به گزارش مشرق، سالهاست که رزمندگان بسیاری زیر پرچم فاطمیون و زینبیون راهی دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در سوریه میشوند. رزمندگان افغانستانی با نام فاطمیون و رزمندگان پاکستانی با نام زینبیون در کنار مدافعان حرم لبنانی، عراقی، سوری و ایرانی در این جبهه حاضر شده و در مقابل تجاوز تروریستهای تکفیری ایستادهاند. کمتر روزیست که اطلاعیهای از خبر شهادت و وداع با پیکر مطهر شهدای فاطمیون و زینبیون دیده و شنیده نشود. جوانانی که شجاعانه در سوریه مقاومت کرده و سالهاست که مرزهای مقاومت را در نوردیدهاند. برخی از آنان هم در این مسیر جانباز شده و با مجروحیتهای عدیدهای روبرو هستند. بخشی از این جانبازان در نقاهتگاه جانبازان فاطمیون و زینبیون ساعات بهبودی و درمان خود را سپری میکنند. روزهای سختی در فراق همرزمان شهید و دوری از اعضای خانواده.
جانباز قطع نخاعی: در سوریه احساس غربت وجود نداشت/با ویلچر اجازه ندادند دوباره به سوریه بروم
«محمد حیدری»، ۲۹ ساله است و چهار سال پیش در دفاع از حریم اهل بیت(ع) قطع نخاع شده است. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا از وضعیت زندگیاش چنین میگوید: «من در تهران به دنیا آمدم و از کودکی ساکن همین تهران بودهام. شغلم در تهران گچکاری بود و درآمد خوبی از این شغل داشتم. چند سال پیش بود که چند نفر از دوستانم را دیدم که راهی سوریه بودند. پرسیدم چطور میروید؟ من هم علاقمند به شرکت در این راهم. از آنها کمک گرفتم و راهی شدم. دو دوره ۶۵ روزه برای دفاع از حرم بی بی زینب(س) به سوریه رفتم. در گروه تخریب بودم. با وجود اینکه خانواده رضایت ندادند اما باز هم رفتم. خانواده میترسیدند شهید شوم. من هم میگفتم از خدایم است که شهید شوم اما لیاقت شهادت را نداشتم.»
داستان مجروحیتش را هم اینگونه روایت میکند: «چهار سال پیش در شهرک ملیحه شهر دمشق ترکش خمپاره به سینهام اصابت کرد و نخاعم را قطع کرد. الان دو سال است که در این نقاهتگاه هستم. یک سال شهریار بودم و یک سال از مجروحیت را هم در خانه برادرم در تهران گذراندم. پدر و مادر و خواهرم افغانستان و سه خواهر و دو برادرم ایران هستند. نامزد داشتم که بعد از مجروحیت از او خواستم که من را فراموش کند. خواست خودم بود که این نامزدی به هم بخورد.»
هنوز وقتی از سوریه صحبت میکند، شوق در وجودش موج میزند، میگوید: «وقتی در سوریه بودم انگار در کشور خودم حضور داشتم. حال و هوای خوبی داشت. گرم و صمیمی. جبهه بهترین جای دنیاست. موقعی که مجروح شدم با ویلچر دوباره رفتم و به دوستان گفتم مرا با خود ببرید. گفتم حداقل تلفنچی که میتوانم باشم، اما قبول نکردند. خیلی دوست داشتم که فقط در سوریه باشم. اصلا آنجا احساس غریبی نداشتم.»
تخت کناری محمدرضا، یک جانباز نخاعی دیگر دراز کشیده است که نامش «عباس حیدری» است. عباس فقط فامیلش با همرزمش مشترک است و نسبت فامیلی با او ندارد. او از گردن قطع نخاع شده. یکی از مسئولین نقاهتگاه میگوید: «آقای حیدری دو سال است که از گردن به پایین را به بهشت فرستاده است...»
نامش عباس و رسمش جانبازی است/جانباز قطع نخاع گردنی: شوق و علاقه برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) داشتم
نامش عباس و رسمش جانبازی است و همانند صاحب اسمش علمدار کربلا، ردای جانبازی را به تن کرده، شاید بتوان گفت مجروحیتش از تمام جانبازان این نقاهتگاه بیشتر است، چون یک ترکش بی رحم گردنش را نشانه رفته و او را از گردن به پایین فلج کرده است. عباس ۲۱ ساله است و درباره مجروحیتش میگوید:«من نیروی پیاده بودم که دو سال پیش در سوریه از ناحیه گردن مجروح شده و قطع نخاع شدم. این دو سال را در بیمارستان و اینجا طی کردم. قبل از این برقکار بودم.»
وقتی از علت سوریه رفتنش سوال میشود خیلی ساده و کوتاه با لبخند میگوید: « به سوریه رفتم زیرا شوق و علاقه داشتم که از حرم اهل بیت علیهم السلام دفاع کنیم. وقتی شنیدیم برای دفاع میروند ما هم دلمان خواست.» خانواده او افغانستان هستند. فقط برادرش اینجاست. در مورد وضعیت مجروحیتش تنها یک جمله میگوید: «خدا را شکر از این وضعیت هم راضی هستم.»
«حسین عزیزی» ۲۴ ساله است. او خودش را اینگونه معرفی میکند: «متولد ایران هستم و خانوادهام در اصفهان زندگی میکنند. ما ۵ برادر و یک خواهریم. من تا سوم راهنمایی درس خواندم اما بعد از آن مشغول کار شدم.»
تویویتا را زدند ۴ نفر شهید شدند و فقط من زنده ماندم
درباره سوریه رفتن و مجروحیتش میگوید: «یک چیزهایی از قبل در مورد فاطمیون شنیده بودم. من هم تصمیم گرفتم جذب فاطمیون شوم تا به بی بی خدمت کرده و سرباز حضرت زینب سلام الله علیها شوم. تقریبا خرداد ۹۳ بود که برای بار اول به سوریه رفتم. سه بار رفتم و آمدم. بار سوم مجروح شدم. من در بخش ادوات بودم. ۵ نفر در تویوتا سوار شده بودیم. من عقب تویوتا بودم. ماشین حرکت کرد و جلو رفت که انفجاری اتفاق افتاد. من که عقب بودم به بیرون پرتاب شدم و چهار نفر دیگری که در ماشین بودند و عموما در جلو نشسته بودند همگی به شهادت رسیدند. این شهدا سید محمد حسینی، طیب، سید هاشم و محمدرضا علوی بودند. من هم وقتی به بیرون پرتاب شدم بیهوش شدم. سه یا چهار روز بیهوش بودم. وقتی به هوش آمدم در هواپیما بودم و نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است. سه ماه پیش جراحی شدم و الان تحت درمان هستم.»
او هم برای راضی کردن خانوادهاش راه درازی رفته است و میگوید: «خانواده اول راضی نبودند که من به سوریه بروم اما کم کم راضیشان کردم. به آنها گفتم یک بار بیشتر نمیروم. سری آخر را خیلی راضی نبودند. مادرم وقتی خبر مجروحیت من را شنید گریه کرد و از حال رفت. اما احساس میکردم یک حسی من را به سمت سوریه میکشد و نمیتوانستم در رفتنم تجدید نظر کنم.»
در یک انفجار انتحاری مجروح شدم/نه ترسیدم و نه پشیمان شدم
«مهدی خدابخشی» دستی که گچ گرفته شده را بر گردن آویزان کرده و روی تخت نشسته است. او ۲۱ ساله است و درباره تصمیمش برای عزیمت به سوریه میگوید: «دو سالی بود که دوستانم میرفتند سوریه و میآمدند و از آنجا تعریف میکردند. همه جا حرف از دفاع از حرم بود. ما هم عشقمان کشید که برویم و رفتیم. دو ماه و چند روز در سوریه بودم. برخی از دوستانم مجروح و برخی شهید شدند.»
خدابخشی نحوه مجروحیتش را اینگونه روایت میکند: «در خرداد سال ۹۵ و در حلب طی یک انفجار انتحاری مجروح شدم. از عملیات آمده بودیم. شب بود و در محل اسکان نشسته بودیم که استراحت کنیم. هوا تاریک بود که یک انتحاری خودش را منفجر کرد. در این انفجار دستم شکست. شکستگی شدیدی که به اعصاب آسیب زده و بخشی از حس انگشتانم را از دست دادم. سرم به خاطر موج حاصل از این انفجار ضربه خورده و بر اثر این ضربه دید چشمم کم شده است. پرده یکی از گوشهایم هم پاره شد که آن را عمل کردهام. پایم هم از دو جا ترکش خورده بود و تا مدتی نمیتوانستم راه بروم.»
از او میپرسم از مواجهه با جنایات تکفیریها نمیترسیدید؟ و با سختی مجروحیت از این سفر پرخطر پشیمان نشدید؟ حرف را قطع کرده و با قاطعیت میگوید: «اصلا نمیترسیدم. اصلا هم از رفتنم پشیمان نشدم.»
روایت حیدریهای فاطمیون/خودم را برای شهادت آماده کرده بودم
سومین حیدری نقاهتگاه هم حرفهایی برای گفتن دارد. ظاهرا «فاطمیون»، «حیدری»های زیادی دارد. «اسماعیل حیدری» ۲۰ ساله است. او در مورد ماجرای سوریه رفتنش و دفاع از حریم حضرت زینب سلام الله علیها میگوید: «در افغانستان مدرسه میرفتم. برای زیارت به ایران آمدم و حدود یک هفته در جمکران بودم و بعد تصمیم گرفتم به سوریه بروم. فقط یک بار رفتم. دو ماه آنجا جزء نیروی پیاده بودم. حدود ۶ ماه پیش دقیقا روزی که میخواستم برگردم مجروح شدم. در حلب بر اثر ترکش خمپاره شصت پایم مجروح شد. در واقع ترکش نزدیک ۱۰ سانتی متر از استخوان پایم را تخریب کرده بود که خدا را شکر جراحی کرده و رسیدگی کردیم. روال درمان هم خوب بوده است.»
او ادامه میدهد: «خانواده من افغانستان هستند. به خانواده اصلا نگفتم که میخواهم به سوریه بروم. وقتی مدتی را به سوریه رفتم گوشی همراهم خاموش بود و اعضای خانواده به من هیچ دسترسی نداشتند. بعد از مدتی با آنها تماس گرفتم و گفتم این مدت را در سوریه بودم و کمی زخمی شدم دیگر نگران نباشید. مادرم خیلی گریه میکرد. بعد عکسهایم را فرستادم. گفتم که حالم خوب است.»
وقتی از او پرسیده میشود جنگیدن برای شما زود نبود؟ میگوید: «شاید به نظر برسد برای من سوریه رفتن زود بود اما شوق و علاقه رفتن داشتم. شوق اینکه مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها شوم. میدانید که جنایتکاران در آنجا چه جنایاتی انجام میدهند. میخواستم حرم بی بی زینب سلام الله علیها را از شر آنها حفظ کنم.»
او هم مثل سایر جانبازان خودش را تنها برای شهادت آماده کرده بود، نه مجروحیت. در این باره میگوید:«هرچند فکر اینکه ممکن است مجروح یا قطع نخاع شوم را هم میکردم ولی دائما از خدا میخواستم که یا شهید شوم و یا سالم برگردم. دوست نداشتم مجروح برگردم ولی باز هم راضیام.»
جوان ۳۸ سالهای که ریش سفید جانبازان است/مؤذن نقاهتگاه:چهار سال در افغانستان جهاد کردم و چند ماه در سوریه
میان جوانهای بیست و چند ساله این نقاهتگاه، مهدی ۳۸ ساله، ریش سفید محسوب میشود. هرچند هنوز ریشهایش سفید نشده است. او به مؤذن نقاهتگاه معروف است. امام جماعت نقاهتگاه با لحن طنزآمیزی در مورد اذانهای او میگوید: «مهدی اصرار دارد حتی اذان صبح را هم بگوید. کسی آن ساعت از دستش آسایش ندارد. »
«مهدی میرزایی» هفت فرزند دارد که به همراه مادرشان در افغانستان انتظار آمدن پدر را میکشند. او میگوید: «من در افغانستان کشاورز بودم. قبل از کشاورزی برای دولت افغانستان کار میکردم. که برای زیارت به ایران آمدم. بعد از آن هم به سوریه رفتم. الان خانوادهام در افغانستان است و هفت فرزند دارم. سه پسر و چهار دختر؛ در افغانستان چهارسال جهاد کردیم و در سوریه هم به نیت جهاد رفتیم به خاطر حرم حضرت زینب(س) و اهل بیت(ع). »
او اما مثل سایر جانبازان این نقاهتگاه، سالم راهی سوریه شد و مجروح بازگشت. حالا یک پایش مصنوعی است. در مورد مجروحیتش میگوید: «در سوریه نیروی پیاده بودم. ۵ دی ۹۴ بود که در منطقه حلب خمپاره در فاصله ۱۰ متری من خورد و ترکش آن به زانوی پای راستم خوردم. یک طرف زانو را کامل برده بود که وقتی برگشتم، گفتند دیگر امکان حفظ آن نیست و باید پای راست را قطع کنیم. الان بیش از یکسال است که در اینجا هستم.»
در این راه، دادن جان هم کم است
میرزایی ادامه میدهد: «دوست دارم دوباره به سوریه بروم اما پای راستم از زانو قطع شده و دیگر مرا نمیبرند. در این راه، دادن جان هم کم است. پایمان را دادیم تا بلکه درجهمان نزد خدا بالا برود. از چیزی هم که از جانب خدا برسد حتما راضی هستیم.»
مسئول فرهنگی نقاهتگاه: آموزش قرآن و مسابقات کتابخوانی از برنامههای جانبازان بوده است
روی میز در کنار تخت جانبازان کتابهای مختلفی دیده میشود. کتابهایی با موضوعات عقیدتی و اخلاقی که جانبازان گاهی اوقات آنها را مطالعه میکنند. از حفظ قرآن در میان جانبازان نیز حرفهایی شنیده میشود. مسئولیت فعالیتهای فرهنگی در این نقاهتگاه را حجتالاسلام ایمانی بر عهده دارد. او امام جماعت نقاهتگاه است و در مورد این فعالیتها در گفتگو با خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا میگوید: «من از قبل نمازظهر تا بعد از نماز مغرب انجام وظیفه میکنم. در طول ۷ تا ۱۰ ساعتی که اینجا بین جانبازان هستم مهمترین فعالیتمان اقامه نماز جماعت است. بعد از نماز برنامه احکام و قرائت قرآن را هم برگزار میکنیم. دیگر برنامه فرهنگی که در اینجا پیگیری میکنیم، بحث آموزش قرائت قرآن است. برخی برای مهارت در روانخوانی و روخوانیشان احتیاج به کمک دارند. در این آموزش سعی میکنیم به آنها کمک کنیم. برنامه حفظ قرآن را هم شروع کردهایم. الان دوستان سوره یس را حفظ میکنند. برخی حفظ آن را تمام کردهاند و برخی به انتها نزدیک شدهاند.»
او درباره تشویق به مطالعه جانبازان بستری در نقاهتگاه میگوید: «یکی دیگر از برنامههای فرهنگی مجموعه مسابقه کتابخوانی است که به ارتقای سطح فکری بچهها کمک میکند. برای این مسابقات کتاب ۲۴۰ صفحهای «روزی حلال» را منبع قرار دادم. چون دیدم اکثر این جانبازان جوان هستند و این کتاب برای آینده شان خوب و مهم است. مسابقه کتابخوانی روزی حلال در سه مرحله برگزار شده و برای برگزیدگان آن هم جوایزی در نظر گرفته شده است.»
حجت الاسلام ایمانی ادامه میدهد: «همچنین برنامه زیارت را برای بچهها در نظر گرفتیم. برنامه زیارت امامزادههای تهران از جمله زیارت حرم حضرت عبدالعظیم(ع) و بی بی شهربانو را برگزار کردهایم و در آینده هم برنامهای برای زیارت قم و مشهد داریم. در مناسبتهای میلاد و شهادت اهل بیت(ع) هم به صورت مرتب مراسم داریم. چه جشن باشد و چه مراسم ملی. ما در محوطه برنامه داشته و مداح دعوت میکنیم تا در حد وسعمان فضایی مهیا کرده باشیم تا جانبازان استفاده کنند.»
گاهی جانبازان برای مشاوره به من مراجعه میکنند
او تنها به فعالیتهای تبلیغی بسنده نمیکند. سعی میکند فضای انس و الفت را در میان جانبازان بیشتر برقرار کند و از مشکلاتشان بکاهد. در این زمینه میگوید: «گاهی بچهها برای مشاوره پیش من میآیند. بالاخره این جانبازان متعلق به کشورهای دیگری هستند و مشکلات خاص خود را دارند. مشکلاتشان را با ما در میان گذاشته و مشورت میکنند. فقط در حد مشاوره و دلداری دادن سعی داریم کمک کنیم تا دردهایشان التیام یابد.»
یک سوم جانبازان از بچههای پاکستانی هستند/فعالیتهای فرهنگی در ایجاد شادابی و روحیات جانبازان اثرگذار است
ایمانی از میزان استقبال جانبازان از فعالیتهای فرهنگی نقاهتگاه میگوید: «الحمدلله استقبال خوبی از سوی جانبازان نسبت به برنامههای فرهنگی صورت گرفته است. نمازخانه در وقت برگزاری نماز جماعت پر میشود و گاهی جا کم هم میآید. باز با این شرایط استقبال جانبازان از این برنامهها خوب بوده است. با توجه به اینکه تقریبا یک سوم این جانبازان بچههای زینبیون و پاکستانی هستند و فارسی بلد نیستند زیاد در برنامههای فرهنگی مشارکت ندارند. برخی از جانبازان هم که حالشان وخیم است و نمیتوانند در برنامهها مشارکت کنند. اما مقداری که باقی میمانند خوب استقبال میکنند. با شرایط جسمی که این بچهها دارند همین شرکت در نماز و برنامههای جنبی خودش نشانه اثرگذاری مسائل فرهنگی در نقاهتگاه است. مثلا شب جمعه دعای کمیل، شب چهارشنبه دعای توسل و شب دوشنبه زیارت عاشورا داریم. اینها در روحیات بچهها اثرگذار است من شادابی را در چهره کسانی که مرتب در این برنامه مشارکت میکنند میبینم.»