به گزارش مشرق، تحولات اقتصادی و اجتماعی در کشور ما در سالهای اخیر پیامدهای مختلفی داشته که برخی از این پیامدها قابل کنترل و برخی غیرقابل کنترل، برخی مثبت و برخی منفی بودهاند. یکی از این پیامدهای اجتماعی بالا رفتن سن ازدواج است که بهخصوص این مساله در مورد دختران چه در مناطق شهری و چه در مناطق روستایی کاملا مشهود است و برخلاف همین دو دهه قبل که کمتر دختر 30 سالهای را میشد یافت که ازدواج نکرده باشد اما در حال حاضر، در شهرها و تا حدودی در روستاها دختران بالای 30 سال زیادی وجود دارند که ازدواج نکردهاند و احتمالا تعداد زیادی از آنها هیچ وقت هم ازدواج نمیکنند.
در مورد این مسأله و پیامدهایی که تجرد برای دختران دارد حرفهای زیادی زده میشود و نسخهای هم که برای این دختران پیچیده میشود تنها یک چیز است: «ازدواج». اما این سوال مطرح میشود که مگر این دختران خودشان به ازدواج فکر نمیکنند و دوست ندارند ازدواج موفقی داشته باشند؟ این در حالی است که فاکتورهای متعددی مانند بالا رفتن سطح تحصیلات و هوش اجتماعی دختران و پایین ماندن این فاکتور در پسران به دلیل برنامهریزیهای نامتوازن اجتماعی و در نتیجه تفاوت نگرش فاحش بین آنها، مشکلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی که پسران را نسبت به ازدواج کم رغبت کرده است و دهها دلیل دیگر این شرایط را بهوجود آوردهاند و عملا بسیاری از دختران نمیتوانند همسر مناسب و دلخواه خود را انتخاب کنند و در نتیجه تنها میمانند.
اما دخترانی که تنها میمانند چه مسایل و مشکلاتی دارند؟ چه دغدغهها و نگرانیهایی آنها را آزار میدهد؟ نگاه اطرافیان به آنها چگونه است؟ و چه کاری انجام میدهند تا به جای ناراحت بودن و غصه خوردن بابت ازدواج نکردن، حال و روز خوبی داشته باشند و از همین زندگی و روزهای جوانی خود علیرغم کمبودهایی که دارند لذت ببرند و تبدیل به افرادی افسرده و دلمرده نشوند؟ در این گزارش، نگاهی داریم به روایتهایی که تنها چند تن از دختران بالای 30 سال از روزهای مجردی خود دارند.
روایت اول: مینا 40 ساله، لیسانس دارد و مجرد است. تقریبا 15 سالی میشود که شاغل است و در شرکتی خصوصی کار میکند. خودش میگوید قسمت نبوده ازدواج کند و درست است که خواستگارهای زیادی نداشته اما همانهایی هم که بودند یا به دلش نمینشستند یا شرایطشان با شرایط و روحیات او متفاوت بود. مینا این روزها به همراه مادر زندگی میکند و تأمین مخارج خانه را هم برعهده دارد که این مساله شرایط سختی را برایش بهوجود آورده است چون حقوق او هرچند با احتساب کمکهایی که مادر از فرزندان دیگرش دریافت میکند، کفاف اجاره خانه و مخارج روزمره را میدهد اما مبلغ چندانی برای او باقی نمیماند که بخواهد به پسانداز مناسبی فکر کند و همین مساله نگرانیهای او را از آینده بیشتر کرده است.
مینا معتقد است مجرد بودن او برای مادرش خوب بوده و از آن جایی که خواهران و برادرش ازدواج کردهاند یک نفر هست که به مادر رسیدگی کند و او تنها نباشد. اما مادرش نگران آینده اوست و دلش میخواست او زودتر سر و سامان میگرفت و میتوانست همسر و فرزند داشته باشد.
به کلاسهای مختلف میروم و ارتباطم را با دوستانم بیشتر میکنم
در مورد این مسأله و پیامدهایی که تجرد برای دختران دارد حرفهای زیادی زده میشود و نسخهای هم که برای این دختران پیچیده میشود تنها یک چیز است: «ازدواج». اما این سوال مطرح میشود که مگر این دختران خودشان به ازدواج فکر نمیکنند و دوست ندارند ازدواج موفقی داشته باشند؟ این در حالی است که فاکتورهای متعددی مانند بالا رفتن سطح تحصیلات و هوش اجتماعی دختران و پایین ماندن این فاکتور در پسران به دلیل برنامهریزیهای نامتوازن اجتماعی و در نتیجه تفاوت نگرش فاحش بین آنها، مشکلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی که پسران را نسبت به ازدواج کم رغبت کرده است و دهها دلیل دیگر این شرایط را بهوجود آوردهاند و عملا بسیاری از دختران نمیتوانند همسر مناسب و دلخواه خود را انتخاب کنند و در نتیجه تنها میمانند.
اما دخترانی که تنها میمانند چه مسایل و مشکلاتی دارند؟ چه دغدغهها و نگرانیهایی آنها را آزار میدهد؟ نگاه اطرافیان به آنها چگونه است؟ و چه کاری انجام میدهند تا به جای ناراحت بودن و غصه خوردن بابت ازدواج نکردن، حال و روز خوبی داشته باشند و از همین زندگی و روزهای جوانی خود علیرغم کمبودهایی که دارند لذت ببرند و تبدیل به افرادی افسرده و دلمرده نشوند؟ در این گزارش، نگاهی داریم به روایتهایی که تنها چند تن از دختران بالای 30 سال از روزهای مجردی خود دارند.
روایت اول: مینا 40 ساله، لیسانس دارد و مجرد است. تقریبا 15 سالی میشود که شاغل است و در شرکتی خصوصی کار میکند. خودش میگوید قسمت نبوده ازدواج کند و درست است که خواستگارهای زیادی نداشته اما همانهایی هم که بودند یا به دلش نمینشستند یا شرایطشان با شرایط و روحیات او متفاوت بود. مینا این روزها به همراه مادر زندگی میکند و تأمین مخارج خانه را هم برعهده دارد که این مساله شرایط سختی را برایش بهوجود آورده است چون حقوق او هرچند با احتساب کمکهایی که مادر از فرزندان دیگرش دریافت میکند، کفاف اجاره خانه و مخارج روزمره را میدهد اما مبلغ چندانی برای او باقی نمیماند که بخواهد به پسانداز مناسبی فکر کند و همین مساله نگرانیهای او را از آینده بیشتر کرده است.
مینا معتقد است مجرد بودن او برای مادرش خوب بوده و از آن جایی که خواهران و برادرش ازدواج کردهاند یک نفر هست که به مادر رسیدگی کند و او تنها نباشد. اما مادرش نگران آینده اوست و دلش میخواست او زودتر سر و سامان میگرفت و میتوانست همسر و فرزند داشته باشد.
به کلاسهای مختلف میروم و ارتباطم را با دوستانم بیشتر میکنم
مینا درباره روشهایی که به کار میگیرد تا روحیه و حال خوبی داشته باشد میگوید: «من ترجیح میدم رابطهمو با دوستانم بیشتر کنم و سرم با اونا گرم باشه تا این که بخوام دائم رابطه با پسرا رو تجربه کنم. بهخصوص تو سن من این سبک زندگی دیگه آزاردهندهاس.
هرچند تنها موندن هم برام سخته چون بالاخره آدم نیازهای عاطفی و اجتماعی داره اما تنها موندن بهتر از خیلی از روابطه. برای این که حالم خوب بشه و فکر و خیال اذیتم نکنه سعی میکنم تمام وقتم و پر کنم تا دیگه وقتی برای فکر کردن نداشته باشم. مثلا با دوستها و دخترای فامیل ارتباطم و بیشتر میکنم، کلاس ورزش و زبان میرم، کار هم که سر جای خودش هست و صبح تا عصر درگیرشم. این کارا باعث شده یه مقدار حالم بهتر بشه اما خب تنهایی و نگرانی از آینده سر جای خودش هست و بیشتر وقتا واقعا اذیتم میکنه».
از جستجوی موفقیت در تهران تا مشکلات اقتصادی
از جستجوی موفقیت در تهران تا مشکلات اقتصادی
روایت دوم: سمانه دختر مجرد دیگری است که 35 سال دارد. تحصیلات او لیسانس است و در یک شرکت خصوصی کار میکند. سمانه دو سالی میشود که از شهرستان به تهران آمده، یک خانه اجاره کرده و زندگی مجردی دارد.
او درباره تصمیم خود برای جدایی از خانواده و آمدن به تهران میگوید: «شهر من شهر خیلی کوچیکیه و من هیچ امکانی برای پیشرفت نداشتم. تا حدود 27، 28 سالگی خواستگار داشتم اما آرزوهای بزرگتری داشتم و نمیخواستم در یه شهر کوچیک پایبند بشم و فکر میکردم اگه بیام تهران هم شغل مناسب پیدا میکنم هم موقعیتهای بهتری برای ازدواج برام پیدا میشه.
خواهر و برادرم هم تهران بودن و برای همین پدر و مادرم برای اومدن به اینجا خیلی بهم سخت نگرفتن. اما خب الان شرایط خیلی برام سخته و واقعا دارم برای زندگی تلاش میکنم».
سمانه در حال حاضر تمام مخارج زندگی خود اعم از مخارج روزانه و اجاره خانه را میپردازد و با حقوق کمی که دارد به سختی روزگار میگذراند اما از آنجایی که از 20 سالگی کار کرده و از پدرش پول نگرفته الان هم دیگر نه میخواهد و نه میتواند این کار را انجام دهد. این در حالی است که بار مشکلات اقتصادی برای او زیاد است و به سختی میتواند استقلال خود را حفظ کند.
فکر کردن درباره آینده آزارم میدهد
سمانه در حال حاضر تمام مخارج زندگی خود اعم از مخارج روزانه و اجاره خانه را میپردازد و با حقوق کمی که دارد به سختی روزگار میگذراند اما از آنجایی که از 20 سالگی کار کرده و از پدرش پول نگرفته الان هم دیگر نه میخواهد و نه میتواند این کار را انجام دهد. این در حالی است که بار مشکلات اقتصادی برای او زیاد است و به سختی میتواند استقلال خود را حفظ کند.
فکر کردن درباره آینده آزارم میدهد
او با اشاره به کارهایی که انجام میدهد تا حال و روحیه خوبی در زندگی داشته باشد میگوید: «راستش من کلا از آینده خیلی خیلی میترسم. ترسم از پیر شدنه و این که از نظر مالی و عاطفی تو اون دوره تأمین نباشم. ولی واقعا کاری هم از دستم برنمیاد. یه کار خیلی معمولی دارم که به زور خرج زندگی روزانهمو باهاش درمیارم، پساندازی هم ندارم که بخوام بهش تکیه کنم. به ازدواج هم که دیگه امیدی ندارم و سعی میکنم خلأ عاطفیمو با دوستی برطرف کنم. وقتایی که به این مسایل فکر میکنم واقعا حالم بد میشه، خیلی بد. احساس میکنم هر کاری کنم شکست میخورم و تو این سن از شکست خوردن میترسم».
روایت سوم: سارا، 32 ساله، اهل یکی از شهرهای استان مرکزی و ساکن این شهر است. او تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داده و الان کارمند دانشگاه است. سارا سه خواهر دارد. او با خانواده زندگی میکند و میگوید از نظر مالی مشکلی در زندگی ندارد.
تضاد میل به استقلال با مدیریت خانواده
سارا درباره ارتباط خود با خانواده و چالشهایی که در این ارتباط وجود دارد میگوید: «عمده چالش من با خانواده اینه که اونا از طرف افکار عمومی تحت فشارن که چرا دخترشون ازدواج نکرده. گاهی وقتا این فشارها رو به منم انتقال میدن اما گاهی چیزی نمیگن اما خب من متوجه میشم. یه مشکل دیگه که وجود داره اینه که وقتی سن آدم بالاتر میره میل به استقلال بیشتر میشه اما خیلی وقتا این حس با نوع مدیریت خانواده در تضاد قرار میگیره. من و مامان و بابا با هم خیلی رفیقیم و همدیگه رو دوست داریم اما بعضی از رفتارای من اونا رو اقناع نمیکنه چون دوست دارن من مثل یه بچه حرف گوشکن باشم اما منم دوست دارم تو این سن درک بشه که یک دختر 20 ساله نیستم و میتونم برای خیلی از کارای زندگیم برنامهریزی کنم و تصمیم بگیرم».
اگر در نهایت موفقیت هم باشم باز میگویند چرا ازدواج نکردی
او در رابطه با نگاه اطرافیان به مجرد بودن خود میگوید: «همه اطرافیان این تصور را دارن که الان بخش مهمی از زندگی من محقق نشده. حتی یکی از دوستام که دانشجوی دکتری مطالعات زنانه و خیلی هم دیدگاههای فمینیستی داره همه دغدغهاش اینه که کاش بشه یه شوهر درست و حسابی بکنیم. یه بار بهش گفتم تو که انقدر فمینیستی چرا این نگاه و داری و فکر میکنی اگه ازدواج نکنیم زندگیمون ناقصه؟ در صورتی که ممکنه بدون ازدواج هم زندگی خوبی داشته باشیم. یعنی میخوام اینو بگم که حتی اگه در نهایت موفقیت و توانایی باشم، بازم این نگاه وجود داره که چرا هنوز ازدواج نکردم».
سارا نوع رفتار زنان متأهل با زنان مجرد را تابع شرایط خود آنها در زندگی میداند و میگوید: «نوع رفتار متأهلها بستگی به شرایط زندگیشون داره، اگه از زندگیشون راضی باشن دوست دارن تو هم ازدواج کنی اما اگه راضی نباشن میگن خوش به حالت که ازدواج نکردی. نکته دیگهای هم که هست اینه که دخترا وقتی ازدواج میکنن روابطشون با دوستاشون خیلی کم میشه در صورتی که تو دوره تجرد خیلی با هم ارتباط دارن».
برای رفع احساس تنهایی، کتاب میخوانم و مینویسم
او درباره احساس تنهایی و خلأ عاطفی معتقد است: «چون به شدت عاطفی هستم خیلی احساس تنهایی میکنم اما وقتی که سرگرمم احساس تنهایی کمتر میشه. البته، برای رفع این احساس تا حالا به دوستی با جنس مخالف فکر نکردم شاید مثلا ده سال دیگه فکر کنم اما تا الان به همچین موردی فکر نکردم. البته یه اخلاقی دارم که خیلی اهل دوست و رفیق نیستم. من برای رفع احساس تنهاییم دائم کتاب میخونم و مینویسم اما اگه این کارا رو نکنم خیلی حالم بد میشه. چند نفر از دوستام هم هستن که مجردن و هم سن و سال خودمن اما اونا حلقههای دوستانه دارن، هر روز با هم هستن و بیرون میرن و هفتهای یک بار خونه همدیگه هستن و خلأشون و اینجوری پر میکنن اما اگه با هم نباشن خیلی بهشون فشار میاد. من هیچ نگرانی برای آینده ندارم و راضیم و احساس میکنم همینطوری ادامه بدم خوبه. اما تازگیها به این نتیجه رسیدم که ازدواج بعد از 30 سالگی حماقته چون آدم دیگه خیلی سخت میتونه خودش و با شرایط و یه آدم دیگه هماهنگ کنه».
خانواده با تجرد من مشکلی ندارند
روایت چهارم: زیبا 30 ساله و مجرد است. او مدرک لیسانس دارد و مدتی مربی مهدکودک بوده است. او درباره دیدگاهی که خانواده نسبت به تجرد او دارد میگوید: «خانواده من کلا با این قضیه مشکل ندارن منم مشکلی ندارم باهاشون. خدا رو شکر همه چی آرومه کسی هم برای ازدواج بهم فشار نمیاره».
زیبا درباره حسی که نسبت به تجرد خود دارد و نگرانیهایی که او را آزار میدهد میگوید: «منم مثل همه از این که برای همیشه مجرد و تنها بمونم میترسم ولی در حال حاضر کاری از دستم برنمییاد».
پسرها را سرکار میگذارم
او با اشاره به کارهایی که برای پر کردن خلأهای ناشی از احساس تنهایی میکند، توضیح میدهد: «هیچی، پسرای مردم را سرکار میذارم اونا هم من را سرکار میذارن. مثلا با پسرا دوست میشم و یه مدت باهاشون حرف میزنم اما وقتی میبینم خطریه، ول میکنم چون چیزایی از آدم میخوان که من در فکرش نیستم. دوست شدن با این پسرا تنهاییم را کم نمیکنه اما اون ساعتی که بیکارم، پر میشه. اوایل حس وابستگی اذیتم میکرد ولی حالا دیگه نه، بی اهمیت شدن برام. چون اونام همین فکر را راجع به من دارن و فقط میخوان وقتشون را پر کنن. راستش چند ماه پیش شکست عاطفی خیلی بدی داشتم بعد از اون دیگه نخواستم به کسی وابسته بشم چون ارزش ندارن».
وقتی غرق کار میشوم مشکلاتم را از یاد میبرم
زیبا کار کردن در مهدکودک را بهترین راه برای فکر نکردن به نگرانیهای ناشی از تجرد میداند و میگوید: «از چند روز دیگه دوباره میرم سرکار. وقتی سرکار هستم واقعاً حالم خوبه چون کارم را خیلی دوست دارم».
روایت پنجم: فاطمه هم یک دختر 33 ساله مجرد است که مدرک کارشناسی ارشد دارد و در حال حاضر کارمند است. او به دلیل مشکلات زندگی خانوادگی خود، هیچوقت ازدواج را جزو اولویتهای اول زندگی خود نمیدانسته و دلش نمیخواهد ازدواج کند.
وقتی نیازها میگویند ما هم هستیم!
او در این رابطه میگوید: «من همیشه نیاز عاطفی داشتم و این نیاز کم هم نبود اما به خاطر مشکلات مختلف خانوادهام هیچوقت به گزینه ازدواج فکر نمیکردم. از طرفی هم خودم اخلاق و رفتار خاصی دارم و اصلاً فکر نمیکنم در رابطه پایدار با یه مرد اون هم در زندگی مشترک بتونم دوام بیاورم اما خب بالاخره آدم نیازهای عاطفی و اجتماعی داره و هرچقدر هم که بخواد این نیازها را در خودش سرکوب کنه، باز هم یه جایی سربلند میکنن».
واکنش خانواده و اطرافیان در قبال تجرد
فاطمه درخصوص مشکلاتی که در خانواده دارد میگوید: «به خاطر مجرد بودنم که مشکل خاصی ندارم البته مامانم دوست داره داماد داشته باشه و از خداشه من ازدواج کنم اما خب فشاری هم نمیاره. اطرافیانم بعضیها تیکه میندازن، بعضیها سرزنش میکنن، بعضیهام میگن خوش به حالت ازدواج نکردی. اکثر دوستام هم مجردن و از این نظر شانس آوردم چون دخترایی که متأهل میشن انقدر سرشون گرم زندگی میشه که دوستاشون را فراموش میکنن».
بهخاطر آینده اقتصادی نامطمئن استرس دارم
او در رابطه با نگرانیهایی که در زندگی دارد توضیح میدهد: «خب نگرانیهام زیاده. مشکل مالی و نداشتن آینده اقتصادی مطمئن بیشتر از همه اذیتم میکنه. خیلی از دوستای من هستن که وضع مالی خانوادهشون خوبه یا متوسطه و عین خیالشون هم نیست اما من باید برای حداقلهام تلاش کنم. حقوقی هم که میگیرم حقوقی نیست که بتونه آیندهام را تأمین کنه. از این نظر خیلی استرس دارم. تنهایی هم خب هست دیگه. الان شاید چون سرم گرمه خیلی آزارم نده اما ده سال دیگه چی؟ بیست سال دیگه چی؟ بالاخره پدر و مادر آدم که همیشه نیستن. آدم نیاز به خانواده داره. ولی کاریش نمیشه کرد دیگه».
کتاب خواندن، فیلم دیدن و ورزش کردن؛ راههایی برای رسیدن به حال خوب
او درباره کارهایی که انجام میدهد تا ترس از آینده و تنهایی کمتر شود و حال بهتری داشته باشد میگوید: «سرم را با کار کردن، کتاب خوندن، فیلم دیدن و ورزش کردن گرم میکنم. وقتایی که این کارها را میکنم، حالم عالیه، عالی. اما یه وقتا که حوصله این کارها را هم ندارم دیوونه میشم، همش فکر و خیال میکنم، میرم تو خودم ولی سعی میکنم زود خودم و جمع و جور کنم تا دوباره حالم خوب شه؛ هرچند یه وقتا طول میکشه و احساس نیاز میکنم که کاش یه مرد کنارم بود و ازم حمایت عاطفی میکرد. یه کار دیگهای که میکنم اینه که از کسایی که فازشون دائماً منفیه و همش نق میزنن و زندگی را فقط در شوهر کردن میبینن، دوری میکنم چون اینا خیلی حس آدم را منفی میکنن».
میگویند اگر ازدواج نکنی افسرده و بداخلاق میشوی
روایت ششم: مونا هم دختری 30 ساله است که کارشناسی ارشد دارد و معلم است. او از مجرد بودن خود به شدت ناراحت است و در این باره میگوید: «خانواده من یه خانواده سنتی هستن که خیلی دلشون میخواد من زودتر شوهر کنم. تو فامیل ما همه دخترا معمولا تا 22، 23 سالگی ازدواج کردن و با این اوصاف من یه پدیدهام که تا حال شوهر نکردم. همه از این قضیه ناراحت و نگرانن و خودم هم به شدت ناراحتم. فشار خانوادگی و اجتماعی روم زیاده. مثلاً برادرم وقتی میخواد منو نصیحت کنه که سخت نگیرم و بالاخره به یکی از خواستگارا بله بگم، دختر همسایهمون و مثال میزنه و میگه اگه ازدواج نکنی دو روز دیگه مثل همون خانوم یه آدم افسرده و بداخلاق و غیرقابل تحمل میشی».
زندگی را با ازدواج برای ما تعریف کردند
مونا در رابطه با کارهایی که انجام میدهد تا حال بهتری داشته باشد میگوید: «سرکار میرم. وقتایی که سرکار هستم کمتر فکر میکنم اما این نگرانیها و افسردگیها رو کارم هم تأثیر گذاشته و کلا حالم خوب نیست. بالاخره از بچگی زندگی رو برای ما اینطوری تعریف کردن که حتما باید ازدواج کنیم. تا حدودی زبان هم میخونم اما دیگه کار خاصی انجام نمیدم».
اگر نظرات و دغدغههای اطرافیان نباشد راحتتر میتوان شرایط فعلی را پذیرفت
روایت هفتم: آلاله 33 ساله و مجرد است. او تحصیلات کارشناسی ارشد دارد و به حرفه خبرنگاری مشغول است. آلاله درباره حال و هوای مجردی خود میگوید: «وقتی یه دختر مجردی و سنتم از 30 گذشته، شرایطتت خیلی فرق میکنه. حتی اگه خانواده هم بهت حرفی نزنن و مشکلی نداشته باشن، نگاه اطرافیان را نمیتونی تغییر بدی، آدمایی که تو را ناقص میبینن و حتی دوستایی که نگاهشون با ترحم همراهه. اینا خواهناخواه روی آدم اثر میذاره و فشار محسوب میشه. تو زندگیات را با شرایط فعلیات داری تعریف میکنی اما اونا میخوان بهت بباورونن که این شرایطت نباید پایدار باشه و تو باید به چیزای مهمتری فکر کنی. اگه تو خودت باشی و برای دور بودن از حرفا زیاد با جمع نباشی، برچسب افسردگی بهت میزنن؛ اگه فعال باشی و بخوای سرخوش و سرزنده باشی و کلاسهای مختلفی بری، میگن بیچاره میخواد سرشو گرم کنه!»
مزه تنها ماندن در زمانه عاشقانهها
او درباره دغدغهها و نگرانیهای خود میگوید: «باوجود مقابلهای که با حرفای مردم میکنم، اما از دغدغه و نگرانی برای تنهایی و بیپناهی روزای آینده نمیشه رها شد. شرایط فعلی تابع مشکلات اجتماعیه، اما این ماییم که باید تبعات این بیبرنامگی فرهنگی و اجتماعی رو به دوش بکشیم و در کنارش حرفها و نیشها رو هم بشنویم و نگرانیهامون رو هم داشته باشیم. خیلی وقتا مجبور میشی به خاطر تجردت، بیشتر از همه مراقب رفتارت باشی. مجبوری از حقت بگذری و جلوی خیلیا کوتاه بیای تا محکوم به دلبری و نظر داشتن و... نشی. مجبوری محیطهای کاریات را با احتیاط انتخاب کنی و در برخوردات محتاط باشی تا پشتت حرف نباشه و متهم نشی. از طرفی، باید روی یه سری از خواستهها و علایق و نیازهات سرپوش بذاری و بهشون بیتوجهی کنی، مبادا که سر بلند کنن و به غلیان دربیان. مسلما نجیب موندن در دورهای که دوست داشتن و صیغه شدن، بازی حساب میشه، اصلاً ساده نیست. در دورهای که در همه کتابا، فیلما، برنامهها و حتی کوچه و خیابون، پر از صحنههای عاشقانه است».
سعی میکنم منطقی باشم
آلاله با اشاره به کارهایی که انجام میدهد تا حال بهتری داشته باشد، توضیح میدهد: «اصولاً در برابر فشارها، حرفا و دغدغهها سعی میکنم خودم را به اون راه بزنم و به چیزایی که ذهنم را مشوش میکنه و فکر کردن بهشون دردی را درمون نمیکنه، فکر نکنم. در برابر شرایط احساسی هم که ممکنه درگیرش بشم معمولا سعی میکنم منطقی برخورد کنم و غالباً هم بعد از دو سه روز درگیری، با بررسی شرایط و فکر کردن در مورد امکانهای موجود و غیرممکنها و بایدها و نبایدها، از کنارشون میگذرم و فراموششون میکنم».
چون ازدواج نکردم از نگاه دیگران ناموفق هستم
روایت هشتم: زهرا یکی دیگر از دختران مجرد است که 36 سال دارد، دارای مدرک کارشناسی ارشد است و در حال حاضر، شاغل نیست. او درباره تجرد خود و کارهایی که انجام میدهد میگوید: «بعد از چند سال فاصله افتادن بین تحصیلات، بیکاری و در خونه بودن و نگاه دیگران، موجب شدم برم دانشگاه، دانشگاهی که همیشه بهش علاقه داشتم و هیچوقت فکر نمیکردم بین دو مقطعش انقدر فاصله بیفته. اما خوب نگاهها و حرفا تمومی نداشت، هنوزم تو نگاه دیگران من یه دختر ناموفق هستم، چون ازدواج نکردم. این حرفا و نگاهها یه طرف، احساس ترس خودم از بالا رفتن سن و تنهایی که بعد از ازدواج خواهر و برادرام بیشتر حسش میکردم از طرف دیگه، منو به هراس میانداخت و نگرانی به نگرانی اضافه میشد».
نمیدانم باید چه کار کنم
او ادامه میدهد: «من، یه دختر تنها و بدون کار و درآمد هستم که سنش مدام بالا میره. با تمام نیازها و احساساتم باید کنار بیام، با علائقی که هر روز درگیرم میکنه و احساساتم را برمیانگیزه و منم نمیخوام درگیر روابط نادرست بشم. دوگانگی سختیه بین خوب موندن و ساکت کردن احساسات طبیعی. اینکه مدام به خودم دلداری بدم خدا منو دوست داره و تقدیر خوبم را برام نگه داشته و منم که باید امیدوار باشم، حرفاییه که گاهی هم اثر نداره و باعث افسردگیام میشه. گاهی به آدمای اطرافم حسادت میکنم و با خدا دعوا میکنم اما همه این اتفاقها را تو یه مدت سعی میکنم با توکل دوباره فراموش کنم و البته خیلی هم نمیشه چون نمیدونم با احساسی که درگیر میشه، چه کنم و برای آیندهام چه برنامهای بریزم و چطور خودم و زندگیام رو مدیریت کنم».
با نگاهی به روایتهای دختران مجرد از تجرد خود و دغدغهها و راهکارهایی که برای رهایی از این دغدغهها دارند میتوان به چند نکته محوری اشاره کرد.
نکته اول. نقش خانوادهها و اطرافیان در افزایش یا کاهش نگرانی دختران
به خاطر عوامل متعددی از زمینه های اجتماعی تا هرم جمعیتی با دخترانی مواجه ایم که امکان ازدواج پیدا نکرده اند، اگر خانواده و اطرافیان با کلام یا رفتار خود به سرزنش دختران بپردازند یا استرس آنها را زیاد کنند و بگویند همین امکانهای محدود ازدواج هم از دست میرود، نتیجهای جز افسردگی شدید دختران، یک انتخاب اشتباه و از سر استرس یا ورود غیرمعقول به روابط نادرست عاید آنها نخواهد شد.
نکته دوم. نقش حکومت در مدیریت مساله
یکی از مشکلاتی که برخی از دختران مجرد را آزار میدهد و باعث تشدید نگرانیهای آنها میشود مشکلات اقتصادی است. اگر خانواده دختران شرایط اقتصادی خوبی نداشته باشد مشکلات و دغدغههایشان چند برابر میشود. وقتی امکان شغلی و حمایتی مناسبی نیز از طرف جامعه دریافت نمیکنند مشکلات اقتصادی حال و دغدغههای اقتصادی آینده آنها را بیشتر تحت فشار قرار میدهد که کمترین پیامد آن ایجاد ناراحتیها و بیماریهای روانتنی و در برخی موارد رو آوردن به روابط نادرست برای تأمین هزینههای زندگی است.
دولت بهطور خاص و حاکمیت بهطور عام باید به این مساله توجه داشته باشد که تأمین امنیت اقتصادی مردم بهخصوص در مورد دختران مجرد میتواند از وقوع بسیاری از آسیبهای اجتماعی جلوگیری کند.
نکته سوم. نقش نهادهای مدنی
در حال حاضر، نهادهای مدنی و NGOها در حوزههای مختلف مانند سالمندان، کودکان، زنان سرپرست خانوار، ازدواج و... فعالیت دارند اما کمتر نهادی است که در حوزه دختران در حوزههای مختلف سنی و اقشار متفاوت بهخصوص در حوزه دختران مجردی که سن آنها بالا رفته فعالیت داشته باشد. این در حالی است که با توجه به مسایل مبتلابه این دختران در حوزههای اجتماعی و اقتصادی و نیاز آنها به حمایتهای روحی و روانی، تشکیل این NGOها ضروری به نظر میرسد. با تشکیل این NGOها هم میتوان از توان بالقوه دختران در زمینه مشارکتهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی استفاده کرد هم این که این مشارکتها سبب افزایش اعتماد به نفس و روحیه خوب و کاهش احساسات منفی ناشی از تجرد اجباری میشود.
منبع: مهرخانه