سرویس جهان مشرق – اغتشاشات دیماه ۹۶ در ایران، مصداقی بارز از جنگ ترکیبی آمریکا علیه ایران بود که از ابزارهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و رسانهای استفاده میکرد. در نتیجه بهکارگیری همین ابزارها بود که ماهیت اقتصادی و مسالمتآمیز اعتراضات برای طرح خواستههای مشروع، رفتهرفته دچار دگرگونی شد و زمینه را برای سوءاستفاده گروههای معارض و اغتشاشگر فراهم کرد.
خبرنگار سرویس جهان مشرق در گفتوگو با «اندرو کوریبکو» کارشناس آمریکایی مسائل بینالمللی و نظریهپرداز جنگهای ترکیبی به بررسی ابعاد بیشتر این اغتشاشات و پشت پرده آنها و همچنین تصمیم قریبالوقوع ترامپ درباره توافق هستهای پرداخته است.
مخاطبان محترم میتوانند برای اطلاع بیشتر از مفهوم، ابعاد، ابزارها و نمونههای جنگ ترکیبی به مصاحبههای قبلی مشرق با کوریبکو (لینکهای انتهای همین مصاحبه) مراجعه و یا کتاب وی تحت عنوان «جنگهای ترکیبی: رویکرد انطباقی غیرمستقیم به تغییر حکومت» را (به زبان انگلیسی) از اینجا مطالعه کنند. پیوست اول این کتاب، به طور خاص، به تشریح اجزا و فرآیندهای اصلی جنگهای ترکیبی میپردازد.
همه متفقالقول هستند که اعتراضات اخیر در ایران به خاطر نگرانیهای واقعی اقتصادی آغاز شد، اما سپس ماهیت این اعتراضات توسط عوامل تغییر حکومت در ایران متحول شد. این عوامل چه کسانی بودند و چه افراد یا نهادهایی از آنها حمایت کردند؟
تا جایی که من میدانم هم همینطور است: اعتراضات، غیرسیاسی بودند و علیه بودجه جدید پیشنهادی روحانی انجام شدند؛ طرحی که یارانههای دولتی را به طور چشمگیری کاهش میدهد و تهدید میکند بسیاری از دستآوردها و سیاستهای اقتصادی دولت احمدینژاد را متوقف کند. ایرانیها همچنین نگران کاهش برنامهریزیشده توسعه زیرساختها در دولت روحانی نیز بودند. همانطور که خود دولت ایران نیز پس از این اعتراضات تأکید کرده، همه ایرانیها حق دارند اعتراض مسالمتآمیز انجام بدهند و از هر مقام منتخبی انتقاد کنند. به این معنا، اعتراضات اخیر در شهرهای مختلف ایران، دارای انگیزههای واقعی و دلایل درستی بود، اما همانطور که در سؤال هم اشاره کردید، این اعتراضها خیلی زود توسط عوامل تغییر حکومتی ربوده شد که مصمم به سرنگون کردن جمهوری اسلامی هستند.
در اغتشاشات اخیر ایران، «سلولهای خواب» با چراغ سبز آمریکا، رژیم صهیونیستی و عربستان، اعتراضات مشروع اقتصادی برای پیشبرد سیاست تغییر حکومت استفاده کردند.آمریکا تاریخ مستندی از سوءاستفادههای مخفیانه از نارضایتیهای مشروع ملتها با هدف تحریک تنش میان دولتها و شهروندانشان دارد و هدف اصلیاش این است که از اختلافات هویتی موجود در جوامع دارای تنوع [نژادی، مذهبی، غیره] مانند ایران به منظور ایجاد شورشهای تروریستی خودکفا و خودادامهدهنده [با قابلیت ادامه شورش پس از زدن جرقه اولیه توسط واشینگتن] علیه دولتهای این کشورها استفاده کند.
در مورد اعتراضات اخیر ایران، «سلولهای خواب» [عناصر نفوذی پنهان در جامعه که منتظر یک جرقه هستند] در داخل کشور، تشویق شدند تا تحت پوشش شرکت در اعتراضات مشروع اقتصادی، اعتراضات سیاسی مدنظر خود را با هدف پیشبرد سیاست تغییر حکومت، ساماندهی و اجرا کنند. بر هیچکس هم پوشیده نیست که آمریکا، اسرائیل و عربستان بازیگران بینالمللیای هستند که دوست دارند اعتراضات در ایران، منجر به تغییر حکومت در این کشور شود. البته واقعیت این است که اگرچه برخی گزارشهای موجود حاکی از دستگیری عدهای شهروند خارجی در این شورشهاست، اما اکثر معترضان شهروندان ایرانی بودهاند. با این حال، این واقعیت هم در قالب معمول جنگهای ترکیبی قابل تعریف است، چراکه در این نوع جنگ، عمدتاً مردم عادی، سردرگم و گمراه میشوند، در تجمعات اعتراضی شرکت میکنند، و دستکم به عنوان نیروهای غیرعامل، مورد استفاده سازماندهندگان اصلی و میدانی اعتراضات قرار میگیرند. البته هیچیک از این واقعیتها توجیهی برای تخریبگری و جنایات دیگر نیست، بلکه صرفاً توضیح تاکتیکهای پویای کنترل جمعیت در جنگهای ترکیبی و اتفاقات اخیر ایران است.
محدود کردن دسترسی مردم به شبکههای اجتماعی، تصمیمی عاقلانه برای جلوگیری از انتشار «ویروس جنگ ترکیبی» در قالب فیلمهای هدفمند به منظور «آلوده کردن» شمار بیشتری از شهروندان بود.در هر صورت، خشونتآمیزترین شورشهای اخیر هم منزوی شدند و مردم زیادی در آنها شرکت نداشتند؛ ابعاد چنین شورشهایی در مقایسه با بدترین شورشهای سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) و به اصطلاح «انقلاب سبز»، رنگ میبازد. با این وجود، همانطور که در آغاز انقلابهای رنگی، معمول است، در شورشهای اخیر هم فیلمهای بیپیشزمینه [، یکسویه] و ویرایششده در رسانههای اجتماعی قرار داده شدند تا شمار بیشتری از مردم و همچنین جامعه بینالمللی گمراه شوند و تصور کنند اعتراضات از آنچه که واقعاً بود، بزرگتر است. این تکنیک، دلیل تصمیم عاقلانه دولت ایران برای محدود کردن موقت برخی از خدمات رسانههای اجتماعی طی روزهای اغتشاش، با هدف جلوگیری از پخش شدن «ویروس» جنگ ترکیبی از طریق «شبکه» کشور و «آلوده شدن» شهروندان دیگر بود.
از آنجایی که شمار سلاحهای استفادهشده در شورشها حداقلی بود، تنشها به آن اندازهای تشدید نشد که برخی سازمانهای خارجی، مدنظرشان بود. دلیل فروکش کردن سریع این شورشها پس از مواجه شدن با راهپیماییهای گسترده جامعه مدنی در حمایت از دولت هم همین بود. با همه اینها، در حالی که به نظر میرسد بدترین مرحله آشفتگیهای اخیر به پایان رسیده باشد، اما نباید به طور خودکار تصور کرد که جنبشها با هدف تغییر حکومت در ایران به طور کامل شکست خوردهاند، زیرا احتمال دارد که سلاحهای بسیار بیشتری از انتظار ما وارد کشور شده باشد و «سلولهای خواب» دیگری منتظر باشند تا پس از ارزیابی واکنش دولت به وقایع اخیر، در آینده فعال شوند و نقصهای روشهای تروریستی جدیدتر و مؤثرتر کنترل جمعیت را برطرف کنند.
از آنجا که ترامپ بارها از سیاست اوباما در قبال اغتشاشات «جنبش سبز» در سال ۲۰۰۹ انتقاد کرده است، آیا میتوان اعتراضات اخیر در ایران را فرصت ترامپ برای جبران یا انتقام گرفتن از «فرصت ازدسترفته» اوباما دانست؟
هم بله و هم خیر. اگرچه ترامپ دوست داشت اوباما در آن زمان «اقدامات بیشتری» انجام دهد، اما واقعیت این است که آمریکا بیش از آنچه در سال ۲۰۰۹ انجام داد کار دیگری «نمیتوانست» انجام بدهد، چون گزینههای واشینگتن در آن زمان محدود بود. تصور سادهلوحانه بر این است که «حمایت سیاسی» و «تشویق» میتوانست در سال ۲۰۰۹ یک عامل «تغییردهنده بازی» باشد، اما این مسئله قطعی نیست، زیرا احتمالاً برای ایجاد جمعیتی از معترضان که نارضایتیشان بتواند دولت را سرنگون کند، صرف حرف زدن کافی نبود؛ به ویژه هنگامی که این معترضان با سپاه پاسدارانی مواجه میشدند که داشت فعالانه همه نفوذیهای خشونتطلب را ریشهکن میکرد. علاوه بر این، طی شورشهای اخیر در ایران شاهد بودیم که حمایت مستقیم ترامپ و به ویژه نتانیاهو از شورشیان، تأثیر معکوسی داشت و به فروکش کردن اغتشاشات کمک کرد، نه به گسترش آنها، چراکه پشتیبانی آمریکا و اسرائیل اعتبار شورشیان را در چشم اکثریت مردم، کاملاً از بین برد.
در عین حال، باید گفت که به اصطلاح «انقلاب سبز» سال ۲۰۰۹، هرگز واقعاً با هدف تغییر حکومت در ایران شکل نگرفت، بلکه اقدامی ضروری برای شناسایی نحوه واکنش سپاه به فناوریهای جنگ ترکیبی بود. از آنجایی که ایران، با فاصله زیاد از سایر کشورها، قدرتمندترین قدرت خاورمیانه است، آمریکا هوشمندانه پیشبینی کرده بود که هر تکنیکی علیه این کشور آزمایش شود و بتواند اثربخشی خود را اثبات کند (حتی اگر این اثرگذاری، حداقلی و در حد غافلگیر کردن دولت یا تلاش برای تحریک تنشهای خشونتآمیز میان شهروندان و دولت با روشهای کنترل جمعیت)، به احتمال زیاد، تأثیر بسیار قویتری روی کشورهایی خواهد داشت که نسبت به ایران ضعیفتر هستند و واشینگتن قرار بود طی «انقلاب رنگی» منطقهای موسوم به «بهار عربی» آنها را هدف قرار دهد. اگر بهاصطلاح «انقلاب سبز» را اقدامی برای ارزیابی تکنیکهای انقلاب رنگی با اِعمال آنها در قویترین کشور خاورمیانه تعریف کنیم، باید اقرار کرد که این اقدام تا اندازه زیادی موفقیتآمیز بود، زیرا تاکتیکهایی که در ایران مورد استفاده قرار گرفتند، بعدها برای استفاده علیه تونس، مصر، لیبی و سوریه تکمیل شدند و نواقص آنها برطرف شد.
بسیار بعید است که ترامپ واقعاً معتقد بوده باشد که حمایتش از اعتراضات اقتصادی و شورشهای سیاسی بعد از آن در ایران، باعث شود این اعتراضات در نظر ایرانیها جذابتر جلوه کند. اما اکنون این سؤال مطرح میشود که چرا ترامپ باید نقشههای خود و متحدانش را خراب کند. بر خلاف توصیفات کاریکاتوری رسانههای جمعی از ترامپ که او را یک «احمق عاجز از تفکر استراتژیک» نشان میدهند، وی اتفاقاً بسیار هوشمند و حتی زیرک است. بنابراین یک سناریوی غیرقابلرد این است که ترامپ به دنبال فروکش کردن انقلاب رنگی در ایران پس از توئیتهایش در حمایت از اغتشاشات بوده باشد تا یک حس اشتباه «امنیت» در ایران حاکم شود و سپس موج دوم ناآرامیها در تاریخی ازپیشتعیینشده یا در صورت وقوع یک دور دیگر از اعتراضات مشروع اقتصادی، شکل بگیرد. به علاوه، سخنان شوم ترامپ مبنی بر این که «دنیا دارد نگاه میکند» [که واکنش دولت ایران به اغتشاشات چیست] نشان میدهد تنها نگرانی و خواسته او این است که اغتشاشات منجر به تولید فیلمهای بیپیشزمینه یوتیوبی درباره «سرکوب اعتراضات مسالمتآمیز و دموکراتیک توسط دولت» شوند تا واشینگتن بتواند از این شواهد به عنوان اساسی برای اِعمال تحریمهای چندجانبه علیه ایران استفاده کند.
ترامپ و متحدان خاورمیانهایش به دنبال متقاعد کردن اروپاییها برای اِعمال مجدد تحریمها علیه جمهوری اسلامی، اینبار به بهانه مسائل «دموکراتیک»و «بشردوستانه» هستند.اگر [مطابق طرزفکر آمریکایی] بپذیریم که وضعیت اقتصادی کنونی در ایران عمدتاً به دلیل اِعمال تحریمهای بینالمللی پیش از سال ۲۰۱۵ و تحریمهای متعدد و یکجانبه آمریکاست که هنوز هم پابرجا هستند، و اگر قبول کنیم که اعتراضات در ایران برگرفته از همین وضعیت اقتصادی بودند، در این صورت، طبیعی است که ترامپ و طرفدارانش در خاورمیانه، علاقهمند به تشدید این وضعیت چالشبرانگیز از طریق ارائه دلایل «باورپذیر» [اما نه لزوماً درست] به زیردستهای اروپاییشان با هدف اِعمال مجدد تحریمها علیه جمهوری اسلامی باشند، هرچند اینبار به جای مسئله «هستهای»، مسائل «دموکراتیک» و «بشردوستانه» را دلیل این تحریمها معرفی کنند. اگر این سناریو در آینده عملی شود و آمریکا بتواند اتحادیه اروپا را به پیروی از ترامپ و تحریم ایران به خاطر واکنش تهران به آشفتگیهای اخیر متقاعد کند، وضعیت اقتصادی در این کشور، مطابق پیشبینیها، رو به وخامت خواهد گذاشت و انگیزه قدرتمندی را به جنبش اعتراضی خواهد داد. بدین ترتیب، طبیعتاً افراد بیشتری به خیابانها خواهند آمد و عملاً تروریستهای عهدهدار تغییر حکومت، در اقدام بعدیشان در جهت بیثباتسازی کشور، «سپرهای انسانی» بیشماری را مقابل سرکوب دولت در اختیار خواهند داشت.
روی هم رفته، بهتر است رفتارهای ترامپ در قبال اغتشاشات اخیر ایران را مبتنی بر بنیانهای رفتار اوباما [در قبال اغتشاشات سال ۱۳۸۸] بررسی کرد و متوجه شد که هیچیک از این دو طی خشونتهایی که در دوران ریاستجمهوریشان، در ایران رخ داد، به دنبال سرنگونی دولت این کشور نبودند، بلکه اهداف غیرمستقیمتری را دنبال میکردند. اوباما میخواست انقلابهای رنگی منطقهای موسوم به بهاصطلاح «بهار عربی» را از طریق آزمایش و رفع نواقص این تکنولوژی در ایرانِ بسیار قدرتمندتر، پیش از استفاده علیه کشورهای ضعیفتر عربی در منطقه، تکمیل کند. اوباما همچنین امیدوار بود بیثباتسازی در ایران در آن زمان، موفق شود افکار داخلی این کشور را به گونهای شکل دهد که پیروزی «اصلاحطلبان» در انتخابات بعدی تضمین و دستیابی به آنچه نهایتاً توافق هستهای سال ۲۰۱۵ شد، تسهیل گردد.
در سوی دیگر، ترامپ هم، چنانکه توضیح داده شد، دارد فناوریهای جنگ ترکیبی را در ایران آزمایش میکند، اما هدف او استفاده از این فناوریها علیه خود این کشور در آینده است و نه علیه کشورهای دیگر منطقه. وی امیدوار است افراطیترین گروههای اقلیت معارض را علیه دولت دستبهسلاح کند تا اکثریت فارس واقع در مرکز را با شورشهای تروریستی در حاشیههای کشور محاصره کنند. هدف دیگر ترامپ نیز این است که بتواند ایران را تحریک کند تا از توافق هستهای سال ۲۰۱۵ خارج شود و به این ترتیب واشینگتن بهانه اجرایی کردن نقشه جنگ ترکیبی خود را به دست بیاورد.
اوباما از دیپلماسی زیرکانه استفاده میکرد و ترامپ از یک «استراتژی جامع» مقابله با ایران صحبت میکند. این دو چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟
ترامپ یک «آمریکایی خالص» است که چهره واقعی آمریکا را به جهان نشان داد؛ تا جایی که میتوانست شعار سیاست خارجیاش را «ماسکها انداخته، خنجرها آخته!» بگذارد.ترامپ یک «آمریکایی خالص» است. او چهره واقعی آمریکا را به جهان نشان داد، تا جایی که میتوانست شعار بینالمللیاش را «ماسکها انداخته، خنجرها آخته!» بگذارد. بر خلاف دوران ریاستجمهوری اوباما، ترامپ در سیاست خارجیاش آنقدرها بازی و دورویی نمیکند، بلکه طبق آن اصطلاح مشهور، در دوران ترامپ، «همان چیزی را که میبینید، میگیرید.» همه میدانند که ترامپ چه کسی را دوست دارد و چه کسی را دوست ندارد. اگر به سخنرانیهای خودش یا صحبتهای نمایندگانش گوش بدهید، تشخیص دوستان و دشمنان ترامپ کار دشواری نیست؛ او حتی در تبلیغات انتخاباتیاش هم به وضوح این مرزبندیها را مشخص کرده بود.
«دیپلماسی ظریف» اوباما پوششی برای مخفی کردن سیاست خارجی تجاوزکارانه او بود که با وعدههای انتخاباتیاش کاملاً در تضاد بود؛ در حالی که «استراتژی ایران» ترامپ صرفاً عمل رئیسجمهور آمریکا به وعدههایش پیش از انتخابات است. کنار آمدن با ترامپ از آنجایی سختتر است که همه سیاستهای او به گونهای طراحی شدهاند تا، چنانکه خودش هم میگوید «دوباره آمریکا را بزرگ کنند»، و این تاجر بیچونوچرا حاضر نیست از اصول مأموریتش کوتاه بیاید. اوباما اصلاً به اندازه ترامپ «میهنپرست» نبود و در عوض، تلاش میکرد تا اهداف «لیبرالیستی و جهانیگرایی» را محقق کند؛ اهدافی از قبیل تضعیف برخی جنبههای قدرت آمریکا به منظور تقویت بعضی جنبههای سازمانهای بینالمللی (سازمان ملل متحد) که ترامپ (به اقرار بیانیههای استراتژی امنیت ملی جدیدش) معتقد است توسط «رقبای استراتژیک» آمریکا دگرگون شدهاند.
اوباما با امضای برجام میخواست از طریق نقش بازی کردن، دولت «اصلاحطلب» روحانی را فریب بدهد و «خلعسلاح استراتژیک» کند.اوباما در حالی آشکارا، دستکم از دیدگاه مخاطبان بینالمللی، «دوستداشتنی» و «قابلاعتماد» به نظر میرسید که در عمل و به لحاظ استراتژیک بسیار بیشتر از ترامپ به دنبال سرنگونی حکومتها بود و توانست بسیاری از افراد را با همین بازیگریاش غافلگیر کند. این در حالی است که ترامپ «کاملاً واقعی» است و «همه چیز را همانگونه که هست، میگوید»، چه خوشتان بیاید و چه نیاید. اهمیت همه اینها برای ایران این است که باید بدانید اوباما با امضای توافق هستهای در سال ۲۰۱۵ نه به دنبال «دیپلماسی ظریف» بود و نه «نیتهای مثبت» درباره تهران داشت، بلکه داشت تلاش میکرد تا تصمیمگیرندگان ایران را با القای این تصور که آمریکا «ریشههای خود را فراموش کرده»، «تسلیم شده» یا «میخواهد [با ایران] همکاری کند» (سه سناریویی که اوباما ماهرانه آنها را بازی کرد تا دولت «اصلاحطلب» روحانی را فریب بدهد)، «خلعسلاح استراتژیک» نماید.
بر خلاف لبخندهایی که نقشههای «خنجر از پشت» اوباما را مخفی میکرد، ترامپ آشکارا اهداف خصمانهاش علیه ایران را اعلام میکند.در تمام مدت ریاستجمهوری اوباما، آمریکا توطئه چیده بود تا دقیقاً همان کاری را انجام بدهد که ترامپ اکنون میخواهد از طریق برنامههای جنگ ترکیبی خود به آن اقدام کند، چراکه توطئههای مخفیانه تغییر حکومت، معمولاً بهرغم انتقال قدرت میان دولتهای مختلف آمریکا، بدون تغییر باقی میمانند، زیرا نهادهای دائمی نظامی، اطلاعاتی و دیپلماتیک در نظام آمریکا (موسوم به «دولت عمیق») به ندرت دچار تغییر میشوند. تنها تفاوت میان اوباما و ترامپ این است که ترامپ ابایی از افشا کردن گام بعدیاش علیه ایران ندارد؛ و این هم بخشی از سبک رهبری او با هدف ارعاب دشمنانش است. به همین دلیل هم بود که من بلافاصله پس از انتخابات در آمریکا، گزارشی کنایهآمیز با عنوان «ایرانیها باید سپاسگزار ترامپ باشند[۱]» نوشتم، زیرا بر خلاف لبخندهایی که نقشههای «خنجر از پشت» اوباما را مخفی میکرد، ترامپ آشکارا اهداف تهاجمیاش علیه ایران را با خشمی مغرورانه علنی میکند.
سازمان تروریستی مجاهدین خلق، یا به عبارت دقیقتر، شاخه به اصطلاح مدنی این گروهک یعنی «شورای ملی مقاومت ایران»، به شدت از معترضین در ایران حمایت میکند. این حمایت چه معنایی در مورد ماهیت این اعتراضات دارد؟
این حمایت ثابت میکند که هر آنچه که پیش از این گفتیم، صحت دارد؛ یعنی آمریکا واقعاً دارد از نیروهای نیابتیاش درون ایران استفاده میکند تا جنبشی اعتراضی را که ابتدائاً ماهیت اقتصادی داشت، برباید و آن را تبدیل به شورشی تروریستی با هدف تغییر حکومت کند تا جرقه «شرطیسازی اجتماعی» لازم برای ایجاد یک جنگ ترکیبی خودادامهدهنده میان گروههای اقلیت قومی در حاشیه ایران و اکثریت قومی فارس در مرکز این کشور را بزند. ایران، آن اندازه که آمریکا و متحدانش میخواهند به دنیا نشان دهند، در داخل و در امتداد مرزهای هویتی [نژادی، مذهبی، غیره] متفرق نیست، اما با این وجود تجربههای عملی واشینگتن در دیگر میدانهای نبرد مشابه، مانند یوگسلاوی سابق و سوریه، نشان میدهد که حتی منسجمترین دولتها در ظاهر را هم میتوان در نهایت از روی همین مرزهای هویتی و بعد از وارد کردن فشار کافی، به ویژه تحت سناریوهای ویژه برای تحریک نزاعهای برنامهریزیشده هویتی، تکهتکه کرد.
هیچکدام از این تجربهها لزوماً بدان معنا نیست که ایران هم مغلوب این حیله خواهد شد، اما مقامات این کشور باید مسئولیتپذیرانه از برنامههای آمریکا آگاهی داشته باشند و از این رو اقدامات پیشگیرانه لازم را برای جلوگیری از شکل گرفتن تجربهای مشابه در خاک خودشان انجام بدهند. راهحل مخصوص هر کشور، بسته به شرایط آن کشور، متفاوت است، اما الگوی کلی این است که دولتها باید ابزارهای مکمل رسانههای اطلاعاتی و سازمانهای غیردولتی میهنپرست را همراه با برنامههای دولتی توسعه اجتماعی- اقتصادی به خدمت بگیرند تا اکثر اقلیتهای هدف واشینگتن را متقاعد کنند که به نفع خودشان است بخشی از سیستم چندهویتیای باقی بمانند که دارند در آن زندگی میکنند. افرادی که تحت تأثیر قصور مزمنِ اکثریت مرکزی و/یا عملیاتهای جنگ اطلاعاتی-تروریستی (مخفیانه) خارجی، خلاف این طرزفکر را داشته باشند، مستعد پیوستن به هر جنبش خشونتآمیز ضددولتیای هستند که ممکن است در کشور شکل بگیرد.
استراتژی آمریکا، تحریک اقلیتها در ایران برای قیام مسلحانه همراه با فشار همزمان اقتصادی است.استراتژی آمریکا در مقابل ایران، تحریک اقلیتهای حاشیهای، به خصوص کُردها و بلوچها (و اگر «شانس» بیاورند، حتی آذریها و احتمالاً عربها) برای دست بردن به اسلحه علیه اکثریت فارس متمرکز در بخشهای مرکزی کشور است. در این سناریو، عناصر تروریستی جنگ ترکیبی همچنین توسط فارسهای ضددولتی حمایت قوی میشوند که بر اساس طرزتفکرشان یا غفلت ناشی از تأثیر فیلمهای بیپیشزمینه یوتیوبی درباره درگیریهای شهروندان با دولت، به خیابانها میآیند و هسته مرکزی کشور را با یک انقلاب رنگی همزمان، بیثبات میکنند. ایران مقابل جنگ وحشیانه صدام علیه جمهوری اسلامی ایستادگی کرد در حالی که در این جنگ هم بسیاری از همین ابزارهای تروریستی مورد استفاده قرار گرفتند. با این وجود، تهران تجربه مواجهه با این ابزارها همزمان با یک انقلاب رنگی اقتصادمحور در مراکز شهریاش را ندارد، و آمریکا هم با اطلاع از همین موضوع است که این مدل جنگ نامتقارن را علیه ایران اتخاذ کرده است.
یکی از دشمنیهای آشکار ترامپ با ایران در زمینه توافق هستهای بوده است. رئیسجمهور آمریکا روز جمعه باید به کنگره گزارش بدهد و یک بار دیگر فرصت دارد برجام را به قول خودش «پاره» کند. به نظر شما تصمیم روز جمعه ترامپ چه خواهد بود؟
بستگی دارد، زیرا حفظ توافق، حتی صرفاً روی کاغذ، اهرم نفوذی هرچند کوچک را در اختیار آمریکا میگذارد که خروج رسمی از برجام واشینگتن را از آن محروم خواهد کرد. اگر آمریکا اولین طرفی باشد که از توافق خارج میشود، آنگاه اقدامات دیگر آشکارا خصمانهاش علیه ایران، مانند حمایت مستقیم از گروههای تروریستی حاشیهای در این کشور یا اِعمال تحریمها شدیدتر علیه تهران، در نظر مخاطبانش کمتر متقاعدکننده خواهند بود. در آن صورت، تنها راهی که برای ترامپ باقی خواهد ماند، بازی با ورق تروریستی است که گزینههای او و بنابراین شانس وی برای سرنگونی دولت ایران را محدود میکند.
ترامپ به دنبال تنگتر کردن حلقه تحریمهای اقتصادی با هدف تحریک مردمِ واقعاً دردمند به پیوستن به جنبشهای اعتراضی است.این در حالی است که اگر ترامپ در توافق هستهای باقی بماند و ایران را به خروج از توافق تحریک کند، آنگاه دست برتر را در تلاش برای «توجیه» حمایتش از تروریستها و همچنین اِعمال تحریمهای بیشتر، به ویژه تحریمهای چندجانبه از سوی اروپاییها، به دست خواهد آورد. نباید فراموش کرد که آنچه ترامپ میخواهد، رقم زدن شرایط اقتصادی در ایران به گونهای است که شرایط برای توده مردم بیش از پیش غیرقابلتحمل گردد، و جرقه پیوستن شهروندانِ دارای نگرانیهای صادقانه به جنبشهای اعتراضی زده شود. آمریکا برای آنکه بتواند مقامات حاکمه در ایران را با تهدید مواجه کند، باید مانند سال ۲۰۰۹ به یک «توده حساس با نارضایتی مدنی» در ایران دست بیابد. با این وجود، بر خلاف تقریباً ده سال پیش، اینبار اگر همه چیز طبق برنامههای آمریکا پیش برود، نمودهای شهری این اعتراضات، با عملیاتهای هدفمند تروریستی درون شهرها و شورشهای خشونتآمیز در سراسر مناطق حاشیهای تکمیل خواهد شد.
رئیسجمهور آمریکا میخواهد با الهام گرفتن از قهرمانش یعنی ریگان، یک «جنگ سرد جدید» را علیه ایران به راه بیندازد.تغییر ناگهانی نقطه تمرکز تحولات منطقهای، از عمق استراتژیک جمهوری اسلامی در لبنان، سوریه، عراق و یمن به درون مرزهای ایران، به خودی خود، احتمال موفقیت نیروهای نیابتی تحت حمایت آمریکا در این میدانهای نبرد منطقهای را افزایش خواهد داد. به این ترتیب، ترامپ میتواند «دکترین نئو-ریگانی» مبنی بر «عقب راندن» بهاصطلاح «امپراطوری شوم» ایران در یک «جنگ سرد جدید» را به کار بگیرد، چنانکه قهرمان او این سیاست را در «جنگ سرد قدیمی» علیه شوروی اتخاذ کرد.
با توجه به این نقشه بازی، اگر آمریکا اولین گام را در خارج شدن از توافق بردارد و بعداً بخواهد ایران را «مجازات» کند، بسیاری از مردم ایران ماهیت تاکتیکهای واشینگتن در تلاش برای شوراندن شهروندان علیه دولت در این کشور را درک خواهند کرد. این در حالی است که اگر اول تهران از برجام خارج شود و در نتیجه واشینگتن ایران را به خاطر خروج از توافق، «مجازات» کند، آنگاه احتمال بیشتری دارد که افراد بیشتری در ایران، مقامات دولت خود را به خاطر مشکلات اقتصادی آیندهشان مقصر بدانند و بنابراین به صفوف جنبشهای اعتراضی زمینهساز انقلاب رنگی بپیوندند.
همه این عوامل مرتبط با هم، علاوه بر غیرقابلپیشبینی بودن ذاتی ترامپ، پیشبینی دقیق تصمیم او درباره برجام را تقریباً غیرممکن میکند. خروج از توافق به معنای تسلیم برگ برنده واشینگتن به ایران و کاهش احتمال همراه شدن اروپاییها در تحریم ایران به رهبری آمریکا خواهد بود، در حالی که باقی ماندن در برجام، زمان بیشتری را برای تحریک تهران به برداشتن گام اول در خروج از توافق در اختیار کاخ سفید میگذارد. آمریکا ممکن است برای تحریک تهران، با ارائه تصویری یکسویه از اعتراضات اخیر در ایران، طی ماههای آینده اتحادیه اروپا را به اِعمال تحریمهای بیشتر علیه جمهوری اسلامی به بهانههای «دموکراتیک» و «بشردوستانه» متقاعد کند و در نتیجه جنگ ترکیبیای را آغاز کند که پیشتر برخی از ابعاد آن را توضیح دادیم.
مصاحبههای پیشین مشرق با اندرو کوریبکو در مورد جزئیات و ابعاد مختلف جنگ ترکیبی را میتوانید در زیر بخوانید:
آمریکا به دنبال «جنبش سبز ۲» و تجزیه ایران در دوره ترامپ است لینک
حوادث ۸۸ مقدمه برجام و تسهیل نفوذ آمریکا بود/ رابطه با آمریکا یعنی آغاز یک «عصر تاریک» در ایران لینک