به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهدای مدافع حرم بسیاری قبل از اینکه در جریانات سوریه به عنوان مدافع حرم و مستشار نظامی نقش آفرینی کنند، در جریانات فتنه سال 88 با بصیرت بخشی و حضور در صحنه برای خاتمه دادن به غائلههای فتنه گران اقدامات موثری انجام دادند. سالروز 9 دی و روز بصیرت مردم انقلابی کشور بهانهای است تا مروری به روایتها و فعالیتهای برخی شهدای مدافع حرم داشته باشیم:
سردار شهید رضا فرزانه:
سالها در دوران جنگ تحمیلی در جبههها میجنگد آن قدر که حتی داماد شدن و فرزند دار شدن هم او را لحظهای درباره جنگیدن در خط مقدم مردد نمیکند. بعد هم در سنگر سپاه همان اهداف جهادی خود را دنبال میکند. راهیان نور، روایتگری دوران دفاع مقدس و بعد هم سوریه فصلهای بعدی زندگی سرداری است که بی ادعا زندگی کرد و در گمنامی به شهادت رسید. حالا او را با عنوان سردار جاویدالاثر میشناسیم.
شهید مدافع حرم سردار«رضا فرزانه» متولد سال 1343 در تهران، فرمانده لشکر پیاده سپاه حضرت رسول(ص) و فرمانده سابق لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود که بعد از بازنشستگی در سپاه، در ستاد مرکزی راهیان نور به انجام فعالیتهای مختلف پرداخت. او معاون بازرسی ستاد مرکزی راهیان نور و فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور بود. این شهید مدافع حرم از جانبازان هشت سال جنگ تحمیلی هم بود که در سال 63 در منطقه عملیاتی «مجنون» از ناحیه کتف، سال 65 در منطقه عملیاتی «شلمچه» از ناحیه سر و گوش و در سال 67 در محور «دربندیخان» شیمیایی شده و به درجه رفیع جانبازی نائل شده بود. او سال گذشته در روز پنج شنبه 22 بهمن ماه، بعد از گذشت 40 روز حضور در سوریه به دست تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. مسعود فرزانه پسر شهید رضا فرزانه میگوید:
وقتی امامزاده علی اکبر تهدید به بمب گذاری شد
یادم هست زمان فتنه سال 88 ایشان خیلی درگیر اوضاع آشفته تهران بود. بعد از یک ماه و نیم که به خانه آمد، گفت:«خدا عاقبتمان را به خیر کند، خیلیها بودند که در همین فتنه پایشان لغزید، خدا کند ما عاقبتمان به خیر شود و به این شکل امتحان نشویم که نتوانیم درسی که از بزرگان گرفتیم را درست پس بدهیم.» پدرم به همان عاقبت به خیری که در نمازها از خدا میخواست، رسید.
او زمان فتنه، فرمانده لشکر عملیاتی 27 محمد رسول الله(ص) بود که بخشی از امنیت تهران بر عهده داشت. آن موقع، فرمانده کل، سردار همدانی بود و بعد پدر بنده که در شهر خیلی درگیر بودند. یادم هست شبی که رأیها اعلام شد، شب ولادت حضرت زهرا(س) بود و من به امامزاده علی اکبر(ع) چیذر رفته بودم که پدرم تماس گرفت و گفت:«کجایی؟ سریع برو خانه و درگیر تظاهرات نشو» همین که تلفن تمام شد، حاج محمود کریمی گفت: «آقایان امشب، هیئت تعطیل است و به سمت خانه بروید.» بعد که آمدیم بیرون، متوجه شدیم که امامزاده علی اکبر را تهدید به بمبگذاری کرده بودند.
مجروحیت شیمیاییاش به خاطر فشار عصبی در دوران فتنه عود کرده بود
آن زمان، تلفنها قطع بود و فقط خودش میتوانست با ما تماس بگیرد. بعد از یک ماه و نیم که به خانه آمد گفت: «برویم خانه مادربزرگ و سر بزنیم، چند وقت است که به دیدنش نرفتهام.» آنجا که بودیم، حاج آقا رفت وضو بگیرد که یک مرتبه دچار سرفه شدید شد. به حدی که او را به عقب پرتاب کرد که همه به سمت او دویدیم. بالای سرش که رسیدیم گفت:«من چرا اینجا ایستادهام؟» اصلا متوجه نشده بود که چنین اتفاقی برایش افتاده است. یک مدت سرفههای خیلی عجیبی داشت و اذیت میشد، اول فکر کردیم فقط به خاطر گازهای اشک آوربوده که باعث شده بود مشکلات مجروحیت شیمیاییاش از زمان جنگ دوباره عود کند. اما وقتی پیش یکی از دوستانش رفتیم، گفت: «این سرفهها به خاطر فشار عصبی است و فشاری که طی این مدت به ایشان وارد شده، باعث بیماری مجدد او شده است.»
میگفت:خیلیها از ولایت، دم میزدند ولی در این فتنه خود را عقب کشیدند
بابا میگفت:«در جبههگیری، این طرف و آن طرفی نباشید و فقط هر مطلبی که آقا گفت، پیگیر همان موضوع باشید.» پدرم میگفت:«خیلیها از ولایت، دم میزدند ولی در این فتنه خود را نشان دادند و پای ولایت نایستاده و خود را عقب کشیدند.» به قدری برای اثبات حقانیت ولایت فقیه و زمین نماندن حرف رهبر حرص خورده بود که به آن صورت اذیت شده بود. وقتی او را دکتر میبردیم، دکتر هم میگفت:«این مشکلات از فشار عصبی است، اگر فشار عصبی فروکش کند، حالش خوب میشود.»
سردار شهید حسین همدانی:
سردار همدانی مهرماه سال 94 درحین انجام ماموریت مستشاری در حومه شهر حلب سوریه به شهادت رسید. سردار شهید همدانی در آن زمان به دلیل اینکه فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (ص)و تهران بزرگ را برعهده داشت موظف بود بخش اعظمی از امنیت تهران را نیز تامین کنند که این کار را به خوبی انجام داد. شهید همدانی در فتنه 88 با وجود برخی مسائلی که گفته میشود، از آنجا که چهرهای رئوف داشت، توانست در جایگاه مدیریتی و فرماندهی خود نقش مهمی را در محصورسازی فتنه و دفع اقداماتی که فتنهگران علیه نظام انجام میدادند، ایفا کند.
خود او تعریف میکند: «کار اطلاعاتی اقدامی انجام دادیم که در تهران صدا کرد. 5 هزار نفر از کسانی که در آشوبها حضور داشتند ولی در احزاب و جریانات سیاسی حضور نداشتند بلکه از اشرار و اراذل بودند را شناسایی کردیم و در منزلشان کنترلشان میکردیم. روزی که فراخوان میزدند، اینها کنترل میشدند و اجازه نداشتند از خانه بیرون بیایند. بعد اینها را عضو گردان کردم. بعداً این سه گردان نشان دادند که اگر بخواهیم مجاهد تربیت کنیم باید چه کنیم.»
ایشان در این باره با تاکید بر این صحبت رهبر معظم انقلاب که "در درگیری های خیابانی کشته نمیپذیرم" میگفت: «هیچ کس حق حمل اسلحه در تهران را نداشت. به این قیمت که حتی ممکن بود ما مورد حمله قرار بگیریم. در طول مدت این اتفاقات از حدود 45 هزار بسیجی که در صحنه بودند حتی یک فشنگ هم شلیک نشد.»
او درباره موضوع آقازادهها میگفت: «همه اقدامات ما طبق مجوزهای رسمی و قانونی بوده است و هیچ حکمی را خارج از احکام دادگستری انجام ندادیم. در اجرای حکم هم برایمان فرقی نمیکرد که کسی آقازاده است یا از خانواده کیست. بنده دهها نفر، از افرادی را که از اصلاحات بودند یا از کارگزاران بودند یا از دوم خردادیها بودند، از زندان آزاد کردم. چون حرف آنها در حد اعتراض بود. اما آنهایی که در کف خیابان مدیریت میکردند و آسیب میزدند و خسارت وارد میکردند، فرق داشتند. پاسدار ما الآن با دوتا بچه، 70 درصد جانباز است و مغزش 7 بار عمل شده است. ما نمیتوانیم از اینها بگذریم.
جوانی که پدر و مادرش یک وانت داشتند و همه چیزشان را فروختند و خرج این جوان کردند، اما الآن معلول و جانباز است. بنابراین موسوی و کروبی متهمان اصلی این ماجرا هستند و حداقل مجازات برای اینها اعدام است. مردم ما و ما رزمندهها نباید اجازه کمتر از این حکم را بدهیم. منتها مصلحت نظام این است. اگر حکم رهبری بیاید و همینها را دوباره بر ما مسلط بکند میگوییم چشم اما اگر روال قانونی خودش را میخواهد طی بکند ما مطالبه میکنیم. حضرت آقا هم تاکنون چنین چیزی از ما نخواستهاند و الا همان را عمل میکنیم. پس هر شدتی که در این جریانات وارد شد عین حکم قضایی بود آن هم عین ضوابط. زمانی که برخی از اینها در حصر بودند همه امکانات برای آنها مهیا بود و به صورت انسانی و اسلامی با آنها رفتار میشد. اما دیگر قرار نبود بیایند کف خیابان و مدیریت کنند.»
شهید محمودرضا بیضائی:
شهید محمودرضا بیضائی، متولد 18 آذر 1360 در شهر تبریز است. او از مربیان بچههای بسیج در پایگاههای درون شهری هم بوده است و بسیاری از بچههای پایگاه که دورههای آموزشی بسیج دانشآموزی و دانشجویی را پیش او گذراندهاند خاطرات جالبی از او دارند. شهید محمودرضا بیضائی یکی از مستشاران زبده نظامی و مربیان نیروهای سوری بود که برای دفاع از حرمهای اهل بیت(ع) به سوریه رفته بود. او در روز یکشنبه 29 دیماه 92 مصادف با ولادت حضرت رسول(ص) براثر انفجار یک تله انفجاری به شهادت رسید. شهید بیضایی با 32 سال سن ساکن اسلامشهر تهران بود و هم اکنون از او یک دختر به نام کوثر به یادگار مانده است. احمدرضا بیضائی برادر او خاطرات فراوانی دارد. نقل برخی خاطرات درباره شهید توسط برادرش در ادامه میآید:
صراحت محمود رضا در دفاع از نظام در برابر جریان فتنه 88
محمودرضا در ایام فتنه88، غیر از اینکه در خیابان و کنار بچههای مظلوم بسیج حضور داشت، خوب هم مطالعه و رصد میکرد. یادم هست آنروزها رفت لپ تاپ و مودم پرتابل خرید. اگر جایی مطلبی میخواند که توجهش را جلب کرده بود به من هم توصیه میکرد آنرا بخوانم و اگر هم من توی وبلاگ چیزی نوشته بودم که نظرش را جلب کرده بود زنگ میزد و تشویق میکرد. روی نظام تعصب داشت و اگر در نوشتههایم دفاعی از نظام کرده بودم در مورد آن مطلب حتما صحبتی با من میکرد. یکبار چیزی در دفاع از نظام نوشتم که کمی جنجال برانگیز شد و کامنتهای زیادی پایش خورد. با یکی از مخاطبان آن روزهای یادداشتهایم که از جریان فتنه جانبداری میکرد بحثم شده بود و چند تا کامنت بلند رد و بدل کرده بودیم و نهایتا هم کوتاه آمده بودم.
محمودرضا بعد از اینکه بحث من و آن شخص را خوانده بود زنگ زد. دلخور بود. اصرار داشت که من نباید در بحث با این شخص کوتاه میآمدم و پرسید که میشناسمش یا نه؟ گفتم: بله سابقه جبهه و جنگ هم دارد. بدتر ناراحت شد. اسمش را پرسید که من معرفی نکردم و گفتم بیخیال شود! گفت: «تو برای این شخص شکسته نفسی کردهای در حالیکه نباید میکردی». بعدا دیدم تحمل نکرده و خودش آمده جواب محکمی به او داده است.
میگفت:هرگونه تهدیدی که متوجه موجودیّت انقلاب باشد، میتواند جبهه مستضعفین را سست کند
شهید محمودرضا بیضائی، در ایام فتنه 88 شب و روز آرام و قرار نداشت. تمام اخبار و وقایع فتنه را رصد میکرد و در معرکه دفاع سخت از انقلاب اسلامی در ایام فتنه، چندین بار جان خود را به خطر انداخت. صاحب موضع بود و در بحثها به خوبی استدلال میکرد. میگفت: «این انقلاب تنها نقطه امید مستضعفین عالم است و هرگونه تهدیدی که متوجه موجودیّت انقلاب اسلامی باشد، میتواند جبهه مستضعفین و علاقمندان انقلاب اسلامی در جهان را سست کند و نگرانی عمیقی از این بابت داشت.»
بلوک سیمانی به سمتمان پرتاب شد/با قمه پشت یکی از بچهها را شکافتند
محمودرضا آرشیوی از کلیپهای مربوط به اغتشاشات فتنه 88 را ریخته بود روی یک فلش مموری و با خودش آورده بود تبریز. قرار شد محتویاتش را ببینم و بدون کپی کردن به او پس بدهم. فلش مموری را که میداد گفت: «فقط بعضیهایش قابل دیدن نیست زیاد.» گفتم: «چطور؟» گفت: «صحنههای خشن دارد.» گفتم: «نمیبینم بیا بگیر.» گفت: «چرا؟» گفتم: «قبلا خودم چند تا دیدهام؛ اعصابم از دیدن وحشیگریشان خرد میشود.» گفت: «وحشیگری ندیدهای.» بعد تعریف کرد: «یکبار در سعادت آباد، یک دسته از اینها را که اغتشاش راه انداخته بودند با بچههای بسیج از خیابان هدایت کردیم داخل یکی از کوچهها، اما وقتی دنبالشان وارد کوچه شدیم یک دفعه انگار غیب شدند. وسط کوچه بودیم که دیدیم از بالای یکی از ساختمانهای نیمه کاره، بلوک سیمانی میآید روی سرمان. رفته بودند روی طبقات آن ساختمان و بلوک پرتاب میکردند. وقتی دیدند ما دیدیمشان یک عدهشان آمدند پایین که فرار کنند. یکی از بچهها که جلوتر از ما بود افتاد وسط اینها. تا بقیه بچهها بجُنبند و بروند کمکش، با قمه پشتش را از بالا تا پایین شکافتند.»
هر جا حرف انقلاب اسلامی هست ما هستیم
شهید محمودرضا بیضایی با اشاره به جریانات فتنه 88 به همرزمانش میگفت: «برای من میدان انقلاب تهران ، شلمچه یا دمشق فرقی ندارد. هر جا حرف انقلاب اسلامی هست ما هستیم.»
شهید هادی ذوالفقاری:
هادی ذوالفقاری در روز 26 بهمن ماه 93 در شهر سامرا در درگیری با گروهک تروریستی داعش به شهادت رسید. این شهید مدافع حرمین عسکریین(ع) در سامرا، یک طلبه ایرانی است که در حوزه علمیه نجف مشغول تحصیل علوم دینی بود. شهید ذوالفقاری به دلیل انفجار یک تله انفجاری که توسط اعضای گروهک تروریستی داعش کار گذاشته شده بود، به همراه چند رزمنده عراقی به شهادت رسید. پیکر مطهر او طبق وصیتش در قبرستان وادی السلام شهر نجف به خاک سپرده شد.
وقتی میخندید جای زخم ایام اغتشاشات روی صورتش گود میشد
زهرا خواهر شهید به بیان خاطرهای از ایام اغتشاشات فتنه سال 88 میپردازد و میگوید: «یک بار که در این تشنجها و شلوغیهای سال 88 رفته بود بیرون، آجر به صورتش زده بودند، بعد از مدتها با اینکه زمان نسبتا زیادی گذشته بود باز هم وقتی هادی میخندید جای زخم ایام اغتشاشات روی صورتش گود میشد. هادی در آن ایام برای دفاع از مواضع انقلابی نظام، با یکی از دوستانش به میان اغتشاشگران رفته بود و گفته بود باید برویم و جلوی اینها را بگیریم. اما یک آجر سنگین به صورتش زده بودند و سه ساعت بیهوش بوده است. ما نمیدانستیم این اتفاق برایش افتاده است. تا یک مدت یک طرف صورت هادی کج شده بود به مرور و با گذشت زمان وضعیتش بهتر شد.
بعد از پنج سال فهمیدیم در اغتشاشات سال 88 سه ساعت بیهوش شده
وقتی هادی نجف بود من برگهای از بیمارستان در وسایل هادی پیدا کردم که در آن وضعیت هادی قید شده بود که به مدت سه ساعت در بیمارستان بستری و بیهوش بوده است. وقتی آن ورقه را خواندیم تازه فهمیدیم دقیقاً چه بر سر هادی آمده بود که صورتش گود شده بود. او به قدری درون ریز و تودار بود که به هیچکداممان حرفی نزده بود.
راهپیمایی 9 دی یادتان نرود
خواهر شهید به وصیتنامهای که در کمد برادرش پیدا کرده بود اشاره میکند و میگوید: ما یک وصیتنامه در کمدش پیدا کردیم خیلی تعجب کردیم و گفتیم یعنی هادی قبل از نجف رفتنش هم میدانسته قرار است چه بشود؟ یک وصیتنامه با یک دست خط کاملا معمولی که پاکنویس هم نشده بود. در آن نوشته بود: «راهپیمایی 9 دی یادتان نرود. حجابهای امروزی بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد حجابتان را زهرایی کنید. پیرو خط ولایت فقیه باشید. اگر دنبال این مسیر باشید به آن چیزی که میخواهید میرسید همانطور که من رسیدم.»