به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، عبدالحسین جلالوند به تشریح اسارت خود و دو برادر دیگرش پرداخت و اظهار داشت: از ابتدای تهاجم عراق به خاک کشورمان به همراه برادرانم وارد جنگ شدم. برادرم ملک حسین بعد از مجروحیتهای پی در پی در عملیات خیبر، خبر شهادتش را آوردند و پیکرش مفقود شد. برایش مراسم یادبودی برگزار کردیم. در حال مقدمه چینی برای برگزاری مراسم سالگرد بودیم که شایعاتی مبنی بر اسارت وی پیچید. برخی زنگ میزدند و میگفتند که ما در رادیو عراق صدایش را شنیدیم یا پیام میدادند که همچین شخصی در عراق اسیر است.
هر روز این خبرها قوت میگرفت تا اینکه چند روز مانده به سالگرد، نامهای از عراق برایمان مبنی بر اسارت برادرم آمد. پیش از این خودم در تلویزیون، اسارت یک جوان مجروحی را دیدم که شباهت ظاهری زیادی به ملک حسین داشت اما از آنجایی که خبر شهادتش را آورده بودند، دقت بیشتری نکردم.
وی افزود: مادرم در دوران دفاع مقدس چندین سال مجروحیتهای پی در پی من و برادرانم را میدید و با صبوری از ما مراقبت میکرد. شنیدن خبر اسارت برادرم، داغ سنگینی بر دل مادرم نشاند. در سال 64 اسرای مجروح دو کشور تبادل شدند و برادرم نیز در میان اسرای آزاد شده بود. تیربارچی عراقی، پیش از اسارت برادرم، به صورت رگباری به پاهای وی شلیک کرده بود که منجر به خورد شدن استخوانهای زانو و ساق پای وی شد. در زندانهای بعثی به خوبی از وی مراقبت نشده و منجر به عفونتی شدن زخمهایش شده بود. در طی این سال هفت عمل جراحی بر روی پاهایش صورت گرفت و در حال حاضر به سختی پاهایش را روی زمین میگذارد. در زمانی که برادرم آزاد شد من در خط مقدم بودم.
این آزاده دوران دفاع مقدس در خصوص نحوه اسارت خود گفت: پس از چهار سال حضور در جبهه، در عملیات والفجر 10 هنگام شناسایی و دیدبانی به اسارت نیروهای بعثی درآمدم و در 24 شهریور 69 آزاد شدم. به مدت سه سال نامم در لیست مفقودین بود.
جلالوند افزود: برادرم از اسارت برایم تعریف کرده بود اما تا زمانی که خودم اسیر نشدم به خوبی آن را درک نکردم. اسارت خیلی سخت و در کنارش شیرین است. اسرا در اسارت چیزهایی آموختند و بدست آوردند که هیچ کجا نمی توانستند به آن برسند.
وی افزود: بزرگ ترین دستاورد من از اسارت در اردوگاه های بعثی، شناخت خدا بود. فهمیدم خدای آزادی و اسارت یکی و خدای من و آن نگهبان بعثی هم یکی است. تکلیفم بعد از دانستن این موضوع مشخص شد، دریافتم که هر زمان موضوعی بر وفق مرادم نیست به این معنی نیست که خدا من را نمی بیند یا رهایم کرده است.
این استاد دانشگاه به نحوه اسارت برادر دیگرش اشاره کرد و گفت: برادر دیگرم از مسئولین مهندسی رزمی قرارگاه خاتم الانبیا (ص) بود. در اسفند 1369 به همراه چند تن از مسئولین شیلات خوزستان، طرحی به شکل کانال برای خطوط مرزی طراحی کردند. از این کانال برای شیلات و موانع طبیعی می شد بهره برد. نمونه این کانال را عراق در خرمشهر اجرا کرد.
جلالوند ادامه داد: بازدید از منطقه جهت اجرای طرح، همزمان با انقلاب مردمی در عراق بود. دولت عراق درصدد سرکوب مردم برآمد. از این رو مردم عراقی به عمق خاک های ایران کشیده شدند. نیروهای بعثی برای بازگشت مردم بصره از دل خاک ایران آمد. در پی بازگردندان مردم، برادرم و دو دوست همراهش به اسارت دشمن درآمدند. برادرم از سال 69 به مدت هشت سال در بند رژیم بعث بود. وی در سال 77 به همراه شهید لشکری به کشور بازگشت.
وی تاکید کرد: رسالت آزادگان و یادگاران دفاع مقدس از شهدا بیشتر است زیرا باید اخلاق جبهه و شهدا را به نسل امروز منتقل کنند. جنگیدن و سختی اسارت چیزی نیست که بخواهیم از آن تعریف کنیم بلکه معنویت جبهه حائز اهمیت است.
وی اذعان کرد: یکی از دستاوردهای من از اسارت این بود که فهمیدم خدای آزادی و اسارت یکی است. خداوند در قرآن می فرمایند: «گمان میکنید بگویید ایمان آورده ایم کافیست؟ شما را امتحان خواهیم کرد.» رزمندگان در اسارت مورد آزمایش الهی قرار گرفتند.
جلالوند در خصوص رسالت خود پس از آزادی گفت: در حال حاضر در دانشگاه علوم انتظامی درس دفاع مقدس را تدریس می کنم. دانشجویان وقتی ایثار و ازخودگذشتگی شهدا را از بیان کسی که خود نیز در جبهه حضور داشت، می شنوند بسیار تاثیر میپذیرند، به شرط اینکه رفتار من نیز مؤید سخنانم باشد. به قول شهید چیتسازان کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که پیش از آن در سیم خاردار نفس خود گیر نکرده باشد. این یک شاخصه برای ما است. کسی می تواند به موضوع شهید بپردازد که خودش از آن شهید عقب نماند و الگو بگیرد. این حقیقت است که باید از شعارها فاصله بگیریم و عامل باشیم.