به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، امنیت پایدار شهرستان سلماس در آذربایجان غربی و شمال غرب ایران اسلامی با دارا بودن 80 کیلومتر مرز رسمی با کشور ترکیه، مرهون مجاهدتها و خون های مردان بزرگ و بی ادعایی است که شب و روز و خانواده و زندگی خود را برای تامین امنیت کشور در مقابل ضدانقلاب و بیگانگان فدا کردهاند.
هفتم خرداد در تقویم ملی کشور برای مردم سلماس یادآور غمی بزرگ در از دست دادن دو مبارز انقلابی جان بر کف بنام های سردار شهید "علیرضا طالعی" و شهید "قربانعلی ابراهیمی" است که جان خود را برای تامین امنیت مردم سلماس در مقابل اشرار و ضدانقلاب در طبق اخلاص گذاشته و خدایی شدند.
سردار سرتیپ دوم پاسدار شهید حاج علیرضا طالعی، فرمانده تیپ دوم اباعبدالله الحسین(ع) لشکر 3 نیروی مخصوص حمزه سپاه، در 30 تیر ماه سال 1342 در خانوادهای متدین در شهرستان سلماس دیده به جهان گشود و خانواده اش از فرط عشق و علاقه به امام رضا(ع) و تقارن تولد فرزندشان با سالروز شهادت حضرت ثامن الحجج(ع) او را " علیرضا” نامیدند.
پس از طی مراحل تحصیلی در دوران ابتدایی، راهنمایی و متوسطه، از بدو پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران شهرستان سلماس درآمد و در راه اندازی این نهاد انقلابی در این شهرستان نقش برجسته ای داشت و در سرکوبی اشرار منطقه تلاش فراوان کرد.
با آغاز تجاوز آشکار عراق به مرزهای گلگون کشورمان، شهید طالعی کوله بار سفر را بست و عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد اما با وجود شرکت در جبهههای نبرد، درس و تحصیل را رها نکرد و در دانشکده امام حسین(ع) در رشته جغرافیای نظامی تحصیلات خود را ادامه داد و موفق به اخذ مدرک کارشناسی شد.
خوشرویی، ادب، شجاعت، جوانمردی و امانتداری از خصوصیات اخلاقی این شهید بزرگوار بود و سخنانش همواره بوی بندگی وایثار می داد. در تربیت دینی شهید صفا و دیانت حاکم بر محیط خانواده نقش موثری داشت و در میان دوستان و آشنایان چهرهای محبوب و دوست داشتنی بود.
شهید قربانعلی ابراهیمی، فرزند رستمعلی دوران متوسطه را در مدرسه امیرکبیر گذراند و در همان دوران با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد. بعد از ازدواج صاحب دو فرزند دختر و دو فرزند پسر شد. در تظاهرات و راهپیماییها علیه رژیم شرکت داشت و همیشه علیه منافقین شعار میداد و میجنگید. همه را به شرکت در تظاهرات و مسجد رفتن و نماز خواندن تشویق میکرد. به انقلاب و نظام خیلی وابسته بود و باعث شد بیشتر افراد خانوادهاش وارد سپاه شوند.
علاقه به تحصیل و نظامیگری و هدایت رزمندگان او را به واحد اطلاعات و عملیات سپاه کشانید و با توجه به تلاش و ایثارگری که در تثبیت حاکمیت نظام در منطقه از خود نشان داد، خیلی زود جایگاه خودش را پیدا و مسیر ترقی را یکی بعد از دیگری طی کرد.
با شهادت سرداران شهید سعید قهاری، فرمانده شهید لشکر 3 نیروی مخصوص حمزه و محمد حنیفه درستی ـ فرمانده تیپ دوم اباعبدالله الحسین (ع)ـ و همرزمانش در منطقه جهنم دره خوی، مسئولیت معاونت اطلاعات تیپ دوم اباعبدالله الحسین (ع) لشکر 3 نیروی مخصوص حمزه را برعهده گرفت و مصمم تر و با عزم آهنین به نبرد با ضد انقلاب و پاکسازی منطقه از لوث وجود اشرار پرداخت و به ادامه راهی رفت که همرزمان شهیدش گشوده بودند.
شهید ابراهیمی در روز 7خرداد 86 برای مستندسازی و فیلمبرداری و گرفتن عکس همراه یک سرباز عازم منطقه عملیاتی در یک سلماس شد که یک روز قبل آن طی عملیاتی نیروهای رزمنده با اشرار دموکرات و ضدانقلاب در این منطقه درگیر شده بودند.
وی در میانه راه متوجه شده بود که ضدانقلاب در درهای در این منطقه کمین کردهاند و چون همرزمش شهید طالعی همراه 4 نفر قبلاً به آنجا رفته بودند، برای خبر کردن آنها مسیر خود را با شتاب پیمود ولی وقتی رسید حاج "علیرضا" شهید شده بود و خود قربانعلی نیز در همان زمان با ضدانقلاب درگیر شد و مورد اصابت گلوله قرار گرفت و سرانجام در منطقه دریک در اثر اصابت گلوله با پا و کمرش مجروح شد و در اثر خونریزی به شهادت رسید.
سردار شهیدحاج علیرضا طالعی نیز طی عملیات پاکسازی منطقه عملیاتی دریک سلماس با زبان روزه به کمین ناجوانمردانه حزب ضدانقلاب دموکرات افتاد و پس از مبارزهای شجاعانه و دلاورانه در اثر اصابت گلوله به سر به درجه رفیع شهادت نایل شد.
قربانعلی ابراهیمی و سردار علیرضا طالعی، سابقه زیاد خدمت با همدیگر و پیشینه رفاقت زیادی داشتند، تا جایی که در یک مأموریت و در یک روز به شهادت رسیدند.
قربانعلی علاقه زیادی به ایشان داشت؛ خاطراتی که از خود شهید قربانعلی ابراهیمی و برخی همرزمان و اطرافیان وی که هر دوی آنان را می شناختند نقل شده است، در نوع خود حاکی از ارتباط عمیق روحی این دو با یکدیگر و مبارزه برای آرمانی مشترک دارد؛ به عنوان مثال خود شهید قربانعلی ابراهیمی این خاطره را از خود و به قول همرزمانشان «حاجی طالعی» نقل کرده است:
"از اداره دعوتنامهای رسید تا به همراه حاج علیرضا طالعی برای دوره عالی فرماندهی که قرار بود در تهران برگزار شود عازم شویم. برنامه ریزی کردیم ، مرخصی گرفتیم و راه افتادیم. به تهران که رسیدیم نزدیک اذان صبح بود. تصمیم گرفتیم همان جا وضو بگیریم و در نمازخانه ترمینال تهران نماز بخوانیم و راه بیفتیم و جز ما کسی در نماز خانه نبود، کفش هایمان را از پا در آوردیم و مشغول نماز شدیم. نمازمان که تمام شد، برگشتیم دیدیم ای داد بیداد کفش هایمان را دزدیدهاند. چند دقیقه ای را مات و مبهوت به جای خالی کفش هایمان زل زده بودیم.
حالا کت و شلوار مجلسی به تنمان، کیف مهندسی به دستمان، پای برهنه در خیابان های تهران به راه افتادیم. هرکسی از کنارمان رد می شد یک نگاهی از سرتا پا به ما می کرد و سری تکان می داد و می گذشت.
حق هم داشتند تعجب کنند. دو نفر با کت و شلوار شیک با پای برهنه. مسافتی را که با همان وضع راه رفتیم ، به حاج علیرضا گفتیم: «تا بیشتر از این مضحکه مردم نشدیم بریم حداقل یک جفت دمپایی بخریم»
حاجی گفت: «قربانعلی چی میگی ؟! صبح به این زودی مگه مغازه کفش فروشی پیدا میشه که کفش بخریم »
گفتم: «حالا بیا بگردیم شاید پیدا شد» کلی گشتیم از این و آن آدرس گرفتیم تا بالاخره یک مغازه پیدا کردیم. وارد شدیم ، مغازه دار ظاهر ما را که دید جا خورد.
زود رفتم جلو گفتم: « آقا گفته باشم ما گدا نیستیم. از شانس بد کفش های ما را دزدیدند.» ماجرا را که تعریف کردم کلی خندید ، برایمان دو جفت کفش آورد و حسابی بما تخفیف داد."
امروز نظام اسلامی ما به واسطه رشادتها و از خودگذشتگیهای مردان بزرگی همچون طالعیها و ابراهیمیها و به برکت خون شهدای بیشماری که تقدیم این نظام مقدس شده است، آنچنان پر و بال گرفته است که دست هر متجاوزی را قطع خواهد کرد. مردم عزیز ما اسوده خاطر باشند چراکه فرزندانشان در مجموعه نیروهای مسلح شبانه روز در حال رصد و حفاظت از مرزهای ایران اسلامی اند و اجازه کوچکترین تعرضی را به کیان مقدس جمهوری اسلامی نخواهند داد و همچون گذشته جان خود را با ایمان تمام در این راه فدا خواهند کرد.