به گزارش مشرق، همزمان با شهادت جانسوز امام حسین(ع) و 72 تن از یاران باوفای ایشان، حجتالاسلام استاد حسین انصاریان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآنی در دهه دوم ماه محرم در بقعه شیخ نوایی شهرستان خوی سخنرانی کرد که مشروح این سخنان را در ادامه میخوانیم؛
چشمی که خدا به انسان عنایت کرده و کراراً در قرآن از آن اسم برده، «عین» و دو چشم هم قرار داده است: «أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَیْنَیْنِ»، آیا من برای انسان دو چشم قرار ندادهام؟ برای چیست؟ دیدن! اما این چشم با همه عظمتش، عظمت در خلقتش و عظمت در دیدنش، در هیچ روزگاری میزان سنجش نبوده و کار او دیدن است که عرصه دیدن او هم محدود است و از آن عرصه که بگذرد، اشتباه میبیند. کره ماه یکششم زمین است، ولی شب چهاردهم ماه، همه انسانها ماه را بهاندازه یک سینی بزرگ گِرد میبینند، این دیدن درست است؟ نه! اسم این را خطای در دید گذاشتهاند، چون محدوده دید اندک است و خورشید یکمیلیونودویستهزار برابرِ زمین است، ولی آدم در اول غروب و اول طلوع یک دایره بزرگ میبیند. این دیدن درست است؟ نه غلط است، خطاست.
با این محدودیتِ دید، من واقعاً حق دارم بگویم هرچیزی را که نمیبینم، وجود ندارد؟ نه، حق ندارم! من دهتا شیء را میبینم و میلیاردها شیء را نمیبینم؛ حداقل اگر چشم میزان سنجش بود، همه بنّاهای دنیا و معمارهای دنیا راستْ بالابردن ستون و دیوار و ساختمان را با چشم خودشان راست بالا میبُردند. چندسال است که انسان در کره زمین است؟ حداقلی که نوشتهاند، دوازدههزار سال و حداکثری که نوشتهاند، میگویند جمجمههایی که در هند و زیر یک خاک معیّن دفن بوده و بههم نریخته بوده، بردهاند و آزمایش دقیق علمی کردهاند، جواب دادهاند که صاحبان این جمجمه برای پانزدهمیلیون سال قبل بودهاند. حالا دوازدههزار سال را میگیریم؛ در این دوازدههزار ساله در آسیا، آفریقا، آمریکا، اقیانوسیه و اروپا، کدام معمار و کدام بنّایی چشم خود را حتی برای یک ساختمان، یک طبقه، یک ستون پنجمتری، یک دیوار ششمتری میزان قرار داده که دقیق و بدون پدیدآمدن کجی، صاف و مستقیم بالا برود؟ هیچ معماری، هیچ مهندسی، هیچ بنّایی.
ما روزگارِ اختراع میزان را برای معمار و بنّا نمیدانیم، ولی همه ما میدانیم که هر بنّایی و هر معماری بدون شاقول سرِ کار نمیرود؛ این را میدانیم و میبینیم و دیدهایم! شاقول یک میزان ارزشی است، برای اینکه با همین شاقول میتوانند سی طبقه، چهل طبقه ساختمان را صاف بالا ببرند و یکمیلیمتر کجی در آن پدید نیاید؛ این را میدانیم! برای اینکه اگر شاقول را بهکار نگیرند، همینطور میلیمتر و سانتیمتر کج به بالا میرود و بعد هم نمیایستد و میریزد. وقتی که میخواهند یک حوضی یا یک استخری را دقیقِ دقیق بسازند که آب در این استخر در چهارطرفْ صاف بایستد، یک ترازو بهنام تراز اختراع کردهاند که این را هم همه معمارها و بنّاها دارند و همیشه با تراز، چهار دیوار را بدون یکمیلیمتر کموزیاد، صاف درست میکنند. آیا کسی میتواند به بنّا بگوید شاقول خودت را دور بینداز، به درد نمیخورد؟ نه، چون بنّا به او میخندد؛ میتواند بگوید تِراز خود را دور بینداز؟ نه، چون معمار به او میخندد، مهندس به او میخندد. تاریخ اختراع شاقول و تراز هم روشن نیست، حتماً خیلی وقت است!
آیا پوست دست طبیب برای تشخیص بیماری میزان است؟ ترازوست؟ اگر اینگونه بود که هرچه دکتر در عالم بود، به بیمار میگفت که پیراهنت را بالا بزن تا من روی بدنت، روی صورتت و روی پشتت دست بکشم و بفهمم چه مشکلی هست. برای اطبا هم میزانهایی بسیار دقیق ساخته شده و هیچ دکتری نمیتواند روی بدن مریض دست بگذارد و به او بگوید که نیم درجه حرارت بدن تو بیشتر یا کمتر است، بلکه باید درجه را -که میزان طب است- زیر زبانش بگذارد، جیوه گرم بشود و بالا برود؛ یا حالا روی سیزده درجه میایستد و میگوید آقا حرارت خونت میزانِ میزان است و تب نداری، یا روی دوازده میآید و میگوید فشارت پایین است، یا روی چهارده-پانزده میرود و میگوید دو درجه تب داری، سریع به داد خودت برس!
گوش او بهتنهایی میزان ضربان قلب نیست که قلب باید ساعتی مثلاً هفتادبار پمپاژ بکند و خون را بزند، یک گوشی برای او درست کردهاند که در گوش خود میگذارد و در کنار این گوشی یک وسیلهای درست کردهاند که روی قلبش میگذارد و گوش میدهد و میگوید آریتمیِ قلبت بالاست، حرکت بازوبستهشدن میزان است یا کم است؛ چون دکتر به غیر از این نمیتواند تشخیص دقیق کار بدهد. تمام دکترها گدای درجه هستند، گدای گوشی روی قلب هستند و گدای یک چوب کوچک با یکذره لاستیک که روی زانوی مریض بزنند تا اعصابش را بفهمند در چه حال است؛ اصلاً کسی هم تا حالا به دکتر نگفته درجه را دور بینداز، این لاستیک را دور بینداز، این گوشی را که یک سر آن را روی قلب میگذاری، دور بینداز. بعداً آمدند و یک ترازوهای قویتری هم ساختهاند: عکسبرداری، امآرآی و یکخرده بالاتر، آزمایش هستهای، همه اینها میزان است و کسی هم نمیگوید دور بریز، نمیشود دور بریزد و باید برای تشخیص حق و باطل بدن بهکار بگیرد که بدن سالم یا ناسالم است؛ اگر بدن سالم است، حق است و اگر بدن ناسالم است، دارد رو به باطل حرکت میکند.
دست هیچ عطاری و هیچ بقالی و هیچ علافی ترازو نیست و دست او برای برداشتن و گذاشتن است. یکی که میآید و میگوید دهکیلو شکر بده، یک پاکت بزرگ شکر را برنمیدارد و روی دستش بگذارد و بگوید: مشتری! دستم نشان میدهد که دهکیلو هست! سیسال هم که پاکت شکر بردارد، دست نشان نمیدهد؛ یا کم است و یا زیاد است. در قدیمِ قدیم آمدند و قَمپون درست کردند، بعد آمدند و ترازوی برنجی درست کردند، بعد آمدند و ترازوی دیجیتال درست کردند، برای طلافروشها هم ترازوی بسیار دقیقتر درست کردند که بتواند گِرَم را بسنجد و هیچ طلافروشی با لمس طلا نمیتواند گِرم را درک کند که یکگِرم است، دوگرم است! اصلاً امکان ندارد و نمیشود!
کجای دنیا تشخیصها بدون میزان صورت میگیرد؟ هیچ کجا! یک روزگاری آمدند و برای پارچه در انگلستان یارد(104سانتیمتر) درست کردند و بعد در مشرق متر(صدسانتیمتر) درست کردند؛ هیچ پارچهفروشی با چشمش نمیتواند دهمتر پارچه را دقیقاً از طاقه قیچی کند، نمیشود! یا نهمترونیم میشود یا یازدهمتر میشود. همیشه این متر روی میز پارچهفروش است و تا یک خانم یا آقایی میآید و میگوید چهارمتر پیراهنی بده، سهمتر فاستونی بده، پارچه را میآورد و روی میز میگذارد، دستش را برمیدارد و ترازوی مغازهاش را که متر است، برمیدارد و متر میکند، میگوید این چهارمتر است، این دهمتر است.
هیچ پمپ بنزینی در دنیا و هیچ مرکز سیانجی در کره زمین همینجوری نمیتواند بیستلیتر بنزین یا سیلیتر گاز به ماشینها بدهد! برای آن یک ترازوی برقیِ دقیقی ساختهاند و درجه میاندازد که یکلیتر، دولیتر، دهلیتر، بیستلیتر، شصتلیتر شد، گاز هم همینطور است. کسی هم در عالم نیست که به پمپ بنزینیها بگوید جمع کن، یک شلنگ بس است! یکی که میآید و میگوید بیستلیتر بنزین بزن، خب بزن! خب نمیشود بزند، امکان ندارد، گاز هم همینطور است.
خب خیالمان راحت شد که در کل کره زمین و کل کشورها تمام انسانها هزارانسال است که ترازو را قبول کردهاند و میگویند آنچه که حق را نشان میدهد، فقط ترازوست؛ آنچه که نشان میدهد این دیوار حق است، یعنی صاف است؛ آنچه که نشان میدهد حرارت این بدن سیزدهتاست؛ آنچه که نشان میدهد این چای، این شکر، این خاکشیر پنج کیلو هست؛ آنچه که نشان میدهد این طلا بیستگِرم است؛ آنچه که نشان میدهد این بدن تب دارد یا ندارد، ضربان قلب درست است یا نادرست است، میزان است. اسم آن میزان است و به فارسی ترازوست و علمیِ آن هم ابزار سنجش است. خب خیالمان از این نظر راحت که کل مردم دنیا تسلیم ترازو هستند، درست است؟
حالا به سراغ تمام جهات معنوی بیاییم، سهتای آن را من میگویم: ایمان، اخلاق و عمل صالح. کدام مرد و زنی در دنیا میتوانند تشخیص بدهند که معتقدات قلبشان حق یا باطل است؟ میزان لازم دارند، وگرنه همه دروغ میگویند؛ امپریالیسمی که میگوید معتقدات من حق است، کمونیسمی که میگوید معتقدات من حق است، فلان مکتبِ ایسمدار، ایسمدار که میگوید مکتب من حق است، دروغ میگوید! بهوسیله چه ترازویی میگویی مکتب تو حق است؟ اعتقادت حق است؟ با چه میزانی؟ شخص خودت که میزان نیستی! اگر مردم عالم شخص خودشان میزان بودند، یک معتقد حق در عالم در قلبشان بود! یک معتقد بود، اگر میزان بودند! اگر وجود خودشان میزان بود، نشان میداد که این معتقد حق است و باطل نیست اما الآن که در هندوستان تنها، شبهقاره که نزدیک بیش از یکمیلیارد زن و مرد زندگی میکند، همین الآن که شما در اینجا نشستهاید، این یکمیلیارد دارای پانزده میلیون دین هستند و همه هم میگویند برای من حق است.
یکی میگوید برای من حق است و پانزدهمیلیون دیگر باطل است، آن یکی هم میگوید برای من حق است و بقیهٔ پانزدهمیلیون باطل هستند.
جنگ هفتادودو ملت همه را عذر بِنِه/ چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند
یعنی دقیقاً در هند یکمیلیارد دروغگو وجود دارد! میگوید اعتقاد من حق است، عمل من هم حق است، اخلاق من هم حق است. من نمیتوانم وقت شما را معطل بکنم؛ فکر میکنم این روزنامه را دارم! اعتقاد سه رئیسجمهور قبل هند به تقدس صد درصد گاو بود؛ یعنی جزء گروهی بود که گاو را مقدسترین موجود میدانند و عکس آن هست، آن زمان تمام روزنامهها چاپ کردند و تمام روزنامهها داشت. در کاخ ریاستجمهوری یک گاو -گاو اختصاصی- داشت و هر وقت که از اتاق ریاستجمهوری میدید که گاو میخواهد دستشویی کند، یک لیوان در جیب او بود، میدوید و زیر دستشویی گاو میگرفت، پر میکرد و میخورد، این معتقدْ حق است؟ میگفت حق است!
چندصدمیلیون گرسنه در هند است، اما چندصدمیلیون گاو در هند مُفت میخورند، مُفت میزایند، مُفت هم شیر میدهند، ولی یک کیلو را به این چندصدمیلیون گرسنه نمیدهند؛ انسان بمیرد، گاو باشد! باز هم از هند برای شما بگویم؛ هواپیما دارد در فرودگاه دهلی نو میآید(من مدارک اینها را دارم) و در هواپیما سیصدنفر -مهندس، دکتر، رجال مملکتی، استاد دانشگاه- نشستهاند که برج ده دقیقه به فرودگاه مانده، میگوید: یا به فرودگاه دهلی قدیم برو یا بِنارس برو و آنجا بنشین، مسافرهایت باشند یا به هتل بِبَرید؛ چون باندی که میخواهم تو را پیاده کنم، یکدانه گاو در آن خوابیده و نمیتوانم پیادهات کنم؛ یعنی سیصد فرهیخته فدای خوابیدن یک گاو! این حق است؟ میگوید حق است! میزان هستی؟ یعنی خودت ترازوی تشخیص هستی که خوردن دستشویی گاو حق است؟ خوابیدن گاو در فرودگاه باند و برگرداندن هواپیما حق است؟ سهسال یکبار دولت هند نتوانست جلوی او را بگیرد و الآن پنهانی انجام میگیرد، سهسال یکبار برای اینکه باران فراوان ببارد(یک قبیله پرجمعیتی در هند است)، یک دختر هجدهساله را مثل عروس آرایش میکنند، لباس میپوشانند و در بتخانه میآورند و زیر بت میخوابانند، سرش را گردن به گردن جدا میکنند که باران بیاید، این حق است؟ این حق است؟
دختر هجدهساله را در هند شوهر میدهند، یکسال در خانه داماد است، داماد سکته میکند و میمیرد، سرطان میگیرد و میمیرد، داماد را با لباس دامادی کنار رودخانه بنارس میآورند، عروس را هم میآورند و عروس را به جنازه داماد طنابپیچ میکنند، دامادِ مرده و عروس زنده را با هم میسوزانند که به آنطرف بروند و زندگیشان را با هم ادامه بدهند. بشر بیچاره، آنهم در قرن بیستویکم! بشر بدبخت! بشر اروپا! فروید تو را به اینجا کشاند که معبود تو، دنیای تو، آخرت تو، لذت تو، زندگی تو، فقط و فقط یکدانه خدا دارد و آنهم شهوت جنسی تو است، آزادش کن! این زن شوهر دارد، مشکل نیست و رابطه را آزاد کن؛ این دختر ناموس مردم است، مشکل نیست و آزادش کن؛ چطوری منبر پیغمبر را آلوده کنم؟!
قرآن کریم تمام ترازوهای مادی را پذیرفته است
چارهای ندارم جز اینکه بگویم کمتر کشور اروپایی و آمریکایی و بعضی از کشورهاست که ازدواج پسر با پسر و مرد با مرد را در مجالس قانونگذاری قانونی نکردهاند؛ یعنی این گناهی که بهشدت مورد نفرت خداست، این الآن قانونی است و جرم نیست! قانون است! نمیخواهم اسم ببرم، نخستوزیری را در یک کشوری انتخاب کرده بودند، پشت تلویزیون آن کشور آمد و به مردم گفت: از من ناراحتی نباید داشته باشید، من همجنسباز هستم! مردم هم پذیرفتند و به او رأی هم دادند. این معتقداتْ حق است؟ خودشان میگویند حق است! شما میزان تشخیص حق از باطل هستید؟ اگر میزان تشخیص حق از باطل بودید که یکدانه اعتقادِ حق در عالم بود؛ اما الآن که در هند خالی پانزدهمیلیون اعتقاد است، پانزدهمیلیون جور اخلاق و عمل است؛ در آمریکا یکجور، در اروپا یکجور، در کشورهای مشرق که کمونیست بودند، حالا لائیسم هستند، یکجور.
تکتک مردم دنیا تمام ترازوهای مادّی را قبول کردهاند و همه میگویند شاقول باید باشد، همه میگویند تراز باید باشد، همه میگویند ترازوی دیجیتال باید باشد، همه میگویند درجه برای سنجش تب میزان دکتر است و باید باشد، همه میگویند گوشی قلب باید باشد، همه میگویند امآرآی باید باشد؛ اما وقتی به بُعد معنوی انسان، معتقدات، اخلاق و اعمال میرسیم، اینها ترازوی سنجش دارد یا ندارد؟ اگر بگوییم ترازوی سنجش ندارد، یعنی خدا بسیار خدای ظالمی است؛ چون برای یککیلو نخود و لوبیا ترازو قرار دادهاند، برای راسترفتن دیوار سهمتری شاقول قرار دادهاند، اما برای تشخیص معتقدات صحیح از باطل، اخلاق درست از باطل، عمل درست از باطل، خود بشر که ترازو نیست و اگر بود که یک معتقد، یک اخلاق و یک عمل بود.
ترازو خدا قرار داده یا نداده است؟ اگر قرار نداده که ظالم است، یعنی بشر را رها کرده که مثل حیوانها زندگی کند! مثل حیوانها بِکُش، بِبَر، غارت کن، همجنسبازی را قانونی کن، زنا را قانونی کن؛ اینها که همه در کرهٔ زمین در بیشتر کشورها قانونی است! به زن زناکار میگوید خیابانی نباش و بیا بهداشت کارت بگیر، با هرکسی میخواهی زنا کنی، بکن؛ ماهی یکبار هم بیا آزمایش بده که مشکلی نداشته باشی! در هندوستان هم که گاو در بخش اعظم آن همهکاره است!
خدا در بُعد اعتقاد چهکار کرده است، یعنی خدا میزانی قرار نداده که مردم پلیدترین معتقدات را در اعتقادات داشته باشند، کثیفترین اخلاق را در اخلاق داشته باشند و بدترین عمل را در عمل داشته باشند ؟ به سراغ خدا میرویم، ولی خیلی باید اینجا دقت کنید! اولاً تمام ترازوهای مادّی را قرآن قبول کرده است؛ لیتر را قبول کرده، وزن را قبول کرده و در سوره انعام میفرماید: «وَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ»، مردم! شما خودتان این ترازوها را اختراع کردهاید، پس پایبند باشید! لیتر را کم ندهید، ترازو را کم ندهید، اگر اجناس لیتری مثل گاز، مثل نفت، مثل شیر، مثل آب را کم بدهید، جهنم را در قیامت جلوی چشم شما میکِشم؛ این ترازوها را که خودتان قبول کردهاید، خودتان هم اختراع کردهاید.
و اما من هم برای شما ترازو گذاشتهام! سوره شعراء، بهبه از قرآن! «لوَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ اَلْمُسْتَقِیمِ»﴿الشعراء، 182﴾، خودتان را با ترازوی مستقیم من بکِشید و وزن بکنید که تشخیص بدهید عقایدتان حق است یا باطل است؟ اخلاقتان حسنه است یا سیئه؟ عملتان صالح است یا دوزخی؟ با ترازویی که قرار دادهام، خودتان را بکِشید. این یک آیه است.
«وَ اَلسَّماءَ رفعها وَ وَضَعَ اَلْمِیزانَ»، آسمانها مرتفع است، ولی من در این عالم ترازوی تشخیص قرار دادهام، «أَلاّ تَطْغَوْا فِی اَلْمِیزانِ وَ أَقِیمُوا اَلْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا اَلْمِیزانَ». در سه آیه کوتاه سهبار کلمه میزان را ذکر کرده و چون مبهم است، ما هم نمیفهمیم این میزان چیست! شما میدانی «بِالْقِسْطاسِ اَلْمُسْتَقِیمِ» چه ترازویی است؟ نه! من هم نمیدانم، مرجع تقلید هم نمیداند، استاد دانشگاه هم نمیداند، هیچکس نمیداند! «و السماء رفعها و وضع المیزان»، این میزان چیست؟ نمیدانیم! «أَقِیمُوا اَلْوَزْنَ بِالْقِسْطِ» چهچیزی هست؟ نمیدانیم! «وَ لا تُخْسِرُوا اَلْمِیزانَ» چیست؟ نمیدانیم!
پس از چهکسی بپرسیم؟ قرآن دو معلم دارد که یکیاش را پنجبار معرفی کرده است؛ یعنی شما که عربزبان هستید، جدّ و آبادتان هم عرب بوده، فکر نکنید چون قرآن من عربی است، حالیتان میشود! نه، «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ»، قرآن من بیمعلم فهمیده نمیشود و معلم این قرآن پیغمبر است؛ این یک معلم است. دیگر معلم آن کیست؟ «فاسئلوا»، این امر واجب است که بپرسید، «اهل الذکر»، ذکر یعنی قرآن، یعنی آنهایی که با قرآن یکی هستند، «ان کنتم لا تعلمون»، وقتی نمیدانید آیه چه میگوید، از اهلش بپرسید. خب میرویم و میپرسیم.
چگونه درجه انسان به بالاتر از جبرئیل(ع) میرسد
من امروز روایات را نگاه میکردم که این میزان در این چند آیه چیست؟ این چه ترازویی است؟ امام هشتم، امام صادق و امام باقر، این میزانها را دو مرحله معنی کردهاند: یک میزان خدا در بین شما برای تشخیص اعتقاد صحیح از باطل، اخلاق درست از نادرست و عمل صالح از غیرصالح، امیرالمؤمنین است؛ حالا در حرم او میروی، زیارتش را به تعلیم ائمه میخوانی: «السلام علیک یا میزان الأعمال».
دیگر میزان کیست؟ یازدهنفر بعد او یعنی اهلبیت؛ اهلبیت که شامل پیغمبر تا امام عصر است، اینها میزان پروردگار هستند. من اول باید این چهارده در حدّ لازم بشناسم که بتوانم عقایدم، اعمالم و اخلاقم را به اینها عرضه کنم تا ببینم حق است یا باطل است! امام صادق چقدر زیبا میگویند: اگر با ما خودتان را سنجیدید و دیدید اعتقاد و اخلاق و عمل شما باطل است، تا نمردهاید دور بریزید و هر سه را با ما هماهنگ کنید. وقتی با ما هماهنگ شدید، وای که چه قیمتی پیدا میکنید، وای که چه ارزشی پیدا میکنید! امام هشتم میفرمایند: من شخصاً از پدرم موسیبنجعفر، از پدرش امام صادق، از پدرش امام باقر، از پدرش زینالعابدین، از پدرش ابیعبدالله، از پدرش امیرالمؤمنین، از پیغمبر روایت میکنم: «فإن المؤمن» آن که اعتقاد درست، عمل درست و اخلاق درست دارد، «افضل من ملک مقرب»، یقیناً از جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل بالاتر است؛ اما باید خودتان را با ما هماهنگ کنید که بالا بروید. خیلی بالا میروید تا «رَسَم به جایی کز ملک پرّان شوم».
با این میزان است که من درست بار میآیم، سالم و صحیح بار میآیم. برادران و خواهران! آنوقت پیوندی با این میزانهای الهی میخوریم که همهچیز آنها در ما اثر میگذارد و همهچیز ما هم به آنها منعکس میشود. من دو روایت در این زمینه دارم که یکی آن را بگویم. میثم ایرانی بود و اسم اصلی او هم سالم بود و غلام بود، برده بود، با اربابش داشت در کوچه میرفت که چشم او به امیرالمؤمنین افتاد، جوان بود. حضرت به ارباب میثم گفت: بایست تا من با این غلام تو حرف بزنم. فرمودند: پدر و مادرت اسم تو را میثم نگذاشتهاند؟ گفت: چرا آقا! گفت: پس این اسم تو که سالم است، عوض کن و همان میثم روی تو باشد. ارباب او گفت: آقا این را دوست داری؟ فرمودند: خیلی! گفت: برای تو؛ پیش امیرالمؤمنین آمد. حالا به کجا رسید، بماند! فرصت شرح حال میثم را ندارم که به علم غیب وصل شد. یکروزی این خرمافروش در کوچه دید که امیرالمؤمنین دارند میآیند و دستشان روی پیشانیشان است، گفت: علیجان چه شده است؟ گفتند: میثم سرم درد میکند. گفت: چرا آقاجان؟ فرمودند: برای اینکه امروز سر تو درد گرفته است. آدم یکی میشود!
من کیام، لیلی و لیلی کیست، من!/ هر دو یک روحیم اندر دو بدن
پیغمبر دارند در کوچه میروند، پیغمبر عاشق بچهها و جوانها بود. شما جوانها پیغمبر را نمیشناسید! اینقدر سفارش شما را کرده و یک جملهاش این است که به مُسنترها میگویند: «علیکم بالاحداث»، عالمان، پیشنمازها، منبریها و کسانی که کارگردان حکومتی هستید، بر شما باد به رعایت جوانان! سفارش ما پیرها را هم کرده و یک کلمه گفتهاند: «وقروا کبارهم»، به بزرگترها بیاحترامی نکنید؛ اما به همه گفته که بر شما باد به جوانان! میدانسته خانوادهها جوانها را رها میکنند و میروند سینمایی میشوند، تئاتری میشوند، هنرپیشه میشوند، رقاص و خواننده میشوند، سیگاری میشوند، هروئینی میشوند، تریاکی و شیشهای میشوند. «علیکم بالاحداث» یعنی جوانها را با همه جان خودتان نگه دارید، محبت کنید، احترام کنید و به آنها ارزش بدهید. امام گفتند تو سرت درد گرفته بود، من سرم درد گرفته است!
اگر قلباً، اخلاقاً و عملاً با ابیعبدالله هستید، حسین میزان است
پیغمبر دارند در کوچه میروند، حسین پنجساله است، پنج-ششتا بچه دارند با ابیعبدالله بازی میکنند و بازیشان هم دنبالکردن هم بود که چهکسی زودتر برسد، او را بگیرد و بگوید من برنده شدم! پیغمبر در بازی بچهها دویدند، اصحاب هم هفت-هشتتا با او هستند، یک بچه را در بازی گرفتند و در کوچه بر روی خاک نشستند، بچه پنج-ششساله را روی زانویشان گذاشتند و هی به سر و روی بچه دست کشیدند؛ بعد که محبتشان تمام شد، بلند شدند و بچه را ول کردند تا به بازی برود. یک-دو متری که آنورتر رفتند، گفتند: آقا این بچه چهکسی بود؟ خیلی به او محبت کردید! روی خاک نشستید و روی زانو نشاندید! گفتند: من داشتم از دور میدیدم که این بچه در همه بچهها بهدنبال حسین من میدوید و خاک زیر پایش را برمیداشت و روی سرش میریخت. آدم اینجوری وحدت پیدا میکند! من آمدم به او احترام کردم، این یکی از آن 72تن در کربلای حسین من است. حسین میزان است! حرفم تمام!
مردان، زنان، جوانان! اگر قلباً، اخلاقاً و عملاً با ابیعبدالله هستید، حسین میزان است و شما در قیامت پیش پیغمبر، زهرا و علی مستقیم هستید. شما نمیخواهد در قیامت بهدنبال پیغمبر بدوید، پیغمبر گفتهاند من بهدنبال شما میدوم؛ شما نمیخواهد بهدنبال زهرا بدوید، شما با خیال راحت در قیامت یکگوشه بایست، آنها به سراغ تو میآیند؛ وقتی تو را ببینند که از نظر حالت، اخلاق، عمل و معتقداتْ حسینی هستی. این ملاک شفاعت است، ملاک مغفرت است، ملاک رحمت است، ملاک بهشترفتن است. این دوماهه که متأسفانه جلساتِ بیشتر شهرهای ایران فقط در دهه عاشوراست.
امام صادق(ع) بنا به روایت کتاب باعظمت «کاملالزیارات» میفرمایند: این دو ماه، حسین ما در کنار پیغمبر و زهرا و حسن و علی در «عند ربهم» ایستاده و نگاه حسین ما به جلساتش است که مردم در کجای کره زمین جمع شدهاند و دارند معارف ما را میشنوند و بعد برای حسین ما گریه میکنند. وقتی گریه گریهکنندگان را میبینند(حسین میزان است)، به جدّشان، به پدرشان، به مادرشان و به برادرشان میگویند: به این گریهکنها، به خودشان، به پدرشان، به مادرشان دعا کنید و برایشان از خدا طلب مغفرت کنید.