داود حیدری

من واقعا فراموش کرده ام که روی ویلچر نشسته ام. در روز واقعا وقت کم می آورم. یک سال طول کشید که یاد گرفتم چطور باید فعالیت هایم را ادامه بدهم. بعد از آن ورزش را رها نکردم. ورزش اولویت اول من است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - سوم خرداد و سالروز آزادی خرمشهر بود که فرصتی دست داد تا با جانباز "داوود حیدری" مدیرعامل موسسه فرهنگی - هنری شاهد و از جانبازان فعال در حوزه های اقتصادی و اجتماعی که به امر ورزش نیز اهتمام جدی دارد گفت و گویی داشته باشیم. حیدری هم اکنون دانشجوی دوره دکتری حسابداری است و تدریس هم می کند. در این گفت وگو مشکلات جانبازان و عملکرد بنیاد شهید بسیار شفاف، با صراحت و بی پرده مطرح شده است.

گفتنی است "داود حیدری" متولد ۱۳۴۴ است و در سن ۱۷ سالگی و محصلِ سال دوم دبیرستان بوده که درسال ۱۳۶۱ برای اولین بار به جبهه اعزام شده و در دوره های سه ماهه در جبهه های گیلانغرب، سومار، دو دوره در کردستان و جنوب حضور داشته و نهایتا" در تاریخ ۶۳/۱/۱ عیدی خود را که همان مدال پرافتخار جانبازی است، در کردستان دریافت کرده است.

آقای حیدری آیا خانواده با اعزام شما به جبهه مخالفتی نداشتند؟

حیدری: مخالفت جدی نه. اما  در بیشتر خانواده ها اینطور بود که بخصوص پدرها می گفتند شما الان باید به درستان برسید و بچه ها هم با کمی خواهش و تمنا آنها را راضی می کردند. البته جر و بحث های اینچنینی در همه خانه ها می شد اما اینکه بگوییم صددرصد موافق و یا صددرصد مخالف بودند اینطور نبود. بچه ها هم با طرح این موضوع که جبهه واجب است و امام فرموده اند، آنها هم رضایت می دادند. من خودم ظرف یک روز و نیم که بحث اینچنینی داشتیم، پدرم رضایت دادند و من برای اولین بار به جبهه اعزام شدم.

نحوه مجروحیت و جانبازی شما چگونه بود؟

 - ما در کردستان بودیم. تعدادی از دوستان ما در ارتفاعات میان سقز و بانه گشت می زدند که با گروهک های ضدانقلابِ کومله و دموکرات که آن زمان در کردستان فعال بودند درگیر می شوند و بی سیم می زنند که درگیری شده، ما هم برای کمک رفتیم. درگیری از ۹ صبح آغاز و ساعت ۱ بعدازظهر بودکه بر اثر اصابت گلوله مجروح و توسط بچه ها به عقب منتقل شدم. البته درگیری تا حدود ۴ بعدازظهر در آن نقطه شدیدا" ادامه داشت.

فاش نیوز: آیا تا قبل از مجروحیت به ویلچرنشینی هم فکر کرده بودید؟

- صادقانه عرض کنم از این موضوع وحشت داشتم. من قبل از محروحیتم در یکی از اعزام ها، زمان بازگشت از جنوب، در قم تصادفی داشتم. عکس هایی را در منطقه با بچه ها گرفته بودیم و آنها زنگ زده بودند که عکس های ما را برسان. ترک موتورسیکلت یکی از بچه ها نشسته بودم که موقع بازگشت تصادف کردیم و پای چپ من ناجور شکست. گچ گرفتیم و من برای این شکستگی نذر کرده بودم ۴۰ شب جمعه به جمکران بروم که پایم زودتر خوب بشود و باز به جبهه برگردم.

 با همان پای شکسته با یک موتور هوندایی که داشتم سوار می شدم و به جمکران می رفتم. آنجا که با عصا برای نماز می رفتم یک گوشه جمکران جانبازان نخاعی قم می آمدند دعای توسل می خواندند. من جرأت نمی کردم حتی آنها را ببینم. با وجودی که می دانستم آنها جانبازان جنگ هستند ولی باورم این بود که این شرایط اصلا" خوب نیست! یا انسان باید شهید شود و یا اینکه سالم برگردد. به شدت از ویلچری شدن وحشت داشتم، حتی به آنها نزدیک هم نمی شدم. جالب است که پس از بهبود پایم، دوباره به کردستان برگشتم و ۷ماه در آنجا بودم که نخاعی شدم. البته سه ماهی طول کشید تا شرایطم عادی شود و بتوانم روی ویلچر بنشینم و بتوانم در کنار افراد معمولی و یا جانبازان قرار بگیرم و چیزی حدود ۱۰ یا ۱۱ ماه بعد من در کنار همان جانبازان ویلچری نشسته بودم و دعای توسل می خواندم!

با توجه به  صحبت های بالا، چگونه با این مسئله کنار آمدید؟

- واقعیت این است که در ابتدا یک شوک شدیدی به من وارد شده بود و بازهم صادقانه باید عرض کنم که این شوک تنها به این علت بود که دیگر نمی توانستم به جبهه بروم. اصلا" نگران زندگی پس از جانبازی و ازدواج و ... نبودم و فقط از پزشک معالجم دائم می پرسیدم من کی خوب می شوم که او هم می گفت مثلا" ۷ ماه دیگر. زمانی که آمدم به مادرم که الان به رحمت خدا رفته اند، گفتم دکترها گفته اند تا ۷ ماه دیگر خوب می شوی و من  سریع به جبهه برمی گردم. و آن بنده خدا هم حرف های دکترها را باور می کرد. البته خودم هم باورم شده بود چون دکترها واقعیت را  نمی گفتند. البته این هم یکی از اشکالات بود. چرا که برای بچه های جانباز نخاعی و چه معلول نخاعی مشکلاتی بوجود می آید که اگر واقعیت گفته شود بلافاصله تجارب دیگران در خصوص زخم بستر، خشک شدن عضلات و... کمتر پیش می آید.

 یک بار در بیمارستان بودم. پدری آمد و گفت فرزندم نخاعی شده. به او با صراحت گفتم فرزند شما خوب نمی شود. البته بسیار ناراحت شد اما به او گفتم شما واقعیت را از من بشنو و به او کمک کن. گفت من تا حالا ۵۰میلیون هزینه کرده ام، گفتم پولت را دور ریخته ای. به جای این کار خانه ات را برای شرایط او مناسب سازی کن. از حمام، ویلچر مناسب گرفته تا  فیزیوتراپی صحیح و استخر. به نظر من کسی که نخاعی می شود، اگرشرایطی فراهم شود که مشکلات جسمی اش بدتر شود این درست است؟ اگر زمانی به منِ  نخاعی صریح عنوان می کردند که شما نخاعی شده اید و این اقدامات را انجام بدهید، ما حالا پس از ۲۰ یا ۳۰سال با یک سری مشکلات کلیه و مثانه، مشکلات پوکی استخوان و بدتر از همه زخم بستر مواجه نمی شدیم که بچه های نخاعی ما را به شدت رنج بدهد. متاسفانه اکنون هم جانبازان نخاعی مدافع حرم با همان مشکلاتی مواجه می شوند که ما در ۳۰ سال گذشته مواجه شدیم.

خاطرم هست که در بیمارستانی که جانبازان مدافع حرم بستری بودند، تعدادی از جانبازان نخاعی ما برای انتقال تجربیات خود به دیدن این عزیزان رفته بودند.

- یکی از گله های من از بنیاد هم همین است. این وظیفه ذاتی سیستم بهداشت و درمان کشور و یک پله پایین تر، معاونت بهداشت و درمان بنیاد شهید و امور ایثارگران است که چرا باید بلایی که سر من جانباز در ۳۰ سال پیش آمد، سر مدافعین حرم ما هم بیاید؟ و بچه های جانباز ما خودشان دست به کار شوند و به بیمارستان بروند و تجربیات خودشان را در اختیار آنها بگذارند؟

 من از سیستم گله مندم که چرا به داد بچه های نخاعی نمی رسید. شاید اینطور بتوان توجیه کرد که زمان ما، تجربه نداشتید حیدری زخم بستر می گرفت و اذیت می شد و تا آخر عمر هم باید آن معضل را یدک بکشد. چرا باید پس از ۳۰ سال همان  مشکل برای یک جانباز مدافع حرم پیش بیاید و هنوز هم توان مدیریتی تان اینقدر نیست که گروه مشخصی با دانش پزشکی، مجروحی که از خط به بیمارستان می آید تا بستری شود بلافاصله یک مددکاری به سراغش برود و موضوع نخاعی شدنش را بگوید و حالا راهکارهایی مانند استفاده از تشک، ویلچر و یا مراقبت هایی را که باید یک فردِ نخاعی از خودش به عمل بیاورد را ارائه بدهد و به همراهان او نیز آموزش هایی را بدهند که مشکلاتش کمتر شود، اما متاسفانه بنیاد به این نکته توجه نمی کند!

اگر خاطره ای از روزهای دفاع مقدس دارید بیان بفرمایید:

- من کتاب های دفاع مقدس را بسیار مطالعه می کنم اما خاطره ای که برای مخاطب جذاب باشد ندارد. پیشنهادم این است که کتاب هایی مانند "بابانظر"، "ققنوس فاتح"، "شهید وزوایی" که کار نشر شاهد بنیاد شهید است کتاب "پایی که جا ماند" که خودم بارها این کتاب را خوانده ام و از سطر به سطر آنها لذت برده ام و خاطرات بسیار نابی درون آنهاست را بخوانند و اگر مخاطبی بخواهد که خاطره مرا بخواند بهتر است وقت بگذارد و  یکی دو خاطره از شهید وزوایی بخواند قطعا اثرگذاری آن بیشتر خواهد بود.

 از فعالیت های خودتان بیشتر بگویید؟

- من واقعا فراموش کرده ام که روی ویلچر نشسته ام. در روز واقعا وقت کم می آورم. یعنی از صبح بستگی به شرایط جسمی ام دارد، شاید یک وقت هایی ۸:۳۰ یا ۹ صبح از خانه بیرون بیایم اما بعضی از مواقع که جلسه ای باشد ساعت ۶:۳۰ هم در محل کارم حضور دارم و شب هم که تا دیر وقت هستم و معمولا پیش نیامده که در روشنی هوا به منزل بروم. البته استثنایی هم بوده اما واقعا از تمام وقتم استفاده می کنم. به ورزش واقعا اهمیت می دهم چون ما الزاما" باید به ورزش بپردازیم. من ۶۳/۱/۱ مجروح شدم و یک سال طول کشید که یاد گرفتم چطور باید فعالیت هایم را ادامه بدهم. بعد از آن ورزش را رها نکردم. ورزش اولویت اول من در زندگی است.

در چه رشته هایی ورزش می کنید؟

- من در رشته های بسکتبال باویلچر و تیراندازی با کمان ملی پوش بودم و در یک دوره ۱۴ساله عضو ثابت تیم ملی و کاپیتان بسکتبال با ویلچر بودم؛ البته ورزش برای داشتن سلامت جسمانی نه تفریح. انگیزه قوی تر این که ما اگر ورزش کنیم جسممان سالم خواهد بود و جدیت من در اولویت قرار دادن ورزش به قدری شده بود که فرزندانم (یک دختر و یک پسر) هر دو در  زمان مسابقات من  به دنیا آمدند. زمانی هم که برای انتخاب واحد دانشگاه مراجعه می کردم اگر با زمان ورزش من تداخل داشت آن واحد را حذف می کردم و همین ورزش باعث شد که پس از گذشت ۳۳سال از ویلچرنشینی ام هنوز نگذاشته ام که شرایط فیزیکی بر من غلبه کند و مرا از فعالیت های اجتماعی دور کند.

توصیه شما به دیگر جانبازان چیست؟

- من توصیه اولم به جانبازان ورزش است. اگر یک جانباز و یا معلول از روز اولی که نخاعی می شود ورزش را شروع کند، خیلی زود به جامعه بازمی گردد. این برای خود من اتفاق افتاده است. ورزش بهترین کمک است که جانباز یا معلول را به جامعه بازگرداند. زمانی که برای ورزش اقدام کردم، می دیدم که دیگر دوستان ما مشغول تحصیل هستند، من هم تشویق می شدم که درس خواندن را ادامه بدهم.

 ورزش باعث می شود که حس کنیم زمانی که بخواهیم ازدواج کنیم و تشکیل زندگی بدهیم چیزی کم نداریم. اگر ورزش نمی کردیم، سه ماهی که گذشت ، چون خوب شدنی هم در کار نبود، عملا" یک نوع افسردگی به سراغ شخص می آید ومن صادقانه عرض می کنم ۶ماه که از مجروحیتم گذشت فکر می کردم عملا از دور خارج شده ام، ولی با تشویق یکی از دوستانم که به ورزش برگشتم متوجه شدم که می شود هم درس خواند، هم تفریح کرد، هم ازدواج کرد و هم فعالیت های اجتماعی داشت.

شاید بتوان گفت با این اتفاق بسیاری از درهای جدید به روی شخص نخاعی باز می شود که نه تنها کار و فعالیت کم نمی شود بلکه امروز من از زمان پیش از مجروحیتم، فعال تر شده ام. گاهی فکر می کنم اگر من مجروح نمی شدم یک روند ثابتی در زندگی داشتم. یعنی باید درسم که تمام می شد، یک فعالیت کاری را شروع می کردم اما از زمانی که در حوزه جانبازان ورود پیدا کرده ام شاخه های متعددی روی ما باز شده که حس می کنم کاش زمان زیادتری داشتم و در این زمینه ها هم فعالیت می کردم و اگر خداوند توفیق دهد یک گام بیشتر در خدمت به همنوعان جانبازمان برداریم و حداقل به خودمان کمک کنیم که این شرایطی را که برای جانبازان و معلولین در ایران رضایت بخش نیست را بهبود ببخشیم. چرا که زمانی که ما به خارج از کشور سفر می کنیم و فیلمی از نحوه زندگی معلولین آن کشورها می گیریم اولین سوال جانباز این است که چطور می شود به آن کشور رفت؟ و این بسیار درد آور است. منِ نوعی ۳۳سال است که درگیر ویلچر هستم، چرا نباید جامعه من آنقدر مناسب سازی شده باشد که من آرزو نکنم برای زندگی به کشورهای دیگر بروم!

آیا مناسب سازی  شهر و معابر می تواند بر فعالیت های شما تاثیر داشته باشد؟

- سوال من این است که شما در یک ماه گذشته چند جانباز ویلچری را درسطح شهرتهران به عنوان پایتخت مشاهده کرده اید؟  پاسخ منفی است. در صورتی که من برای ساخت یک فیلم مستند به کشور آلمان رفته بودم، فیلم را که می دیدند، تعجب می کردند و همه می گفتند آلمان چقدر معلول دارد!

 در صورتی که معلولین آلمانی شاید به اندازه یک بیستم جمعیت جانبازان ما باشند! چون نه جنگی برای کشورشان اتفاق افتاده، نه زلزله ای برایشان حادث شده و نه مانند کشور ما تصادفات جاده ای شان بالاست. اما چرا ما معلولین آلمانی را در سطح شهرشان زیاد می بینیم؟ چون معلولینشان به عنوان یک شهروند عادی حق دارند در شهر تردد نمایند. 

 من با آمار دقیق عرض می کنم حدود ۹۰۰۰ معلول نخاعی در کشور داریم که در خانه هایشان زندانی هستند و اگر هم کمی فرصت مانور در شهر را داشته باشند جانبازان هستند که به واسطه کمک های بنیاد می توانند همراه داشته باشند. جانبازان ما بدون کمک یا همراه نمی توانند درشهر به راحتی تردد کنند. من هنوز مترو ندیده ام و این برایم درد بزرگی است که مترو برای جانباز و معلول ما مناسب سازی نشده است. این مثال ها برای شهرستان های دورافتاده سیستان و بلوچستان نیست، برای تهران پایتخت و کلان شهرهای بزرگ نظیر اصفهان و مشهد است. اما من در آلمان برای ساخت یک مستند با مترو از یک شهر به شهر دیگری رفتم بدون اینکه نیازی به همراه داشته باشم و اینجا برای ما حسرت است که بتوانیم اتوبوس و مترو و وسیله نقلیه عمومی سوار شویم!

  بنیادشهید ما که اداره کل مربوطه ای دارد که برای مناسب سازی فعالیت می کند، شهرداری هایمان که الی ماشاالله پر از قانون  است که برای معلولین کار کنند ولی رضایت بخش نیست. بی انصافی نمی کنم در بعضی از شهرداری ها انصافا" خوب کارشده اما کافی نیست.

 اینکه شهردار یک منطقه بگوید من یک پارکی را احداث کردم  که معلولین می توانند بیایند و از آن استفاده کنند این بدترین نوع تفکر است. مگر پایان هرسال قبض عوارض نوسازی برای خانه های ما نمی آید؟ وقتی من نمی توانم از مترو یا اتوبوس استفاده کنم یعنی شما در حق من جانباز یا یک معلول ظلم می کنید. یعنی عوارض را از منِ نوعی می گیرید اما به من خدمات ارایه نمی دهید.

 من جانباز یا معلول باید بتوانم از تمام پارک های شهر استفاده کنم. من باید بتوانم از تمام استخرها استفاده کنم ولی متاسفانه برای معلولین که هیچ، برای ما جانبازان که ولی فقیه اموالی را در اختیار بنیاد قرار داده که اگر بودجه دولت هم کم می شود از این طریق جبران شود امکاناتی وجود ندارد!

 ما برای مدیران بنیادشهید و امور ایثارگران استخر اختصاصی داریم اما بعد از ۳۳سال در تهرانِ به این بزرگی با بزرگترین تمرکز جانبازان، هنوز یک استخر اختصاصی نداریم و بعد هم جانباز و معلول ما را از استخر معمولی که مناسب سازی شده هم نیست بیرون می کنند و اجازه استفاده نمی دهند چرا که آن جانباز کنترل ادرار ندارد و مشتری هایشان کم می شوند. البته من به آن مدیر استخر و مشتریان حق می دهم اما بنیاد شهید چرا به عنوان متولی ایثارگران، پس از گذشت سال ها یک استخر مناسب سازی شده خاص جانبازان نساخته است؟

آیا دراین باره تاکنون درخواستی هم به بنیادشهید ارایه داده اید؟

- ما از سال ۱۳۷۲ مستمرا" نامه نگاری کرده ایم  و از هر مدیری که روی کار آمده خواهش کردیم که شما اصلا ارزش ها و جانبازی را کنار بگذارید! به عنوان یک مدیر، "اقتصادی" به این موضوع نگاه کنید که اگر برای جانباز یک استخر بسازید که از آن استفاده کند،کلیه و مثانه و کتف او کمتر آسیب می بیند و دیرتر به بیمارستان مراجعه می کند. در نتیجه هزینه درمان شما پایین می آید. این بحثِ سال های گذشته من با بنیاد بود. چندین بار این موضوع را با آقایان دکترعباسپور، دکتر انصاری، دکتر دهقان و زریبافان بارها و بارها مطرح کرده ام.

فکر می کنید چرا پاسخی دریافت نکرده اید؟

- چون آنها درد را از نزدیک لمس نکرده اند. تا کسی روی ویلچر ننشسته باشد و از زاویه نگاه من مشکلات را نبیند، کاری از پیش نمی رود. استخری که می روم اختصاصی هم نیست، در حقیقت برای سپاه است و حتی برای ورود به رختکن درب آن را کنده ام و پرده به آن زده ام تا جانباز ویلچری بتواند با ویلچر از آنجا عبور کند، اما یک ماه برای بنایی تعطیل می شود. من تب می کنم  و نگران می شوم که دوباره استخر یک ماه بسته شد. چون زخم بستر و عضلاتم مشکل پیدا می کند. و زمانی هم که مشکل را فریاد می زنیم زیاده خواه تلقی می شویم. در صورتی که این حداقل امکانی است که شما (بنیادشهید) می توانید برای یک جانباز  فراهم کنید.

 البته اگر من روی جانبازان نخاعی تکیه دارم چون جانبازان دیگر به مراتب مشکلاتشان از جانبازان نخاعی کمتر است. استخر برای جانباز نخاعی درمان است و از نان شب هم واجب تر است. بنیاد جانبازان از زمانی که کلی مِلک مصادره ای در تهران داشت، از آن زمان این کار را نکردند. زمان دکتر دهقان این اتفاق نیفتاد. من مستند ساختم که در استخر با بچه های جانباز مصاحبه می کنند  و جانبازان تشکر می کنند از معاونت بهداشت و درمان وقت (دکتر عراقی زاده) که آن زمان ۲ ساعت استخر سپاه را برای بچه های جانباز اجاره کرده بود. بابت آن دوساعت اجاره، بچه های جانباز چقدر تشکر می کنند.

در همان فیلم یکی از جانبازان که می خواهد از روی ویلچر روی زمین بنشیند و داخل آب بشود در آن فاصله تا رسیدن به زمین از فاصله ده سانتی به زمین می افتد که دکتر دهقان با دیدن این فیلم پرسید: این چه طرز پیاده شدن است؟ گفتم به خاطر اینکه استخر اختصاصی که بالابر مخصوص برای انتقال جانبازان به داخل آب داشته باشد نداریم. ایشان سریعا" دستور ساخت آن را دادند. آقای دکتر دهقان عمر مدیریتی شان تمام شد و پس از آن هم زریبافان به آقای کاوه که در استان تهران مدیرموسسه ایثار بودند دستور دادند که ایشان هم با حضور در هییت مدیره ما گفت دکتردهقان دستور داده ما در چهار نقطه تهران چهار ورزشگاه مدرن خاص جانبازان بسازیم.

 به ایشان گفتم چهار ورزشگاه مدرن پیشکشتان، یک استخر اختصاصی برای بچه های جانباز در تهران بسازید ما تا آخر عمر دعاگویتان هستیم. آقای کاوه و آقای زریبافان هم دوره مدیریتی شان تمام شد و رفتند و یک استخر برای ما ساخته نشد. آقای شهیدی که تشریف آوردند ۴سال مدیریتی ایشان هم تمام شده و ما هنوز سر جای اولمان هستیم و  یک استخر مناسب جانبازان در تهران با این عظمت نداریم و این سخن گویای آن است که در بخش معاونت درمان بنیاد جانبازان در ۳۰سال گذشته تا امروز که معاونت بهداشت و درمان بنیادشهید هست چقدر ما جانبازان را درک کرده اند!

گفت و گو از صنوبر محمدی / فاش نیوز

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس