گروه جهاد و مقاومت مشرق: خاطره خوب عملیات کربلای8 برای همه رزمندگانی که طعم پیروزی را پس از ماه ها کار و تلاش و آموزش چشیده بودند بهترین یادگاری این عملیات محسوب می شود، این را می توان از لابه لای خاطره گویی ها و روایت های رزمندگان حاضر در این عملیات حس کرد که با افتخار از پیروزی نبوغ مهندسی و تاکتیکی در عبور از اروند سخن می گویند. این وعده خداوند است که هرجا با قدرت ایمان و توکل به میدان عمل وارد شویم پیروز جنگ خواهیم شد.
«رحیم مرادیان» از رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا و از نیروهای غواص حاضر در عملیات والفجر8 بوده است که هم اکنون در دستگاه قضایی کشور مشغول به کار است. خبرنگار ما به منظور ثبت خاطرات این رزمنده دقایقی را با وی به گفت و گو نشسته است که ماحصل آن را در ادامه می خوانیم.
زمانی که جنگ آغاز شد مشغول چه کاری بودید؟
مرادیان: آن زمان در هنرستان مشغول به تحصیل بودم. شاید حدود 17 یا 18 سال سن داشتم.
چه زمانی به جبهه رفتید؟
مرادیان: سال 61 به عنوان رزمنده بسیجی عازم جبهه شدم و ابتدا به کردستان رفتم و در بوکان به عنوان یکی از نیروهای گروه کمین مشغول شدم.
شرایط منطقه به چه صورت بود و دقیقا چه کاری انجام می دادید؟
مرادیان: در آن روزها منطقه کردستان توسط گروهک ها و دشمنان ناامن شده بود. برای تامین امنیت بخش عظیمی از نیروهای بسیجی در منطقه کردستان درگیر بودند که باعث می شد صدام فرصت داشته باشد با خیال راحت تری تجاوزگری به کشورمان را ادامه دهد.
چطور شد که وارد لشکر سیدالشهدا که آن زمان تیپ سیدالشهدا نام داشت شدید؟
مرادیان: از دوران تحصیل علاقه مند بودیم که وارد سپاه پاسداران یا جهاد سازندگی که متاسفانه امروز وجود خارجی ندارد بشوم. بعد ورودم به سپاه پاسداران دوره های آموزشی را در پادگان امام حسین(ع) گذراندم و از همانجا به تیپ سیدالشهدا منتقل و به عنوان کادر رسمی سپاه وارد فعالیت شدم.
آن زمان تیپ سیدالشهدا خیلی شناخته شده نبود و معمولا رزمنده ها دوست داشتند در لشکر 27 بمانند، در رابطه با شماهم اینطور بود؟
مرادیان: نه، من خودم را پاسدار می دانستم و هرجا که نیاز بود می رفتیم. مهم جبهه بود که کجا به ما نیاز دارد و آنجا حضور داشته باشیم. گاهی اوقات که جبهه ها نیازی به حضور نیروها نداشت رزمنده ها برای رفتن به جبهه سر و دست می شکاندند.
در کدام یگان مشغول به فعالیت شدید؟
مرادیان: ابتدا در یکی از واحدها مشغول به کار شدم و سپس به گردان رزمی و گردان قمر بنی هاشم رفتم. در آن مقطع عملیات والفجر4 در منطقه مریوان آغاز شده بود که وارد لشکر سیدالشهدا شدم.
چه موضوعی در جبهه برای شما به عنوان یک رزمنده جوان جذاب به چشم می آمد؟
مرادیان: حضور در جبهه و جمع برادران واقعا خاطرات خوبی را رقم زد و لذت بخش بود. آنقدر این انس و الفت بین بچه ها زیاد بود که اگر قرار بود کسی یک روز مرخصی بیایید مرخصی اش را نیمه می گذاشت که زودتر به جبهه برگردد. با وجودی که همه به خانواده علقه داشتند ولی عشق و علاقه به جبهه باعث می شد که در منطقه بمانند. رزمندگانی که از پیش همدیگر را ندیده بودند در یک سنگر باهم زندگی می کردند و باعث می شد مثل دو برادر بهم وابسته شوند.
خانواده شما چطور با این دلبستگی به فرزندشان که به جبهه رفته بود کنار می آمدند و خود شما چه می کردید؟
مرادیان: تعجب می کردند از اینکه بعد چند روز مرخصی به جبهه برویم. شاید ته دلشان می خواست بیشتر در خانه بمانیم، اکثریت در جبهه ها همانطور بودند.
از جو گردانتان بگویید.
مرادیان: فرمانده گردان ما شهید ساربان نژاد بود که در عملیات خیبر به شهادت رسید. فرمانده گروهان نیز شهید رسول کشاورز بود که در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
خاطره ای از فرماندهان شهیدتان دارید؟
مرادیان: شهید ساربان نژاد را اولین بار در مراسم صبحگاه پادگان ابوذر دیدیم. بسیار چهره دوست داشتنی و جذابی داشت. علاقه خاصی در لحظه اول به ایشان پیدا کردم. در عملیات خیبر ما در پد مرکزی بودیم و با پد یک فاصله داشتیم که مورد اصابت گلوله مستقیم تانک قرار گرفت و بی سر همچون امام حسین(ع) به شهادت رسید.
فرماندهان در کنار رزمندگان
اینکه فرماندهان دفاع مقدس در کنار رزمندگان در خط مقدم جبهه حضور دارند از رمز و رموز دفاع مقدس است که اصول جنگ را تغییر داد. برخلاف جنگ های دیگر که فرماندهان در جایی که ضرورت داشت حضور می یابند در دفاع مقدس فرقی بین نیروها نبود و بیسیم چی و رزمنده و فرمانده در کنار هم بودند. گاها حتی فرماندهان کار رزمنده ها و پاسداران را هم انجام می دادند.
به عملیات والفجر8 بپردازیم. چطور به شما اطلاع دادند که عملیات است و چگونه وارد عملیات شدید؟
مرادیان: تابستان سال 64 در منطقه جنوب در پادگان دوکوه بودیم و سردار فضلی فرماندهی تیپ را برعهده داشت که برنامه ریزی ها برای عملیات در حال انجام بود. ماهم جزو نیروهای کادر بودیم، قرار شد تعدادی از کادر سپاهی و بسیجی برای ارتقا توان رزمی دوره های چتر بازی را بگذرانند و این دوره ها در پادگان امام حسین(ع) برگزار شد و در حدود یک ماه در این دوره ها بودیم.
پس از گذراندن دوره آموزشی به منطقه برگشتیم و از آنجا کم کم بحث عملیات پیش آمد. «خادم» معاون گردان به همراه برخی از نیروهای دیگر این خبر را به ما دادند و قرار شد گردان غواصی شکل بگیرد.
در عملیات خیبر تا حدودی آموزش های آبی و خاکی را دیده بودیم. قبول کردم که به عنوان نیرو غواص باشیم. 8 نفر از کادر گردان قمر بنی هاشم که من هم جزوشان بودم آماده دیدن دوره ها و آموزش های غواصی شدیم.
بعد از این به شمال دزفول به منطقه ای به نام شهید آباد رفتیم و در کنار سد تنظیمی دز مستقر شدیم و هسته اصلی گروهان غواصی را تشکیل دادیم.
چطور موضوع حفاظت اطلاعات که از ویژگی های اصلی والفجر8 بود را حفظ کردید؟
مرادیان: معمولا همه کارها چراغ خاموش انجام می شد و ارتباطی هم با یگان ها و گروه های دیگر نداشتیم. ما از گردان اصلیامان جدا شده بودیم و آموزش غواصی می دیدیم.
تیپ سیدالشهدا بیشترین مسئولیتش این بود که پشتیبانی گردان های دیگر را تامین کند ولی گروهان ما با فرمانده لشکر در ارتباط بود و مسائل حفاظت اطلاعات بدون هیچ واسطه ای باید حفظ می شد. در تمام طول جنگ همواره با آزمون و خطا پیش رفتیم چرا که شرایط به گونه ای بود که دشمن فرصت نمی داد تا آموزش های لازم را ببینیم.
همزمان هم آموزش می دیدیم و هم می جنگیدیم به این صورت که در خود مناطق عملیاتی و مناطق جنگی آموزش انجام می شد.
از دوران آموزشی خاطره ای دارید؟
مرادیان: اولین باری که ساک غواصی به دست ما رسید اولین باری بود که لباس غواصی می دیدیم. درب ساک به این صورت بود که دو دستگیره داشت که باید هر کدام را به یک طرف می کشیدیم تا باز شود و ما حتی بلد نبودیم آن را باز کنیم و نمی دانستیم چطور باید لباس ها را بپوشیم. شهید سید مصطفی خاتم یار که در جزیره ام الرصاص به شهادت رسید چون پیش از آموزش نیز شنا می کرد توانست با لباس غواصی به اصطلاح غواصان «قوسی» بزند. لباس غواصی باعث می شود که بدن سبک شده و ناخوداگاه روی آب قرار بگیریم مهارت و تجهیزاتی از قبیل کمربندهای سربی می خواهد تا بتوان در داخل آب مانور انجام داد.
یک دست لباس کامل غواصی نداشتیم
آموزش ها چه مدت طول کشید؟
مرادیان: آموزش های آبی و خاکی حدود دو هفته طول کشید. چون زمان زیادی نداشتیم و می بایست در یک مقطع زمانی کوتاه خود را به عملیات آماده می کردیم. تعدادی نیروی بسیجی نیز به ما اضافه شدند و آنان را نیز ساماندهی کردیم.
قطعا برای انتخاب نیروهایی که قرار بود غواصی کنند شرایطی لازم بود
مرادیان: بله. مثلا یکی از موارد این بود که شخص سیگاری نباشد و به کار غواصی هم علاقه داشته باشد. در شرایطی که هوا سرد و آب هم سرد بود که غواصان می بایست با این شرایط کنار می آمدند.
قاعدتا پس مشکلاتی هم داشتید.
مرادیان: بله. برای گرفتن لباس غواصی چه ترفندهایی زدیم تا بلاخره سه دست لباس به ما دادند که کامل هم نبود و همه 15 نفر باید با سه دست لباس غواصی می کردیم. نبود لباس غواصی هم به دلیل تحریم هایی بود که دشمن می کرد. شب عملیات برای گذشتن از اروند کمبود لباس غواصی داشتیم. حتی به خاطر کمبود لباس چند نفر را نبردیم و تعدادی حتی فین غواصی نداشتند که به آب زدند.
بعد از آموزش اولیه چه کار کردید؟
مرادیان: مرحله دوم آموزش و در واقع مانور آن در جزیره ام نوشه در نزدیکی کارون بود که به آنجا رفتیم و نیروهای تخریب نیز به ما اضافه شدند. در چند مرحله این مانورها انجام شد. حدود 20 روز در این منطقه و در قرنطینه بودیم. هیچ ارتباطی با خانواده ها نداشتیم و چنان آموزش ها سخت بود که در شبانه روز کمتر از سه ساعت استراحت می کردیم تا آنجا که نیروها تا ساعت ها در آب کار می کردند و بدن ها از سرما کرخت و یخ زده می شد.
واقعا نیروها در شرایطی سختی کار می کردند. به پشتیبانی گفته بودیم بچه ها به دلیل اینکه در آب کار می کنند بدن هایشان ضعف می رود و به غذای بیشتری احتیاج دارند اما مسئول تدارکات گفته بود امکان ریختن بیشتر غذا نیست و ما هرچه گفتیم نتوانستیم آن ها را توجیه کنیم. در این شرایط نیروها با جان و دل آموزش ها را ادامه می دادند و برای عملیات اصلی آماده می شدند.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
بپردازیم به عملیات اصلی...
تک اصلی در فاو بود و ما تک ایزایی در خرمشهر و جزیره ام الرصاص داشتیم. با تکی که ما در خرمشهر انجام دادیم تمامی نیروهای دشمن در این منطقه مستقر شدند و نیروها و یگان های دیگر در فاو توانستند خط را بشکنند. این عملیات به عنوان عملیات ایذایی انجام و باعث شد تا عراق همه نیروهای خود را در این محل مستقر کند.
پس از عملیات، اجرای مانور را یکی از برادران به نام آقای خادم چند مرتبه مطرح کرد. نیروهای اطلاعات عملیات، ماکتی را در یکی از ساختمان های خرمشهر ساخته بودند که کل نیروهای گروهان غواصی را مرحله مرحله به آنجا بردیم و روی ماکت توضیحات را دادیم. در بحث شناسایی نیروهای کادر گروهان یک مرحله وقتی نیروها را کنار خط مقدم مستقر کردیم به وسیله دوربین جزیره ام الرصاص را مورد شناسایی قرار دادند.
یک شب من و شهید گرجی شهید خسرو نژاد برای شناسایی به آب زدیم. فین زدیم و بعد از مدتی به آن طرف آب رفتیم. در حین فین زدن حالت جالبی بود، همه جا تاریکی محض بود و گهگاه تیرهای منوری که دشمن می زد روی آب دیده می شد که انعکاس زیبایی داشت. به موانع دشمن رسیدیم که با سیم های خاردار و هشت پر و بشکه های فوگاز پر شده بود. سنگرها را مورد شناسایی قرار دادیم، فاصله زیادی با عراقی ها نداشتیم. شاید حدود 10 متر، شناسایی انجام شد و برگشتیم.
چند شب بعد قرار بود عملیات کنیم. روز 19 بهمن عملیات شروع شد. نیروها را مستقر کردیم. شب ساعت 7 قرار بود به آب بزنیم. گروهان غواصی ما حدود 100 نفر بودند که در چهار قسمت مستقر شدند. قرار بود پس از پاکسازی سنگرها به نیروهای دیگر اطلاع بدهیم که با قایق بیاییند و عملیات را انجام دهند. همه چیز آماده بود که از قرارگاه تاکتیکی فرمانده و چند نیرو را خواستند، آقای خادم و شهید کشاورز و من و چند نفر دیگر به قرارگاه رفتیم. آخرین هماهنگی ها با حاج علی فضلی انجام شد و رمز عملیات را گرفتیم.
باید عملیات ساعت 7 آغاز می شد ولی هنوز به مقر نرسیده بودیم. با دوتا ماشین از قرارگاه خارج شدیم تا پس از رسیدن به محل به سرعت عملیات را انجام دهیم. وقتی رسیدیم از حاج آقا خادم خبری نبود. گویا در بین راه آن یکی ماشین تصادف کرده و شهید کشاورز از شدت ضربه بیهوش شده بود که سریعا ماشین دیگری گرفته و خودشان را به عملیات رساندند. وقتی به محل عملیات رسیدیم دیدم کسی نیست، از یکی از نیروها پرسیدم بقیه کجا هستند؟! گفت فرمانده گرجی منتظر شد وقتی نیامدید نیروها را تا نقطه رهایی برد. قرار بود طی سه موج 10 نفره نیروها به آب بزنند.
زمانی که به نقطه رهایی رسیدم موج سوم در حال حرکت به آب بود. سریع آماده شدم. اینجا یک صحنه خاصی برای من پیش آمد. شیطان به نوعی بر من غلبه کرد و مدام القا می کرد که به اطرافت نگاه کن ببین چه کار می خواهی بکنی. به اطراف نگاه می کردم همه جا تاریک بود و مقابلم اروند را می دیدم. در این شب سیاه می خواستیم به دل دشمنی بزنم که کاملا آماده و مجهز بود. می خواستم به یک بهانه ای وارد عملیات نشوم. برادر سوهانی هم مدام می گفت نیروها را حرکت بده و بیا، ولی از حالت درونی من خبر نداشت. در همین حین از سنگر رو به روی جزیره ام الرصاص به خط خودمان شلیک می شد. سنگری بالای سر ما آتش گرفته بود و دشمن با آر پی جی شلیک می کرد و به این سنگر می خورد و آتش شعله ور تر می شد.
به هر صورت وارد آب شدیم. با اسلحه، خشاب، سرنیزه و بی سیم و تجهیزات کامل، داخل آب که شدیم جریان آب زیاد شده و باعث می شد بچه ها به داخل آب بروند. ما غواص سطح بودیم و در طول دوره ها آموزش غواصی حرفه ای ندیدیم. چون باید به سمت دشمن می رفتیم می بایست معبر را جلوی روی خود می دیدیم و امکان استفاده از کپسول اکسیژن نبود. به همین دلیل سر غواصان از آب بیرون بود. مجبور شدیم برگردیم به ساحل و کمی از وسایل را بگذاریم و دوباره به آب برگردیم. بلاخره به ساحل رسیدیم. وارد کانال هایی که زده بودیم شدیم. درگیری تن به تن با نیروهای بعثی شروع شد. شهید صادقی که در محور بالا دست ما بود وارد کانال عراقی ها که شد صدایی بلند شد و یکی از عراقی ها بیرون آمد، نیروی عراق اسلحه گرفت و شلیک کرد که به دست شهید صادقی برخورد کرد و همان لحظه شهید با سرنیزه به شکم این نیروی عراقی زد و او را از بین برد.
کارد را توی شکم عراقی جا گذاشتم
این موضوع بعدها برای ما ماجرای طنز شده بود. شهید صادقی چند ماه بعد در شرهانی شهید شد. بچه ها به صادقی می گفتند چاقویت را چه کار کردی؟! و او هم به شوخی می گفت در شکم عراقی جا گذاشتم. تازه واردها فکر می کردند شوخی می کند.
درگیری در کانال شدیدتر شد و سنگر به سنگر جلو می رفتیم. عراقی ها چون غافلگیر شده بودند احساس ضعف و ترس بر آن ها غلبه کرده بود و ما از این وضعیت نهایت استفاده را کردیم.
برادر لاسمی دانشجوی تربیت معلم بود. پیش از عملیات وقتی به جثه نحیفش نگاه می کردم به شک می افتادم که او را برای عملیات ببرم یا نه. در ابتدای درگیری ها این شخص پشت سر من بود، عراقی ها که به سمت ما هجوم آوردند انقدر نزدیک بودند که من آتش دهنه را می دیدم ولی گلوله ها به سمتم نمی خورد تا آمدم اسلحه را سمتش بگیرم زمان از دست رفته بود. این آقای لاسمی یک باره آمد جلو و سرباز بعثی عراقی را نقش بر زمین کرد. آنجا خوشحال شدم که او را با خودم آوردم.
درگیری ادامه پیدا کرد. بعد پاکسازی به طرف دیگر کانال رفتم. کف کانال چند نیروی عراقی و تعدادی از غواصان خودمان افتاده بودند. یکی از زخمی ها شهید خسروی نژاد بود. فکر کردم شهید شده ولی زنده بود. زمانی برای بردن مجروح ها به سمت عقب نداشتیم برای همین خودش همت کرد که برگردد.
بعد حدود یک ساعت درگیری الحاق بین نیروها حاصل شد و تعدادی از نیروها در همان درگیری اولیه به شهادت رسیدند. شهید خاتمیان که مسئول دسته بود، شهید یدالله غیاثی، شهید رمضانعلی گنجی عاشوری که آب پیکرش را برد. شهید مراد ملکی و چند شهید دیگر از جمله شهدای ما بودند.