به گزارش گروه فرهنگ و هنر مشرق، کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایتالله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی آن را منتشر کرده اثری روان و خواندنی از کودکی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.
در این گزارش بخشهایی از این کتاب مربوط به نیای بنیانگذار کبیر انقلاب را میخوانید:
*خانواده آقا روحالله
«سید احمد (پدربزرگ امام خمینی) دست کم چهل و پنج سال در خمین زیست. او و سکینه خانم، همسر سومش، صاحب چهار فرزند، سه دختر و یک پسر، شدند: سلطان خانم، آغابانو خانم، صاحب خانم و آقا مصطفی.
سلطان خانم، نخستین دختر سید احمد، با کریمخان، فرزند علیخان سرتیپ، یکی از خوانین مقتدر کمره، ازدواج کرد. آغابانو خانم با شکرالله خان قلعهای، فرزند حاجی باباخان، از خوانین و معاریف خمین پیوند همسری بست. این دو سالها بعد از هم جدا شدند و آغابانو به عقد ملامحمد جواد مجتهد، از علمای مشهور و با نفوذ کمره، درآمد. صاحبخانم، کوچکترین دختر سید احمد، با شکرالله خان از خوانین و رؤسای طایفه بربرود و جاپلق ازدواج کرد. گویا شکرالله خان در همراهی با برادرش، کریمخان، علیه قوای دولتی کشته شد. صاحب خانم به خمین بازگشت و چندی بعد به عقد شوهر خواهرش، ملامحمد جواد مجتهد، درآمد. آغابانو، همسر ملامحمد جواد و خواهر بزرگتر صاحب خانم، پیش از این در گذشته بود.
آقا مصطفی، پدر روحالله، کوچکترین فرزند سید احمد بود.»
*دفن در جوار بارگاه سیدالشهدا(ع)
سید احمد چهار ـ پنج سال پیش از مرگ، املاک و اموالش را میان فرزندان خود تقسیم کرد و در اواخر 1285 ق یا اوایل 1286 ق در خمین وفات یافت. او بخش کوچکی از اموالش را برای هزینههای پس از مرگ، به ویژه انتقال پیکرش به کربلا، کنار گذاشته بود. خرید نماز و روزه، رد مظالم و انتقال جنازه به کربلا، یکصد و چهل تومان شد. سید احمد را در جوار بارگاه امام حسین علیهالسلام به خاک سپردند.
آنچه از ویژگیهای شخصی سیداحمد موسوی بیان شده، این گفته سید مرتضی پسندیده (برادر امام خمینی) است: «از قراری که در طفولیت شنیدم، بسیار جدی و شدیدالعمل در امر به معروف و نهی از منکر بوده و از خلاف شرعها و این نوع امور متأثر میشده و با شمشیر در مقام جلوگیری بر میآمده است. شنیدم حاکم خمین نسبت به جوانی قصد عمل نامشروع داشته است. به محض شکایت به ایشان و اطلاع یافتن، با شمشیر با دارالحکومه رفته و پسر را نجات داده و حاکم را مؤاخذه کرده است؛ در حالی که در آن ایام حکام تامالاختیار و تمام امور دیوانی به عهده حاکم بوده است.»
*بینیاز از وجوهات شرعی
مصطفی، کوچکترین فرزند سید احمد، در 29 رجب 1278 قمری/ 11 بهمن 1240 شمسی پا به هستی گذاشت. هفت هشت ساله بود که پدر دیده از جهان فروبست. درسآموزی را در مکتبخانهای در خمین آغاز کرد. سپس شاگرد آقا میرزا احمد خوانساری، پسر آخوند حاج ملاحسین خوانساری شد. آنچه از میرزا احمد خوانساری فرا گرفت لابد بخشی از مقدمات علوم رایج طلبگی بود. موقعیت مالی خانواده این اجازه را به سید مصطقی میداد که بدون دغدغه راهی حوزه علمیه اصفهان شود و ادامه تحصیل دهد.
از شمار سالهای توقف او در اصفهان و اینکه تا چه سطحی از معارف دینی را آموخت خبری داده نشده، اما آیتالله محمد تقی نجفی اصفهانی و آیتالله محمد حسین فشارکی او را میشناختند؛ که با توجه به فاصله سنی 15 سال (آقانجفی) و 12 سال (ملاحسین) با سید مصطفی، احتمالاً حق استادی نیز بر او داشتهاند. در 1295 ق که سید مصطفی 17 ساله بوده، در مدرسهای از مدارس علوم دینی اصفهان اقامت داشته است.
سید مرتضی پسندیده، پسرش، مینویسد که پس از 1300 ق پدرمان اردواج کرد؛ شاید در بیست و سه بیست و چهار سالگی همسر او دختر نخستین استادش در خمین، میرزا احمد خوانساری بود. هاجر آغا خانم خیلی زود همراه شوهرش راهی نجف شد. فرزند نخست این زوج، مولود آغا خانم، در 18 جمادیالثانی 1305 به دنیا آمد. در طول اقامت تحصیلی سید مصطفی در نجف، که میتوان آن را بالای پنج سال دانست، بر شمار اعضای خانواده او افزوده نشد.
وقتی سید مصطفی موسوی به موطن خود بازگشت به درجه اجتهاد رسیده بود. از روی اسناد املاکی که سید مصطفی در 1311 ق خرید، روشن میشود که وی در این زمان یا سالی پیش از آن به ایران بازگشته است. این جوان 33 ساله از مراجع نجف اجازه اجتهاد داشت و گفته شده از وجوهات شرعی استفاده نمیکرد؛ نیازی هم نداشت.
*ملجا محرومان و مظلومان
زندگی او از راه کشاورزی اداره میشد. املاک او در روستاهای زورقان، واسوران، طنجران، خمین و کرمو، و نیز کاروانسرایی که پدرش، سید احمد، خریده و به او بخشیده بود، درآمد او را سالیانه تا یک هزار تومان میرساند. خانه او با بیرونیهای فراوان، محل آمد و شد برخی علما و مسافرانی بود که برای زیارت عتبات عالیات از خمین میگذشتند. در باغچه منضم به خانه او انواع درخت میوه به بار مینشست. صیفی کاری هم میشد. سید مصطفی نسبتاً متمول و دست به جیب بود. بیش از یک دهه هم در حوزههای علمیه دینی تحصیل کرده بود. همین دو ویژگی او را ملجا محرومات و مظلومان کرده بود؛ در نتیجه، مناسبات او با حکام و خوانین محلی شکل دیگری یافت و سرنوشت او زود به پایان رسید.
*پسری که چهارماه بیشتر پدر را درک نکرد
پنجمین فرزند آقا مصطفی و هاجرآغاخانم در 1318 ق پا به جهان هستی گذاشت. آقازاده خانم، سومین دختر آنان بود. سال 1320 ق دو حادثه شیرین و تلخ، به فاصله چهار ماه و اندی خاندان سید مصطقی موسوی را شادکام و خیلی زود سوگوار کرد. رخداد شیرین، تولد روحالله، سومین پسر و ششمین فرزند آقا مصطفی و هاجرآغاخانم، و رویداد تلخ آن سال کشته شدن رئیس خانواده، روحانی 42 ساله کمره، آقا سید مصطفای مجتهد بود.
*گلولهای که از قرآن رد شد و بر قلب نشست
آقامصطفی 11 ذیقعده 1320 قمری / 20 بهمن 1281 شمسی خمین را به قصد سلطانآباد ترک کرد. او تنها نبود گروهی از تفنگداران، و نیز خواهرزادهاش، امامقلیخان صارم لشکر (بیگلربیگی)، او را همراهی میکردند. این راه به طور معمول دو روز پیموده میشد آنان شب را در روستای پردار و درخت ورچه گذراندند. فردای آن، 12 ذیقعده، زمانی که کاروان پیچ و خم باقی مانده راه را پشتسر گذاشت و به آخرین سرازیری جاده رسید، سروکله دو نقابدار پیدا شد. اطرافیان آقامصطفی شاید به دلیل بیتوجهی، شاید به این گمان که دیگر خطری جان او را تهدید نمیکند و... فاصله گرفته، یا به کار خود مشغول بودند. رضاقلی سلطان و جعفرقلیخان زمانی از کمین خود خارج شدند که دو نگهبان بیشتر کنار آقامصطفی نبود. آن دو نقاب از چهره برداشتند و آقامصطفی با تعجب گفت که شما قرار نبود بیایید! جملاتی کوتاه ردوبدل شد و رضاقلی سلطان با چابکی دو نگهبان را خلع سلاح کرد و جعفرقلیخان سمت آقامصطفی نشانه گرفت و از فاصلهای نزدیک به قلب او شلیک کرد. آقاسید مصطفای مجتهد پیش از آنکه از اسب به زمین افتد، این جمله را برزبان آورد: «بیغیرتی کردید.» صدای شلیک گلوله، تفنگداران عقب افتاده را به محل حادثه رساند. قاتلان گم و گور شده بودند. گلوله از قرآن درون جیب بالاپوش گذشته، برقلب آقامصطفی نشسته بود.
همراهان، که خود را باخته بودند، بیآنکه به تعقیب قاتلان بروند، پیکر بیجان آقامصطفی را بر اسب گذاشته، راهی سلطانآباد شدند. خبر حادثه زودتر رسیده بود. گروهی از مردم به استقبال جنازه آمدند. معتمدالسادات، عالم شهیر منطقه، بانی کفن و دفن و مراسم گردید. پیکر آقامصطفی در قبرستان اراک، سرقبر آقامحسن عراقی به امانت دفن شد.
آن روز سلطانآباد تعطیل شد و مردم در مراسم تشییع حاضر شدند. خبر که به خمین رسید، اهالی بهتزده و خشمگین شدند دستههای عزاداری شکل گرفت و گروه گروه برای ابراز همدردی به خانه آقامصطفی آمدند.
*بازتاب شهادت پدر آقا روحالله در روزنامهها
خمین تا روزهای بعد تحت تأثیر کشته شدن مجتهد 42 ساله شهرش بسر برد. خبر به گلپایگان و اصفهان و تهران هم که رسید بزرگداشت و ختم گرفتند. کمتر از یک ماه بعد، خبر این حادثه در روزنامه ایران نیز درج گردید. اخبار شهرها از طریق منشیان هر ولایت تنظیم و به تهران ارسال میگردید که ذیل اخبار ولایات در این جریده مهم و نیمه رسمی چاپ میشد.