گروه جهاد و مقاومت مشرق - براي تثبيت جايگاه اكنون در سي و هشتمين بهار انقلاب اسلامي قرار داريم؛ انقلابي كه با گذشت اين مدت از عمر بابركت خود روز به روز بر اعتلاي آن افزوده ميشود و زنان مبارز در كنار مردان نقش ارزندهاي ايفا كردند كه در همين راستا به ميمنت پيروزي انقلاب به سراغ يكي از زنان مبارز انقلابي در سال 57 رفتهايم، مبارزي كه در دوران پيروزي انقلاب اسلامي 19 سال سن داشت. گفتوگو با «طبيه خانعليپور معروف به احساني» مروري بر يادآوري خاطرات در پيروزي انقلاب اسلامي است.
شما از نسل اول انقلاب محسوب ميشويد، برايمان جالب است كه چطور يك خانم در مسير مبارزات انقلابي قرار ميگيرد؟
از چه زماني خيلي جدي وارد مسائل مبارزاتي شديد؟
آن انشايي كه در خصوص انقلاب نوشتيد چه بود؟
گفتيد در تمامي تظاهرات انقلابي در مشهد شركت داشتيد، شده بود كه دستگير شويد؟
گويا يكي از دوستان انقلابيتان نسبتي با مقام معظم رهبري داشتند؟
از ساير زنان مبارز و انقلابي در مشهد هم بگوييد.
در ميان شهدايي كه به چشم ديديد دوستانتان هم حضور داشتند؟
خواهران ديگرتان هم مثل شما از فعالان مبارز بودند؟
به عنوان آخرين سؤال توصيهتان به جوانان نسل امروزي كه شاهد زحمات حاصله براي پيروزي انقلاب نبودند، چيست؟
شما از نسل اول انقلاب محسوب ميشويد، برايمان جالب است كه چطور يك خانم در مسير مبارزات انقلابي قرار ميگيرد؟
من متولد 1338 در يك خانواده بسيار مذهبي واقع در خيابان معروف به باغ نادري مشهد هستم كه الان به عنوان چهار راه شهدا شناخته ميشود. نسل ما يعني متولدين دهه 30 يا اوايل دهه 40 هنگام پيروزي انقلاب به سنين جواني و نوجواني رسيده بودند. بنابر اين فعاليتهاي اين نسل بيش از باقي نسلها بود. اما اينكه چطور با نهضت امام خميني آشنا شدم، اول اينكه خانوادهاي مذهبي داشتيم و دوم اينكه پدرم بازاري بود و با شهيد هاشمينژاد دوستي و آشنايي داشت. هاشمينژاد از انقلابيون سرشناس كشورمان هستند و به همين ترتيب پدرم در پخش اعلاميههاي حضرت امام و ساير فعاليتهاي انقلابي با اين شهيد بزرگوار همكاري ميكرد. اولين جرقهاي كه منجر شد من وارد عرصه تظاهرات انقلاب شوم در دوره تحصيل راهنماييام اتفاق افتاد. در راه مدرسه دوستم به من گفت: شنيدي قم شلوغ شده؟ بعد ادامه داد: از قرار امروز در خيابان فلكه آب مشهد هم خانمها تظاهرات ميكنند. من هم قبول كردم كه با آنها در اين تظاهرات شركت داشته باشم. البته قبل از اين اتفاق در همان سن 15 سالگي خودم بيانات امام خميني (ره ) را از كتابفروشي عليزاده در چهارراه نادري(شهدا) تهيه كرده بودم و شبها مخفيانه آنها را ميخواندم. روزها رفت و آمد در خانه زياد بود و ميترسيدم كسي متوجه بشود كه دارم بيانات آقا را ميخوانم. خواندن اين كتاب خيلي در من اثر كرد و موجب شد علاقه خاصي از صحبتهاي امام در من ايجاد شود. حتي چندين بار خواستم اعلاميههاي امام (ره) را ببرم مدرسه و براي دوستانم بخوانم كه جرأت نكردم. بعد از انقلاب يك انشا در خصوص انقلاب نوشتم كه خيلي مورد توجه معلم و همكلاسيهايم قرار گرفت.
وقتي با افكار حضرت امام خوب آشنا شدم، شنيدن خبر شهادت حاجمصطفي خميني خيلي حالم را دگرگون كرد و منجر شد به خودم قول بدهم تا جان دارم به عنوان يك زن مبارز انقلاب در تمامي صحنهها حاضر شوم. بنابر اين در تمامي تظاهرات و راهپيماييها شركت فعال داشتم. آن موقع كلاسهاي مكتب عقايد در كوه سنگي داير بود كه به آنجا ميرفتم. وقتي ديدم دخترها با وضع خوبي در رفت و آمد نيستند ديگر در آن كلاسها شركت نكردم. جلسات تفسير قرآن مرحوم خانم طه كه آغاز شد با مادرم در آن جلسات شركت داشتم. مباحث مهم انقلاب نيز در آنجا براي زنان مطرح ميشد و بيشتر با مادرم در اين برنامهها حضور داشتيم و به مادرم كمك ميكردم. يادم است خانم طه آياتي از قرآن را ميخواند كه خيلي رويم تأثير ميگذاشت. شايد بزرگترين جرقه شروع فعاليتهاي انقلابي را همين آيات در وجودم شعلهور كردند. مدتي بعد مكتب نرجس كه خانم طه مسئولش بود از سوي ساواك بسته شد. اما خانوادههاي مذهبي به صورت مخفيانه آن را نوبتي در خانههايشان برگزار ميكردند. با آنكه 38 سال از آن روزها ميگذرد ولي هنوز با اين حوزه در تماس هستم.
با توجه به حرفهايي كه از حوزه مكتب نرجس و اعلاميههاي حضرت امام (ره ) شنيده و خوانده بودم، توانستم انشايي بسيار پربار در مورد چگونگي به ثمر رسيدن انقلاب بنويسم. عنوانش اين بود كه «امسال ما عيد نداريم» بچههاي كلاس و حتي معلممان، تحت تأثير قرار گرفته بودند. بعد از قرائت انشا، معلم من را يواشكي احضار كرد و گفت انشايت را به من بده كه براي خود داشته باشم. حتي يك نسخه آن انشا را هنوز در وسايل شخصي خودم به يادگار دارم. يادم هست مقالههايي را كه مينوشتم در جلسات خانمها مثل روضههاي زنانه ميخواندم و همه اشك ميريختند.
من سعي ميكردم مراسم و تظاهراتي را از دست ندهم و در بيشتر برنامههاي انقلابي حضور فعالي داشتم. در يكي از همين تظاهرات نيروهاي انتظامي چوب به دست دنبال زنان چادري گذاشته بودند. بعضي از خانمها ميدويدند به طرف كوچهاي كه به بنبست ختم ميشد كه متأسفانه همگيشان گير افتادند ولي من سريع توانستم از طرف چهار راه شهدا و از طريق ميانبر در كوچههاي ديگر به سمت خانهمان فرار كنم و دستگير نشوم. چندين بار هم مورد شناسايي ساواك قرار گرفتم اما نتوانستند دستگيرم كنند.
دختر خاله كوچك مقام معظم رهبري با من همسن بودند. با ايشان در بيشتر مراسم مذهبي در مشهد شركت ميكرديم. از جمله بيشتر كلاسهاي عربي و دروس اخلاق كه واقع در خيابان فلكه آب بود، فعاليت داشتيم. آن موقع مقام معظم رهبري در تبعيد بودند كه از طريق دوستان ايشان اعلاميهها را شب به شب تحويل ميگرفتيم تا بتوانيم براي روز بعدش پخش كنيم. حتي آنقدر نترس بوديم كه در شبهاي حكومت نظامي هم فعاليت ميكرديم. يك بار توسط ژاندارمري محله دستگير شدم كه گفتند دختر حاج آقا فلاني است و سريع آزادم كردند.
من با دوستانم با بيشتر علماي مشهد مانند خواهر شهيد امير خاني و دختر آيتالله صدر در ارتباط بوديم كه آنها در به وجود آمدن شخصيت انقلابي من تأثيرگذار بودند. با يكي از دوستانم كه خواهر شهيد بود با هم در بيشتر برنامههاي پخش اعلاميه شركت داشتم. او به من ميگفت هميشه كتابي در دست داشته باش كه اگر در خانه ازت سؤال كردند و گفتند كجا بودي بتواني بهانه داشته باشي و بگويي كه رفته بودم كتاب بخرم. يك روز كه از تظاهرات آمدم خانه و داشتم چادرم را آويزان ميكردم متوجه شدم پدرم با ديدن من به مادرم ميگويد امروز تعدادي از زنان را در تظاهرات گرفتهاند، به طيبه بگو مواظب خودش باشد. پدرم خبر نداشت كه من هم در آن تظاهرات شركت داشتم و شاهد دستگيري برخي از زنان در تظاهرات بودم. بعدها كه مادر متوجه اين قضيه شده بود باور نداشت و با تعجب از من ميپرسيد مگر تو هم شركت داشتي؟ كار هر روزم بود. صبح ميرفتم تا شب كه ميآمدم خانه و مادرم هم ديگر نميتوانست حريف كارهاي من شود. شعار ميداديم و ارتشيها هم اسلحهها را به سوي ما ميگرفتند اما لحظهاي عقبنشيني نميكرديم و در جلوي تفنگها به راهمان ادامه ميداديم. من شاهد به شهادت رسيدن بيشتر شهداي انقلابي مشهد بودم. يك انقلابي بود كه سر ميدان شهدا آويزانش كردند و بدنش را تكه تكه كردند.
بله، من هر روز صبح زود با توسل به دعاي صباي حضرت علي(ع) از خانه بيرون ميزدم. در سال 1357 تظاهرات گسترده از اول پاييز شروع شد و در اواخر مهرماه مدارس تعطيل شد. اوايل شعارها با لفظ مناسب نبود اما بعد شعارها بهتر شد. يك روز شاهد اعتصابهايي در مقابل منزل آقاي قمي بودم كه خيلي برايم هيجانانگيز بود. در تظاهرات با دوستانم شعار ميداديم و يكي از دوستانم جلوتر از ما بود كه ناگهان جلوي چشممان تير به پيشاني دوستم خورد و سرش نصف شد. شهيد حنايي اولين شهيد چهار راه شهدا بود كه به شهادت رسيد. هماكنون اين خيابان به نام همين شهيد مزين شده است. شهادت دوستم خيلي در روحيه من تأثيرگذار بود. نه آنكه بترسم بلكه شوقم به انقلاب بيشتر شد. ما عكسهاي ميدان ژاله را به صورت مخفيانه در خانههاي مردم ميانداختيم. يكي از فعاليتهاي من پخش اعلاميه بود كه از سوي برادر امير خاني مديريت ميشد.
ما چهار خواهر و يك برادر هستيم و من بچه سوم خانواده بودم و فعاليت من از همه بيشتر بود. شوق انقلاب باعث شد كه دير ازدواج كنم و در سال 59 زمان جنگ ازدواج كردم و به همسرم گفتم تمامي پول هديههايي كه براي ازدواجم ميخواهيد خرج كنيد به دفتر كميته امام(ره) بدهيد. حتي براي مراسم ازدواجم حاضر نشدم مجلس عروسي بگيرم و هميشه دنبال سادهزيستي بودم و ميدانستم پول خوشبختي نميآورد. از بين خواهرانم فقط من چنين تفكري را در زندگي خود پياده كردم.
اين انقلاب با زحمات زياد و با خونهاي شهداي زيادي اكنون به اين مرحله از رشد و ترقي و سربلندي رسيده است و بايد همه در حفظ آن كوشا باشيم به خصوص جوانان و تا ميتوانند پشت سر رهبري و ولايت فقيه حركت كنند. متأسفانه اطلاع دادند بي بند و باري بين جوانان كشورمان از جمله مشهد زياد ديده ميشود و ميخواهيم با تشكيل حلقههاي صالحين با راهنمايي الگويي موفق در راه مسير جوانان قرار دهيم. / روزنامه جوان