گروه جهاد و مقاومت مشرق - آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از کتاب دادا، خاطرات سرکار خانم عزت قیصری است که توسط علی کلوندی نوشته شده و نشر فاتحان آن را تبدیل به کتاب کرده است...
زمان جنگ قشر پزشکی و پرستاری و امدادی که به صورت اعزامی به جبهه می رفتند، محجبه بودند. مشخصه ما حجاب مان بود و ما را به عنوان خواهران زینب می شناختند.
در اوج بی حجابی ما حجاب داشتیم. من آن وقتها با همین ترکیب چادر جلو دوخته، مقنعه ی بلند و چانه دار - که تازه هم باب شده بود - و مانتو شلوار کار می کردم.
اوایل جنگ
اوایل جنگ در ادارات و بیمارستانها هنوز پرسنل بی حجاب بودند. پرستاران آن زمان کلاه داشتند و روپوش سفید آستین کوتاه با جوراب و کفش سفید می پوشیدند. پوشش شان مربوط به قبل از انقلاب بود. لباس آنها چسبان بود و درست به هیکل شان می نشست. ما را که حجاب داشتیم، مسخره می کردند. در سال های ۵۸ و ۵۹ چادر و مقنعه برای برخی لباس غریبی بود. اوایل انقلاب کمتر کسی مقنعه دوختن بلد بود. در مسجدها و مدرسه ها همه جور کلاس فرهنگی و آموزشی برگزار می شد، دوختن مقنعه و چادر را هم یاد می دادند. ما زیر نگاه سنگین اطرافیان بودیم. نگاه سنگین دیگران را حس می کردم، ولی ما تحمل می کردیم و از اسلام و حجاب مان دفاع هم می کردیم و حرف و حدیث ها هیچ تأثیری روی ما نداشت. این موضوع را برای خودمان حل کرده بودیم. اصلا احساس کسر شأن نمی کردیم. حجاب بر روحیه ی رزمندگان بسیار مؤثر بود و در تقویت روحیه ی آنها تأثیر زیادی داشت. حضور ما در جبهه موجب دلگرمی رزمندگان می شد. در هنگام تحویل دارو و یا تزریق آمپول، بعضی از رزمندگان می گفتند:
- ما نمی خواهیم پرستاران بدحجاب به ما دارو بدهند یا آمپول تزریق کنند و زخم هایمان را درمان کنند...
سخت شان بود. بیشتر پرستاران حجاب درستی نداشتند. آنها همچنین می گفتند:
- حرف زدن با این پرستارها برای شان گناه محسوب خواهد شد و از این که آنها کارهای پرستاری شان را انجام می دهند، ناراحت بودند.
اما چاره ای نداشتند و می گفتند:
- به خواهران رزمنده و محجبه بگویید باید آنها کارهای پرستاری ما را انجام دهند.
مجروحان وقتی ما را در کنار خود می دیدند، بیشتر روحیه می گرفتند. با ما راحت بودند و هر پیغامی داشتند به ما می گفتند. وقتی می دیدم که رزمندگان با حجاب من خوشحال می شوند، حجابم را کامل تر می کردم.