به گزارش مشرق، میگوید مگر میشود تاریخ و روزش را از یاد ببرم؟ میگوید تلخترین روز زندگیام بوده و ثانیه به ثانیه آن را به یاد دارم. 27 مهر 87 بود که زندگی روی دیگرش را به من نشان داد و ...
اول فرودین سال 1365 در جیرفت کرمان به دنیا آمد. پس از سپری کردن دوران تحصیل، به همراه برادرش، شغل نصب داربست را انتخاب کرد. او در کارش مهارت داشت. 27 مهرماه 87 همانند همیشه صبح زود برای کار، سر ساختمان میرود. در حال نصب داربست است که ناگهان یکی از میلهها به تیربرق فشار قویای که در کنار ساختمان قرار داشته، برخورد میکند و ... از آن لحظه به بعد چیزی را به یاد ندارد اما برادرش که در نزدیکی او بوده، میگوید؛ فشار برق آنقدر زیاد بود که به شدت برادرم پرتاب شد.
در جیرفت بیمارستانی که امکانات لازم را داشته باشد وجود نداشت و او را به یکی از بیمارستانهای شهر کرمان منتقل میکنند. مدتی بعد به هوش میآید میبیند که دستها و پاهایش را باندپیچی کردهاند و ... سرانجام داستان غمانگیر جوان کرمانی، قطع شدن دو دست و یک پا است. این قصه پرغصه وحید پورمرادی است.
ادامه داستان وحید پورمرادی را از زبان خودش بخوانید:
در بیمارستان کرمان پس از چند روز بستری بودن به من گفتند که باید دستها و پاهایم قطع شود و هیچ راهی برای بهبود آنها نیز وجود ندارد. باورم نمیشد و فکر میکردم این یک شوخی مسخره است اما ... مرا به بیمارستان شهید مطهری تهران منتقل کردند. امیدوار بودم که در آنجا پزشکان نظر دیگری داشته باشند اما آنها هم گفتند باید دستها و پایت را قطع کنیم. دست راستم را از آرنج و 5 انگشت پای راستم را هم قطع کردند. دنیا روی سرم خراب شده بود. یک هفته بعد گفتند، دست چپت را هم نمیتوان نگه داشت و آن را هم قطع کردند. دنیا برایم تمام شده بود. به پرستاران التماس میکردم که من را خلاص کنید. هر روز از آنها میخواستم که مرا بکشید اما آنها قبول نمیکردند. تصور اینکه آینده و زندگیام چگونه خواهد بود، برایم غیر قابل تصور بود. نا امید و افسرده بودم و فقط آرزوی مرگ میکردم.
تا 2 سال نمیتوانستم حرکت کنم و از نظر روحی روانی بسیار شرایط بدی داشتم. همه چیز برایم زجرآور بود. باورم نمیشد تا دیروز سالم بودم و امروز حتی نمیتوانم سادهترین کارها را انجام بدهم؛ تا اینکه روزی یکی دو تن از دوستانم پیش من آمدند و روند زندگیام را عوض کردند. آنها اصرار کردند با ما به باشگاه بدنسازی بیا و ...
میگفتم من نه دست دارم نه پا. چگونه بیایم و با افراد سالم تمرین کنم؟ دوستانم اصرار کردند و من را به باشگاه بدنسازی بردند. در گذشته ورزش میکردم و به باشگاه بدنسازی میرفتم اما به صورت جدی این کار را دنبال نمیکردم. همه اطرافیان به من امید میدادند. روزهای اول بسیار برایم سخت بود و تمام بدنم درد میگرفت اما چیزی در وجود میگفت که باید ادامه بدهی. با دستها و پاهای مصنوعی سر تمرینات میرفتم و دیدم که واقعا شدنی است. دیدم که میتوانم با دردهایم کنار بیایم و وزنه بزنم. کمکم بر کیلوهای وزنه اضافه و به دستهای مصنوعیام عادت کردم. البته تا ماهها درد زیادی داشتم به طوری که شبها خوابم نمیبرد اما بر آن غلبه کردم.
امروز دو سال است که به صورت حرفهای بدنسازی کار میکنم و بهمن ماه سال گذشته در مسابقات پرورش اندام قهرمانی استان کرمان به صورت افتخاری شرکت کردم و فیگور گرفتم. از آن روز به بعد انگیزهام صد برابر شده و حالا میخواهم به صورت جدی رقابت کنم. دیگر نمیخواهم افتخاری در پیکارها شرکت کنم و در حال تمرین برای حضور در مسابقات بهمن ماه سال جاری هستم.
متاسفانه دستهایم توان زیادی ندارد. ظرفیت این دستهای مصنوعی فقط 15 کیلوگرم است اما من با آنها 60 کیلوگرم وزنه میزنم. میدانم خطرناک است و ممکن خواهد بود که این دستها شکسته شده و وزنه بر روی سرم بیفتد؛ اما هدف بزرگی دارم و اجازه نمیدهم این دستهای مصنوعی مانعم شوند. تنها چیزی که امروز میخواهم یک جفت دست مصنوعی قوی و پیشرفته است. قطعا اگر یک جفت دست مصنوعی خوب داشته باشم، نه تنها در ایران بلکه در آسیا هم قهرمان خواهم شد.
در حال حاضر درآمد و شرایط مالی خوبی ندارم. به همراه برادرم سر ساختمان میروم و نقش نظارتی دارم. برادرم با از خود گذشتی ماهی 500 هزار تومان به سبب همین نظارت به من میدهد که این پول را صرف باشگاه بدنسازی و مکملهایم میکنم. شاید برای شما جالب باشد که بدانید قبل از حادثه رانندگی بلد نبودم؛ اما امروز گواهینامه دارم و میتوانم رانندگی کنم. هر روز احساس میکنم میتوانم همانند افراد عادی و سالم تمرین کنم. هیچ فرقی بین زندگی خودم و دیگران نمیبینم و باور دارم هر کاری که آنها انجام میدهند، من هم میتوانم. این فکر که چون نقص عضو هستم پس فرق دارم، حتی یک لحظه هم در ذهنم وجود ندارد. «من میتوانم، میتوانم و میتوانم» وِرد زبانم است.
اگر یک اسپانسر پیدا کنم که حمایتم کند، قطعا در ورزش بدنسازی حرفهای زیادی برای گفتن خواهم داشت. توانایی قهرمانی در آسیا و حتی بالاتر از آن را دارم. استعداد خوبی در این رشته ورزشی دارم و همینجا رسما اعلام میکنم که وحیدپور مرادی رقیب میطلبد، مشکلات را دوست دارد. از اینکه به سراغم میآیند خوشحال میشوم چرا که دوست دارم شکستشان بدهم. اهداف بزرگی در زندگی دارم و یکی یکی به آنها میرسم. حالا دیگر من وحیدی نیستم که تا چند وقت پیش آرزویش مُردن بود، بلکه مَردی سرشار از اعتماد به نفسم. مردی که میخواهد افتخار بیافریند.
در استان کرمان کسی به امثال من اهمیت نمیدهد. اصلا برایشان مهم نیست که کجا هستیم و چه میکنیم. هنوز با شهرداری جیرفت بر سر آن اتفاق ناگوار درگیر هستیم. قرار شد زمینی را به سبب جبران خسارت به ما بدهند که هیچ خبری از آن نیست. طرفدارانم در صفحههای اجتماعی روزانه پیامهای زیادی را برایم ارسال میکنند. هر روز با سیلی از پیامهایی که انرژی مثبت دارند روبهرو میشوم. این پیامها به من انگیزه میدهد و هر روز با انرژی بیشتری تمرین میکنم.
از من برای حضور در برنامه ماه عسل دعوت نشد که متاسفانه به دلیل کمبود وقت اجازه ندادند صحبت کنم. آخرین روز بود و من را به عنوان یک معلول ورزشکار به برنامه آوردند. فقط در حد یکی دو دقیقه خودم را معرفی کردم و فرصت برای صحبتهای دیگر نشد. با این هدف به برنامه ماه عسل رفتم که بگویم معلولم ولی هیچ فرقی با افراد سالم ندارم. میخواستم به همه بگویم میتوانید هر کاری را که بخواهید انجام بدهید.
در پایان باید تشکر ویژهای از علیرضا سیدی مربیام داشته باشد که زحمات زیادی برایم کشیده است.
در زیر تصاویر و فیلمهایی از تمرینات وحید پورمرادی را مشاهده میکنید.
اول فرودین سال 1365 در جیرفت کرمان به دنیا آمد. پس از سپری کردن دوران تحصیل، به همراه برادرش، شغل نصب داربست را انتخاب کرد. او در کارش مهارت داشت. 27 مهرماه 87 همانند همیشه صبح زود برای کار، سر ساختمان میرود. در حال نصب داربست است که ناگهان یکی از میلهها به تیربرق فشار قویای که در کنار ساختمان قرار داشته، برخورد میکند و ... از آن لحظه به بعد چیزی را به یاد ندارد اما برادرش که در نزدیکی او بوده، میگوید؛ فشار برق آنقدر زیاد بود که به شدت برادرم پرتاب شد.
در جیرفت بیمارستانی که امکانات لازم را داشته باشد وجود نداشت و او را به یکی از بیمارستانهای شهر کرمان منتقل میکنند. مدتی بعد به هوش میآید میبیند که دستها و پاهایش را باندپیچی کردهاند و ... سرانجام داستان غمانگیر جوان کرمانی، قطع شدن دو دست و یک پا است. این قصه پرغصه وحید پورمرادی است.
ادامه داستان وحید پورمرادی را از زبان خودش بخوانید:
در بیمارستان کرمان پس از چند روز بستری بودن به من گفتند که باید دستها و پاهایم قطع شود و هیچ راهی برای بهبود آنها نیز وجود ندارد. باورم نمیشد و فکر میکردم این یک شوخی مسخره است اما ... مرا به بیمارستان شهید مطهری تهران منتقل کردند. امیدوار بودم که در آنجا پزشکان نظر دیگری داشته باشند اما آنها هم گفتند باید دستها و پایت را قطع کنیم. دست راستم را از آرنج و 5 انگشت پای راستم را هم قطع کردند. دنیا روی سرم خراب شده بود. یک هفته بعد گفتند، دست چپت را هم نمیتوان نگه داشت و آن را هم قطع کردند. دنیا برایم تمام شده بود. به پرستاران التماس میکردم که من را خلاص کنید. هر روز از آنها میخواستم که مرا بکشید اما آنها قبول نمیکردند. تصور اینکه آینده و زندگیام چگونه خواهد بود، برایم غیر قابل تصور بود. نا امید و افسرده بودم و فقط آرزوی مرگ میکردم.
تا 2 سال نمیتوانستم حرکت کنم و از نظر روحی روانی بسیار شرایط بدی داشتم. همه چیز برایم زجرآور بود. باورم نمیشد تا دیروز سالم بودم و امروز حتی نمیتوانم سادهترین کارها را انجام بدهم؛ تا اینکه روزی یکی دو تن از دوستانم پیش من آمدند و روند زندگیام را عوض کردند. آنها اصرار کردند با ما به باشگاه بدنسازی بیا و ...
میگفتم من نه دست دارم نه پا. چگونه بیایم و با افراد سالم تمرین کنم؟ دوستانم اصرار کردند و من را به باشگاه بدنسازی بردند. در گذشته ورزش میکردم و به باشگاه بدنسازی میرفتم اما به صورت جدی این کار را دنبال نمیکردم. همه اطرافیان به من امید میدادند. روزهای اول بسیار برایم سخت بود و تمام بدنم درد میگرفت اما چیزی در وجود میگفت که باید ادامه بدهی. با دستها و پاهای مصنوعی سر تمرینات میرفتم و دیدم که واقعا شدنی است. دیدم که میتوانم با دردهایم کنار بیایم و وزنه بزنم. کمکم بر کیلوهای وزنه اضافه و به دستهای مصنوعیام عادت کردم. البته تا ماهها درد زیادی داشتم به طوری که شبها خوابم نمیبرد اما بر آن غلبه کردم.
امروز دو سال است که به صورت حرفهای بدنسازی کار میکنم و بهمن ماه سال گذشته در مسابقات پرورش اندام قهرمانی استان کرمان به صورت افتخاری شرکت کردم و فیگور گرفتم. از آن روز به بعد انگیزهام صد برابر شده و حالا میخواهم به صورت جدی رقابت کنم. دیگر نمیخواهم افتخاری در پیکارها شرکت کنم و در حال تمرین برای حضور در مسابقات بهمن ماه سال جاری هستم.
متاسفانه دستهایم توان زیادی ندارد. ظرفیت این دستهای مصنوعی فقط 15 کیلوگرم است اما من با آنها 60 کیلوگرم وزنه میزنم. میدانم خطرناک است و ممکن خواهد بود که این دستها شکسته شده و وزنه بر روی سرم بیفتد؛ اما هدف بزرگی دارم و اجازه نمیدهم این دستهای مصنوعی مانعم شوند. تنها چیزی که امروز میخواهم یک جفت دست مصنوعی قوی و پیشرفته است. قطعا اگر یک جفت دست مصنوعی خوب داشته باشم، نه تنها در ایران بلکه در آسیا هم قهرمان خواهم شد.
در حال حاضر درآمد و شرایط مالی خوبی ندارم. به همراه برادرم سر ساختمان میروم و نقش نظارتی دارم. برادرم با از خود گذشتی ماهی 500 هزار تومان به سبب همین نظارت به من میدهد که این پول را صرف باشگاه بدنسازی و مکملهایم میکنم. شاید برای شما جالب باشد که بدانید قبل از حادثه رانندگی بلد نبودم؛ اما امروز گواهینامه دارم و میتوانم رانندگی کنم. هر روز احساس میکنم میتوانم همانند افراد عادی و سالم تمرین کنم. هیچ فرقی بین زندگی خودم و دیگران نمیبینم و باور دارم هر کاری که آنها انجام میدهند، من هم میتوانم. این فکر که چون نقص عضو هستم پس فرق دارم، حتی یک لحظه هم در ذهنم وجود ندارد. «من میتوانم، میتوانم و میتوانم» وِرد زبانم است.
اگر یک اسپانسر پیدا کنم که حمایتم کند، قطعا در ورزش بدنسازی حرفهای زیادی برای گفتن خواهم داشت. توانایی قهرمانی در آسیا و حتی بالاتر از آن را دارم. استعداد خوبی در این رشته ورزشی دارم و همینجا رسما اعلام میکنم که وحیدپور مرادی رقیب میطلبد، مشکلات را دوست دارد. از اینکه به سراغم میآیند خوشحال میشوم چرا که دوست دارم شکستشان بدهم. اهداف بزرگی در زندگی دارم و یکی یکی به آنها میرسم. حالا دیگر من وحیدی نیستم که تا چند وقت پیش آرزویش مُردن بود، بلکه مَردی سرشار از اعتماد به نفسم. مردی که میخواهد افتخار بیافریند.
در استان کرمان کسی به امثال من اهمیت نمیدهد. اصلا برایشان مهم نیست که کجا هستیم و چه میکنیم. هنوز با شهرداری جیرفت بر سر آن اتفاق ناگوار درگیر هستیم. قرار شد زمینی را به سبب جبران خسارت به ما بدهند که هیچ خبری از آن نیست. طرفدارانم در صفحههای اجتماعی روزانه پیامهای زیادی را برایم ارسال میکنند. هر روز با سیلی از پیامهایی که انرژی مثبت دارند روبهرو میشوم. این پیامها به من انگیزه میدهد و هر روز با انرژی بیشتری تمرین میکنم.
از من برای حضور در برنامه ماه عسل دعوت نشد که متاسفانه به دلیل کمبود وقت اجازه ندادند صحبت کنم. آخرین روز بود و من را به عنوان یک معلول ورزشکار به برنامه آوردند. فقط در حد یکی دو دقیقه خودم را معرفی کردم و فرصت برای صحبتهای دیگر نشد. با این هدف به برنامه ماه عسل رفتم که بگویم معلولم ولی هیچ فرقی با افراد سالم ندارم. میخواستم به همه بگویم میتوانید هر کاری را که بخواهید انجام بدهید.
در پایان باید تشکر ویژهای از علیرضا سیدی مربیام داشته باشد که زحمات زیادی برایم کشیده است.
در زیر تصاویر و فیلمهایی از تمرینات وحید پورمرادی را مشاهده میکنید.