به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، خواهر جانباز شهید علیرضا بیات در گفتوگو با ما بر سر مزار برادرش در بهشت زهرا (س) میگوید: خانواده ما متشکل از سه پسر و یک دختر است. برادر بزرگم حسین نام دارد. با آغاز جنگ تحمیلی حسین همانند سایر جوانان به جبهه رفت و مدتی بعد شیمیایی شد. پس از آن به خانه بازگشت و زندگی عادی خود را در پیش گرفت. پس از او برادر دیگرم علیرضا به جبهه رفت.
علیرضا سرباز ارتش بود. دوره آموزشی خود را در مشهد سپری کرد و برای خدمت مأمور به خوزستان، منطقه عملیاتی «فکه» شد. با توجه به اینکه من آن زمان سن کمی داشتم مطالب دردآوری از جبهه برایم روایت نمیکرد اما یادم میآید که به دلیل جانبازی برادر اولم، مادر و پدرم راضی به حضور علیرضا در جبهه نبودند اما برادرم اصرار داشت که باید دینش را به کشورش ادا کند برای همین به سربازی رفت.
من تنها دختر خانواده بودم. هیچ گاه برایم از مصائب و مسائل دردآور جبهه سخن نگفت و هر آنچه که برایم یادگاری میآورد یا تعریف میکرد مربوط به ابعاد خوب جبهه بود. به عنوان مثال از خوزستان برایم صابون کاغذی که بوی خوبی داشت میآورد، یا اینکه تیغهای زیبایی از جوجه تیغیها را به من هدیه میداد. هر گاه از او میپرسیدم که کی به خانه میآیی، میگفت: «فعلا صدام در اینجا حضور دارد. هر گاه رفت میآیم.» علاقه من به او بسیار بود چرا که از همان کودکی توجه و تعصب ویژهای به من داشت. یادم میآید هر گاه زنگ میزد با او بسیار صحبت میکردم. لحنی بسیار آرامبخش و صمیمانهای داشت. همین من را از پشت تلفن آرام میکرد. از روزهایی که با او با تلفن صحبت میکردم عکسهایی به یادگار مانده است.
مادرم در بیمارستان کار میکرد و پدرم از کارکنان دانشگاه شهید بهشتی بود. علیرضا نظم، انضباط و ترتیب خاصی برای کارهایش قائل بود. هر گاه به مرخصی میآمد به واسطه مادرم مقدار زیادی وسایل کمکهای اولیه، پانسمان و بتادین با خودش به منطقه میبرد. با کارهای کمکهای اولیه هم آشنا بود. میگفت: «در آنجا اگر حادثهای پیش بیاید این وسایل بسیار حیاتی هستند.»
۱۹ ماه از خدمت علیرضا گذشته بود که تصمیم داشت برای مرخصی به خانه بازگردد. همراه همرزمانش سوار بر یک خودرو وانت بودند که گویا موقعیت آنها را بمباران میکنند. راننده این خودرو به شهادت میرسد و خودرو واژگون میشوند. برادرم را به بیمارستانی در شیراز منتقل میکنند اما پزشکان تصمیم میگیرند که پای او را قطع کنند. او سه ماه در بیمارستان بستری بود و دوره درمانش بسیار طول کشید چرا که علاوه بر قطع پایش، دستش نیز به شدت مجروح شده بود و یک ترکش هم در بدنش به یادگار ماند.
علیرضا سال ۱۳۸۴ براثر عوارض باقی مانده از جنگ در حالی که رانندگی میکرد سکته کرد و به همرزمان شهیدش پیوست. او از جانبازان ۴۵ درصد ارتش محسوب میشد. هنگام شهادت پنج درصد به جانبازیاش افزودند. تصمیم داشتیم پیکر برادرم را در فرحزاد دفن کنیم اما بنا به دلایلی نشد. ولی سازمان ایثارگران ارتش مسائل مرتبط با برنامه تشییع پیکر علیرضا را بر عهده گرفت و پیکر او را در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (س) دفن کردند.