به گزارش مشرق، سالانه ۵ تا ۸ هزار نفر در کشور دچار مرگ مغزی میشوند، که از این تعداد ۵۰ درصد یعنی حدود ۲ هزار و ۵۰۰ تا ۴ هزار نفر برای اهداء مناسب هستند. بقیه نیز به دلیل کهولت سن، ابتلا به سرطانهای خاص یا بیماریهای عفونی منتشره امکان اهداء ندارند. حال شما فکر میکنید چند نفر از این خانوادهها برای اهدای عضو موافقت میکنند؟
آمار این دسته از خانوادهها بسیار ناچیز است، از یک طرف افراد مرگ مغزی، اعضای سالم خود را زیر خاک میبرند و از سوی دیگر بیماران نیازمند پیوند به دلیل دریافت نکردن عضو، جان خود را از دست میدهند (هر ۳ ساعت یک نفر در لیست انتظار پیوند عضو جان میبازد، یعنی هر سال ۳هزار و ۵۰۰ بیمار نیازمند پیوند به دلیل نرسیدن عضو پیوندی جان میدهند)، در صورتی که اگر بر تعداد اهداءکنندگان افزوده شود، دیگر هیچ بیماری از لیست انتظار پیوند فوت نمیکند.
خوشقدم مادری ۴۷ ساله از اهالی جنوب شهر تهران در محله خلیجفارس بود، که هفته گذشته با شور شوق خاص مادرانه و با هزار امید و آرزوی خوب و رویایی برای فرزندش مشغول شستن لباسهای سربازی رضا پسر ارشدش بود، که به ناگاه دچار سکته مغزی میشود، رضا و برادر دیگرش علی با صحنهای مواجه شدند که حزنی سنگین را خبر میداد.
مادر را به بیمارستان فیاضبخش و سپس بیمارستان امام خمینی(ره) بردند؛ غافل از اینکه لحظاتی بعد نفسهای این خانواده شریف و زجرکشیده در سینه حبس خواهد شد.
وضع جسمی خوشقدم هر روز وخیمتر میشد؛ ولی فرزندان نمیتوانستند فقدان مادری را بپذیرند که همه دنیایشان بود، مادری که با وضعیت مالی نه چندان مناسب آنها را به ثمر رسانده بود، و روزی هزار بار آرزوی خوشبختی آنها را از خدا طلب میکرد، روز پانزدهم مرداد ماه بود که پدر به همراه دو پسر و تنها دختر خانواده در آزمونی سخت قرار گرفتند. آزمونی که خیلی از مردم در آن نمره قبولی نمیگیرند.
پزشکان از این مادر قطع امید کرده بودند و زمان فراق فرا رسیده بود. هر کس در گوشهای نشسته و با مرور خاطرات مادر، باران اشک از چشمانشان چون سیل روانه میشد، همه چیز مهیای تصمیمی بزرگ از جانب خانوادهای کوچک اما با وسعت انسانیت و تمام هستی بود.
این خانواده با گرفتن تصمیمی بزرگ، ۶ عضو جسم پاک مادر را برای زندگی بخشیدن دوباره به ۶ خانواده بخشیدند و خود را در پیشگاه خداوند سرافراز کردند.
راستی اسم این کار را چه میتوان گذاشت؟ پس از ساعتها کلنجار رفتن واژهای برای این کار پیدا نشد جز این که اسم این کار را «شاهکار معنوی» بگذاریم.
آری شاهکار معنوی؛ زمانی که مادیگرایی و منفعتطلبی بی حد و حصر تمام زندگی بشر را احاطه کرده، این عمل آن هم از جانب خانوادهای که نیاز شدید مالی هم دارند و به نوعی با ترکشهای فقر حاصل از فاصله طبقاتی و بیکاری دسته و پنجه نرم میکنند و روزگارشان خوش نیست، شاهکار است. برای شاهکار کردن قرار نیست حتماً ورزشکار باشیم یا مخترع، سیاستمدار باشیم یا بازیگر، گاهی اوقات شاهکار کردن، زندگی دوباره بخشیدن و مهّمتر از آن فرهنگسازی کردن است. اینها اولوالابابی هستند که جان دوباره میبخشند.