سرویس جهاد و مقاومت مشرق - شهادت یعنی گذشتن از جان و مال و گذشتن از همه قیود دنیوی و تقدیم بهترین و عزیزترین وجود خویش به ذات کبریا.
آری شلمچه، فاو، دهلاویه و هویزه و شرهانی، طلائیه و مجنون و ... هر روز برای ما به بلندای تاریخ انسانیت مثنوی میسرایند و فرزندان امروزی حضرت روحالله، انگار با رزمندگان دیروزی در جبههها زندگی کردند تا مثنوی "یاد امام و شهدا دل رو میبره کرببلا" را سر دهند و چون ابری بهاری در فراقشان آبشار اشک میافشانند؛ درود و سلام بر این اخلاص و دلهای صاف و صیقلی نسلهای امروزی و صلوات و سلام بر فرزندان رشید و شهید دیروزی و شهدایی که در ارتفاعاتی، در دورترین نقطه کشور برای ذره ذره خاک کشور جان خود را دادند. شهید علی پرورش در ۳ مرداد سال ۹۰ در مبارزه با پژاک به شهادت رسید و امروز هم صحبت شده ایم با همسر شهید علی پرورش تا گذری کوتاه از زندگی با همسرش را برای مشرق روایت کند.
معرفی شهید
شهید علی پرورش در ۱/۱/۱۳۴۸در روستای پرسک از توابع شهرستان الشتر در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. پدر بزرگوار ایشان شیخ علی پرورش یک کشاورز ساده بودند و علی اولین فرزندی بود که خدا به ایشان عطا نمودند. علی سالهای ابتدایی زندگی را در روستای پرسک گذراند.
در سال ۱۳۵۵همراه خانواده به خرم آباد مهاجرت نموده و تحصیلات ابتدایی را در این شهر گذراند. سالهای نوجوانی علی همزمان شده بود با جنگ تحمیلی به همین دلیل در سال ۱۳۶۴ترک تحصیل کرد و به صورت پنهانی و بدون اطلاع پدر و مادر به جبهه رفت. در سال۱۳۶۵ در منطقه شاخ شمیران و در عملیات نصر از ناحیه پیشانی مجروح شد.
اصابت ۱۵ ترکش در عملیات کربلای ۵
علی بعد از بهبودی دوباره به جبهه رفت و اینبار به مناطق عملیاتی جنوب رفت. مدتی بعد در همان سال براثر انفجارموشک هواپیماهای رژیم بعثی عراق درعملیات کربلای ۵ تعداد ۱۵ ترکش ریز و درشت به علی اصابت کرد و باعث شد که مدت زیادی در بیمارستان بقیت ا... تهران بستری شود. نکته جالب اینکه ایشان در تمام این مدت، زخمی شدنش را از خانواده پنهان نگه داشته بود و تا هنگام ترخیص از بیمارستان به خانواده اش هیچگونه اطلاعی نداد و هنگامی که دوران بهبودیش را در منزل می گذرانید با دست خود بعضی از ترکش های ریزی که در بدن نازنینش جا خوش کرده بودند را در می آورد.
عضویت در سپاه
باپایان یافتن جنگ چند سالی را در مشاغل گوناگون گذرانید. سپس وارد نیروی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گردیده و در تیپ ۵۷حضرت ابوالفضل العباس خرم آباد مشغول به خدمت شد.
دربهمن ماه سال ۱۳۸۰پس از سقوط هواپیمای توپولف-۱۵۴ خرم آباد در اثر برخورد با کوههای سفید کوه، علی همراه با سایر نیروهای تفحص به منطقه اعزام شد و بدون هیچ چشم داشتی در پایین آوردن بقایای اجساد قربانیان حادثه و قطعات مهم هواپیمای سقوط کرده که در میان بلندی ها و صخره های صعب العبور و بسیار سخت کوهستان سفید کوه پراکنده شده بودن زحمات بی شائبه ای کشید. ایشان کسی بودند که جعبه سیاه هواپیما را در بلندای قله پیدا کرد و از کوه پایین آورده بود.
در سال ۱۳۸۱ و پس از سقوط هواپیمای ایلیوشین-۷۶ سپاه پاسداران در ارتفاعات کرمان ایشان باز هم به انجا اعزام شد و در آوردن جنازه شهدا کمک شایانی نمودند.
چشمان عقاب؛ جانشین فرماندهی اطلاعات صابرین
با تاسیس نیروهای صابرین سپاه قدس جزو اولین نیروهایی بود که توانست به این نیرو بپیوندد. سردار علی پرورش دارای دان ۵ هنر های رزمی و همچنین قهرمانی تیر اندازی ارتش های ایران و قهرمانی آمادگی جسمانی ارتش ها را در کارنامه شغلی خود داشت.
ایشان در این یگان سمت جانشینی فرماندهی اطلاعات را عهده دار بود. توانایی های خارق العاده و هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی وی در عملیات های شناسایی در مناطق کوهستانی باعث شد تا همرزمانش به وی لقب چشمان عقاب را بدهند.
ویژگیهای اخلاقی شهید
از خصوصیات بارز اخلاقی این شهید گرانقدر می توان به راستی و درستی ایشان در عمل و گفتار، صله رحم با اقوام و آشنایان، نماز اول وقت، دائم الوضو بودن و نمازشب همیشگی ایشان اشاره نمود.
علی در طول مدت خدمت در این یگان در عملیات های امنیتی زیادی در گوشه و کنار این مملکت شرکت داشته و در بسیاری از مرز های غرب و شرق کشور با نیروهای خرابکار و تروریستی وابسته به غرب به مبارزه پرداخت. چندین سال در مناطق شرق کشور با گروهک تروریستی ریگی دوشا دوش دیگر نیروهای سپاه جنگید.
ایشان همرزم شهیدان عزیز سردارسرتیپ شوشتری، سردارشهید پاسدار شفیع پور، شهید پاسدار زلفی و دیگر شهیدان عزیزی بودند که در سال ۱۳۸۸ در منطقه سرباز سیستان و بلوچستان بر اثرانفجار تروریستی به شهادت رسیدند. علی بعد از کوچ همرزمان شهیدش به تنهایی به امید وصل پروردگارش همچنان در مناطق مرزی کشور بادیگر نیروهای تروریستی به مبارزه ادامه داد.
علی هیچگاه از آرزوی شهادت و دستیابی به ان ناامید نگردید و سر انجام درساعت ۵و ۴۵ دقیقه بامداد۱۳۹۰/۵/۳ بعد از اقامه نماز صبح و در کوههای قندیل پیرانشهر بعد از رشادتی بی نظیر در اثر اصابت تیرمستقیم به پیشانی به آرزوی دیرینه و همیشگی اش یعنی شهادت نائل گردیدند.
شهید علی پرورش به روایت همسر
علی در سال های ۶۴ و۶۵ در عملیات های کربلای ۵ونصر۴ شرکت کرده است. در عملیات کربلای۵ به شدت مجروح شده و بدنش پر از ترکش می شود و یک ترکش در کنار نخاعش میخورد. پزشکان به علی گفتند: اگر می خواهی خوب شوی باید جراحی کنی، مجروحیتش به حدی بود که وقتی رانندگی میکرد نمی توانست سرش را بر گرداند و از گردنبند طبی استفاده می کرد و هر وقت که دکتر می گفت: جراحی کن، می گفت: این ترکش یادگار جنگ است، نمیخواهم در بیاورم.
من و علی با یکدیگر همسایه بودیم، از همان کودکی مان، با هم بزرگ شدیم و همچنین پدرهایمان با هم فامیل بودند و از یک طایفه بودیم. من کلاس سوم دبیرستان بودم. اسفند ماه سال ۷۱ که خانواده علی به خواستگاری من آمدند. پدر و مادرعلی به منزل ما آمدند و پدرش به پدرم و پدرم به مادرم و مادرم به من بحث خوستگاری را مطرح کردند. با یک خرید ساده، و حلقه نامزدی من و علی با یک دیگر سر یک سفره عقد ساده نشستیم. در دوران عقدمان بیشتر اوقات ماموریت بودند.
تعطیلات عید سال۷۳ مراسم عروسیمان را برگذار کردیم فامیل هایمان را دعوت کردیم به سفر قم رفتیم و وقتی برگشتیم مهمانی گرفتیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
مهر ماه سال ۷۴ خداوند فاطمه و سال ۷۷ محمد و سال ۸۸ علیرضا را به ما هدیه داد. علی سال ۸۴ به خاطر شغلش بیشتر اوقات تهران بود و یک مدت خرم آباد بود، از این رفت و آمدها و دوری ها خسته شده بودیم. ماهم به تهران مهاجرت کردیم.
علی سال ۸۶ یک رزمایش رفت، پرش با موتور حالت تمرینی داشت. موتور برگشته بود بر رویش و کامل زیر موتور افتاده بود و جراحت برداشته بود. یک مرتبه هم در درگیری با پژاک تیر اندازی شده بود و به پاشنه پوتینش تیر خورده بود؛ خمپاره هم نزدیکش به زمین خورده بود و شنوایی یکی از گوشهایش را از دست داده بود. مدام می گفت: من مانده ام که تیر به من خورد ولی من شهید نشدم. علی چون جبهه رفته بود از دوستان شهیدش همیشه برای من می گفت.
در زمان جنگ علی دو تا دوست داشت که برادر بودند یکی مجرد و یکی هم یک بچه یک ساله داشته در عرض ۱۰ روز هر دو به شهادت رسیدند. تا سال ۸۸ پیش نیامده بود که بر سر مزار این دو برادر شهید برود. یک روز دم غروب بود علیرضا تازه به دنیا آمده بود. پرسان پرسان رفتیم سر مزار این دو شهید فاتحه خواندیم و موقع برگشت علی رفت از مردم روستا پرسید که خانواده این دو برادر کجا هستند. گفتند : خیلی وقت پیش ساکن تهران شده اند. علی می گفت: کاش خانواده شهید این جا بودند و من پسر شهید را می دیدم و اگر کاری دارد برایش انجام می دادم.
همیشه به من میگفت: خدا را شکر محمد بزرگ شده و خیال من راحت شده است، منظورش این بود که محمد کمک حال من خواهد بود. علی وقتی خانه بود در تمامی کارها به من کمک می کرد. از آن مدل مرد هایی نبود که بنشیند و دستور بدهد، وقت هایی که مهمان داشتیم به من خیلی کمک میکرد.
چشم عقاب آنقدر گریست تا همه خبر شهادت سردار شوشتری را فهمیدند
علی از نیرو های سردار شوشتری بود که در ۲۶ مهر ماه سال ۸۸ به شهادت رسید، من علیرضا را باردار بودم، من حساب کردم آن زمان که علیرضا به دنیا می آید علی در ماموریت است، من به او گفتم به جای این که ۱۵ روز به مرخصی بیایی ۱۵ روز را بمان و بعد یک ماه به مرخصی بیا. پنج شنبه آمد و ما صبح شنبه به بیمارستان بقیه الله رفتیم. دم در داروخانه به علی زنگ زدند و خبر شهادت سردار شوشتری را دوستانش به او دادند. نشست دم در و آنقدر گریه کرد که کل بیمارستان مطلع شدند که فرمانده و همرزمان علی به شهادت رسیده اند و اوجا مانده است و خواست خداوند بود که علیرضا یک سال و هشت ماه در کنار پدرش باشد.
روز آخر بچه ها را بوسید، علیرضا را خیلی دوست داشت. خداحافظی کرد، رفت و برگشت و به من گفت: خانم مواظب علیرضا باش.
شب آخر قبل از شهادتش، تماس گرفت، گفتم : جایتان خوب است، حالتان خوب است؟ گفت: حالم خوب است و در آسایشگاه هستیم و داریم تلویزیون می بینیم، من هم باور کردم. چون سریال و شبکه ای که پخش می شد را درست گفت.
علی ۳ مرداد برای نماز صبح بیدار می شود که نماز بخواند. حس ششم بسیار قوی داشت، حس میکند که اطرافشان دشمن آمده است به دوستش میگوید: حس میکنم دشمن به ما نزدیک می شود، دوستش می گوید: بخواب این موقع صبح خبری نیست. تفنگش را برداشته و رفته بیرون. ده دقیقه بعد صدای تیر اندازی می اید و چندین نفر از افراد دشمن را به هلاکت رسانده و چند دقیقه بعد خبر دادند که علی پرورش هم به شهادت رسید.