کد خبر 649345
تاریخ انتشار: ۹ آبان ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۷

طرف مقابل همچنان داشت تیراندازی می‌کرد. روی شانه خاکی جاده سنگر گرفتیم و جواب تیرهایشان را دادیم. آتش شدیدی بینمان در گرفت. با هر شلیک ما، بچه‌ها تکبیر می‌گفتند. جای تعجب بود که وقتی آنها هم به سمت ما شلیک می کردند، صدای تکبیرشان بلند می‌شد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، احمد فتحی از رزمندگان استان زنجان در دفاع‌مقدس می‌گوید: شب جمعه بود. با بچه‌های لشگر دور هم جمع شده بودیم و دعای کمیل می‌خواندیم. بین پیرانشهر و مهاباد یک سولۀ بزرگ مرغداری قرار داشت که تبدیل به محل اسکان موقت نیروهای لشگر 17علی ابن ابیطالب شده بود. مأموریت داشتیم در منطقۀ سردشت عملیاتی انجام بدهیم.
 
در حال و هوای مراسم دعا بودیم که یکی وارد سوله شد و با ترس و هیجان داد زد.
- دارن به طرفمون تیراندازی می‌کنن.
 
همهمه‌ای بین بچه‌ها افتاد. مراسم دعا بهم ریخت. آقای صادقی، رئیس ستاد لشگر، بلند شد و بیرون دوید. من و بقیه فرماندهان، نیروهای‌مان را جمع کردیم و با سلاح‌هایی مثل دوشکا و کاتیوشا جلو رفتیم.
 
طرف مقابل همچنان داشت تیراندازی می‌کرد. روی شانه خاکی جاده سنگر گرفتیم و جواب تیرهایشان را دادیم. آتش شدیدی بینمان در گرفت. با هر شلیک ما، بچه‌ها تکبیر می‌گفتند. جای تعجب بود که وقتی آنها هم به سمت ما شلیک می‌کردند، صدای تکبیرشان بلند می‌شد.
در همان بحبوحه، یک نفر داد زد.
- اونجا رو نگاه کنید، اونام لباس فرم پوشیدن.
 
خیلی به هم نزدیک شده بودیم، زیر نور منورها دیدیم شان. لباس فرم ایرانی تنشان بود. پرچم ایران را بالا بردیم و داد زدیم.
- نزنید، نزنید برادرا، ما هم خودی هستیم.
 
تیراندازی‌ها قطع شد. لب جاده که رسیدیم،همدیگر را شناختیم. آنها از بچه‌های تیپ ویژۀ شهدا و نیروهای «محمود کاوه» بودند. فکر کرده بودند ما ضد انقلابیم که وارد منطقه شده‌ایم. یکدیگر را بغل کردیم و بوسیدیم. برایمان جالب بود که با آن حجم آتش، هیچ تلفات جانی نداشتیم.
 
خاطرات احمد فتحی را مهسا سیفی گردآوری کرده است.
منبع: ایسنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس