گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید ابوالقاسم بزاز از اولین شهدای شهرستان بابل است که با سالها مجاهدت در راه نهضت امام خمینی(ره) به فیض شهادت نائل آمد. میدان کیاکلای بابل به نام این شهید عزیز مزین شده است. اخیراً که به این شهر سفر کردیم، دیدن عکس شهید بزار در این میدان، انگیزه بیشتر دانستن از او را در ما ایجاد کرد. بعد از کمی جستوجو خانواده شهید بزاز را پیدا کردیم و همکلامیمان با همسر شهید شکل گرفت. مصاحبهام با زهرا معتمدی، همسر شهید بزاز در یک روز بارانی، کنار پارک نوشیروانی رقم خورد. در هوای مطبوع شمال و همراه با صدای پرندگان، شنوای خاطرات شیرین زنی شدیم که خود از مبارزان رژیم شاهنشاهی بود. خانم معتمدی از شهیدی گفت که مدتی به عنوان محافظ امام خمینی(ره) خدمت کرده بود.
زمانی که با شهید بزاز ازدواج کردید ایشان جزو مبارزان انقلاب بودند؟
بله؛ ایشان از قبل در مسیر مبارزه قرار داشت. همسرم متولد سال 1331 بود و من متولد سال 36 هستم. سال 1354 وقتی که 18 سال داشتم با ایشان ازدواج کردم. زندگی ما کمتر از پنج سال طول کشید. همسرم 10 خرداد 1359 در سنندج شهید شد. ایشان چون در واحد عقیدتی- سیاسی مسئولیت داشت، بر اثر بمبی که کوملهها در جعبه شیرینی کار گذاشته بودند به شهادت رسید. حاصل زندگی چهار ساله و اندی ما دو فرزند است. دخترم دو سال و نیمه و پسرم 10 ماهه بود که همسرم به شهادت رسید.
شاید شهید بزاز برای مردم بابل و آن هم کسانی که سنشان به انقلاب قد میدهد شناخته شده باشند، اما دوست داریم نسل جوان را بیشتر با این شهید بزرگوار آشنا کنیم.
همسرم روحانی و مبلغ دین بود. ایمان، تقوا، گذشت و دل نبستن او به دنیا زبانزد همه بود. هرچیزی را از خدا میدانست. میگفت همه زندگی را مدیون خدا هستیم و باید برای خدا زندگی کنیم. من در خانوادهای مذهبی بزرگ شده بودم اما همسرم یک خانواده سنتی داشت که خیلی در قید و بند مذهب نبودند. ولی خودش به شخصه مذهبی بود. اصالتاً بچهمحله چاله زمین بابل بود که در کودکی علاقهمند به مذهب شد و از سن نوجوانی از خانواده جدا شد و برای تحصیل علم به مشهد رفت. سال 54 ازدواج کردیم و بعد از ازدواج به قم رفتیم که ابوالقاسم آنجا درس طلبگی خارج را ادامه داد. چون همسرم از مبارزان انقلابی بود، در جریان همین مبارزات با شهید اندرزگو و شهید هاشمینژاد در عملیات چریکی همکاری میکرد و بسیار فعال بود. احساس میکنم امثال این بزرگواران دیگر پیدا نمیشود. شهید بسیار خالص، پاک، متدین و باتقوا بود. در لباس نظامی و روحانیت رعایت بسیاری از جوانب را میکرد تا مبادا خدشهای به کسوت روحانیت وارد شود.
پس شهید بزاز به شکل مسلحانه با رژیم طاغوت مبارزه میکردند؟
بله، همسرم جزو مبارزان و چریکهایی بود که به خاطر مبارزاتش حتی به خارج از ایران رفت. ایشان در خارج از کشور اقدام به تبلیغ نهضت اسلامی حضرت امام نیز میکرد. شهید دوستان زیادی در بابل داشت. از جمله سردار علی فردوس که از زمان قبل از انقلاب با هم بودند. همسرم با آیتالله کوهستانی و مرحوم آیتالله فاضل حشر و نشر داشت. در جریان مبارزات، ساواک مدام در تعقیب ایشان بود. ایشان چون تجربه مبارزات مسلحانه داشت، مدتی به عنوان محافظ شخصی امام خمینی(ره) فعالیت میکرد. در نوفل لوشاتو با امام بود. وقتی که امام به ایران برگشتند و در قم و پل حجتیه اسکان گرفتند، شهید بزار همیشه با ایشان بود. دنبال کارهای انقلابی میرفت و بسیار فعال بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شهید علی امامی و خیلی از شهدای بابل زیر دست شهید بزاز در بابل فعالیت میکردند.
کمی به گذشته برگردیم، زمینه ازدواج و آشنایی شما با شهید بزاز چطور شکل گرفت؟
پدرم شهید بزاز را جایی دیده بود و به ایشان علاقهمند شده بود. پدرم آهنگر بود و تهران گاراژ داشت. ما اصالتاً بچه بابل هستیم ولی تهران زندگی میکردیم. از طریق یکی از دوستان با همسرم آشنا شدم. پدرم خیلی مذهبی بود. من چهار خواهر دیگر دارم. همه مذهبی هستند و همسرانی متدین و بچههای بسیار باتقوایی دارند. پدرم داماد مذهبی و باتقوا دوست داشت. من و شهید بزاز زندگیمان را در قم آغاز کردیم. دو سال قم بودیم که انقلاب شروع شد. قبل از انقلاب همسرم جاهای مختلف برای تبلیغ نهضت حضرت امام میرفت. ما با هم در شهرهای مختلف دور میزدیم. خودشان دنبال تبلیغات بودند. از مبدأ قم یا مشهد به هر شهر ایران میرفتند.
پس خود شما هم در کنار ایشان فعالیت میکردید؟
من واردکننده اعلامیههای امام خمینی(ره) بودم. اعلامیههای امام را دور شکمم میبستم و میبردم و با ماشین پخش میکردیم. دوشادوش شهید در بسیاری از فعالیتها همراهیاش میکردم. همه آن کارها برای رضای خدا بود. شهید ابوالقاسم بزاز اعتقاد داشت انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) باید به انقلاب امام زمان(عج) متصل شود.
شهید راجع به امام خمینی(ره) و اطاعت از ولایت فقیه چه نظری داشتند؟
ایشان پیروی محض از حضرت امام داشت. ولایتمداری در زندگی ما حرف اول را میزد. اینطور بگویم که همه زیر نظر ولایت فقیه هستیم و نسل به نسل ما اینگونه است. حال که شهدا رفتهاند ما وظیفه داریم که راه آنها را چه در ولایتمداری و چه پشتیبانی از اسلام ناب محمدی و... ادامه دهیم. باید فرزندانمان را هم به این سمت و سو وارد کنیم.
در صحبتهایتان گفتید که شهید بزاز از خانوادهای مذهبی نبودند. اگر میشود بیشتر توضیح دهید؟
همسرم در خانوادهای بسیار مرفه بزرگ شده بود. اما دل از همه چیز کند و راه خدا را در پیش گرفت. احساس کرد این راه را باید برود. همین اخلاصش باعث شد تا مردم او را دوست داشته باشند. همین الان هم مراسم تشییع شهید بزاز زبانزد همه است. حتی مردم مشهد میدانند شهید بزاز چه کسی بود. روی قبرشان نوشته شده چریک و شهید مبارز. البته به نظر من نام شهید بردن ملاک نیست. مهم ارزش کار شهید است که چقدر با خدا قراردادش عالی بود. به نظرم در این مصاحبهها از خانواده شهید بپرسید برای چه ارزشهایی شهید شما رفت. مسلماً پاسخ این است: برای زنده نگه داشتن اسلام.
نحوه شهادتشان چطور بود؟
ایشان برای کار فرهنگی و تبلیغی و سخنرانی به همراه دوستانش از جمله سردار علی فردوس و شهید سید حسین گلریز از سپاه و جهاد بابل به سنندج دعوت شده بودند. روز دهم خردادماه 1359 کوملهها و دموکرات داخل یک جعبه شیرینی بمب گذاشته بودند که این بمب را در کیوسک محل استقرار شهید منفجر میکنند. ابوالقاسم بزاز چند ماه قبل از شروع جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
و سخن پایانی...
هدف و راه شهدا مشخص است. آنها برای خدا رفتند. اما تلاش ما برای رضای خدا باید چه باشد؟ آنچه خدا راضی است. آنچه ولایت فقیه راضی است. آن چیزی که باعث رضایت حضرت زهرا(ع) است، باید همان راه را برویم. راه بهتر از این نیست. نباید فریب این دنیا را بخوریم باید راه صراط را برویم. اگر شهید ابوالقاسم بزاز زنده بود الان 66 ساله و جزو ریشسفیدان انقلاب بود. اگر شهیدم زنده بود حتماً برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه میرفت. چراکه سعی داشت در هر حالی تکلیفش را انجام دهد.
منبع: روزنامه جوان