به گزارش مشرق، لاورنس دیویدسون- در روز انتخابات، هیلاری کلینتون با تمام متخصصان تحلیل داده ها و ابواب جمعی نظرسنجی اش کم آورد. صبح روز بعد آنها سردرنمی آورند که از کجا خورده اند؛ یعنی از این واقعیت غیرمنتظره که اطلاعات آماری و زندگی واقعی همیشه با هم منطبق نیستند.
مردم غالبا به ماموران نظرسنجی ها چیزی را می گویند که این ماموران دوست دارند بشنوند یا رسانه ها به آنها می گویند که باید جواب موردانتظارشان باشد، در حالی که افراد در ضمیر خود دیدگاه های متفاوتی دارند که تنها با اعضای خانواده، دوستان و هم پیاله هایشان در میان می گذارند.
هیلاری
کلینتون و رهبری حزب دمکرات- همچنین همتایانشان در حزب جمهوریخواه -
نماینده یک سیستم سیاسی کاملا تثبیت شده اند. این سیستم نسبت به لابی ها
یا گروه های ذینفع پاسخگوست و نه شهروندان ناراضی و عصبانی.
در طول
کارزارهای انتخاباتی سال 2016 این نزدیک بینی بود که به یک سوء تفسیر مهلک
انجامید: اینکه ترامپ تنها افراد مردمان اوباش و «نالایقی» را نمایندگی می
کند که امکان ندارد بتوانند خود را به یک «اکثریت خاموش» پیوند بزنند.
کلینتون و تشکیلات بسیار به خود مطمئن حزب دمکرات، با در پیش گرفتن این طرز
تفکر، شاید در تصمیمی ناخودآگاه این امکان را فراهم آوردند تا این ترامپ
آشکارا احمق برنده انتخابات شود به جای اینکه، دمکرات ها، دست به کار شوند و
کاری را که برای پیروز شدن در این انتخابات لازم بود انجام دهند.
برای مثال آنها حتی به خود زحمت ندادند یک پیام را برای رقابت جهت جلب آرای کسانی که به ترامپ گوش می کردند طراحی کنند. آنها به این واقعیت از نظر تاریخی قابل توجه اعتنایی نکردند که چنین به نظر می رسد که میلیون ها آمریکایی در طول 50 سال گذشته به این دلیل که سیستم را پاسخگوی نیازهای خود نمی دیدند از سیاست بریده اند. تشکیلات دمکرات ها به این پدیده واکنشی پاسخی نداد. در واقع آنها کاری کردند تا مطمئن شوند برنی سندرز یعنی تنها دمکراتی که می کوشید به این پدیده پاسخ دهد، ناکام بماند.
حقیقت این است که ایالات متحده کشوری با یک تقسیم بندی بسیار عمیق است، روندی که از دهه 1960 آغاز شده است. این تقسیم بندی چند وجهی است و با مسائل فرهنگی سروکاردارد که به جنسیت، نژاد و شیوه زندگی، همچنین به مسائل طبقاتی نظیر ایجاد شغل و پیمان های تجاری مربوط می شود. بعلاوه این تقسیم بندی موش شهری/ موش روستایی بسیار واقعی و بسیار عمیق است.
بخش بزرگی از آمریکای سفیدپوست روستایی به درجات مختلف احساساتی منفی نسبت به آفریقایی- آمریکاییان، لاتین تباران، آسیایی ها و هر کس دیگری دارند که همچون خود آنها به نظر نمی رسد و صحبت نمی کند. این ها همان نوع افرادی هستند که زمانی از پسربچه های دارای موهای بلند، مدل موی آفریقایی و کسانی که ماری جوآنا را به ویسکی ترجیح می دادند نفرت داشتند.
تمام این افراد ناراضی و عصبانی مثل آن میلیون ها بنیادگرای مسیحی که در این کشور وجود دارند، هیچگاه جایی نرفته بودند. آنها فقط در انتظار نشسته بودند؛ حتی اگر برخی از آنها خبرنداشتند که در انتظار چیزی هستند. آنها در انتظار یک «قهرمان» بودند و زمانی که چنین قهرمانی از راه رسید، او را به سمت رئیس جمهوری انتخاب کردند.
از این روست که این تقسیم بندی ها واقعی هستند و چیز جدیدی نیستند. و هیچ کس در تشکیلات سیاسی، دمکرات یا جمهوریخواه، به این تقسیم بندی ها نپرداخت. همین هم بود که در را به روی آقای ترامپ گشود.
این حرف بدین معناست که پیروزی ترامپ را نباید کاملا به عنوان یک پیروزی برای حزب جمهورخواه دید. ترامپ تنها از عنوان این حزب استفاده کرده است. در حقیقت او حزب جمهوریخواه را به آن شکلی که به طور سنتی می شناختیم ویران کرده است. آینده این حزب بسیار نامشخص است.
دونالد ترامپ نشان داده که آدمی غیرقابل پیش بینی است که دست کم برای بازار سهام بد است. اما به ناگزیر نشانه هایی وجود خواهد داشت که سرنخی از آنچه که باید انتظار داشت به دست می دهد.
برای مثال ترامپ باید کابینه خود را معرفی کند. جالب آنکه اکثر کسانی که در دسترس او خواهند بود از آدم های کسب و کار بخش خصوصی یا دست راستی های متعصبی نظیر سارا پیلن و کریس کریستی هستند که خود مخلوقات سیستم سیاسی پایدار هستند. آنها در انجام اصلاحات در شیوه های فعلی انجام امور که خودشان نیز از آن منتفع می شوند -که البته طبق معمول شکلی از کسب و کار است- هیچ گونه منافع واقعی ندارند.
فشار شدیدی بر ترامپ وجود خواهد داشت تا خود را با سیستم سیاسی موجود در واشنگتن همسو کند و خود را در آن جا دهد (همانطور که پرزیدنت اوباما چنین کرد). در هر حال در کنگره و در روند امور اداری کسی جز آدم های خود سیستم ها وجود ندارد که بتوان با او تعامل داشت.
گذشته از چند کارکرد انحصارا اجرایی، ترامپ به این نیاز دارد که ترتیبات سیاسی موجود به کار خود ادامه دهند. در نتیجه اگر او به ناگهان به شخصی نسبتا متداول و متعارف تبدیل شود، هیچ کس نباید چندان تعجبی کند. اما در این صورت تکلیف آن همه سخنان شورشی که در جریان کارزار انتخاباتی اش بر زبان آورد چه می شود؟ خب، یادتان باشد که او فردی غیرقابل پیش بینی است که در مورد خودش از اینکه یک دروغگوی راسخ باشد هم چندان مشکلی نخواهد داشت.
ترامپ در طول رقابت های انتخاباتی اش وعده های زیادی داده است. او گفته قصد دارد شهرهای داخلی کشور، ارتش، کل پل های کشور و از این قبیل را بازسازی کند. تازه قصد دارد این کارها را در حالی انجام دهد که همزمان مالیات ها را نیز کاهش دهد. به جز ورشکسته کردن کشور، این کار از نظر مالی غیرممکن است.
او وعده بازسازی سیاست خارجی را نیز داده که چون در حوزه قدرت اجرایی قرار دارد می تواند انجام پذیرتر باشد. آیا او خواهد کوشید تا توافقات تجاری بین المللی را لغو کند؟ آیا آمریکا را از ناتو خارج خواهد کرد؟ آیا صهیونیست ها و سعودی ها را رها خواهد کرد؟ آیا با روس ها متحد خواهد شد؟
سئوالات جالب توجهی هستند. در مورد گرمایش جهانی که مدعی است آن را باور ندارد چه؟ درمورد قوانین بین الملل و رابطه ما با سازمان ملل چه؟ تمام این مسائل اهمیت دارند و عده زیادی را نگران می کند؛ عده زیادی که تعداد اندکی از آنها به ترامپ رای داده اند.
بسیاری از کسانی که به دونالد ترامپ رای داده اند به هیچ یک این مسائل اهمیتی نمی دهند. آنها به این دلیل رایشان را به او داده اند که از رفتار و کردارش چنین برمی آمد که در مقابل سیستمی که از آن نفرت دارند، ایستاده است. آنها می خواهند کشور از نظر نژادی از مکزیکی ها پاکسازی شود، دولت کوچک شود و از نظر فرهنگی عقربه های ساعت به دهه 1950 بازگردانده شود. اگر او این کار را انجام ندهد، چنین به نظر خواهد آمد که او به بخشی از همین سیستم منفور تبدیل شده است و ممکن است طرفدارانش عاقبت از خود او نیز متنفر شوند.
نویسنده: لاورنس دیویدسون[1]
ترجمه: هادی سعادت
منبع: http://www.tothepointanalyses.com/3745
[1] . Lawrence Davidson استاد بازنشسته تاریخ از دانشگاه وست چستر که فعالیت های دانشگاهی اش عمدتا روی تاریخچه روابط خارجی آمریکا با خاورمیانه متمرکز بوده است.