سرویس فرهنگ و هنر مشرق- "«نیر» (ایرن) پس از قتل زنی، زمینهای شعبان (عبدالله بوتیمار) را تصاحب کرده و شعبان را به عنوان قاتل روانه ی زندان کرده است. او در زمین های شعبان فاحشه خانه ساخته و جوانی موسوم به موسرخه (ایرج قادری) از او حمایت می کند. شعبان پس از این که با نیر درگیر می شود توسط عوامل او به قتل می رسد. حبیب (مرتضی احمدی)، که قهوه چی است، دختری به نام آهو (فرزانه داوری) را می رباید تا به نیر بسپارد. سهراب (شاهین)، برادر آهو، و پدرش (یوسف رجبی) در جستجوی آهو وارد بندرعباس می شوند. موسرخه به آهو دل می بازد و بر سر او با نیر درگیر می شود. نیر به عواملش می سپارد تا موسرخه را به قتل برسانند. از یک طرف سهراب و پدرش و از طرف دیگر حسن تبعیدی (علی آزاد) نیز با موسرخه درگیر می شوند، و خود موسرخه نیز بر اثر سوء تفاهمی با دوستش علی (مرتضی عقیلی) در می افتد. موسرخه نیر را به قتل می رساند و علی به دست حسن تبعیدی از پا درمی آید. موسرخه و آهو به کمک ناخدای لنجی به آن سوی آب می گریزند، و وقتی سهراب و پدرش اطمینان مییابند که نیت موسرخه خیر است، و برای سعادت آهو تلاش می کند از تعقیب او خودداری می کنند."
***
« ملتی که سینما دارد یعنی توان فاصله گذاری دارد، توان قرار دادن دنیا درقاب را دارد. ملتی که سینما دارد یعنی توان رصد کردن ومشاهده فضا و معماری و اشیاء و مناسبات آن ها با آدم ها و برخوردها و روابط ومیزانسن ها و حالات و رفتار و گفتار و لحن و نحوهای مختلف حضور آدمیان را دارد و با عبرت جستن از آن ها میتواند ماجراها و داستان های زندگی را به صورت گزارش و خبر و مستند و فیلم و سریال و انواع برنامه های دیداری شنیداری بازتولید کند و بر روند حوادث و وقایع روزگار درابعاد روزمره و تاریخی اثر بگذارد . بنابراین همه آن ها که در اندیشه تاراج فرصت ها و امکانات و منابع کشورها هستند ترجیح می دهند ملت ها در توان هنری و رسانه ای ضعیف باشند و در مقابل منظومه های هنری و رسانه ای بین المللی قافیه را ببازند تا به این ترتیب فرصت اثرگذاری و تصمیم سازی دراختیار افکار و عقاید و سلایق و گرایشاتی قرار بگیرد که به توبره کشیدن خاک کشورها و به تاراج بردن دارایی ملت ها را آسان و آسان تر می کنند.»
شاید برای مخاطبان گرامی مشرق این سوال پیش بیاید که دو پاراگراف بالا چه ارتباطی به هم دارند. پاراگراف بالا، همان طور که حدس زدید و ما با عذرخواهی از مخاطبان عزیز مشرق مجبور به آوردن آن شدیم، خلاصه داستان فیلمی به نام «مو سرخه» ساخته سال ۱۳۵۳ است. این فیلم یکی از موهن ترین فیلم های سینمای موهن و پلشت فارسی در پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بود که بخشی از وقیحانه ترین صحنه های اروتیک سینمای ایران در آن رقم خورد و از آن جا که نویسنده آن، بستر یک «فاحشه خانه» را به عنوان لوکیشن اصلی داستان انتخاب کرده بود، دست کارگردان برای به تصویر کشیدن انواع پلشتی باز بود.
پاراگراف دوم اما مربوط به سال اواخر مهرماه ۱۳۹۶ است و نویسنده آن ظاهرا «فرهیخته»ی دلسوزی است که دلش به حال فرهنگ بومی ایران سوخته و از سر درد به طرفداران اکران فیلم خارجی نهیب می زند که قصد هلاک «سینمای بومی» را دارند و آب به آسیاب استعمارگران می ریزند. بگذارید فراز دیگری از سخنان این «فرهیخته» دلسوخته را با هم بخوانیم:
" جریانی که دشمنی با سینمای ایران را دامن می زند و با بر انگیختن جاه طلبی و طمع مالی دوستان نادان را نیز می فریبد و با خود همراه می کند، هدفی ندارد جزناتوان کردن ایران از حضور موثر و فراگیر در فضای دیداری/ شنیداری کشور و دنیا!"
اما این دو پاراگراف را با هم چه نسبتی است؟ چه نسبتی بالاتر از این که هر دو از یک قلم تراویده اند!
«علیرضا داوود نژاد» که کار خود را با نوشتن سناریوهای «درخشانی» از نوعی که ذکر شد و ساختن فیلم هایی چون «نازنین» (با شرکت گوگوش) و «شاهرگ» در سینمای فارسی آغاز کرد (با تمهای کاباره ای و شهر نویی)، اکنون با داشتن ۲۰ فیلم در کارنامه خود را از ستون های سینمای ایران می داند و در هر رویدادی که به نوعی به سینمای ایران مربوط می شود به عنوان داور، عضو ارشد یا حتی بزن بهادر! قضیه حضور دارد.
از کل کارنامه نسبتا بلند آقای فیلمساز در طول ۴۲ سال فیلمسازی، تنها یک فیلم یعنی «نیاز» ماندگار شد و از اتفاق با آن داعیه «هویت ملی» و «ارزش های بومی» که داوودنژاد سنگش را به سینه می زند، منطبق است. از همین رو از کل کارنامه سینمایی او، تنها همین «نیاز» در خاطره ها مانده و به عنوان یکی از فیلم های خوب و ماندگار سینمای ایران از ان یاد می شود. چه کسی فیلم های آشفته، بی سر وته و بعضا مبتذلی چون «قدغن»، «نازنین»، «ملاقات با طوطی»، «هوو»، «تیغ زن» را به یاد دارد؟ کدام یک از فیلم های داوودنژاد (جز نیاز) منطق با معیارها و مولفه های سینمای «بومی» است؟
اگر فیلمسازانی چون «آکیرا کوروساوا» در ژاپن»، «سرگئی آیزنشتاین» در روسیه، «سرگئی پاراجانف» در ارمنستان، «اینگمار برگمان» در سوئد، «فریتز لانگ» در آلمان، «ژانگ ییمو» در چین، «جان فورد» و «الیا کازان» در ایالات متحده، «یوسف شاهین» در مصر و.......به نام های بزرگ و ماندگاری در سینمای جهان تبدیل شدند، به این خاطر بود که از فرط «بومی» بودن، «جهانی» شدند. به عبارت دیگر، بن مایه های فرهنگی هر یک از این کشورها در تار و پود سینمای هر یک از این بزرگان تنیده شده بود به نحوی که آثار خود این فیلمسازان به جزیی از گنجینه فرهنگ عمومی این جوامع تبدیل شدند.
از سوی دیگر، هر کدام از این نام ها دست کم ۵ شاهکار بی بدیل در سینمای خود خلق کرده اند. اما داوود نژاد و همفکران و همکاران او در همه این سال ها چه کرده اند؟ آیا مخاطب خارجی در فیلم های داوود نژاد (جز استثنای «نیاز») «هویت ملی» ایرانی را می بیند؟ آیا در سینمای «خالتور»، «آس و پاس»، «پاتو تو کفش من نکن»، «خفگی»، «پنجاه کیلو آلبالو»، «فروشنده»، «چه خوبه که برگشتی»، «آتش بس»، «تاکسی» و......ارزش های دینی و فرهنگی ایران به تصویر کشیده شده اند؟ یک بیننده خارجی در مواجهه با فیلم های پوچ و سیاهی چون «هیچ» و «بیخود و بی جهت» یا کمدی های سخیفی چون «چارچنگولی» و «گشت ارشاد» با کدام وجوه از ارزش های دینی و ملی آشنا می شود؟
آقای داوود نژاد! ۴۰ سال پشت «سینمای بومی» سنگر گرفتید تا با انحصارطلبی و استفاده از رانت های دولتی سینما را از مخاطب ۸ میلیونی «عقاب ها»(با جمعیت ۴۹ میلیونی) به مخاطب ۲ میلیونی «نهنگ عنبر ۲» در سال ۹۶ با جمعیت ۸۰ میلیونی برسانید.چطور فقط وقتی از بابت به خطر افتادن منافع و شکستن انحصار کذایی خود بر سینما احساس تهدید می کنید، به یاد کلماتی چون «استعمار» و «تهاجم فرهنگی» و «فرهنگ بومی» می افتید؟ چگونه فقط وقتی سمبه را پرزور می بینید و بوی الرحمن سینمای «خالتوری» و «گشت ارشادی» به مشامتان می رسد، یاد حرف آن مراد سفر کرده می افتید که «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشاء مخالفیم».