باجو - تا حدودی مناسب برای یک بودایی - بر فوتبال تعصبی ایتالیا غلبه کرد. واقعاً نمیتوانم فکر کنم که بازیکن دیگری بتواند هواداران فوتبال را جدای وفاداری به باشگاههای خود در شبه جزیزه ایتالیا متحد کند. روبرتو پیراهن تیمهایی همچون یوونتوس، فیورنتینا، اینتر و میلان را به تن کرد که رقابت دیرینهای با یکدیگر دارند، اما هیچکس هیچگاه مقابل او نایستاد. چند بازیکن دیگر هستند که واقعاً بگویند فروششان به تیم دیگر باعث شورش در خیابانها شده است؟ این شور و شوقی عادی نبود که باجو در دل مردم به وجود آورد.
باجو رابطه احساسی با فیورنتینا برقرار کرده بود، به طوری که حتی وقتی وی به یوونتوس، رقیب سنتی فلورانسیها پیوست، این رابطه از هم گسسته نشد. روبرتو با نپذیرفتن برای زدن ضربه پنالتی مقابل فیورنتینا، خود را برای همیشه نزد هواداران ویولا محبوب کرد و نشان داد که حتی زیر پیراهن منفور سیاه و سفیدِ یوونتوس هنوز هم خون بنفش در رگهایش جریان دارد.
قلبم به درد میآید وقتی به این موضوع فکر میکنم که بسیاری از مردم جهان روبرتو باجو را تنها به خاطر مدل موهایش و یا آن ضربه پنالتی که در فینال جام جهانی 1994 از دست داد به یاد دارند. باز هم یوتیوبِ نسل شما که تنها از طریق آن، کلیپهایی را از آن روزها میبینید و فکر میکنید که همه چیز در مورد فوتبالیستهای آن دوره را میدانید.
پس از بازی فینال جام جهانی 1994، مربی در حال دویدن به گوشهای است. آنها فراموش کردند که این باجو بود که ایتالیا را که شروع فاجعهباری در این مسابقات داشت تا فینال برد. کاملاً مشهود بود که آریگو ساچی نمیخواست به روبرتو بازی بدهد، اما استعدادی همچون او را نمیشد نادیده گرفت و به هر حال باجو راه خود را برای رسیدن به ترکیب آتزوری پیدا میکرد. مصدومیت روبرتو در مرحله نیمهنهایی آن دوره جام جهانی و 120 دقیقه بازی در فینال زیر آن گرمای سوزان پیش از دست دادن آن ضربه پنالتی، تمامی برشهای به هم چسبیده آن فیلم یوتیوبی است.
از جنبه استعداد ناب، مطمئن نیستم که فوتبال ایتالیا هرگز بازیکنی مانند باجو به خود دیده باشد و حتی شبیه به آن را در آینده ببیند. فوقالعاده است وقتی به این فکر میکنید که باجو تمامی این دستاوردها را با مصدومیتی که داشت - از جمله مصدومیتی که در بازی با ویچنزا داشت و نزدیک بود به دوران حرفهاش پایان بدهد - به دست آورد. اگر آن مشکلات برای روبرتو به وجود نمیآمد چه کارهایی میتوانست بکند؟ دقیقاً با چنین حسی میشود در مورد باجو صحبت کرد که در مورد مارادونا و پله صحبت میشود و شکی از این بابت نیست.
باجو هنرمند توپ بود، کسی که میتوانست با توپ حرکتی کند، پیش از اینکه حریف بخواهد فکر کند و یا تصور کند که او قرار است چه کار کند. نوع دویدن باجو و پشت سر گذاشتن مدافعان حریف با دویدن روی نوک پاهایش که به ندرت کف پایش به زمین میخورد، من را همیشه به یاد کسی میاندازد که حرکات موزون باله انجام میدهد.
باجو همچنین در دوره اشتباهی متولد شد. در دهه 1990 ساچی و همدورههای وی بازیسازهای نظیر او را که از دل فرهنگ کالچو بیرون آمده بودند، نادیده میگرفتند و تنها بازیکنانی را میخواستند که در زمین سخت بدوند و الگوهای تاکتیکی را به طور دقیق دنبال کنند. باجو اما بازیکنی بود که نیاز داشت آزاد باشد تا بتواند خودش را بیان کند و با سمفونی خاص خودش در زمین برقصد.
زمانی که پارما تقریباً خرید روبرتو باجو را قطعی کرده بود، کارلو آنچلوتی، سرمربی وقت این تیم مانع این خرید شد و از باشگاه خواست که او را به خدمت نگیرد، البته سرمربی کنونی بایرن مونیخ بعداً اعتراف کرد که نخریدن باجو اشتباه بزرگی بود که وی در آن زمان مرتکب شد، بازیکنی که بسیاری از مربیان آن دوره او را به چشم یک بازیکن یاغی میدیدند.
مردم ایتالیا اما عاشق یاغی بودند و او را بیشتر از هر چیزی دوست داشتند و همین باعث میشود که او نزد ما محبوبتر شود. باجو نمیتوانست سست باشد و باید آزادانه در زمین میدوید و ما هم از دیدن رقص او در زمین لذت میبردیم. باجو باید به تیمی میرفت که آزادی لازم به وی داده شود تا بتواند خودش را بیان کند، در باشگاههای کوچکی همچون بولونیا و برشا که هنوز هم قدر هنر را میدانند.
رزومه باجو روی کاغذ خیلی تأثیرگذار به نظر نمیآید؛ یک قهرمانی در جام یوفا، دو قهرمانی در سری A ایتالیا و یک قهرمانی در جام حذفی ایتالیا. او در سال 1993 هم یک بار توپ طلا را از آن خود کرد و بر این اساس با خود میگویید این دستاورد کمتر از دستاور یک اسطوره است، اما به امثال ما اعتماد کنید که فوتبال باجو را در طول 90 دقیقه کامل دیدهایم، او همیشه خوب بود.
امروز، باجو 50 ساله شد. موهای فرفری او حالا سفید شده، دیگری خبری از مدل مویهای دماسبیاش نیست، اما برق چشمان سبز رنگش هنوز هم برقرار است. «مو دم اسبی الهی» بهترین لقبی بود که میشد به باجو داد، بازیکنی که شما را با دیدن بازیهایش به بهشت نزدیکتر میکرد.