گروه فرهنگ و هنر مشرق - هادی حکیمیان نویسندهای است که توانست در روزهای پایانی سال 95 با رمان «برج قحطی» عنوان شایسته تقدیر جایزه کتاب سال شهید حبیب غنیپور را از آن خود کند. او که در جایزه ادبی جلال آلاحمد نیز با همین کتاب کاندیدا شده بود، تمام اتفاقات رمانش را در شهرستان یزد روایت میکند. خواننده از همان ابتدا تکلیف خود را با مکان داستان میداند و پس از آن در جستجوی سایر گرههای موجود در این داستان میرود. اطلاعاتی که نویسنده از یزد به خواننده میدهد اطلاعاتی دقیق است و خواننده اگر اندک اطلاعی از پیشینه یزد داشته باشد تصاویر شهر را مجسم خواهد کرد. همچنین برای خوانندهای که یزد را نمیشناسد نیز این رمان اطلاعات جالب توجهی دارد.
به بهانه تقدیر شدن از این رمان با این نویسنده گفتوگویی انجام شده که در ادامه مشروح آن را میخوانید.
*اصل و بنای داستان خود قصه است
* جناب حکیمیان شما محقق و داستاننویس هستید؛ به نظر میرسد که این دو فضا با هم تفاوت دارند. کار پژوهشی باید صبورانه باشد و عقل و منطق در آن دخیل است اما در ادبیات با خیال رو به رو هستیم و در آن باید از قدرت تخیل بهره برد و وارد فضایی شود و با اقتضائاتی حرکت کند که متفاوت با کار اول است. چطور توانستید که این دو شخصیت را با هم جمع کنید؟
من از کودکی تاریخ را دوست داشتم. تاریخی که روایتگر قصه است. کتابهای تاریخی را هم در کودکی خواندهام مثل تاریخ مشروطه به خاطر اینکه قصه داشته است. چیزی که به نظرم آمد مقالههایی که مینویسیم تعداد کمی خواننده دارد و این به ذهن من رسید که اگر تاریخ در قالب داستان نوشته شود در محدوده وسیعتری دیده میشود و نیز خواننده بیشتری خواهد داشت.
اولین داستان کوتاه من «گل انارها را باد برد» بود که چندتا از داستانهایش تاریخی است. از جمله داستانی درباره هجوم افغانها. داستانی را روایت میکند که درباره مقطعی از تاریخ است و برخی از شخصیتها هم واقعی هستند. واقعیت این است که تاریخ دستمایههایی دارد که میشود به صورت داستان نوشت. به نظر من هر داستانی مدرن و پست مدرن بالاخره باید یک قصهای داشته باشد. نظر شخصی من این است که اصل و بنای داستان خود قصه است و بقیه حواشی است.
* شما به نظریهای اشاره میکنید که تاریخ و قصه (هیستوری و استوری) را هم ریشه میداند.
قصه به نظر من مهم است. در روایات و دین هم ما قصه داریم. ملت ما ملت قصه پردازی است. بعضی از اقلیمها قصه گو هستند. (نواحی کویری مرکز ایران) پدربزرگ مادری من سواد آنچنانی نداشت اما قصهگوی قهاری بود. من از ایشان قصههای زیادی شنیدم.
* آنچه که در وهلهی اول در کتاب «برج قحطی» به چشم میخورد زبان خاص این کتاب است. زبان غنی و پختهای دارد. اقلیم و فضایی که شما در آن زیست کردهاید چقدر در دستیابی به این زبان به شما کمک کرده است؟
قطعا خیلی تاثیر گذار بوده است. روی این داستان خیلی کار کردم. ما اقلیتی به نام زرتشت داریم آنها یک لهجهای مثل لهجه یزدی دارند و خیلی از واژگانی که ما فکر میکردیم برای لهجه یزدی است در واقع واژگان پهلوی است. (مثل ظهر و عصر که نیم روز و پسین گفته میشود)
*زبان و لغات جزء میراث فرهنگی ما هستند
* شما به گونهای دنبال احیای این زبان بودهاید؟
بله. زبان و لغاتی را که داریم از دست میدهیم در واقع جزء میراث فرهنگی ماست. خیلی از این لغات را میتوان استفاده کرد. یک نکتهای را هم بگویم که در مورد شهر ما هیچ کس به اندازه ایرج افشار کار نکرده است. ایشان اصالتا یزدی بوده است. کتابی به نام «یزدنامه» دارد که تمام ضرب المثلهای شهر یزد را در آن گردآوری کردهاند. من هم تعدادی از ضرب المثلها را جمع کردم آنهایی که در کتاب ایشان نبوده است. با خود گفتم اگر بخواهم آنها را به صورت کتاب در بیاورم این کتاب هم در قفسه کتابخانه زنده نمیماند. به ذهنم رسید که اگر به صورت داستان از آنها استفاده کنم خیلی خوب است.
* این داشتههای زبانی شما حاصل زیست در یزد است و حاصل مراودات شما بوده یا اینکه پژوهش هم کردهاید؟
بیش از نود درصد آن شنیداری بوده است. نسل من اینها را شنیده است. البته کتابهای خاطرات هم خیلی خواندهام. یک مدتی هم در بخش تاریخ شفاهی مرکز اسناد کار میکردم که قطعا تاثیر گذار بوده است. با افراد مسن گفتوگو میکردم. در این مرکز با افرادی صحبت میکردم که در صنف خودشان اطلاعاتی داشتند.(معلم ، قاضی ، مغنی و...)
* احتمالا جدای از استفاده کلمات و واژگان و اصطلاحات ایدههای خوبی هم در داستان گویی میتوانستید، بگیرید.
بله قطعا. مثلا شخصیت کوچک علی در داستانم را از یکی از همین راویها شنیدم. کوچک علی کسی بوده که بعد از جریان 1320 یاغی میشود. البته در داستان من کاملا ساختگی است.
* یک چیز دیگری که در رمان شما خودش را برجسته نشان میدهد گذشته از زبان و قدرت قصه گویی شما توانایی شما در قصه گویی است. توانایی در داستان پردازی و ذکر وقایع پی در پی اما یک جاهایی این استعداد به قدری قوی میشود که من به عنوان مخاطب احساس میکردم که از قصه جا میمانم. انبوه پر تراکم قصههایتان، رفتن از یک داستان به داستان دیگر من را گیج میکرد و در واقع از حافظه مخاطب جلو میزد و باعث میشود که بسیاری از رویدادها و اسامی فراموش شود. این توانایی را از کجا آوردید و اینکه این نقد بنده را قبول دارید؟ چه پیشنهادی به مخاطبی که نمیتواند پا به پای قصه گویی شما بیاید، دارید؟
انتقاد شما را قبول دارم. برخی قبل از چاپ کتابم این را گفتند. الان قصهها و شخصیتها خلاصه شدهاند.
* فکر نمیکنید که یکی از لوازم قصه گویی ساختار خود قصه و ارتباط داشتن وقایع مختلف با هم و پیوند این اجزا به هم است؟ آیا همین از قصه، ضد قصه نمیسازد؟
نه برای خودم جذابیت داشت. ولی یک ایراد اساسی که از خودم میتوانم بگیرم این است که داستان اصلی داستان عشق راوی به دختر فرمانده اسبق بوده و این میتوانست در حکم شیرازه اصلی داستان باشد و بقیه خرده روایات را حول محور این داشته باشم. شاید این ایراد برطرف میشد و یا کمتر دیده میشد. اما من نتوانستم این انسجام را حفظ کنم و در نتیجه برخی از شخصیتها رها شدند و برخی بیربط به نظر میرسند. دلیلش این است که اولین تجربه داستان بلند من بود و زمانی هم که آن را شروع کردم چهار، پنج سال بود که نه داستان خوانده بودم و نه نوشته بودم.
* ساختار داستان شما به نظر میرسد که بین تجارب داستانی دیگری بعضا رفت و آمد دارد. مثلا من یک جاهایی میتوانم رگههایی از جریان سیال ذهن را در این اثر ببینم. به ویژه در آن جایی که راوی دچار مشکل روانی میشود و در بیمارستان بستری میشود. یا اینکه با گربه بید انجلس نماد گرایی کردید. اینها در جاهایی ما را با اثری سمبلیک مواجه میکند و در جاهایی هم روایات مستند گونه هستند. وام گیری اینها چگونه است؟ به اقتضای داستان وارد این فضا شدید یا از طریق مطالعه قبلی بوده است؟
گفتم که من در مرکز اسناد تاریخی کار میکردم. در قسمت دیوان عرایض روزی 200 الی 300 برگه عریضه میخواندم. این شیوه ی گزارش نویسی تا قبل از آمدن ساواک بود که به گونهای طولانی مینوشتند بعد از اینکه ساواک وارد ایران شد همه چیز به صورت خلاصه نوشته میشد و جای درد و دل نبود. من این جزئیات را در اسناد دیدم.
*«برج قحطی» به لایههای زیرین زندگی مردم میپردازد نه شخصیتهای مهم
* این طور سوالم را میپرسم که به مخاطبین خود چه پیشنهادهایی میدهید که چگونه از کتابی که مملو از داشتههای فرهنگی است و الهام گرفته از تاریخ شفاهی و ارزشمند ماست استفاده کنند که بتوانند هم پای قصههای متعدد همراه با زبان غنی داستان جلو بیایند و از این مسیر تو در تو عبور کنند و اینکه به گوهر ارزشمندی که در داستان وجود دارد دسترسی پیدا کنند؟
اول اینکه به زور نمیتوان این داستان را خواند. فردی این داستان را میخواند که یک مقدار به رخدادهای تاریخی به ویژه تاریخ معاصر علاقهمند باشد. این داستان صرف سرگرمی نیست. یک چیزی که من دوست داشتم بنویسم حکایات طبقات فرو دست جامعه که به ظاهر در بین خودشان قهرمانی ندارند اما هر کدام از اینها میتوانند یک قهرمان باشند و وقتی وارد زندگی اینها میشویم هر کدام یک قصه دارند. این داستان به لایههای زیرین زندگی مردم میپردازد نه شخصیتهای مهم و بزرگ.
* شما در بخش اول سوالاتم گفتید که این رمان جزء تجربیات اول در نوشتههای بلندتان بوده است و شنیدیم که کتابهای جدیدی از شما وارد بازار کتاب خواهد شد و این خوشحال کننده است. برای ما بگویید که این تجربه اول برای تجارب بعدی شما چه داشته و آیا توانستهاید که در کارهای بعدی خود از تجربه اولتان استفاده کنید؟ آیا آثار دیگرتان در همان فضا و زبان است و برخی از مشکلاتی که در رمان اولتان گفتیم در این کتاب حل شده یا نه؟
«برج ناز» از نظر زمانی در یکی دو سال اخیر میگذرد. داستانش هم داستان یک نویسنده با مشکلات زندگی خود است. این داستان چند شخصیت اصلی بیشتر ندارد (تعدد شخصیتی که در رمان اول داشتم این جا نیست) اما از لحاظ زبانی در ابتدا میترسیدم که مخاطب نتواند ارتباط برقرار کند اما اینطور نبود.
در کتاب «برج ناز» برخی از شخصیتها با لهجه یزدی صحبت میکنند. از لحاظ زبانی شاید در این داستان یک قدم جلوتر رفته باشم. این کتاب به وقایع تاریخی هم کمی اشاره دارد. حضور اقلیتها تصنعی نیست و واقعا وجود دارد.
* اما موضوع آن شهریتر است و فضای آپارتمانی دارد؛ درست است؟
بله متاسفانه مشکلات زندگی امروز. یکی از شخصیتها یک پیرزن است و دیگری دختری جوان که هر دو زرتشتی هستند و با هم تفاوت بسیاری دارند. نویسنده داستان که کار نویسندگی او از نظر مردم خیلی اهمیت ندارد و پدر کارخانه داری که دیدگاههای اینها هم با هم متفاوتند.
* شنیدهام که دو داستان نوجوان هم از شما چاپ شده است. آن هادی حکیمیانی که در «برج قحطی» دیدیم با آن زبان سخت و بعضا ترسناک و پیچیده چطور توانسته که وارد این فضا شود و این کتاب را بنویسد؟
من در رمان نوجوان یک تجربه دیگری داشتم. رمان «تنگه زاخ» که کانون پرورشی فکری چاپ کرده و آن کار اول من بود. دو کار دارم که «خواب پلنگ» یکی از آنهاست که خیلی دوستش دارم. چون خودشان آمدهاند و بعد به چاپ رسیده است. رمان «خواب پلنگ» داستان دو نوجوان است که در حاشیه یک روستای کویری زندگی میکنند و یک سریی مشکلاتی برایشان پیش میآید که به تهران میآیند و با میرزا رضای کرمانی آشنا میشوند و با حادثه اعدام انقلابی ناصرالدین شاه همراه میشود. موضوع آن تاریخی است.
* نظر شما راجع به جایزه شهید غنیپور چیست و از اینکه این جایزه را بردید چه حسی دارید و بقیه رقبا را چطور ارزیابی میکنید؟
متاسفانه کارهای آنها را نخواندم ولی جایزه غنیپور برای من خاطرهای است که مرحوم امیر حسین فردی که پایه گذار این جایزه بود مشوق اصلی من برای نوشتن بوده است. مجموعه «گل انارها» که چاپ شد و جایزه تقدیری سال 88 را گرفت از خاطرات خوب من است. اولین و آخرین جایزهای که تا الان گرفتم این است.
*نوجوانان، قهرمانان و وقایع تاریخی را نمیشناسند
* در هر حال تبریک میگویم و انشاءالله که آثار بیشتری از شما بخوانم. اولین کار شما ما را خیلی تشنه کرده است. انشاءالله کارهای بعدی شما بیرون بیاید و جامعه ی ادبی ما را با آثار جدید خوشحال کند.
نکته آخر اینکه کتاب «باغ خرمالو» به دو شخصیت دو نوجوان که چند روز آخر حضور رضا شاه در ایران است میپردازد و این هم رویکرد تاریخی دارد. دلیلش هم این است که میبینم بچههای نوجوان امروز بسیار زیاد در فضاهای مجازی هستند ولی قهرمانان ملی و حوادث و وقایع تاریخی را نمیشناسند. به غیر از این من فکر میکنم تاریخ دستمایههای زیادی برای نوشتن دارد اما نمیدانم چرا نوشته نمیشود.
محمدرضا وحیدزاده