گروه جهاد و مقاومت مشرق - خطاطی را از همان سال های اول پیروزی انقلاب شروع میکند و زمان زیادی نمیگذرد که هنر دستش سر از دیوارهای شهر و کوچه پس کوچههای آن در میآورد. میگوید بدون هیچ برنامه خاصی رفته سراغ این کار و آنچه او را در این مسیر نگه داشته، صرفا یک علاقه شخصی بوده است. «محسن سیوندیان» با اینکه این روزها وارد 60 سالگی شده و ریههای شیمیایی شدهاش نفس آنچنانی برایش نگذاشته، اما حافظهاش هنوز خم به ابرو نیاورده و مثل روزهای جوانیاش سرزنده است؛ آنقدر که وقتی با او صحبت میکنم، خیلی خوب شعارهایی که آن روزها روی دیوارها مینوشته را به یاد دارد و تند تند پشت هم ردیفشان میکند. میگوید برای دیوارنویسی بیشتر سراغ جملات کوتاه امام میرفتم و از بیانات ایشان استفاده میکردم. او اگرچه جنگ را با تبلیغات سپاه در مسجد انقلاب اصفهان و با شعارنویسی و دیوارنویسی و پارچه نویسی برای شهدا شروع کرده است؛ اما فرماندهی آتشبار و فرماندهی دیدهبانی و فعالیت در قسمت ادوات و مهمات را نیز در کارنامه حضور 75 ماهه خود در جنگ دارد. این رزمنده جنگ تحمیلی و جانباز 55 درصد، بعد از اتمام جنگ نیز تمرکزش را روی نوشتن خاطرات خود و دیگر رفقایش میگذارد و همین شده که تا به امروز 10 جلد کتاب را به نام خود منتشر کرده است.
از کی رفتید سمت خط و خطاطی؟!
از همان سالهای رو به پیروزی انقلاب...
و چطور سر از شعارنویسی آن هم روی دیوار درآوردید؟
خیلی اتفاقی و بدون هیچ برنامهای...! من از بعد از انقلاب شعار نویسی روی دیوار را شروع کردم؛ ولی قبل از آن به دلیل علاقهای که داشتم، رفتم سراغ قلم درشت یا همان خوشنویسی.
پس قبل از انقلاب شعارنویسی روی دیوار نداشتید!
نه؛ قبل از انقلاب چیزی به اسم خطاطی روی دیوار نبود یا این طور بگویم که اصلا جایگاهی نداشت. آن موقع شعارها فقط با اسپره روی دیوارها نوشته میشد.
پس برحسب علاقه خطاطی را شروع کردید!
بله. خطاطی صرفا یک علاقه بود که از سالهای قبل از انقلاب سراغش رفتم. البته نه کلاس میرفتم نه آموزشی دیدم. بیشتر هم از روی کتابها میدیدم و تمرین میکردم. البته ناگفته نماند که بچههای نسل اول انقلاب تک بعدی نبودند و شاید چندین کار را در کنار هم انجام میداند. این طور نبود که محسن سیوندیان فقط کارش خطاطی و دیوارنویسی باشد. بالاخره در کنارش کارهای دیگر هم داشتیم.
مثلا چه کارهای دیگری؟
کارهای عملیاتی و آموزشی مثل آموزش استفاده از اسلحه به بسیجیها و مردم.
پایگاه فعالیتهایتان کجا بود؟
مسجد امام حسن عسگری(ع) در مفتآباد که در حال حاضر معروف به پایگاه شهید اندرزگو است.
اصلا چرا رفتید سراغ دیوارنویسی؟
با پیروزی انقلاب، گروهکها به دلیل فعالیت آزادانهای که داشتند در و دیوار شهر را از بین برده بودند و با شعارهای متفاوت، چهره بدی برای شهر درست کرده بودند. هر کسی از راه رسیده بودند، یه چیزی نوشته بود. این طور بگویم که شعار روی شعار نوشته شده بود. همین شد که به فکرمان رسید دیوارهای محلات را از این حالت دربیاوریم. یعنی رنگ بزنیم، نقاشی بکشیم، تزیین کنیم و دست آخر بیانات امام(ره) را روی آن بنویسیم.
شما شروع کننده این کار در اصفهان بودید؟
نه من نمیگویم شروع کننده این کار من بودم. چون آقای مباشریان و شهید عسگری هم در ستاد مراسم بزرگداشت انقلاب در اصفهان این کار را انجام میدادند که بعدها متوجه شدیم. ما هم بدون اینکه از فعالیت آنها خبردار باشیم، کاملا خودجوش و مردمی این کار را شروع کرده بودیم.
اولین دیواری را که روی آن شعار نوشتید، به یاد دارید؟
اولین دیوار را چون تجربه اولم بود، با زغال و دو خطی نوشتم و بعد بچهها داخل آن را با قلممو رنگ کردند.
کجا بود؟
خیابان آپادانا کمی بالاتر از مسجد بهشت.
به خاطر دارید چه نوشتید؟
«اسلام با خون جوانان ما آبیاری می شود.» امام خمینی.
برای دیوارنویسی تمرین هم میکردید؟
بله؛ از بعد از دیوار اولی که نوشتم، شروع کردم به تمرین آن هم روی زمین. بیشتر جملات یا اشعار را روی زمین مینوشتم تا دستم راه بیفتد.
و از اینجا بود که شعارنوشتن روی دیوار برای شما عادی شد؟
بله. کم کم کارمان رو غلتک افتاد. هر روز میرفتیم با پول خودمان رنگ و وسیله میخریدیم و بعد از صاحبخانهها اجازه میگرفتیم و دیوارهای خانهها را نقاشی و شعارنویسی میکردیم. دیوارهای خیابانها و مساجد و پایگاههای محلات و مدارس هم در برنامهمان بود.
اغلب شعارهایی که مینوشتید را چطور انتخاب میکردید؟
اغلب شعارها البته در آن زمان، جملات کوتاه امام(ره) بود؛ ولی با شروع جنگ، نوع شعارها تغییر کرد و به سمت جهاد و شهادت رفت.
بیشترین نقطهای از اصفهان که در آن فعالیت داشتید، کجا بود؟
همه جا بودیم؛ حتی گاها بیرون از شهر اصفهان هم میرفتیم. اصلا کارمان همین شده بود؛ روز و شبمان... جوری شده بود که از طرف خود مساجد و پایگاهها از ما خواسته میشد برویم برای دیوارنویسی. گاها روی دیوار مدارس و کارخانهها و بیمارستانها هم شعار مینوشتیم و جالب اینکه هرجایی که میرفتم، متناسب با آن مکان یکی از بیانات امام راحل را روی دیوار آنجا مینوشتیم. مثلا «تعلیم و تعلم عبادت است» برای مدارس، «حیات یک کشور مرهون کار و کارگر است» برای کارخانهها و «از دامن زن، مرد به معراج رود» برای بیمارستانها.
خاطرهای هم دارید از این دیوارنویسیها؟
خاطره که زیاد داریم؛ ولی خب مثلا بعضی مواقع بود که ما مشغول شعار نوشتن روی دیوار بودیم، این گروهکها میآمدند پاشون رو توی قوطی رنگ ما می زدند و فرار میکردند. یا گاها روی دیواری شعاری را مینوشتیم فردا که میرفتیم میدیدم با اسپره رنگ آنها را از بین بردهاند و نابودش کردهاند.
شعارنویسی و دیوارنویسی به این شکل تا کی ادامه داشت؟
تا شروع جنگ که البته بعد از آن شکل و شمایلش تغییر کرد.
و بعد از جنگ به چه شکل بود؟
بعد از جنگ، یکی از برنامههای ما این بود که دیوار خانههایی را که شهید داده بودند، رنگ میکردیم و این جمله معروف حضرت امام که «شما خانواده شهدا چشم و چراغ این ملت هستید» را مینوشتیم و زیر آن هم نام شهید آن خانه را میآوردیم. این کار را روی دیوار بیشتر خانههای شهدا در مفتآباد و حتی محلات و شهرستانهای دیگر انجام دادیم.
پیش آمده بود در شهر دیگری هم دیوارنویسی داشته باشید؟
اواخر سال 60 بود. آن موقع هنوز به سپاه نپیوسته بودم که از طریق بسیج به من و تعدادی دیگر از بچههای اصفهان که حدود 30 نفر بودیم ماموریت دادند برای حفظ امنیت اسکلهها و بنادر به بندرعباس برویم. با استقرار در این شهر متوجه فعالیت گسترده منافقان و گروههای تروریستی شدیم تا اینکه یک روز که برای ادای نماز جمعه رفته بودیم، دیدیم یکی از دیوارهای روبه روی مردم با شعار منافقان چهره زشتی پیدا کرده است. بلافاصله خودم را به امام جمعه آن وقت بندرعباس، حجت الاسلام احمدی رساندم و با بیان تجربه کاری که داشتم از ایشان خواستم اجازه دهند ما این دیوار را رنگ آمیزی کرده و از این حالت دربیاوریم که خوشبختانه ایشان موافقت کردند. آنجا هم طبق معمول یکی از جملههای حضرت امام از کتاب «خط امام؛ کلام امام» را انتخاب کردم و روی دیوار نوشتم. روی اسکله هم که مستقر بودیم دورتادورش را شعار نویسی کردیم. خلاصه اینکه در عین حال که به کار اصلیمان یعنی حفاظت از بنادر مشغول بودیم، دیوار نویسی هم در کنارش داشتیم.
خاطرهای هم از دیوارنویسی در بندرعباس دارید؟
یادم هست یک روز در بندرعباس بعد از دیوارنویسی به سمت مقرمان در کاخ جوانان دوره شاه در حرکت بودیم که متوجه شدیم عدهای از منافقان رد ما را زدند و سایه به سایه دنبال ما در حرکت هستند. هرچه ما سرعتمان را بیشتر میکردیم، آنها هم همین کار را میکردند تا اینکه بالاخره به ما رسیدند و شروع به کتککاری کردند و تا توانستند ما را زدند. در همین حین بود که دونفر از بچهها فرار کردند و رفتند خبر دادند تا برای کمک به ما بیایند. وقتی نیروهای کمکی رسیدند آنها هم پا به فرار گذاشتند.
در تبلیغات سپاه هم فعالیتی داشتید؟
بله من از سال 60 که به سپاه پیوستم، وارد تبلیغات شدم. البته بماند که هدفم از ورود به سپاه رفتن به جبهه و مناطق عملیاتی بود و نمیخواستم اصفهان بمانم؛ ولی متاسفانه و از شانس بد من، چون مسئولان متوجه شده بودند که محسن سیوندیان خطاطی بلد است و آن زمان نیرو هم در تبلیغات کم بود، از من خواستند که به این قسمت بروم. از آن موقع بود که به آقای گنجعلی و راهپیما که خطاط مسجد انقلاب بودند، وصل شدم و دو سه ماهی در تبلیغات فعال بودم... از 22 اسفند 60 تا یکم اردیبهشت 61 و با این حساب حضور در دو عملیات را از دست دادم.
آنجا هم همان کار خطاطی را ادامه دادید؟
بله؛ خطاطی، پارچه نویسی، دیوارنویسی و ...
و بعد از این سه ماه...؟!
آنقدر به این بندگان خدا غر زدم تا توانستم راهی منطقه بشوم...
و اولین عملیاتی که به آن رسیدید؟
قبل از عملیات بیت المقدس بود که وارد منطقه عملیاتی شدم و متاسفانه در همان عملیات هم به دلیل اصابت ترکش به ریهام اولین مجروحیتم رخ داد. همین شد که دوباره به اصفهان برگشتم و بعد از طی دوران نقاهت به دلیل اینکه از نظر جسمی قادر به بازگشت به منطقه نبودم، مجددا به همان مسجد انقلاب برگشتم و دیوارنویسی و پارچه نویسی و خطاطی در قسمت تبلیغات را شروع کردم.
در ابتدای صحبتهایتان اشاره کردید به تغییر سبک دیوارنویسیها با شروع جنگ. این تغییر به چه شکل بود؟
به هرحال با آغاز جنگ، شهدا در رأس نوشتههای ما بودند. اغلب کارهایی که انجام میشد برای شهدا بود. از طرف دیگر بنیاد شهید هم سفارش کار شهدا اعم از چاپ عکس و اعلامیه و پارچه نویسی و ... را به تبلیغات اصفهان که در مسجد انقلاب بود، می داد. اینطور بود که بیشتر وقت ما در تبلیغات برای شهدا صرف میشد.
پارچه نویسی برای شهدا، به چه شکل بود؟
هر خانواده شهیدی یک سهمیه برای پارچه نویسی از طرف بنیاد داشت که سفارش انجام و نوشتن آن به ما داده میشد. به طور مثال روی پارچه مینوشتیم «یاد و خاطره شهید.... که در عملیات .... به شهادت رسیده است را گرامی میداریم» و بعد این پارچهها سردرخانه شهدا نصب میشد. البته در کنار کار برای شهدا، پارچههای مراسمهای سطح شهر اعم از تشییع شهدا و یا جشنهای دهه فجر و 22 بهمن و ... را هم مینوشتیم. خلاصه به شکلی شده بود که همه منبع و مرجعشان برای این دست کارها شده بود تبلیغات سپاه و مسجد انقلاب. آن روزها اوج فعالیت ما بود. نه شب داشتیم نه روز.
اشاره کردید به پارچه نویسی برای مراسم تشییع شهدا. از 25 آبان 61 بگویید و تشییع 370 شهید. آن روز هم اصفهان بودید و در تبلیغات؟!
بله؛ آن روزها کار پارچه نویسی برای شهدای 25 آبان به قدری زیاد شده بود که گاها از فشار کار چشمانمان سیاهی میرفت. نیاز به حجم زیادی پارچه داشتیم. کارمان هم شبانهروزی شده بود. من بودم و شهید جنگعلی. اسامی شهدا را او مینوشت و متنهای تبریک و تسلیت را من. انبوه جمعیت خانواده شهدا در مسجد انقلاب آمده بودند و هر خانوادهای هم انتظار داشت کارش سریع انجام شود.
آن روزها فکر کنم کمتر کار دیوارنویسی میکردید و عمده تمرکزتان روی پارچه نویسی بود!
چرا دیوارنویسی هم میکردیم؛ ولی خب اوج کارمان پارچه نویسی برای شهدا بود.
آن موقع محور شعارهایی که روی دیوار مینوشتید، بیشتر چه بود؟
بیشتر شعارها و متنهایی را مینوشتیم که موضوعش جهاد بود. مثلا «با یک دست قرآن، با یک دست شمشیر....» که این جمله هم از حضرت امام (ره) بود.
و دیگر در تبلیغات ماندگار شدید تا آخر...؟
نه، من مجددا بعد از عملیات محرم خودم را به منطقه رساندم؛ ولی این دفعه به این شرط اعزامم کردند که آنجا هم نیروی تبلیغات باشم و در این قسمت کار کنم.
کار شما در منطقه عملیاتی چه بود؟
آنجا بیشتر بر روی تابلوهای چوبی کوچک که حتما در عکسها دیدهاید، شعارهایی مثل «مومن چون کوه استوار است»، «لبخند بزن بسیجی»، «تا کربلا نمانده یک یا حسین دیگر» و یا نام موقعیتها که اغلب به نام شهدا بود را مینوشتیم که در مناطق عملیاتی نصب میشد. آنجا کارمان همین بود؛ بیشتر تابلو مینوشتیم یا پارچه چون عملا دیواری در مناطق نبود که بخواهیم دیوارنویسی کنیم. همهاش خاکریز بود.
یعنی اصلا دیوارنویسی نداشتید در جبهه؟
چرا داشتم؛ ولی خیلی محدود. یک بار قرار بود یک سری خارجی برای بازدید به خرمشهر بیایند که از من خواستند با چندنفر دیگر از بچه ها برای پارچه نویسی به زبان فارسی و لاتین به آنجا برویم که البته آن موقع دیوارهای کارخانه صابونسازی خرمشهر را هم دیوارنویسی کردیم. مدتی هم غرب بودیم که آنجا نیز تجربه دیوارنویسی در مریوان را داشتم.
در شهرک دارخویین چطور؟ مقر بچههای اصفهان؟
بله، یکی از کارهای من در شهرک دارخویین رنگ کردن و شعار نویسی روی دیوار آسایشگاهمان بود. شعار ی که نوشتم این بود: «استقامت کنید تا پیروزی نهایی به دستتان آید» آن هم از امام خمینی. یک بار دیگر هم یک حمام خیلی خوب و مجهز در شهرک دارخویین ساخته بودند که از من خواستند چند شعار روی دیوار آن بنویسم که این کار را کردم. سر در ورودی هم این حدیث از پیغمبر(ص) که میفرمایند «بهشت جای افرادی است که خالص شدند» را نوشتم.
چرا این حدیث را انتخاب کردید؟
چون حس کردم خیلی از بچهها در این حمامها غسل شهادت میکنند و این جمله تناسب زیادی با مکان داشت.
این جمله ها فی البداهه به ذهنتان میآمد؟
بله. البته دیگه از بس نوشته بودم، برای هرجایی متناسب با مکانش یک جمله یادم میآمد.
پشت لباس رزمندهها هم شعار مینوشتید؟
بله؛ زیاد. همیشه یک ماژیک توی جیبم همراهم بود که هر وقت بچه رزمندهها از من میخواستند، پشت لباسشان را مینوشتم.
انتخاب آن جملههایی که پشت لباس رزمندهها نوشته میشد هم با شما بود؟
نه. اغلب خودشان میگفتند چه جملهای بنویس.
* اصفهان زیبا