به من نوشت که همگی شما بر نظری واحدید و خردمندان و صاحبان فضل شما بر همان عقیده و بر همان باورند که شما در نامههای خود نگاشتهاید، نامههایی که یکایک آنها را با تأمل خوانده و وارسی کردهام، به زودی به سوی شما رهسپار خواهم شد. به جان خود سوگند که امام کسی نیست جز آن که عامل به کتاب خدا و مجری قسط و پایبند به حق و مراقب نفس خود برای خدمت و اطاعت خدا باشد.
*فرستادهی امام
کوتاه زمانی بعد، امام، «مسلم بن عقیل» را با توصیهی این که، تقوا و کتمان، مأموریت خود را نصب العین خود قرار دهد، در نیمهی ماه رمضان راهی کوفه کرد. هر چند عزیمت مسلم به کوفه پنهانی بود، اما تعداد بسیار زیادی از مردم این شهر که شمار آنان به اختلاف، 12 تا 18 هزار نفر گزارش شده است، به نام امام حسین(ع) با او بیعت کردند. مطابق همین گزارشها، مسلم که با چنین استقبالی مواجه شده بود، بیدرنگ ماجرا را برای امام حسین(ع) نوشت و آن حضرت را به حرکت به سوی کوفه تشویق کرد. هنوز زمان زیادی از ارسال این نامه نگذشته بود، که خبر حضور نمایندهی امام در کوفه و ارسال نامه به او، به گوش عبیدالله بن زیاد رسید و او که از متن نامه بر آشفته شده بود، پس از پیدا کردن مسلم، بیدرنگ او را به قتل رساند. متن نامهی مسلم بن عقیل به روایت ابومخنف خطاب به امام حسین(ع) به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم به حسین بن علی بن ابی طالب، از مسلم بن عقیل اما بعد، پیشاهنگ به یاران خود دروغ نمیگوید. بیش از 20 هزار نفر از مردم کوفه با تو بیعت کردهاند. چون نامهی من به دست تو رسید، در آمدن به کوفه عجله کن. تمام مردم با تو همراهاند و نسبت به یزید تمایل و گرایشی ندارند. والسلام.
*قدم به قدم از مکه تا کربلا
پس از رسیدن نامهی نخست مسلم بن عقیل به امام حسین(ع)، امام خود را آمادهی عزیمت به سوی عراق کرد و سرانجام در روز هشتم ذی الحجه و درست در همان روزی که مسلم بن عقیل در کوفه به شهادت رسید، مکه را به سوی عراق ترک گفت.
امام پس از خروج از مکه، ابتدا به «تنعیم» و سپس به «ذات العرق» رسید تا این زمان و حتی تا رسیدن به «بطن الرمه»، هنوز وقایع کوفه به اطلاع امام نرسیده بود. به روایت ابومخنف کاروان امام زمانی که به منزل «ثعلبیه» رسید، از شهادت مسلم و هانی اطلاع پیدا کرد و پس از توقف کوتاهی در «ثعلبیه» حرکت به سوی کوفه را ادامه داد، تا به منزلی به نام «زباله» رسید و چون در این منزل برای بار دیگر خبر شهادت مسلم و هانی را شنید، بیدرنگ تمامی کسانی را که همراهش بودند، جمع کرد و خطاب به آنان گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد، خبر دلخراش مسلم بن عقیل و هانی بن عروه عبدالله بن بقطر به ما رسیده و معلوم شده است که شیعیان، ما را وانهادهاند. اکنون هر کدام از شما دوست دارد که از همراهی با من منصرف شود، بر او حرج و سرزنشی نیست. «شیخ مفید» مینویسد که پس از خاتمهی سخنان امام، مردم از چپ و راست، راه بازگشت و ترک همراهی امام را پیش گرفتند و تنها آن کسانی که از مدینه با امام همراه شده بودند و چند نفری که در میانهی راه به آن حضرت پیوسته بودند، باقی ماندند.
*یک خواب کوتاه
بعد از منزل «شراف»، پس از طی مسافتی چند، یکی از همراهان امام، از دور سیاهیای دید فریاد زد که: «الله اکبر» امام هم تکبیر گفت و آن گاه پرسید که چرا تکبیر گفتی؟ مرد پاسخ داد که درختان خرما را دیدم. اما با پیشروی بیشتر کاروان، معلوم شد که سیاهی مقابل، نه درختان شهر کوفه که سپاهیان«حربن یزید ریاحی» اند که به دستور«حصین بن نمیر»، به همراه هزار نفر به سوی امام حسین(ع) میآیند. چنین بود که به دستور امام، کاروان راه خود را به سوی«ذوحسم» تغییر داد تا زنان و کودکان در آن جا مستقر شوند. به زودی معلوم شد که حر وظیفه دارد تا امام و کاروان همراه او را تحت نظر شدید قرار دهد و اجازه ندهد تا آنان به سوی کوفه پیش روند یا راه برگشت پیش گیرند.
پس امام و حر توافق کردند که راهی را برای حرکت پیش گیرند که نه به کوفه و نه به حجاز برسد. کاروان امام از این جا راهی ناحیهی «قصر بنی مقاتل» شد. اصحاب از آن جا آب برداشتند و سپس به راهشان ادامه دادند. گزارش قابل توجه در فاصلهی عزیمت امام از قصر بنی مقاتل تا رسیدن به کربلا، گزارشی است از «عقبه بن سمعان» او که همراه کاروان امام بود و ابومخنف با یک واسطه، مشاهدات او را نقل میکند، گفته است: چون امام فرمان حرکت را داد و ما از قصر بنی مقاتل روان شدیم، ساعتی سپری نشده بود که حسین را بر بالای مرکب، خوابی کوتاه در ربود. چون چشم گشود، سه بار تکرار کرد که: انالله و انا الیه راجعون و الحمدالله رب العالمین. در این حال علی بن الحسین (علی اکبر) خود را به پدر رسانده و پرسید: پدرم چرا انا لله میگویی؟ امام پاسخ داد که چون مرا خواب در ربود، سواری را دیدم بنشسته بر اسبی و میگفت: اینان در حالی به پیش میروند که مرگ به سوی آنان روان است. من دریافتم که ما را از مرگمان خبر میدهند.
*ورود امام حسین(ع) به دشت کربلا
منزل بعد از قصر بنی مقاتل، دشت گربلا بود. کاروان امام تازه به کربلا رسیده بود که فرستادهی عبیدالله از کوفه رسید و به حر دستور داد که امام حسین(ع) را در زمینی بیآب و علف متوقف کند و تحت نظر بگیرد. امام حسین(ع) پس از آگاهی از دستور عبیدالله به حر، از او خواست تا اجازه دهد. کاروان در «نینوا»، «عاضریه» یا «شفیه» پیاده شود، چون حر با این خواستهی امام موافقت نکرد، کاروان در کربلا متوقف شد. روز دوم محرم سال 61 هجری، روز ورود کاروان امام به کربلا بود و در روز سوم محرم، «عمربن سعد» فرماندهی سپاه ابن زیاد به همراه چهار هزار نفر سپاهی وارد کربلا شدند.
منزل بعد از قصر بنی مقاتل، دشت گربلا بود. کاروان امام تازه به کربلا رسیده بود که فرستادهی عبیدالله از کوفه رسید و به حر دستور داد که امام حسین(ع) را در زمینی بیآب و علف متوقف کند و تحت نظر بگیرد. امام حسین(ع) پس از آگاهی از دستور عبیدالله به حر، از او خواست تا اجازه دهد. کاروان در «نینوا»، «عاضریه» یا «شفیه» پیاده شود، چون حر با این خواستهی امام موافقت نکرد، کاروان در کربلا متوقف شد. روز دوم محرم سال 61 هجری، روز ورود کاروان امام به کربلا بود و در روز سوم محرم، «عمربن سعد» فرماندهی سپاه ابن زیاد به همراه چهار هزار نفر سپاهی وارد کربلا شدند.
ابن سعد پس از رسیدن به کربلا، ابتدا سیاست پرهیز از جنگ را پیش گرفت به همین دلیل با فرستادن سفیری نزد امام حسین(ع) قصد امام را از عزیمت به سوی عراق جست و جو کرد. امام در پاسخ ابن سعد گفت که بنا به دعوت مردم کوفه به این سرزمین آمده است، اما چون از پیمان شکنی کوفیان آگاه شده، تصمیم به بازگشت گرفته که حر با آن مخالفت کرده است.
ابو مخنف به نقل از «نضربن صالح بن حبیب بن زهیر العسبی»، از «حسن بن فائد بکیر العسبی» نوشته است که چون ابن زیاد توسط ابن سعد از درخواست امام (تصمیم به بازگشت) مطلع شد، در جواب ابن سعد شعر زیر را برای او فرستاد: اکنون که پنجههای ما، او را گرفته است، امید به رهایی دارد، اما دیگر جای گریختن نیست. او در ادامهی نامه یادآور شده بود که اگر امام حسین(ع) و تمام یارانش با یزید بیعت کنند، آن گاه دربارهی او اندیشه خواهد کرد.
این نامه در پایان روز پنجم محرم به ابن سعد رسید و او هم بیدرنگ آن پاسخ را نزد امام حسین(ع) فرستاد و از او خواست تا دربارهی بیعت با یزید بیندیشد. پاسخ صریح و کوتاه امام حسین(ع)، چنین بود:
ای پسر سعد، آخرین ضربهای که ابن زیاد میتواند بر من وارد کند، ضربهی مرگ است. پس مرحبا به مرگ!
*درخواست صلح
روز ششم محرم ابن زیاد پاسخ قاطع امام حسین(ع) را دریافت کرد و ضمن تقویت سپاه عمربن سعد، با ارسال سپاهیانی جدید به او نوشت که: با سپاهیان مسلحی که همراه داری، حسین و یارانش را در محاصره قرار بده تا نتوانند حتی قطرهای آب بنوشند چنان که عثمان آن مرد پرهیزگار را از نوشیدن آب محروم کردند.
مشاهدهی استقرار قوای عمربن سعد در مقابل رودخانهی فرات، امام را به فکر ذخیرهی آب انداخت و به همین دلیل «عباس بن علی» و «نافع بن هلال» را مأمور جمعآوری آب کرد. به روایت ابومخنف از «حمید مسلم»، عباس همراه 30 نفر سوار و 20 نفر پیاده روانه شدند و چون با مقاومت نیروهای «عمروبن حجاج» روبهرو شدند، برآنان یورش بردند و با عقب نشاندن آنها، مشکهایشان را پر کردند و به حضور امام حسین(ع) بازگشتند.
*مرا تنها بگذارید
آوردهاند که عمربن سعد فرمان حمله به امام حسین(ع) و یارانش را با این سخن آغاز کرد که : ای سپاه خدا بتازید و خوشدل باشید. در این موقعیت امام حسین(ع) به برادر رشید خود، عباس دستور داد تا به سمت دشمن برود و علت این تهاجم ناگهانی را جویا شود.
پاسخ ابن سعد به عباس این بود که فرمان امیر کوفه مبنی بر خاتمه دادن سریع به مقاومت امام رسیده است. حضرت عباس (ع) در مقابل به ابن سعد گفت: تعجیل نکنید تا من با برادرم سخن گویم و نزد شما بازگردم. چون حضرت عباس(ع)، نزد امام برگشت و ماجرا را تعریف کرد، امام به او گفت: سعی کن تا همین امشب را مهلت بخواهی.
این مهلتی بود که ابن سعد با آن موافقت کرد و حاضر شد تا روز نهم محرم و شب نهم را به کاروان امام مهلت دهد. با فرا رسیدن شب، امام حسین(ع) اندک یاران خود را جمع کرد و خطاب به ایشان چنین گفت: خداوند را سپاس که به ما افتخار نبوت عنایت کرد و به ما قرآن آموخت و ما را به پیروی از آیین خود، مورد لطفش قرار داد. من کسی را ارزشمندتر از اصحاب خود سراغ ندارم، خداوند به شما بهترین پاداشها را عنایت کرد. تصور من این است که فردا آخرین روز زندگی ماست از تمامی شما میخواهم که مرا تنها بگذارید و راه خود پیش بگیرید و بروید، من بیعت خود را از شما گرفتم و مانع بازگشت شما نمیشوم. شب برای شما پوشش نیکویی است. ازآن به عنوان سپری استفاده کنید و راه خود را گرفته و بروید، حتی میتوانید فرزندان مرا هم با خود ببرید...
*حماسهی عاشورا و داستان شهادت
*حماسهی عاشورا و داستان شهادت
با فرا رسیدن سپیده، امام سپاه کوچک خود را که رفتنیهایش رفته بودند و از نظر تعداد و تجهیزات با سپاه کوفه قابل قیاس نبود، در برابر خیمهها مستقر کرد، سپس خود ردای پیامبر را بر تن کرد و سوار بر اسب به مقابل سپاهی رفت که با کیسههای پر شده از سیم و زر ابن زیاد، کمر به قتل فرزند پاک پیامبر(ص) بسته بودند. امام حسین بی علی(ع)، خطاب به دشمنان گفت:هان ای مردم سخنانم را بشنوید و در نبرد با من شتاب نورزید تا دربارهی حقی که بر شما دارم سخن بگویم و توضیح دهم که چرا به سوی شما رهسپار شدهام. اگر پس از شنیدن سخنانم، آنها را پذیرفتند و باور کردید و انصاف دادید، پی خواهید برد برای جنگ با من بهانهای ندارید. اگر هم آن سخنان را نپذیرفتید، انصاف ندارید.
در این حال دشمنان که تاب شنیدن سخنان امام را نداشتند، امام را تیرباران کردند. ابومخنف درکتاب خود مینویسد که حربن یزید ریاحی پس از این سخنان، به امام حسین(ع) پیوست، اقدام شگفتآور حر در پیوستن به امام، گرچه مشهورترین حادثه در این زمینه است، اما رخدادی یگانه نیست چرا که بنا به روایت «فضیل بن خدیج کندی»، چون با دستور ابن زیاد، یورش سپاه یزید به امام و یارانش آغاز شد و باز هم امام حسین(ع) کوفیان را مخاطب کرد و گفت که:آیا در میان شما فریادرسی نیست؟ «یزیدبن مهاصر کندی»(ابوالشعثا) هم سپاه ابن سعد را ترک کرد و چون به امام پیوست بیدرنگ به مقابله با تیراندازان کوفی پرداخت و او بود که پیش از همهی یاران امام و حتی زودتر از حر به شهادت رسید.
*ظهر عاشورا
با گذشت زمان، آثار غلبهی نظامی دشمن آشکار شد و با فاصلههایی اندک، عزیزان و یاران امام یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. قبل از روز عاشورا کسی به شهادت نرسیده بود و حضرت عباس(ع) هم همراه آخرین یاران امام در همان روز عاشورا به شهادت رسیدند. چون همهی یاران امام جز سه تن به شهادت رسیدند، نوبت به امام حسین(ع) رسید با فرا رسیدن وقت نماز ظهر، امام و تنی چند از یارانش که باقی مانده بودند، در حالی که توسط سپاه ابن سعد تیرباران میشدند، نماز را به شکل «نماز خوف»اقامه کردند.
به گزارش دانستنیها، پس از نماز، امام با صلابت و عزمی کم نظیر، عازم آخرین نبرد خود با دشمن شد. ایشان با خواندن نام مردانی که با ارسال نامه او را به کوفه خوانده بودند و اینک در سپاه دشمن او، آمادهی ریختن خونش بودند، گردی از شرمساری بر آنان ریخت، اما دلهای دشمنان امام سختتر از این بود که با این سخنان نرم شود. در این شرایط امام تنها بود و دشمن غالب. پس چون امام آهنگ نبرد با سپاه یزید را کرد، برای آن که در آخرین لحظات هم او و همراهانش را رسوا کند، پس از حمد و ثنای خداوند، فریاد برآورد: ای مردم تبار مرا به یاد آرید و بنگرید که من کیستم، سپس به درون خود باز گردید و خود را ملامت کنید. آیا شایسته است که مرا بکشید و حریم مرا در هم درید؟