سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
بیخبر از گلایههای مردم؟!
حسین شمسیان در کیهان نوشت:
«اعتراضی بود، تمام شد. برخی سوءاستفاده کردند، نیروهای امنیتی به خوبی اداره کردند. الان شمای جامعهشناس، روانشناس اجتماعی و... باید تحلیل و واکاوی کنید علت اعتراضات را..»
اینها بخشی از سخنانی است که رئیسجمهور محترم در جشنواره خوارزمی و درباره اغتشاش دو هفته قبل بیان کرد و بر اساس آن میتوان نوع و سطح نگاه دکتر روحانی و برخی دولتمردان را به حوادث چند هفته قبل، اعم از مطالبات به حق مردم و نیز اقدامات آشوبطلبان (همان آدمکشهایی که رئیسجمهور از اینکه آشغال نامیده شدهاند ناراحت شده) را بررسی کرد.
1- در بخش آخر سخنان، رئیسجمهور موضوع را به جامعهشناس و روانشناس و... ارجاع داده تا علتیابی کنند. این اتفاق و ارجاع امر به کارشناس زمانی اتفاق میافتد که از علت یک رخداد بیاطلاع باشیم. آیا الان موضوع مبهم است و رئیسجمهور نمیداند مردم به چه چیزی اعتراض دارند!؟ آیا انتظار است که متخصص روانشناسی حکم به اختلال روانی معترضین بدهد!؟ آیا این فقره خیال رئیسجمهور را راحت میکند و این یقین را برای وی به وجود میآورد که همه چیز بر وفق مراد است و چند روانی و مشکل دار، اعتراضاتی کردند که آن هم تمام شد!؟
2- بیتعارف باید گفت ارجاع امر در این مقطع به کارشناسان مذکور، طفره رفتن و حاشیه رفتن و دنبال نخود سیاه فرستادن است. یعنی اینکه رئیسجمهوری داریم که در پنجمین سال ریاستش، هنوز نمیداند مشکل مردم چیست و حالا هم که به هر زور و ضربی احتمالا به فکر درد مردم افتاده، به جای از خود شروع کردن، آدرساشتباهی میدهد!
3- مناسب نیست بگوییم که ایشان میداند مشکل چیست و اقدامی نمیکند یا میداند و تجاهل میکند و برای رفع مسئولیت، موضوع را به کارشناسان ارجاع میدهد. پس خوشبینانه باید بگوئیم که رئیسجمهور اساسا هیچ اطلاعی ندارد که مردم به چه چیزی معترضند و چرا صدایشان به گلایه و انتقاد بلند شده است! چون دکتر روحانی جایگاه مهمی دارد نمیتوانیم بگوئیم از مشکلات طاقت فرسای «اقتصادی» خبر دارد اما به جای توبیخ مقامات ارشد بانکی و اقتصادی، به ناروا آدرس مطب «روانشناس» و دفتر«جامعهشناس» را میدهد! این حرفها را نمیتوان به رئیسجمهور نسبت داد. نمیتوانیم بگوئیم کارگر فلان کارخانه 10 ماه است حقوق نگرفته و شرمنده زن و بچهاش شده، رئیسجمهور هم خبر دارد، اما کاری نمیکند! نمیتوانیم بگوئیم سیل ویرانگر واردات به دست نور چشمیهای لانه کرده در کنار برخی مدیران، باعث شده هزاران کارخانه تعطیل و صدها هزار کارگر بیکار شوند و رئیسجمهور از همه اینها خبر دارد ولی کاری نمیکند! این موضوعات قلب هر انسان معمولی و شریفی را به درد میآورد و خواب راحت را از چشم آدمی که فاقد هرگونه مسئولیت اجرایی و قانونی باشد میرباید تا چه رسد به رئیسجمهوری که همه اختیارات و امکانات را در دست دارد. تا چه رسد به رئیسجمهوری که تاریخیترین همراهی قوهمقننه را در دست دارد و هر آنچه میخواهد در مجلس تصویب میشود و هرکه معرفی میکند - با هر سابقه وکارنامهای- رای میآورد.
4- با این توضیحات دیگر هیچ راهی برایمان باقی نمیماند جز اینکه بگوئیم ایشان از اوضاع و احوال اقتصادی مردم خبر ندارد. اتفاقا بخت با ما یار است و دست برقضا براساس چندین و چند شاهد و قرینه، میتوان باور کرد که رئیسجمهور از بسیاری موضوعات بیخبر است و نمیداند در مملکت و حتی اطرافش چه میگذرد! شاید کسی اعتراض کند که این توهین به رئیسجمهور است ! اما باید گفت کاملا برعکس، اثبات خلاف این امر، قطعا توهین به وی بوده و حتی موجد مسئولیت قانونی برای رئیسجمهور میشود. مثلا نمیتوانیم بگوئیم رئیسجمهور خبر داشته عدهای نورچشمی و وابسته به جان صندوقچه معلمان زحمتکش برای روز پیری و ناتوانی یعنی «صندوق ذخیره فرهنگیان» افتاده و حدود 15 هزار میلیارد تومان را غارت کردهاند! واقعا باید بگوئیم خبر داشته و کاری نکرده!؟ آیا میتوانیم بگوئیم که رئیسجمهور خبر داشته که برادرش چه میکرده اما هیچ واکنشی نشان نداده!؟ مگر میشود!؟ حالا ممکن است کسی بگوید برادر بوده و نسبتی با رئیسجمهور داشته و ممکن است بیعملی او منطقی باشد(!)اما میتوانیم بگوئیم رئیسجمهور از برادر آقای معاون اول هم خبر داشته ولی بازهم کاری نکرده!؟ یا مثلا خبر داشته که دختر وزیر سابق آموزش و پرورش مشغول واردات پوشاک به کشور است و همزمان با آن، دهها کارخانه و کارگاه تولیدی تعطیل میشده، اما سخنی نمیگفته!؟ نمیتوانیم بگوئیم رئیسجمهور از وضع معیشت مردم با خبر است اما هر گزارشی را که به او میدهند و مثلا روی آن نوشته رشد اقتصادی شش درصد، تورم 8 درصد و.. را همینطور بیتوجه به وضعیتی که از آن خبر دارد، می خواند و از اوضاع کشور تعریف میکند! اینها منطقی نیست و نباید رئیسجمهور کشور را بلاوجه به این امور متهم کرد و اتفاقا خود این بیخبریها دلیل بر خوبی رئیسجمهور است و اگر کسی تلاش کند که اینها را رد کند، درصدد
لکه دار کردن دامن ایشان است.
5- اما شاید بازهم برای کسی این پرسش پیش بیاید که چرا رئیسجمهور نباید از این امور با خبر باشد!؟ این اتفاقات و این نمونههای تکاندهنده (که میتوانید چندبرابر مهمتر و وسیعتر آن را با خود مرور کنید) چیزی نیست که چنین مقامی از آن بیخبر باشد، پس چرا چنین است!؟ راز این موضوع را طبیعتا شخص رئیسجمهور میتواند بر ملا کند، با این حال باز هم قرینهها و نشانههایی، ما را به دلایل این بیخبری رهنمون میکند. مثلا، همین چند روز پیش، عبدالله ناصری مشاور رئیسدولت اصلاحات و از یاران دکتر روحانی درباره شیوه و سبک کاری رئیسجمهور سخنان جالبی گفت: «روحانی در مقایسه با همه روسایجمهور پیشین، وقتی برای دولت نمیگذارد...میگویند او از ساعت ۹:۳۰ صبح تا ۱۹ سر کار است! این را تردید ندارم و یکی از اعتراضات و انتقاداتی است که دوستان روحانی به او دارند... ناطقنوری در همین زمینه به روحانی اعتراض کرده و گفته؛ من که الان فقط یک حوزه علمیه در لواسان دارم از ساعت ۶:۳۰ صبح آنجا حاضر میشوم و شما باید کمی زودتر بروید و به سخن وزرایتان گوش کنید... رئیسجمهور حوزههای کلیدی کشور را شوخی گرفته است...او به دلیل روحیهاش مشورتپذیر نیست... روحانی در حوزه اقتصادی موفق عمل نکرد و حوزه اقتصادی دولت بسیار بههم ریخته است.»
ملاحظه میفرمایید که بیخبری از امور مهم کشور در چنین شرایطی تقریبا طبیعی است و نباید به رئیسجمهوری با این ساعت کاری خرده گرفت که چرا از چیزی خبر نداری!؟ خب واقعیت این است که فرصتها محدود است و با یکی دو دیدار و گعده و ...، ساعت کاری به پایان میرسد و طبیعی است که اخبار تلخ و نارسایی و... هم در چنین فرصتهای کوتاهی قابل طرح نیست. البته این تنها علامت بیخبری نیست. یک علامت دیگر بیخبری، همین اظهاراتی بود که در ابتدای این نوشتار خواندید؛ «اعتراضی بود، تمام شد»! در اینکه آشوب جماعتی از اراذل و اوباش و قاتلین مردم بیگناه(مزدوران دشمن) تمام شده و خود مردم بساط آن را با بصیرت جمع کردند که شکی نیست. اما مگر مسئله تنها آن بود و اگر فقط آن نبود، دقیقا چه چیز تمام شد!؟ بیکاری و رکود تمام شد؟ حقوقهای معوق پرداخت شد!؟کارخانهها به راه افتاد و واردات متوقف شد!؟ اشتغال برای زنان و مردان بیکار درست شد!؟ مشکلات مردم و اسباب گلایههای بحق آنها که همه و همه سرجایشان هستند، پس رئیسجمهور محترم از تمام شدن چه چیزی میگوید!؟ این هم گویای بیاطلاعی از اوضاع بیرون از چهاردیواری دفتر کار است.
6- اکنون که چنین است، چارهای نیست جز اینکه مشکلات را بهنحوی به گوش ایشان برسانیم. اما بازهم برخی معتقدند که بیان این حرفها موجب تکدرخاطر رئیسجمهور محترم شده و لذا ممکن است با اتهاماتی همچون سیاهنمایی، تلاش برای ایجاد نا امیدی در مردم، تلاش برای ایجاد دوقطبی در جامعه و ... نواخته شویم و بعد از آنکه القابی همچون بیسواد، کاسب تحریم، بزدل و... دریافت کردیم، به جهنم حواله داده شده و البته با شکایات متعددی در دادگاه هم مواجه میشویم! این عده برای اثبات ادعای خود، به دهها پرونده منتقدین در دادگاه اشاره میکنند که حتی باعث محکومیت سازنده فیلم تبلیغاتی شخص رئیسجمهور (منتقد بعدی) هم شده است! اما به نظر میرسد اینها هم تهمتهایی ناروا به رئیسجمهور باشد! چرا که ایشان همین چند روز قبل مصرانه از همه خواستند که ادب داشته باشند و با ادب با مردم سخن بگویند. بنابراین از چنین شخصی جز نزاکت و ادب برنمیآید و چنان سخنانی و بالاتر از آن، تهدید به داغ و درفش و شکایت و زندان و دادگاه از ساحت او به دور است!
7- با این همه، حالا که آن احتمالات مطرح شده، منطق هم حکم میکند جانب احتیاط را از دست نداده، به جای همه آنچه باید به رئیسجمهور بگوییم و به جای جستوجو درباره علت مشکل و ارجاع مردم به روانشناس و جامعهشناس و نخود سیاه و... تنها حکایتی نقل کنیم. گفتهاند کودکی در آغوش مردی ضجه میزد و صدای گریهاش به آسمان بلند بود. مرد به بچه عروسک داد، آرام نشد، آبنبات داد، فایده نکرد، تکانش داد، بدتر شد! نوازشش کرد، صدایگریه بلندتر شد! پیر دیری از راه رسید و با دیدن صحنه گفت: مشکل خود تویی ! بچه را زمین بگذار آرام میشود! مرد چنین کرد و فیالحال چنان شد!
نشانه های 2 بیماری مزمن بودجه ای
مهدی حسن زاده در خراسان نوشت:
مروری بر لایحه بودجه 97 که از سوی دولت به مجلس ارائه شد و بحث های جنجالی درباره حذف یارانه غیرنیازمندان و افزایش قیمت بنزین و مواردی از این دست نشان می دهد که موضوع بودجه در حال ورود به دغدغه های عمومی مردم است. با این حال باید بین دغدغه های بودجه این روزها و چالش های اصلی نظام بودجه ای کشور تمایز قائل شد.
در حقیقت از آن رو که تصمیم گیری درباره یکی از مهم ترین و حساس ترین موضوعات اقتصادی یعنی قیمت انرژی و یارانه به بودجه گره خورده است، هرگونه تغییر در این موضوع که حساسیت ویژه ای برای مردم دارد، باید در بودجه پیش بینی شود. با این حال فارغ از اهمیت موضوع قیمت گذاری انرژی در اقتصاد ایران، چالش های اصلی نظام بودجه ریزی کشور، ارتباطی به موضوعاتی نظیر بنزین و یارانه ندارد و این نگرانی وجود دارد که ممکن است در هیاهوی موضوعاتی نظیر یارانه و بنزین، چالش های اصلی نظام بودجه ای کشور از دید دولت، مجلس و نخبگان دور بماند. در این مجال به دو چالش مهم بودجه کشور که روند فزاینده ای نیز در پیش گرفته است، می پردازیم:
اوراق بدهی
بودجه کشور طی سال های اخیر به تدریج در حال وابسته شدن به انتشار اوراق بهادار برای تامین مالی است. این اوراق در لایحه بودجه 97 سهم 16 درصدی از بودجه عمومی دولت را دارد. با این حال نگاهی به روند فزاینده انتشار این اوراق نشان می دهد که حجم انتشار این اوراق از سال 92 تا لایحه بودجه 97 ، 4.6 برابر شده است، در حالی که حجم بودجه عمومی دولت فقط 1.8 برابر افزایش یافته و نشان می دهد که وابستگی بودجه عمومی دولت به این اوراق از 6 درصد به 16 درصد رسیده است. این در حالی است که همزمان بازپرداخت اوراق پیشین نیز سهم رو به افزایشی در بودجه دولت پیدا کرده است و از حدود 6 هزار میلیارد تومان در سال 92 به 31 هزار میلیارد تومان در لایحه بودجه 97 رسیده است که رشد 5.2 برابر را نشان می دهد. به عبارت ساده تر وابستگی بودجه به تامین مالی از طریق استقراض از مردم و سررسید استقراض های گذشته به مرحله خطرناکی رسیده است و حتی بازپرداخت این اوراق با سرعت بیشتری در حال رشد است.
صندوق بازنشستگی کشوری
طی سال های اخیر، سهم پرداختی دولت بابت بازنشستگان در بودجه جاری روند رو به رشدی یافته است. به گونه ای که سهم پرداختی دولت در بودجه به بازنشستگان به نسبت کل منابع بودجه عمومی از 14 درصد در لایحه بودجه 92 به 20 درصد در لایحه بودجه 97 افزایش یافته است. این در حالی است که صندوق بازنشستگی کشوری مانند هر صندوق بازنشستگی، از محل بخشی از حقوق کارمندان به عنوان منابع واریزی به این صندوق اداره می شود، اما چند عامل موجب کسری منابع این صندوق و وابستگی آن به کمک های دولت شده است. کاهش تعداد کارمندان و همزمان افزایش تعداد بازنشستگان که موجب کاهش ورودی و افزایش خروجی صندوق شده است و همچنین تصمیمات غلط سال های گذشته از جمله واگذاری برخی شرکت های زیان ده و کم بازده سبب شده است که این صندوق دچار کسری منابع و در نتیجه متکی به منابع دریافتی از دولت شود.
مسیرهای خروج از بحران
پیش بینی می شود در سال های آتی، دولت به تدریج هر سال منابع بیشتری را برای بازپرداخت اصل و سود اوراق منتشر شده سال های گذشته و پرداخت کسری منابع صندوق بازنشستگی اختصاص دهد. چند راه برای مواجهه با این مشکل می توان متصور بود. راه نخست به افزایش منابع بودجه ای دولت بر می گردد. مشخص است که احتمال افزایش صادرات یا رشد قیمت نفت بسیار کم است و تنها راه افزایش نرخ ارز برای تبدیل دلارهای نفتی به ریال های بودجه ای است که اتکای به این روش خود آثار تورمی در پی دارد و به همان میزان که منابع دولت را اضافه می کند هزینه ها را نیز افزایش می دهد. پیش بینی می شود که رشد درآمدهای مالیاتی با روند فعلی در حدی باشد که رشد معمول هزینه های بودجه ای را پاسخ گو باشد، اما در این میان رشد اتکای بودجه دولت به اوراق مالی راه دیگری است که دولت در پیش گرفته است و خطر آن نیز آینده فروشی و سنگینی تعهدات آتی این اوراق است. از این رو به نظر می رسد دولت باید در مسیر اصلاح بودجه ای و دو چالش مهم آن در سال های آتی که شامل سنگینی بازپرداخت اصل و سود اوراق مالی و جبران کسری صندوق بازنشستگی است، تصمیمات عاجلی اتخاذ کند.
مدیریت سابق شهری تهران دقیقاً چه کرد؟!
علیرضا دهلوی در روزنامه جوان نوشت:
1- آمارها در حوزه زیرساختهای بزرگراهها، تونلها، فضای سبز، فضاهای فرهنگی و... نشان میدهد که همه اقداماتی که تا پیش از سال84 در تهران انجام شده، حداکثر به اندازه اقداماتی است که در دوران شهرداری سابق (84 تا 96) صورت گرفته است. در مدتی که اصلاحطلبان کلید شهر را به دست گرفتند، مدعی شدهاند شهری ویرانه و یک شهرداری بدهکار و بدون بودجه در اختیار دارند. به همین دلیل هم هیچ اقدام تازهای توسط نجفی به عنوان شهردار تهران در این حدود پنج ماه صورت نگرفته مگر اینکه پروژههایی را که در زمان قالیباف آماده بهرهبرداری شده افتتاح کرده باشد.
حدود نصف زیرساختهای شهر در دوره سابق مدیریت شهری ساخته شد و فضای سبز شهر تقریباً دو برابر شد. در شرایطی که دو تحریم خارجی و داخلی در دولتهای نهم، دهم و یازدهم نسبت به شهرداری تهران اعمال میشد، اما محمدباقر قالیباف کارنامه قابلدفاعی از خود برجای گذاشته است.
2- وقتی میخواهید حسابرسی انجام دهید باید پایه سال قبل را داشته باشید، اما تا سال 85 این پایه در شهرداری وجود نداشت. بنابراین زمانی که قرار شد در شهرداری تهران حسابرسی در سال 85 انجام شود، حسابرس آن را غیرقابل اظهارنظر اعلام کرد، اما وقتی قالیباف شهرداری را به نجفی تحویل میداد تفریغ بودجه سال 95 را هم به شورای شهر داده بود. این تفریغ بودجه علاوه بر شهرداری از سوی شورای شهر هم حسابرسی میشد و در واقع دوبار حسابرسی انجام میشد.
3- در دوره مدیریت قالیباف خطوط یک و 2 مترو تکمیل شد و خطوط 3، 4 و 8 ساخته شد. خط 5 تکمیل شد. تست گرم خط 6 انجام شد و بخشی از خط 7 حتی به بهرهبرداری نیز رسید. بهطوریکه متروی تهران از حدود 74، 75 کیلومتر به 320 کیلومتر خط مترو رسید.
در این میان فراموش نکنیم که 50درصد هزینه مترو برعهده دولت است که در هزینههای زیرساختی باید تأمین میشد، اما سهمی که دولت به شهرداری در این 12سال داد خیلی کمتر از این ارقام و تقریباً در حد صفر بود. در دوره قبل مدیریت شهری 10 خط بیآرتی احداث شد. علاوه بر این اتوبوسهای کولردار و اتوبوسهای دو کابین وارد پایتخت شده تا مردم از دست مینی بوسهای فرسوده و اتوبوسهای قدیمی و نامناسب راحت شوند.
4- تا سال 84 تهران کلا 157 تقاطع غیرهمسطح شامل پل روگذر و زیرگذر و دسترسیها داشت، اما در پایان دوره مدیریت قالیباف به حدود 350 تقاطع غیرهمسطح رسید و این یعنی بیش از دو برابر شد. به عنوان مثال فقط در اتوبان امام علی(ع) به تنهایی 57 پل ساخته شد. محاسبات نشان میدهد 43درصد از بزرگراههای شهر تهران معادل 231کیلومتر در یک دهه اخیر ساخته شده است.
5- اگرچه در طول 15سال اجرای طرح جنگلکاری پیرامون شهر تا سال84 تنها 20هزار هکتار به اجرا درآمد، اما از سال84 این روند رشد بیشتری یافت، به طریقی که در طول 9سال این طرح پیشرفتی بیش از 74درصدی داشته است و بالغ بر 38هزار هکتار جنگلکاری در قالب کمربند سبز به اجرا درآمده است.
6- شرح سایر خدمات شهرداری در دوران مدیریت سابق شهری خارج از حد این نگارش است، اما بخش قابلتأملی از آنها عبارتند از: ترمیم و نوسازی بافت فرسوده در تهران چهار برابر کشور، تجهیز 354محله تهران به خانههای سلامت، افزایش 5هزارتایی صندلیهای سینما از سال84تا96، شتاب خدماتدهی در جنوب شهر پنج برابر نسبت به شمال شهر، ساخت بالغ بر هزار بوستان از سال 84 تا مرداد96، افزایش حدود 80درصدی ایستگاههای آتشنشانی، افزایش سالنهای ورزشی شهرداری به 313 ساختمان
7- محمدعلی نجفی که از رفع معضلات در حوزه آسیبهای اجتماعی طی شش ماه تا ایجاد شبکه قوی بهداشت در تهران وعده داده بود؛ در حالی هیچ نقطه عطفی را در کارنامهاش هنوز به ثبت نرسانده که حدود پنج ماه از تکیهاش بر کرسی شهرداری پایتخت گذشته است. ایکاش شورای شهر تهران گزارشی از عملکرد شهردار فعلی پایتخت میخواست تا شاید گرهی از مشکلات شهروندان باز میکرد.
فرصتها و محدودیتهای دیپلماسی درعصر «پسابرجام»
بهرام قاسمی در روزنامه ایران نوشت:
با نهایی شدن توافق هستهای میان کشورهای 1+5 به همراه نماینده عالی سیاست خارجی و امنیتی مشترک اتحادیه اروپا با کشورمان در تیرماه 1394 و متعاقب آن اجرایی شدن این توافق در دی ماه همان سال،فضای مثبت و چشمانداز امیدوارکننده و پنجره فرصت فراخ و گستردهای فراروی سیاست و روابط خارجی کشورمان گشوده شد. گرچه خروج روابط خارجی و تعاملات بینالمللی ایران اسلامی از وضعیت تعلیق ناشی از تحریمهای فراگیر بینالمللی علیه بخشهای انرژی، بانکی، مالی، تجاری و تبادلات انسانی کشورمان از همان ماههای آغازین مذاکرات هستهای با گروه مذکور در نیمه سال 1392 شروع شده بود، معذالک با تحقق توافق هستهای و نهایی شدن برجام، سیاست خارجی و روابط بینالمللی کشورمان بهطور رسمی و عملی وارد عصر جدیدی از تعاملات و مراودات در سطوح مختلف از جمله سطح عالی سران و رهبران کشورها و در حوزههای متنوع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، پارلمانی، تجاری، صنعتی، انرژی و حتی حوزههای نظامی و راهبردی شد. ماحصل این تحول بزرگ و چشمگیر، سفرهای متعدد سران و رهبران و رؤسای جمهور و رؤسای پارلمان ها و شخصیتهای بلندپایه سیاسی به کشورمان بوده که شامل سفر دهها تن از رهبران و سران کشورهای اسلامی، عربی، کشورهای همسایه و کشورهای منطقه غرب آسیا و قفقاز، آسیای مرکزی، آسیای شرقی، آفریقایی و لاتینی و البته کشورهای فرامنطقهای از جمله کشورهای اروپایی به ایران میشود. پایان رسمی تحریمهای بینالمللی ناشی از موضوع هستهای از جمله لغو قطعنامههای شش گانه تحریمی شورای امنیت سازمان ملل و مشخصاً قطعنامه 1929 که به مدد توافق هستهای و تثبیت و تنفیذ آن از طریق قطعنامه 2231 ممکن شد و خروج از فضای سنگین و بشدت منفی ناشی از قرار گرفتن ذیل فصل هفتم منشور سازمان ملل، جمهوری اسلامی ایران را از موضوعی مرتبط با نقض و تهدید صلح و امنیت بینالمللی به بازیگری مقبول، قابل اعتماد، فعال و مؤثر در عرصه بحرانهای منطقهای و فرامنطقهای تبدیل کرد.
همچنین حضور مؤثر و فعال در عرصه تحولات سیاسی سوریه پس از پاکسازی آن از لوث وجود گروههای تروریستی – تکفیری بخصوص داعش، نقشآفرینی مثبت و مؤثر در قبال بحرانهای منطقهای از جمله در ارتباط با اقلیم کردستان عراق، کودتای ترکیه، جنگ خونین و تأسف بار یمن و البته تحولات سیاسی و میدانی در لبنان تماماً تصویری واقعی از عقلانیت سیاسی و درایت مدیریتی کشورمان در قبال چالشها و بحرانهای غرب آسیا را به نمایش گذارد. جمهوری اسلامی ایران برخلاف تلقی ساده اندیشانه، سیاست و روابط خارجی خود را در فضای پسابرجام منحصر و محدود به چند کشور یا حوزه خاصی نکرد بلکه اتفاقاً در این دوره به گونهای چشمگیر به توسعه و تعمیق مناسبات و تعاملات و همکاریهای خود با کشورها و حوزههایی پرداخت که کمتر انتظار آن میرفت. برای نمونه در این دوره روابط با روسیه به سطح عالی سران ارتقا یافت و روابط با دیگر قدرت بزرگ جهانی یعنی چین نیز در بازه زمانی چهارسال اخیر، جهش چشمگیری را تجربه کرد. با وجود این، سیاست و روابط خارجی کشور در عصر پسابرجام خالی از موانع و چالشها و مشکلات نبوده و بخصوص سیاست خارجی کشورمان با بحرانهای تصنعی و تحمیلی و مزاحمتها و مداخلات متعددی بخصوص از ناحیه قدرت فرامنطقهای و شرکا و متحدین آن مواجه است. گرچه در کالبدشکافی و آسیب شناسی بحرانها و چالشهای فراروی نظام اسلامی، نمیتوان و نبایستی از برخی موانع چشمپوشی کرد، معذالک نقش مداخلات و مزاحمتهای امریکای عصرِ ترامپ و شکلگیری ائتلاف ترامپیسم – صهیونیسم – وهابیسم علیه کشورمان در بروز این موانع و چالشها بسیار برجسته و بارز است. در واقع وجود همین توافق هستهای موسوم به برجام که به مثابه خاری در چشم و استخوانی در گلوی ترامپ و نتانیاهو و بن سلمان است، باعث بحران آفرینی روزمره و سنگاندازی و مانع تراشی آنها در مسیر رشد و تعالی ملت ایران شده است.
توفیقات و پیشرفتهای ایران اسلامی البته نه با برجام آغاز شده و نه بدون برجام متوقف خواهد ماند. رمز موفقیت و راز پیشرفت ایران اسلامی؛ نه در توانمندی هستهای و نه در برجام و غیر آن، بلکه در وحدت کلمه حول هدفِ مقدس اعتلای میهن و ملت و دین و آیین و نظام و انقلاب، نهفته است.
چرا عاشق منفیگرایی هستیم؟
احمد شیرزاد در شرق نوشت:
فضای اجتماعی ایران بسیار منفیگرا شده است و این رفتار در بین اقشار مختلف بهشدت رونق دارد. رونق اخبار منفی در محیطهای کاری و اداری را کاملا میتوان مشاهده کرد. در چنین فضایی شایعه بهسرعت پخش میشود. مثال ساده آن حادثه تلخ برخورد نفتکش سانچی در دریای چین بود که روز گذشته، وزیر رفاه را بهعنوان مسئول کمیته ویژه بررسی حادثه به واکنش واداشت و شایعهای کودکانه و غیرقابلتصور مبنی بر اینکه محموله این نفتکش متعلق به کرهشمالی بوده و ایالات متحده آن را با موشک مورد اصابت قرار داده است! اینکه چرا این میزان ذهن جامعه بدون کمترین زحمت تجزیهوتحلیل یک خبر یا ادعا، آماده پذیرش آن است، حتما نیازمند واکاوی است. موضوع بعدی زلزله اخیر بود که نشان داد اعتماد به نهادهای رسمی تا چه اندازه کاهش یافته و حتی اخبار عجیبی در دو روز گذشته درباره بروز یک حادثه در کرمانشاه بر سر زبانها افتاده است و فعالشدن گسل آن منطقه را که تحلیلی کاملا علمی دارد، به فعلوانفعالات دیگری ربط میدهد. متأسفانه برخی نهادهای رسمی اساسا حاضر به پذیرش این واقعیت نیستند؛ چراکه اطراف مسئولان مربوطه، افرادی هستند که جز تمجید آنان به کار دیگری نمیپردازند. شاید ریشههای عمیق تاریخی در این ماجرا بیتأثیر نباشد. تحقیرهایی که صورت گرفته، نوعی نگاه منفی به نهادهای رسمی را پدید آورده است. در میان برخی اقشار جامعه، دولت نهادی تلقی میشود که بهدنبال اخذ مالیات و عوارض برای سرکیسهکردن مردم است. آنان دوست دارند بنزین، آب، برق و هرآنچه را دولت عرضهکننده آن است، بهصورت رایگان دریافت کنند. توزیع مستقیم یارانه نیز این فلسفه را تقویت کرد که دولت بهجای مالیاتگرفتن، میتواند از ثروتهای بیکران ایران به همه ایرانیان حقوق بدهد و آنان بیهیچ زحمتی زندگی کنند. شاید نفوذ گسترده تفکرات چپ از دوران مرحوم مصدق در ایجاد چنین باورهایی بیتأثیر نباشد. چپ ایرانی، چپ کارگر تولیدگر نیست بلکه بیشتر از طبقات روشنفکر برخاسته که مدعی منافع کارگر بودهاند، نه خود کارگر؛ چپ مارکسیستی متوقع که در اعتراضات اخیر فعالشدن و بیصبری آنان را شاهد بودیم. به نظر میرسد نفوذ همین گرایشها باعث شده در سطح جامعه روشنفکری دفاع از یک دولت توانمند، یک ضد ارزش قلمداد شود و در سوی مقابل، ژست اعتراضی بهشدت جذاب جلوه کند. البته این در سایر کشورهای دنیا نیز وجود دارد. در ایالات متحده کاندیدایی که همه گذشتگان را دزد بنامد، میتواند به جذب آرا امیدوار باشد. نوع تبلیغات محمدباقر قالیباف در انتخابات ٩٦ و تقسیم مردم به ٩٦ درصد و چهار درصد، استفاده از همین تاکتیک مرسوم بود اما طبقه متوسط و آنانی که به بیان دیدگاههای اصلاحطلبانه و انتقادی برای نیل به توسعه در عین پرهیز از خشونتورزی معتقد هستند، چه جایگاهی در این فضا دارند؟ به نظر میرسد آنها نتوانستهاند طبقات اجتماعی، احزاب، تریبونها و رسانههای مدافع این تفکر را شکل دهند. در همین وقایع اخیر اگر رسانه یا روزنامهنگاری از روشها، شعارها و درکنشدن برخی دامها که از سوی رقبای توسعه در ایران پهن شده انتقاد میکرد، گویی کاری شرمآور انجام داده بود. شاید امروز بتوان پیامد این مسائل را بهتر بررسی کرد؛ تصمیمات اقتصادی دولت آمریکا علیه ایران را شدت بخشید که ضرر آن بهطور مستقیم به همین طبقات محروم میرسد. نوسازی ناوگان ایران برای ارزانترشدن و کیفیترشدن خدمات هوایی و حتی ریلی و جادهای را با محدودیتهای بیشتر و فرار سرمایهگذاران خارجی مواجه کرد.
فراموش نکنیم اکسیر نجاتبخش همه مشکلات ما رشد و رونق بخش تولید و خدمات است که این نیازمند سرمایهگذاری است. تا خون در رگهای اقتصاد به گردش درنیاید، با تزریق پولهای دولتی هیچ اتفاقی رخ نمیدهد. این نیازمند بهبود فضای کسبوکار، سرمایهگذاری مستقیم خارجی و... است و برای این موضوع نباید سیبل حملات حقوقبشری اروپا و ایالات متحده باشیم. تجلی عمده منفیگرایی را میتوان در فضای مجازی مشاهده کرد. تحلیلهایی وجود دارد که کشور را در آستانه فروپاشی اقتصادی یا معضلات حلنشدنی نشان میدهد که بخشی از آن درست و بسیاری از آنها فاقد پایه و مبنای علمی و کارشناسی است. خدا نکند کسی بنای پاسخگویی به این ادعاهای واهی را داشته باشد؛ چنان تحقیر میشود و ناسزا میشنود که ترجیح میدهد به این عرصه ورود نکند. زمانی در صدر مشروطیت، پدیدهای به نام مطبوعه، روزنامه یا رسانههای مکتوب پا به عرصه سیاسی گذاشت. رسانههای ابتدای دوره پهلوی نوعی فحشنامه بودند که به سهولت از الفاظ سخیف و رکیک استفاده میکردند و انواع تهمتها در آنها رواج داشت. فضا بهگونهای بود که افرادی برای خصومت با فرد دیگری، امتیاز روزنامه میگرفتند تا انواع بد و بیراه را نثار آن مخاطب خاص کنند. سالها طول کشید تا این دیپلماسی کلامی در سطح رسانه به فضای امروز برسد که به جز چند روزنامه و خبرگزاری متعلق به یک طیف خاص که همچنان بیتاب آن ادبیات و توهینها هستند، سایر رسانهها آداب نقادی را فرا بگیرند. فضای مجازی امروز ایران درست شبیه همان مطبوعات صدر مشروطه تا پهلوی است. افراد برای نقل خبر و سخنگفتن، کمتر احساس مسئولیت اخلاقی میکنند. این باور وجود ندارد که حتی اگر کسی مچ آنها را نمیگیرد، مسئولیت شهروندی و انسانی خود در قبال اخبار و تحلیلها را ایفا کنند. فکر میکنم جامعه ایران با امکانی به نام فضای مجازی، بسیار نابالغ روبهرو شده است و این یکی از ریشههای رشد منفیگرایی و اخبار تیرهوتار در فضای امروز ایران است. در سطح حاکمیت، دولت و نهادهایی که مسئول رصدکردن فضای عمومی هستند و حتی نهادهای امنیتی، میتوانند بهجای نگاه صرفا امنیتی با بهرهگیری از تحلیلگران حوزههای مختلف برای ریشهیابی واقعیت این رفتار، پیشقدم شوند و زمان را بیش از این از دست ندهند.
سانچی، مرگ را به مساوات تقسیم کرد!
سید علی محقق در روزنامه ابتکار نوشت:
تا بوده، در این سرزمین چنین بوده که «چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار». همه ایران، برای مرگ مظلومانه آتش نشانها و دیگر قربانیان پلاسکو در قلب تهران، برای داغ سنگین زلزله زدگان غرب کرمانشاه، سربازان ارابه مرگ در شرق استان فارس و اندوه مرگهای تلخ دیگر و پیش تر و پیش تر به یک اندازه و به مساوات داغدار شده و گریسته ایم.
نفتکش سانچی اما در این روزها و سالهای بی اندازه شدن اندوه و دومینویی شدن فاجعهها، مصیبتها و داغها، به گونه ای غریب بخشی از این قاعده را بر هم زده است. نه اینکه غم و مصیبت را کم کرده باشد، یا رسم همدلی اجتماعی و تساوی اندوه سرتاسری را برهم زده باشد، نه! سانچی هزاران مایل آن سوتر از سرزمین مادریِ 32دریانورد، هفت شب و روز در دل اقیانوس سوخت و در نهایت مثل پلاسکو در خود فروریخت و نه در خاک و در وطن، که در دل اقیانوس غرق شد. مثل پلاسکو امیدها را نا امید کرد و داغ بر دلها نشاند. اما برعکس ارابههای مرگ و زلزله ها و پلاسکو و سایر قاصدان اندوه در این سرزمین، مرگ را هم مثل غم به مساوات در سرتاسر جغرافیای کشور گستراند بی آنکه پیکر عزیزی را به بندرگاه بازگرداند.
صفحات استانی خبرگزاریها و یا سایت های خبری استان های گیلان، خراسان شمالی، کهگیلویه و بویراحمد، فارس، آذربایجان شرقی و غربی، لرستان، خراسان شمالی، کرمان، یزد، اصفهان، خوزستان و ... را که باز می کنی، تیترهایی را می بینی که خبر داده است از ۳۲ قربانیان کشتی سانچی یک، دو، سه یا 9 نفر از قربانیان فاجعه سانچی از شهروندان آن استان بودند.
۹ نفر از شهدای نفتکش سانچی از استان گیلان و شهرستان های بندر انزلی، رشت و ماسوله و رضوانشهر هستند. 3 نفر از جمله کاپیتان کشتی، اهل استان فارس بودند. کاپیتان مجید قصابی اهل سعادت شهر و سجاد عبدالهی و پوریا عیدیپور، هر دو دانشجو واهل نورآباد فارس بودند. سه لرستانی هم قربانی سانچی شدند که دو نفر از آنها اهل بروجرد و دیگری نیز اهل رومشگان بود. فرید محبی، سر مهندس کشتی سانچی اهل شهرستان شیروان خراسان شمالی بود. مهدی سادگی از نجف آباد و میلاد آروی از شاهین شهر اصفهان، حسین جهانی هلآباد و همسرش ساقی فعال از استان اردبیل، ایوب مظفری خدمه نفتکش از روستای خان احمد شهرستان باشت کهگیلویه وبویراحمد، بهرام اتحاد افسر برق کشتی سانچی از استان آذربایجان شرقی، ابوالی قاسم آبادی از شهرستان نرماشیر کرمان، محمد کاووسی افسر تدارکات نفت کش سانچی اهل تکاب آذربایجان غربی از دیگر سرنشینان نفتکش سانچی بودند. پسرعموی عبدالله سامری نماینده خرمشهر هم از قربانیان آتش سوزی نفتکش سانچی است.سفر ناتمام سانچی، نخستین و واپسین ماموریت دریایی سعید دهقان، دانشجوی دریانوردی از استان یزد نیز شد.
در آب های سرزمینی چین، 160 مایل دورتر از ساحل، سَرِشب و در اوج بیداری و هوشیاری شبانه دریانوردان، اتفاق عجیب رخ می دهد. کشتی باری چینی، آشنا به جغرافیای منطقه، شاخ بر کمر نفتکش غول پیکر سانچی با چند ده متر طول می کوبد و بلافاصله از محل حادثه می گریزد و سانچی می ماند و 32 دریانورد بی پناه و فوارههای نفت در زبانه های آتش و شعله های مرگ که هفت شب و هفت روز در خود و در آب سوخت. صدها و هزاران مادر و کودک و همسر و رفیق و هموطن می مانند که جگرشان هفت شب و هفت روز پابه پای سانچی نشینان بلادیده تکه تکه شد و آتش گرفت و سوخت. ما مانده ایم و 30حجله و مراسم عزا که در داغ 30جوان پرپر و خاکستر شده، در 30 کوچه از ده ها شهر و استان کشور برپا شده است. ما مغمومان داغدار و بهت زده مانده ایم با دهها ابهام و سوال بی جواب، مانند ماجرای مسکن مهر سرپل ذهاب، شبیه داستان فروریختن پلاسکو و پرپر شدن ققنوسهای آتش نشانمان، مثل مرگ های دیگر و اتوبوس های ...، و باز به تکرار و بی امید جوابی از خود می پرسیم که چه شد و چرا و چگونه این چنین شد و باز می شود؟ می پرسیم و هراسناک به قطعه بعدی از دومینوی مرگ و اندوه فکر می کنیم که کی و کجا فرود آید و کی را با خود ببرد. سانچی اما یک بار و شاید برای همیشه، مرگ را هم مثل اندوه، به تساوی در این جغرافیای دوست داشتنی اما غمگین، تقسیم کرد.
جابجایی قدرت سخت
در سرمقاله روزنامه "صبح نو" آمده است:
در فوتبال اصطلاحی است که می گویند تیم الف یا ب، در آخرین لحظات یا وقت اضافه، به بازی برگشت. معنای این اصطلاح آن است که تیم بازنده توانسته با زدن گل یا گلهایی، نتیجه را به نفع خود تغییر دهد. آمریکای ترامپ در آسیای جنوب غربی در تلاش است تا به بازی بازگردد؛ این برگشت به بازی را با سرعت، خشونت و خیانت همراه کرده و خارج از قواعد موجود، میخواهد نتایجش را تأمین کند. ایران قدرتمند، نقطه کانونی زوال و عامل ترک خوردن هژمون آمریکاست، شکافی دردناک برایش به وجود آورده و زمان محدودی برای ترمیم آن پیش چشم خود میبیند. این محدودیت منابع و زمان، سیاستمداران آمریکایی را بر آن داشته تا قدرت سخت را جایگزین قدرت هدفمند کنند که در دهه اخیر بدان توسل جسته بودند.
سیاستهای اوباما زمینه ساز برچیده شدن بساط آمریکا از منطقه و جایگزینی محور مقاومت شد و حالا ترامپ این عقب ماندگی را میخواهد از مسیرهای نظامی برآورده کند.نمونه واضح آن مسلح کردن برخی اقلیتهای قومی در سوریه و فعال کردن آنها برای استقلال خواهی، تأیید تداوم حملات خصمانه سعودی به یمن، طراحیهای فازهای بعدی آشوب و اغتشاش در ایران، اقدامات تروریستی در لبنان و... است.در عملیات سخت آمریکایی فرصتهای بزرگی نهفته است که در پیشانی آن رونمایی از رویکرد خصمانه امپریالیسم و کاپیتالیسم قرار دارد؛ این امر به بسیج افکار عمومی علیه مداخله گری ترامپ در سراسر منطقه و ایران میانجامد.
با این همه، آسیبها و فشارهایی را هم به وجود میآورد که خوشبختانه توان پاسخگویی و مواجهه جبهه مقاومت در این بخش بالاست و شکست آمریکا نزدیک.