گروه جهاد و مقاومت مشرق - جرقه حضور در جنگ را یک نفتفروش در ذهنش روشن کرد. در تصورش نبود که سرنوشت به گونهای برایش رقم زده است که دوران طلایی جوانیاش را در جبهه بگذراند. او با شناسنامه جعلی خودش را به مناطق عملیاتی رساند. بارها مورد اصابت ترکش و گلوله دشمن قرار گرفت تا آنجایی که ۱۰ یادگاری از جنگ بر تن دارد. با وجود اینکه یک پایش کوتاهتر از پای دیگرش شده است، اما از این موضوع ناراحت نیست؛ چرا که روح بزرگش پذیرای این امتحان الهی بود. او امروز لقب جانباز را در پسوند نامش به یادگار از روزهای خاک و خون دارد. این ماجرای زندگی پر فراز و نشیب جانباز «رمضان صادقی مقدم» است.
به مناسبت روز جانباز گفتوگوی صمیمی خبرنگار ما با هنرمند جانباز رمضان صادقی مقدم را در ادامه میخوانید.
**: از چه سنی وارد جبهه شدید؟
صادقی مقدم: من فرزند آخر یک خانواده پر جمعیت هستم. از آنجایی که باید کمک خرج خانواده میشدم، درس را رها کردم و به سرکار رفتم. طی سالهای متعدد، در مشاغل مختلف مشغول به کار شدم. سال ۶۱ با فردی به نام «داود حسینی» نفت میفروختم. او برای اعزام به جبهه ثبت نام کرده بود، از این رو به من پیشنهاد داد تا من هم ثبت نام کنم. پس از توضیحات وی، من هم علاقمند شدم تا به جبهه بروم. به مسجد محل در ورامین مراجعه کرد، اما بخاطر سن کم و قد کوتاهم نپذیرفتند. چند سال بعد داود حسینی در مناطق عملیاتی جنوب کشور به شهادت رسید.
پدرم یک سال در جهاد سازندگی کار کرد. برادر دیگرم هم در دزفول سرباز بود. به همین جهت اواخر سال ۶۲ در سن ۱۶ سالگی عزمم را جذم کردم تا خودم را به جبهه برسانم. آن زمان برخی شناسنامهها عکس نداشت. از این موضوع استفاده کردم و با شناسنامه دوستم که از من بزرگتر بود، برای اعزام به جبهه ثبت نام کردم.
حدود ۱۰ نفر از مسجد ورامین برای گذراندن دوران آموزشی به پادگان توحید رفتیم. از این گروه تنها سه جانباز بازگشتند، باقی در عملیاتهای مختلف به شهادت رسیدند. پس از گذراندن دوران آموزشی به منطقه اعزام شدیم. در راه آهن قطار نبود. یک قطار آمد. نیروها شعار میدادند «مرگ یا جبهه. ما به پادگان توحید برنمیگردیم». مسوولان راه آهن مجبور شدند که نیروها را سوار قطار کنند. قطار مملو از جمعیت بود تا آنجایی که در راهروها نیز گروهی نشسته بودند. در پادگان دوکوهه نیروها را تقسیم کردند. من به گردان ابوالفضل در تیپ سیدالشهدا (ع) رفتم. در آنجا شناسنامه واقعیم را نشان دادم. ابتدا قبول نمیکردند، اما به سختی توانستم آنها را راضی کنم که بمانم.
جمالی که شناسنامهاش را برای اعزام در اختیار من قرار داده بود، در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
**: در چه عملیاتهایی شرکت کردید؟
صادقی مقدم: ابتدا به جهت اینکه جثه ریزی داشتم در بخش تدارکات و پشتیبانی بودم، اما مدتی بعد به عنوان نیروی پیاده و کمک تیربارچی در عملیاتها شرکت کردم. در عملیاتهایی همچون خیبر، والفجر ۸، کربلای ۵، عاشورای ۴، مرصاد، بیت المقدس ۲ شرکت کردم که در مجموع ۱۰ مرتبه مجروح شدم. از سر تا مچ پایم ۱۰ یادگاری از جنگ را در خود دارد. سر و پیشانیم ترکش خورده است. مچ پایم در یک عملیات مجروح شد و سرانجام پس از عمل، چند سانت از پای راستم کوتاه شد. در عملیات عاشورای ۴ هم شیمیایی شدم.
**: از نحوه شیمیایی شدنتان برایمان بگویید.
صادقی مقدم: در عملیات عاشورای ۴، عراق بمباران شیمیایی کرد. آن زمان خورشید وسط آسمان بود و ما هنوز ناهار نخورده بودیم. پس از بمباران بوی قرمه سبزی به مشاممان رسید. نمیدانستیم که عراق حمله شیمیایی کرده است. سر مست از بوی غذا بودیم که حالمان بد شد. به خاطر دارم افرادی که در معرض گازهای شیمیایی قرار گرفته بودند، بدنشان تاول زده بود و به خود میپیچیدند.
**: جبهه برای رزمندگان همچون یک دانشگاه بود. شما چه درسهایی از جبهه آموختید؟
صادقی مقدم: شکیبایی، انسانیت و کمک کردن به دیگران را در جبهه آموختم. در طول پنج سالی که جبهه بودم، با دوستانی همرزم بودم که شاهد شهادتشان شدم. دیدن شهادتشان بسیار دردناکترین بود، اما به جهت رسیدن به اهداف والایمان باید مقاومت میکردیم.
در عملیات والفجر ۸ شاهد بودم که چند هواپیمای عراقی به سمت ما حمله کرد. یکی از نیروها یک هواپیما را منهدم کرد. خلبان آن هواپیما با چتر خود را به پایین پرتاب کرد، اما با این شرایط از بالا به نیروهای ما شلیک میکرد. خلبان هواپیمای دیگر هم این کار را تکرار کرد. این نوع رفتار نشان از ناجوانمردی نیروهای بعثی در جنگ داشت.
**: از خاطرات تلخ و شیرینتان از عملیاتها و رزمندگان نیز روایت کنید.
صادقی مقدم: در عملیات بیت المقدس ۲ نیروها زیر آتش خمپاره یک قبر کنند. یک نفر داخل قبر میرفت و باقی برایش نماز حاجت میخواندند. این کار نوبتی انجام میشد. فرمانده گردان به سمت ما آمد و با عصبانیت گفت: «این چه کاری است که انجام میدهید. با این کار جان نیروها را به خطر میاندازید.» فرمانده ما را یک جریمه گروهی کرد و به گردان انصار فرستاد. با این گردان به قلههای قلاویزان رفتیم. حدود سه ماه در آنجا ماندیم. عملیات ایذایی عاشورای ۳ را به گردان ما سپرده بودند. پیش از شروع عملیات نیروها در چادر با هم شوخی میکرد و میخواندند: «رو به تهرانیم، پشت مهرانیم، پور احمد اصرار نکن دیگر نمیمانیم». پوراحمد فرمانده گردان بود. این شعرها را شنیده بود و به داخل چادر آمد و گفت: «نیروهای که قصد دارند به مرخصی بروند، اجازه دارند». آن شب هیچ کس راضی نشد که به تهران بازگردد. همه داوطلب برای شرکت در عملیات شدند. روز بعد یکی از رزمندگان به نام «جمشید» یک تونل به سمت دشمن کند. در آن عملیات نیروها از داخل تونل زیرزمینی به سمت دشمن رفتند و آنها را محاصره کردند.
رفتارهای ناجوانمردانه بعثیها در جنگ و رفتار از خودگذشته و ایثارگرانه رزمندگان من را بیش از پیش به ماندن در جبهه ترغیب میکرد. روزی که از ناحیه سر مجروح شدم، یکی از نیروها به نام «سیف الله تاجیک» سر من را شست. آن لحظه گمان نمیکردم که در مرحله دوم عملیات پیکرش را به عقب بکشم. این گونه رفتارها و وقایع جنگ تحمیلی را به دفاع مقدس تبدیل کرد.
**: در حال حاضر به چه شغلی مشغول هستید؟
صادقی مقدم: به صنایع دستی علاقه ویژهای دارم. مدت زیادی در یک کارگاه اسبهای شیشهای میساختم. چندی بعد به ساخت تابلو با پودر شیشه روی آوردم. سال ۹۲ هم یک نمایشگاه در ورامین برپا کردم، اما متاسفانه نه تنها مورد استقبال قرار نگرفت بلکه حدود ۹ میلیون ضرر کردم.
متاسفانه از صنایع دستی داخل کشور پشتیبانی نمیشود و از سوی مردم علاقمند شدهاند که دکوراسیون خانههایشان را با لوازم خارجی تزیین کنند.
جانبازان زیادی را میشناسم که میتوانند کارهای دستی زیبایی را خلق کنند، اما از سوی ارگان یا سازمانی حمایت نمیشوند. به همین جهت در گوشهای از خانه نشستهاند. انتظار داریم که جانبازان هنرمند شناسایی شوند و مورد بهره برداری قرار گیرند.
از آنجایی که صنایع دستی مورد استقبال قرار نگرفت. شروع به نوشتن کتاب کردم. از سالهای قبل در فکر نوشتن خاطراتم بودم، زیرا معتقدم رسالت ما با اتمام جنگ تمام نشده است و باید فرهنگ جبهه را به نسلهای بعد منتقل کنیم.
در حال حاضر هفت جلد کتاب نوشتم که یک جلد آن به نام «سجاده کاغذی» رونمایی شده است. باقی کتابها در سال جاری رونمایی خواهد شد.
از آنجایی که معتقدم باید ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را از مدارس آغاز کنیم. با همکاری یک انتشارات، تبلیغاتی را در سطح مدارس ورامین انجام دادیم تا نوجوانانی که علاقمند به نویسندگی در این حوزه هستند، به ما رجوع کنند.