سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
جمهوری اسلامی همان «مردم ایران» است
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
آمریکاییها در تبلیغات سیاسی وانمود میکنند که در حال مدیریت «تحول بنیادی» در ایران هستند از آن طرف نخستوزیر رژیم صهیونیستی این طرف و آن طرف میگوید که مشغول رهبری تنشهای سیاسی اخیر میان واشنگتن و تهران است و این اسرائیل بود که آمریکا را از برجام خارج کرد. در این بین منافقین نیز مدعی هستند سرگرم مدیریت اعتراضات در ایران بوده و مقدمات جایگزینی را فراهم مینمایند در کشاکش این ادعاها، سلطنتطلبها بطور ضمنی میگویند که آلترناتیو نظام جمهوری اسلامی هستند و به منافقین یادآور میشوند که مردم ایران بین جمهوری اسلامی و منافقین، آنان را انتخاب نمیکنند. کم مانده است که رژیم سعودی هم مدعی تغییر در اصل یا بنیانهای نظام جمهوری اسلامی شود! اما وقتی ما از درون به جمهوری اسلامی ایران نگاه میکنیم فقط میتوانیم به این همه «بلاهت» بخندیم. در این خصوص توجه به نکتههای زیر اهمیت دارد:
1- آمریکاییها و بخصوص مدیران دولتهای اوباما و ترامپ مدعیاند «پاشنه آشیل» جمهوری اسلامی اقتصاد و ناکارآمدیهای اقتصادی است و به همین دلیل آنان به پارهای از گرانیهای اخیر دل بسته و آن را نشان فروپاشی اقتصاد جمهوری اسلامی معرفی میکنند. این در حالی است که هر چند گرانیهای اخیر و بخصوص لجام گسیختگی ارز، فشار سنگینی متوجه مردم کرده است ولی واقعاً اینطور نیست که توانسته باشد خدشهای به صلاحیت نظام در اداره جامعه وارد نماید از این روست که ما در لابهلای حرفهای آمریکاییها (از جمله ریچارد نفیو معمار تحریمهای اقتصادی علیه ایران) این را نیز میشنویم که «گرچه تحریمها و ناکارآمدیهای بعضی دولتمردان ایرانی سبب بروز سطحی از نارضایتی شده، اما از میزان مقبولیت نظام سیاسی بین مردم نکاسته است.»
این درست است که دونالد ترامپ امید زیادی به نتیجه بخش بودن تحریمها دارد و آن را کلید حل مسئله ایران میخواند اما با توجه به تخصص وی در حوزه تجارت، بعید است نداند که هیچ گاه- حتی در دشوارترین سالها یعنی 1366 و 1390 - تحریمها نتوانستهاند چرخشی در مواضع نظام یا محبوبیت آن بین مردم به وجود آورد. بر همین اساس «رودی جولیانی» وکیل شخصی ترامپ، که افراطیترین رفتار یک آمریکایی در مواجهه با ایران را در روزهای اخیر بروز داده است- بنا به گزارش 9 تیر 97 بلومبرگ- گفت: «ترامپ فکر نمیکند شانسی برای تغییر رفتار ایران وجود داشته باشد مگر اینکه در مردم و فلسفه آنان تغییری ایجاد شود.»
2- بعضی از چهرههای سیاسی به بحث راجع به استراتژی آمریکا درباره ایران پرداخته و به سه رویه اشاره کردهاند؛ «تغییر نظام»، «مهار» و «تضعیف ایران» و در این میان بعضی از آنان مدعی شدهاند که مهار ایران بهتر از تغییر نظام ایران است! در این رابطه باید گفت این هر سه یک معنا میدهند و جدای از یکدیگر نیستند. چرا که نظام ضعیف مهارپذیر میشود و سرنوشتی جز تغییر ندارد.
در عین حال طرح این بحث که مهار بهتر از براندازی است و اینکه میتوان برای حفظ نظام به مهار آن تن داد، که بعضاً از سوی دستگاههای حساس مطرح میشود به این معنا است که دشمن توانسته «ضرورت مهار جمهوری اسلامی»! را در ذهن پارهای از کارشناسان رسمی کشور به یک موضوع قابل درک و قابل پذیرش تبدیل کند. علاوه بر آن وقتی ما نشانههایی از شعارهای مبتنی بر تغییر را در حوادث 10 سال اخیر مشاهده میکنیم و همانها را در بعضی تجمعات محدود امروزی هم میشنویم- نظیر شعار سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن- و عین همین موضوع در «تجزیه و تحلیلهایی» که با ظاهر کارشناسی به مقامات مسئول و دستگاههای حساس ارائه میگردد، متوجه میشویم که مسئله اعتراضات اجتماعی و یا به اصطلاح «جنبشهای اعتراضی» نیست کما اینکه جولیانی از قول ترامپ، مستقلاً آن را محدود و غیرمؤثر دانست.
3- در این موضوع فشار و تبلیغات روانی آمریکاییها بیش از تودههای مردم روی مسئولین و دستاندرکاران وارد میشود تا آنان به رهبری نظام و نهادهای انقلابی فشار آورده و به پذیرش عقبنشینی وادار نمایند. از منظر آمریکاییها تأثیر «الیت حاکم» در صورتی که از خود ضعف نشان دهد از تأثیر فشار اجتماعی بر نظام بیشتر است چرا که اگر مردم برای اصلاح شرایط معیشتی و اقتصادی خود به نظام فشار وارد نمایند و مسئولین پا به رکابی در نظام وجود داشته باشند، به حل مسئله میپردازند و عملاً فشار دشمن بر جامعه و فشار جامعه بر حکومت از بین میرود. به همین دلیل ریچاد نفیو(Richard nephew) در صفحه 57 کتاب «هنر تحریمها» که اواخر سال گذشته شمسی به چاپ رسید و در اوائل امسال در ایران ترجمه شد، نوشت: «ایران با حمایت از گروههای همفکر منطقهای و ارتباط منظم با بانکهای خارجی و با دیپلماسی فعال میتوانست آمریکا را در صحنه نظام تحریم تنها بگذارد و هزینه آمریکا در فشار به ایران را بالا ببرد اما ایران فقط از بخشی از این راهبرد سود جست.»
بنابراین میتوان گفت شکار مسئولین و نهادهای مسئول و رساندن آنان به مرز ناامیدی از راهحلی غیر از آنچه دشمن پیشنهاد میکند، مهمترین استراتژی کنونی آمریکا در مواجهه با نظام اسلامی است. آمریکایی ها در طول دوران 60 سال اخیر تجربههای مهمی در این خصوص دارند و با این روش بسیاری از دولتها را برانداختهاند اما در عین حال آنان درباره جمهوری اسلامی ایران دچار یک خطای استراتژیک هستند خطای آنان این است که اولا در کنار موج نارضایتی از بعضی عملکردهای مسئولین، موج بزرگتر مدافعان انقلاب اسلامی در ایران وجود دارد، حوادث دیماه سال گذشته و مقایسه مشارکین تجمعات محدود هفتم تا نهم دیماه با تظاهرات میلیونی روزهای دهم تا پانزدهم دیماه یک مثال مهم از این مسئله است ثانیا به فرض که آمریکا و عوامل یاسپراکن او توانسته باشند بعضی از دستاندرکاران کشور را شکار کرده و با خود همراه نمایند اما جدای از اینکه در ایران نهادهای منسجم و بصیر انقلابی وجود دارند در خود آن دستگاههایی که طی هفتههای اخیر زیر نورافکنهای قوی دشمن قرار گرفتهاند نیز صدها مسئول دیگر وجود دارد که به توطئه همراهسازی مسئولان با پروژه براندازی دست رد میزنند.
از این حیث ایران با شیلی دوره سالوادر آلنده (1349-1352) و نیز با نمونه اخیر آن، عراق دوره صدام حسین تفاوت بنیادی دارد. آمریکا در جریان اشغال عراق در سال 2003 بسیاری از فرماندهان ارتش و از جمله جمع زیادی از خلبانهای عراقی را جذب کرده بود و از این رو توانست به سهولت راه میان بصره تا بغداد را طی کند اما در ایران به برکت تدبیر استراتژیک حضرت امام خمینی- رضوانالله تعالی علیه- در دل این سیستم گوهرتابناک ولایت فقیه وجود دارد و در کنار سیستم اجرایی قوه مجریه نیروهای اجرایی دیگری وجود دارند که اگر خدای نخواسته در نقطهای نقصی پیدا شود، با کمال شفقت و با حفظ همان افراد مسئول سیستم اجرایی، رفع و جبران مینمایند. چه کوتاه فکرند کسانی که با مشاهده بعضی سر و صداها گمان کردهاند نظام با تکانههایی ضعیف و البته اگراندیسمان شده، از میدان خارج میشود. همین ریچارد نفیو در کتاب خود از سه کشور روسیه، ایران و کره که هدف تحریمهای سالهای اخیر بودهاند، نام میبرد و خود نتیجه میگیرد که آمریکا ناگزیر بوده برای واداشتن نظام به همراهی با تحریمها، فشارها را مستقیما متوجه مردم کند چرا که برخلاف دو مورد دیگر، در ایران، مردم همان جمهوری اسلامی هستند.
4- آمریکاییها به خوبی میدانند که جمهوری اسلامی را با قطع صادرات نفت و یا با منع بانکهای بزرگ دنیا از همکاری با ایران، نمیتوان فقیر کرد. آمریکاییها میدانند که ایران در شرایط ریاضت اقتصادی (حداکثر) سالانه به 30 میلیارد دلار و در شرایط عادی برای رفع نیازهای ضروری وارداتی خود به (حداکثر) 50 میلیارد دلار در سال احتیاج دارد و این مبلغی نیست که ایران نتواند با رفع بعضی از محدودیتهای داخلی و فعال کردن چرخ بازرگانی خارجی خود، از طریق (مثلا) ده کشور همسایه و مرتبط با خود این مبلغ را به دست آورد بدون آنکه یک قطره نفت فروخته باشد و یا یک متر مکعب گاز صادر کرده باشد. هر چند سختترین تحریم آمریکا هم نمیتواند مانع فروش گاز ما به کشورهای همسایه شود.
بنابراین واضح است که آمریکا اگر از اقتصاد و تحریم حرف میزند به آن به عنوان یک «مقوم» و «مکمل» مینگرد. آمریکا در حال عملیات روانی روی موضوع صادرات نفت و فعالیت شبکه بانکی ایران است و هدف آن از این عملیات روانی، مرتبط کردن این موضوع با همه چرخه زندگی مردم است و حال آنکه اگر رقم تولید ناخالص داخلی ایران را در کنار رقم ارز ناشی از فروش کالای ایرانی قرار دهیم، درمییابیم که بخش نسبتا کمی از اقتصاد ایران در چرخه بانکهای بزرگ جهانی شکل گرفته است. مشکل اقتصادی ایران اگرچه مهم است اما به هیچوجه یک کلاف سردرگم نیست دنیا نیز در این خصوص دهها مورد تجربه دارد. تاثیر رشد بیرویه نقدینگی بر اقتصاد و راههای مهار آن برای دنیا شناخته شده و تجربه شده است و این میتواند از سوی مسئولین ایرانی نیز مورد استفاده قرار گیرد به شرط آنکه بعضی نگویند آمریکا اجازه نمیدهد از تجربه موفق دیگران استفاده کنیم.
نکته آخر این است که آن کلافی که آمریکا آن را سردرگم میداند، شرایط اقتصاد ایران نیست چه اینکه خود غربیها همین الان هم هنوز از آثار بحران اقتصادی سالهای 2003 به این طرف خارج نشدهاند. آن کلاف سردرگم ایران برای آمریکا، «نفوذ عمیق منطقهای» ایران است که از نظر آمریکا راهحلی ندارد و از این روست که در همه آنچه در درون مرزهای جمهوری اسلامی، کام مردم را تلخ میکند، نشانی از این موضوع دیده میشود. ارز کشور را سیستم بانکی ایران با ناکارآمدی به عدهای سوداگر خاص داده است، اما آشوبگران در شعارهای خود، نفوذ منطقهای ایران را نشانه میروند.
گمشده ای فربه تر از ارز و سکه
سید صادق غفوریان در خراسان نوشت:
این روزها از همه سو می بارد؛ ای کاش نم نم باران بود که باران نیست. ای کاش تیم ملی ایران در جام جهانی به مراحل بعد صعود می کرد تا نشاط و هیجان مردم همچنان ادامه می یافت. ای کاش حداقلی همچون سریال «پایتخت» پس از نوروز تمام نمی شد که گاهی مردم بخندند و...
اما...
اما این روزها از همه سو حجمی از اخبار و اطلاعات وتحلیل های درست و غلط درباره ارز، سکه، آب و... روی سر مردم هوار شده است. در این میان برخی سوءاستفاده کنندگان نیز در فضای مجازی با بی رحمی تمام بر طبل یاس و ناامیدی می کوبند و از این که موج نگرانی مردم را به تماشا بنشینند، لذت می برند. برخی مسئولان هم که به طور کامل با مقوله ای به نام «موقعیت شناسی» بیگانه اند، به اظهارنظرهای عجیب و غریب می پردازند و گاهی با یک حرف یا عمل نابه جا موجی از اضطراب را به جامعه تزریق می کنند.
مرور و تحلیل محتوای آن چه این روزها در فضای رسانه ای و اخبار برخی رسانه های خارجی نیز می گذرد از تقویت موج ناامیدی توسط این رسانه ها حکایت می کند.
اما در نقطه مقابل این موج، در ایجاد فضای نشاط و شادابی، تقویت همبستگی و حمیت اجتماعی، تلاش چندانی صورت نمی پذیرد.
هنوز برخی تریبون ها و افراد مسئول، غرق در مچ گیری های سیاسی از یکدیگرند و خودشان و حوزه مسئولیتی شان را مصون از هر خطا و اشتباه می دانند. برخی از مسئولان ما هنوز «عشق همایش» اند و از سخن راندن در این جا و آن جا سیر نمی شوند. برخی هم که از مسائل جامعه و دغدغه های مردم دورند، حرف ها و سخنرانی های تکراری شان را به خورد جامعه می دهند.
اما این که روح و روان جامعه در چه حال و روزی است، انگار برای برخی چندان هم مهم نیست. قصد آن ندارم که به آمار وزارت بهداشت درخصوص میزان مشکلات روان شناختی جامعه ورود کنم اما همه ما با آن چه پیرامون ما می گذرد بیگانه نیستیم. هر یک از ما هم اگر خودمان را در ترازوی نشاط و شادابی بسنجیم ، نتیجه احتمالا چنگی به دل نمی زند.
وقتی وعده صریح رئیس جمهور درباره نرخ ارز محقق نمی شود، کمی نگران می شویم. وقتی اخبار تلخ و عبوس بحران آب را می شنویم، مضطرب می شویم، وقتی برق جیره بندی می شود، حالمان گرفته می شود، وقتی قیمت ها سر نامهربانی می گذارد، توی خودمان فرو می رویم و ...
اما در همه این شرایط، کمتر نهاد و مسئولی است که برای این همه «نگرانی» و «اضطراب» تدبیری کند. در مجلس شورای اسلامی هر موضوعی به بحث گذاشته می شود جز نیاز مردم به نشاط و شادابی. دیگر تریبون ها و تصمیم سازان نیز چندان طرحی برای آسایش روح و روان جامعه ندارند. جامعه و مردم هنوز نیاموخته اند در کنار مشکلات چگونه می توان، گاهی «شاد» بود.
حتما می پرسید با این همه مشکل که برشمردید شاد هم می توان بود؟ به نظرم باید پرسش را تغییر داد ، باید پرسید اصلا زندگی بدون شادی میسر است ؟ شادی برای زندگی مثل غذا برای زنده ماندن است می توان کمتر خورد اما نمی توان حذفش کرد .ما تجربه هشت سال جنگ را در این کشور داشته ایم .مگر دراین سال ها مردم شادی را تعطیل کرده بودند.جهان هم تجربه دو جنگ جهانی را پشت سر گذاشته اما در خلال این جنگ های خانمان سوز و در قلب اروپای بحران زده صحنه های بسیاری از شادی مردم در کنار جنگ ثبت شده است . اصلا چراراه دور برویم شوخی های رزمندگان خودمان و خاطرات این شوخی ها و خنده ها هم به عنوان بخشی از فرهنگ دفاع مقدس برای ما به یادگار مانده است .
آیا نباید در بودجه های کشور، ردیف ثابت تولید برنامه های طنز و نشاط آور تعریف شود؟ چه منعی میان دین و ارزش ها با خندیدن و خنداندن وجود دارد که برخی از ما با «شاد» بودن مخالفیم؟ در حالی که در دین مان به آن تاکید هم شده است.
به طور قطع نقش رسانه های تصویری و صدا و سیما در عرصه فرح بخشی به جامعه بیش از هر ابزار دیگری است. به تاسف باید اذعان کرد که صدا و سیما نتوانسته است آن طور که باید در این موضوع گام های جدی بردارد. پخش برنامه های ترکیبی نه چندان جذاب فصلی و تولید فقط یک سریال طنز قابل توجه در سال، به طور قطع نمی تواند کارنامه موفقی برای این رسانه پرمخاطب باشد.
چرا مدیریت شهری در ایجاد فضاهای پرنشاط دریغ می کند؟ آیا ورود شهرداری ها به برنامه ریزی برای شادابی شهروندان به اندازه ساختن پل و آسفالت اهمیت ندارد؟گاه فکر می کنم شاید این نیاز در شرایط فعلی از تب وتاب پایان ناپذیر ارز و سکه ونفت برای جامعه مهم تر باشد .گاهی به این نتیجه می رسم دلیل این که مسئولان و برنامه ریزان ما نمی توانند در «شاد بودن» جامعه قدم بردارند، جز «بلد نبودن» نیست. چون آن ها هم در همین جامعه رشد و نمو یافته اند و لذا طبیعی است که با چنین موضوعاتی بیگانه باشند. دین اسلام و هیچ دین و آیین دیگری با «شاد بودن» مخالف نیست؛ پس مشکل کجاست؟
ملیگرایی و ریزش اتحاد در قارهسبز
سید نادر نوربخش در وطن امروز نوشت:
تا یک دهه پیش بسیاری با نگاهی خوشبینانه به جهانی شدن، از برچیده شدن مرزها و حتی پایان جغرافیا سخن میگفتند. همگرایی در اتحادیه اروپایی یکی از نمونههای موفق این ایده بود، تحولات اخیر اما بر عکس، حکایت از گسترش ناسیونالیسم در ابعاد مختلف در اروپا دارد، بهطوری که پوپولیسم، مهاجرستیزی، بیگانههراسی و ملیگرایی امروز در اروپا بیش از هر زمانی به چشم میخورد.
سال گذشته شاهد 2 انتخابات مهم در فرانسه و آلمان بودیم که در هر دو مورد، نتایج نشان از رشد ملیگرایی نسبت به دورههای قبل داشت. در مجارستان نیز «ویکتور اوربان» با تکیه بر ناسیونالیسم و تاکید بر احیای ارزشهای اروپایی توانست برای سومینبار متوالی به نخستوزیری این کشور برسد. وی در کمپین خود بشدت «جرج سوروس» میلیاردر یهودی مجارستانیالاصل را مورد حمله قرار داد و وی را به ترویج چندفرهنگگرایی و پروژه پذیرش پناهجویان در اروپا متهم کرد. در واقع حزب «فیدز» به رهبری اوربان با تکیه بر دموکراسی غیرلیبرال و مخالفت با سیاستهای بروکسل توانست نظر بخش وسیعی از جامعه را که نسبت به موضوع پناهجویان نگران بودند به خود جلب کند و با اتخاذ سیاستهای ضدمهاجرتی به چالشی جدید برای اتحادیه اروپایی تبدیل شود. در ایتالیا نیز پس هفتهها مذاکره در پی انتخابات، سرانجام 2 حزب «لیگ» (راست افراطی) و «جنبش 5 ستاره» (پوپولیست) موفق شدند دولت ائتلافی خود را بدون حضور راست میانه تشکیل دهند.
باید توجه داشت ایتالیا به عنوان سومین قدرت اقتصادی حوزه یورو و هشتمین قدرت اقتصادی جهان و مهمتر از این، یکی از اعضای موسس اتحادیه اروپایی است؛ حال در این کشور جریانی سیاسی قدرت را در دست گرفته که اساساً مخالف اتحادیه اروپایی به شمار میرود و این امر بیسابقهای به حساب میآید. نقش مهاجرت و بحران پناهجویان در این مسأله بسیار حائز اهمیت است، چرا که ایتالیا به دلیل موقعیت جغرافیایی خود در مسیر ورود پناهجویان موسوم به «راه دریایی مدیترانه مرکزی» قرار گرفته است. پس از توافق اتحادیه اروپایی با ترکیه و سختگیری کشورهای اروپای مرکزی در مرزهای خود، این مسیر به طور نسبی جایگزین مسیر زمینی بالکان شده است و حجم زیادی از پناهجویان بویژه از کشورهای آفریقایی مانند نیجریه از طریق باریکترین مسیر آبی یعنی از شمال لیبی به جزیره سیسیل ایتالیا وارد میشوند. از سال 2014 بالغ بر 600 هزار پناهجو وارد این کشور شدهاند و این امر در به قدرت رسیدن احزاب راست افراطی و پوپولیست که درباره مساله ضدیت با مهاجرت با هم اتفاق نظر دارند بخوبی مشهود است. این در حالی است که چندی پیش خبر عدم پذیرش قایق حامل پناهجویانی که به مقصد ایتالیا در حرکت بودند بازتاب جهانی داشت، «ماتیو سالوینی» رهبر حزب راست افراطی لیگ که هماکنون وزیرکشور ایتالیا و مسؤول مستقیم امور مهاجرت است در اینباره اعلام کرد بنادر این کشور به سوی پناهجویان بسته خواهد ماند.
ابعاد تحولات تنها به صحنه سیاسی داخلی کشورهای اروپایی محدود نیست، در بعد منطقهای هم اکنون شاهد شکلگیری محور ملیگرا و ضدمهاجرت بین کشورهای اروپایی هستیم. این محور به غیر از ایتالیا در برگیرنده اتریش هم هست که حزب راست افراطی «آزادی» در دولت ائتلافی آن حضور دارد و از سوی دیگر کشورهای اروپای مرکزی با محوریت «گروه ویزگراد 4» (شامل مجارستان، لهستان، اسلواکی و جمهوری چک) را هم شامل میشود که جملگی مخالف سرسخت سیاستهای پذیرش پناهجویان «آنگلا مرکل» هستند. کشورهای گروه ویزگراد 4 هماکنون به نوعی خود را سنگر دفاع از ارزشها و فرهنگ اروپایی میدانند و خواهان اصلاح اتحادیه اروپایی و بازگشت کنترل مرزها هستند.
از منظر سیاست خارجی نکته حائز اهمیت، نگاه مثبت جریان ملیگرای اروپا به روسیه است به طوری که این احزاب، مخالف تحریمهای اروپا علیه روسیه بوده و مسکو را یک متحد راهبردی برای خود تلقی میکنند. در سوی مقابل روسیه به طرق مختلف از آنها حمایت کرده و بویژه در بعد رسانهای و در شبکههای مجازی در هنگام انتخابات به نفع آنها عمل میکند. تنها استثنا در اینباره را شاید بتوان لهستان نامید که بهطور تاریخی و به دلایل ژئوپلیتیک نگاه مثبتی به روسها ندارد.
از بعد جامعهشناسی سیاسی، تحولات اخیر اروپا همگی حکایت از افول بیسابقه چپ میانه دارد به طوری که میتوان گفت جریان سوسیال- دموکراسی هرگز در چنین وضعیت ضعیفی قرار نداشته و از طرفی هم همگی احزاب این طیف سیاسی برای جلب نظر هواداران مجبور به اتخاذ سیاستهای راستگرایانه شدهاند. در واقع بسیاری از حامیان سنتی چپها از جمله کارگران، امروز گرایش بیشتری به احزاب راست افراطی پیدا کردهاند. احزاب راست افراطی امروز بزرگترین مصداق گسترش ناسیونالیسم در اروپا تلقی میشوند؛ این احزاب با رویکرد پوپولیستی و با تاکید بر دموکراسی مستقیم (مانند رفراندوم) با نخبگان جریان حاکم مخالفت ورزیده و آنها را فاسد و خائن میدانند و خواهان اصلاح ساختار سیاسی هستند. از سوی دیگر جایگاه ضدساختاری آنها شرایطی را فراهم کرده که از کاهش اعتماد به احزاب اصلی بهره میبرند و بخشی از آرای خود را از پدیده رای اعتراضی بهدست میآورند، بهطوری که تعدادی از رایدهندگان نه به عنوان حامی راست افراطی، بلکه صرفاً برای نه گفتن به احزاب چپ و راست سنتی به این جریان رای میدهند. این احزاب همچنین مخالف سرسخت اتحادیه اروپایی به شمار میروند و آن را از بین برنده هویت ملی و استقلال خود دانسته و خواهان خروج کشور خود از این اتحادیه و برگزاری رفراندومی مشابه آنچه در بریتانیا به بریگزیت انجامید، هستند.
در نهایت نباید از یاد برد که این رشد ملیگرایی در اروپا را نباید لزوما بازگشت فاشیسم دهه 1930 دانست. اگرچه رسانهها بویژه چپها آنها را فاشیست یا نئونازی خطاب میکنند و حتی ممکن است بین حامیان آنها تعدادی فاشیست به معنای واقعی هم وجود داشته باشد اما بدنه و اساس این جریان مبتنی بر ملیگرایی است که در بستر ورود بیرویه مهاجران باعث ایجاد هراسی هرچند غیرواقعی نسبت به از بین رفتن ارزشها و فرهنگ مسیحی اروپایی شده است. از سویی هم بیاعتمادی به احزاب جریان اصلی و رشد پوپولیسم که مردم را در مقابل نخبگان فاسد ترسیم میکند، باعث گسترش این جریان در اروپا شده است و به نظر میرسد هواداران جهانی شدن و لیبرالیسم در مقابل بازندگان جهانیشدن و ملیگرایان در همه سطوح مقابل یکدیگر صفآرایی کردهاند. حال اتحادیه اروپایی که به عنوان بزرگترین بلوک اقتصادی جهان، روزگاری نماد صلح، وحدت، همگرایی و از میان رفتن مرزها تلقی میشد، با چالشی عمده روبهرو است که ادامه حیات این جغرافیا را دچار مشکل کرده است.
نقطه هدف دشمن در موج سوم براندازی
سید عبدالله متولیان در جوان نوشت:
مستندات و مدارک کافی و جامعی وجود دارد که نشان میدهد شیطان بزرگ، از اتحاد ایجاد شده بین قوای نظام اسلامی به شدت عصبانی بوده و از ورود جناحهای سیاسی در شرایط عادی به صحنه ایفای نقش در فتنه آینده ناامید و در موج سوم براندازی (بر اساس مهندسی و طرح بنیاد دیل کارنگی) با تکرار تجربه سال 2009 (1391) که منجر به اقبال مردم از شعار مذاکره با امریکا شده و سبب روی کار آمدن غربگرایان در ایران شد.
پیشتر گفته بودیم پس از شکست دشمن در کودتای امریکایی و فتنه اموی در سال 88، همه قرائن و شواهد نشان میدهد که امریکاییها با تمام توان خود را برای موج سوم براندازی در سال 98 آماده میکنند. همچنین گفته بودیم که فتنه بعدی شیطان بزرگ کاملاً متفاوت از دو فتنه پیشین و بر واگرایی مردم از اصل نظام از طریق بزرگنمایی مشکلات اقتصادی کشور استوار خواهد بود.
بر اساس مهندسی صورت گرفته در سند «پروژه 2020»، موج اول براندازی در سال 77 با تأکید بر حوزه فرهنگی و حمایت عوامل نفوذی امریکا در دو قوه مجریه و مقننه و با اجرای پروژه مدیریت شده قتلهای زنجیرهای و با هدف عقیمسازی نهادهای مؤثر در امنیت و آرامش اجتماعی (واجا، ناجا، قوه قضائیه، رسانه ملی و سپاه) کلید خورده و سرانجام با تخریب جدی نهادهای مذکور در هجدهم تیرماه 78 وارد فاز عملیاتی شده و با سرعت هر چه تمامتر و ظرف دو روز از حوزه قشری (دانشجویی) به حوزه اجتماعی تسری یافته و نظام اسلامی را با چالش جدی مواجه ساخت، اما به محض اینکه در بعدازظهر روز سهشنبه 22 تیرماه طبق مصوبه شورایعالی امنیت ملی، سپاه و بسیج مسئولیت برخورد با فتنهگران را بهعهده گرفتند، در کمتر از نیم ساعت بساط فتنه بهکلی جمع شد.
موج دوم براندازی همزمان با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری سال 88 در حوزه سیاسی و در قالب کودتای سازمان یافته توسط بازنده انتخابات با همراهی مالی و سیاسی وهابیون منطقه و هماهنگی و مدیریت شیطان بزرگ وارد فاز عملیاتی شده و بهرغم خویشتنداری و سعهصدر وصفناپذیر نظام اسلامی با افت و خیز فراوان به مدت هشت ماه تا دیماه همان سال ادامه یافت و بالاخره پس از تلاش احمقانه فتنهگران در حمله به خیمههای عاشورایی مردم و قیام سراسری مردم در نهم دیماه 88 و محدودسازی و محصور شدن کودتاچیان به ظاهر خاتمه یافت.
اینک مستندات و مدارک کافی و جامعی وجود دارد که نشان میدهد شیطان بزرگ، از اتحاد ایجاد شده بین قوای نظام اسلامی به شدت عصبانی بوده و از ورود جناحهای سیاسی در شرایط عادی به صحنه ایفای نقش در فتنه آینده ناامید و در موج سوم براندازی (بر اساس مهندسی و طرح بنیاد دیل کارنگی) با تکرار تجربه سال 2009 (1391) که منجر به اقبال مردم از شعار مذاکره با امریکا شده و سبب روی کار آمدن غربگرایان در ایران شد، مجدداً تمام همت خود را در تشدید «جنگ مالی و دلار» و با استفاده از ظرفیتهای وسیع «جنگ تبلیغاتی و روانی» و «جنگ سایبری» به کار گرفته و ضمن خارج کردن بانک مرکزی ایران از سامانه مالی جهانی با تمرکز بر اقتصاد پنج گام را برای براندازی نظام اسلامی ایران پیشبینی و اجرایی کرده و راهبرد «دوقطبی مردم/نظام» را با هدف واگرایی مردم از حاکمیت از طریق پروپاگاندا و انجام عملیات روانی شدید روی «فلاکتبار نشان دادن اوضاع معیشتی مردم» و «تلاش و دخالت ایران در کشورهای منطقه با هزینههای هنگفت و سرسام آور!» در دستور کار خود قرار داده و در عین حال، سازماندهی و تجهیز گروهکهای تروریستی نظیر فرقههای ضاله منافقین، داعش، طالبان، القاعده، جیشالعدل و... از یکسو و ایجاد ائتلاف منطقهای علیه ایران برای «پسابحران داخلی» در دستور کار دارند و برای تحقق خیالبافی احمقانه و دونکیشوتوار خود پنج مرحله را پیشبینی کردهاند:
1 - مرحله اول: از 15 دیماه 96 تا 15 اردیبهشتماه 97 تحت عنوان «ایجاد جسارت اعتراض مردمی و کلید زدن اغتشاشات»
2 - مرحله دوم: از 15 اردیبهشتماه تا 15 مردادماه 97 تحتعنوان «تعیین وضعیت کشورهای منطقه و ایجاد ائتلاف منطقهای علیه ایران» (برای اینمنظور هماکنون بیش از 300 نفر از اعضای وزارت خزانهداری امریکا با همکاری سیستمهای اطلاعاتی در تماس با کشورهای منطقه در حال رایزنی و پول پاشی هستند.).
3 - مرحله سوم: از 15 مردادماه تا 13 آبانماه 97 تحت عنوان شناسایی و ساماندهی گروهکهای تروریستی با تأکید بر راهاندازی و مدیریت اغتشاشات و بحرانهای قومی، مذهبی، صنفی، قشری و اجتماعی.
٤ - مرحله چهارم: از 13 آبانماه 97 تا 15 اردیبهشتماه 98 تحت عنوان «برپایی اغتشاشات و شورشهای مرکب و متکثر و غیرقابل کنترل» همراه با تحرکات شدید ضدامنیتی از سوی گروهکهای تروریستی.
5 - مرحله پنجم: از 15 اردیبهشتماه 98 تا 15 مرداد ماه 98 تحت عنوان: «سوریزه کردن و لیبیزه کردن ایران» همراه با پاشیدگی قوای کشوری و لشکری ایران و فروپاشی سیاسی نظام و ورود و دخالت ائتلاف منطقهای و محور شرارت «عبری، غربی، عربی» در امور داخلی ایران و...
شیطان بزرگ برای تحقق فرایند مذکور با خروج از برجام زمینه را برای تشدید فشارهای اقتصادی توأم با فشارهای سیاسی، امنیتی و نظامی و ایجاد سونامی بزرگ اقتصادی در بازار ایران و ایجاد هرج و مرج و بیثباتی در امور اقتصادی و معیشت مردم؛ موسوم به «جنگ دلار» با هدف واگرایی هر چه بیشتر مردم فراهم آورده و بر این باورند که در نتیجه این استراتژی همه مردم از تغییر نظام سخن گفته و به زودی شاهد فروپاشی نظام در تفکر و اندیشه مردم خواهند بود!
اگر چه استراتژی اخیرِ امریکاییها؛ آسیبهای جدی به اقتصاد معیشت، باورها، ایمان و تفکر مردم وارد خواهد ساخت، اما باید گفت: بیتردید خیالپردازیهای احمقانه نظام سلطه و شیطان بزرگ، ناشی از عدم شناخت آنان از مردم و نظام ایران است. شیطان بزرگ به رغم آنکه در تجربههای پیشین، بارها و بارها از ناحیه ملت انقلابی ایران تودهنی خورده و طعم تلخ شکست را چشیده و سبب تسریع پیشرفت جمهوری اسلامی ایران شدهاند، باز هم با خوشخیالی و نادیده گرفتن ظرفیتهای وسیع ایران مشتمل بر: «وجود رهبری اَبَراستراتژیکی ولایت فقیه»، «اقتدار بسیج 81 میلیونی مردم ایران»، «مؤلفههای فرهنگی محمدی، علوی، فاطمی، حسینی و مهدوی»، «اقتدار کمنظیر نظامی، انتظامی و امنیتی»، «اقتدار استراتژیکی ایران بر کنترل و مدیریت نفت» و... در داخل و ظرفیتهای کمنظیر ایران در بین ملتهای مسلمان و حتی غیرمسلمان در سطح جهان، از سر استیصال با نادانی و حماقتِ غیرقابل باور، وارد میدانی شده که نهتنها برای نظام اسلامی به مثابه فرصتی طلایی برای خروج کامل از چارچوبها و مهندسی شیطانی نظام سلطه و حرکت جهادی و انقلابی به سوی استقلال کامل اقتصادی و سیاسی و... تلقی میشود بلکه همین حماقت آشکارِ شیطان بزرگ، سبب «تقویتِ همگرایی. اتحاد ملی و انسجام اسلامی»، «همافزایی مدیریتی»، «قطع دلبستگی به غرب»، «پالایش بدنه مدیریتی نظام اسلامی از عناصر واداده و سست کمربند و جاسوسان»، «تغییر رویکرد مدیریتی نظام از مدیریت غیرانقلابی، اشرافی و غربگدا به مدیریت جهادی و انقلابی» و تحقق اقتصاد مقاومتی شده و راه را برای ورود به مرحله «دولت اسلامی» در مهندسی پنج مرحلهای انقلاب اسلامی هموار خواهد کرد.
پیامهای سفر روحانی به اروپا
علی اکبر فرازی در ایران نوشت:
رئیس جمهوری ایران در حالی از روز گذشته راهی دو کشور سوئیس و اتریش شده است که این نخستین سفر اروپایی او پس از تحولات اخیر و کنارهگیری امریکا از توافق هستهای است و از این رو مورد توجه ویژه محافل و رسانههای خارجی و داخلی قرار گرفته است. این دیدارهای مهم در مقطع حساس کنونی در حالی رقم میخورد که ادعای امریکاییها مبنی بر تحریم و انزوای کامل ایران مطرح میشود و هیأتهای امریکایی در پایتختهای مختلف اروپایی به استنباط خود مشغول تنگتر کردن حلقه تحریمها علیه جمهوری اسلامی هستند، اما روحانی از سوی عالیترین مقامات دو کشور سوئیس و اتریش، به این کشورها دعوت میشود. دعوتی که عملاً دست ردی است که کشورهای اروپایی به سینه امریکا میزنند.
وجه مهم سفر آقای روحانی به موضوع برجام بازمیگردد که اینک به مسأله اصلی کشورهای اروپایی تبدیل شده است. اروپاییها عزم خود را در گام نخست با تصمیم به حفظ این توافق بدون حضور امریکا نشان دادند و در حال تدوین و بررسی راهکارهای عملیاتی کردن این تصمیم هستند. مقامهای ایرانی، طرفهای اروپایی خود را متوجه این نکته کردهاند که اکنون زمان گفتاردرمانی نیست و تنها ارائه راهکارهای اجرایی اتحادیه اروپا میتواند مانع از فروپاشی این توافق شود. طبیعی است که ایران خواهان دورهای است که کماکان اصل برد- برد در روابط ایران و اتحادیه اروپا حاکم باشد و منافع این اصل شامل همه باشد. حفظ برجام نه فقط از منظر منافع ایران، بلکه از منظر منافع سیاسی، اقتصادی و مهمتر از همه منافع امنیتی اتحادیه اروپا اهمیت زیادی دارد. زیرا امریکاییها به دلیل بعد مسافت چندان نگران ناامنیهایی که به خاطر دخالتهای خودشان در منطقه خاورمیانه ایجاد کردند، نیستند اما اروپاییها مستقیماً از این ناامنیهای ایجاد شده تأثیر میپذیرند. بنابراین ایران به عنوان کشور قدرتمند منطقه میتواند همکاری تنگاتنگی در زمینههای امنیتی با اتحادیه اروپا داشته باشد، چنانچه آنها از منافع حاصل از تضعیف داعش بهرهمند شدهاند. لذا نیاز است که هم اتحادیه اروپا و هم ایران در کنار فعال کردن برجام و زنده نگه داشتن اهداف تجاری اقتصادی آن به مسائل امنیتی توجه ویژهای بکنند و همکاریهای خودشان را در این زمینه گسترش دهند. در چنین شرایطی دعوت از مقام بلندپایه ایرانی و تعمیق رایزنیها با اروپا نشان از جدیت طرفین و کوشش برای پیدا کردن راهکارهای مبتکرانه جهت حفظ توافق است.
تلاش برای حفظ برجام در حالی است که به نظر میرسد بتدریج، شکاف میان امریکا و اروپا ابعاد جدیدتری به خود میگیرد و برجام فقط صحنه متجلی شدن این شکاف است. در جنگ تعرفهها و جنگ تجاری میان اتحادیه اروپا و امریکا و نیز نادیده گرفتن همه حقوق بینالملل و نهادهای بینالمللی که از جنگ جهانی دوم دستاورد خوب بشری برای حفظ ثبات و امنیت جهانی است و امریکاییها درصدد نابود کردن آنها هستند، طبیعی است که اروپا چه به لحاظ تجاری و چه به لحاظ سیاسی و امنیتی از نرمهای حقوق بینالملل دفاع کند. اینکه اتحادیه اروپا امروز اعلام میکند که در شرایط ایجاد و تشکیل ارتش واحد اروپایی است، در واقع به این دلیل است که احساس میکند باید امنیت خود را مستقلاً به دست بگیرد. معتقدم این شرایط باعث میشود که اروپاییها در بحث برجام محکمتر از قبل بایستند و برای حل مشکلات خودشان پرچم این توافق را بالاتر نگه دارند، زیرا منافع حاصل از برجام اگر برای جمهوری اسلامی ایران تجاری است، برای اروپا منافع تجاری امنیتی و حیثیتی است.
در چنین شرایطی سوئیس و اتریش دو مقصد اروپایی رئیس جمهوری است که همواره روابط سیاسی، اقتصادی و تجاری خوبی با جمهوری اسلامی داشتهاند. همکاریهای خوبی در زمینه صنایع زیرساختی، صنایع دارویی، ریلی و از همه مهمتر سرمایهگذاری مالی بین ایران و این کشورها بوده است. لذا این انتظار میرود که این دو کشور اروپایی با حل کردن مشکلات بانکی و بیمهای به توسعه مناسبات پروژههایی که از گذشته در کشورمان شروع کردهاند، کمکرسان باشند و با از بین رفتن موانع شاهد گسترش روابط این دو کشور با جمهوری اسلامی ایران باشیم.
«مذاکره»؛ آری یا خیر؟
جاوید قرباناوغلی در شرق نوشت:
اعمال تحریمهای جدید آمریکا علیه ایران متعاقب خروج این کشور از برجام، شرایطی را به وجود آورده است که نداشتن راهبرد متناسب برای مقابله با آن، میتواند کشور را درگیر مشکلاتی جدی کند. دستور ترامپ به دستاندرکاران اعمال تحریمهای جدید کاملا روشن است؛ ممانعت از فروش نفت ایران و توقف کامل آن تا قبل از 13 آبان (چهارم نوامبر). از زمان صدور این فرمان، دستاندرکاران دستگاه عظیم دیپلماسی این قدرت اقتصادی و نظامی جهان، برای عملیاتیکردن آن به تکاپو افتادهاند. هدف اولیه آمریکا، ترغیب یا در صورت لزوم تهدید خریداران نفت ایران از طریق اعمال تحریمهای ثانویه علیه کشورهای هدف برای کاهش یا توقف خرید نفت از ایران است.
سفر هفته گذشته نیکی هیلی به هند و ملاقاتش با نخستوزیر این کشور، اعمال فشار به دهلینو، یکی از مهمترین خریداران نفت ایران، گام مهمی در این زمینه بود. به نظر میرسد طرح موضوعاتی مانند توانایی آمریکا در اعمال این راهبرد یا شرایط بازار جهانی نفت برای توفیقنیافتن آمریکا در راهبرد جدید، سؤالات و موضوعات گمراهکنندهای هستند که حاصلی جز اتلاف وقت و انرژی دستاندرکاران در ایران برای برنامهریزی و مقابله با بحران پیشرو ندارند؛ امری که در صورت بیتوجهی، علاوه بر مشکلات اقتصادی، دربردارنده مخاطرات دیگر برای کشور است. صورتمسئله کاملا روشن است؛ مسدودکردن راههای قانونی فروش نفت از سوی ایران، توقف کامل یا رساندن آن به حداقل ممکن. این وضعیت در سالهای آخر دولت احمدینژاد تجربه شد و پس از نتیجهنگرفتن از راهکارهایی که آثار و تبعات آن تا امروز گریبانگیر کشور است، مسیر مذاکره در پیش گرفته شد. پس از گذراندن مسیری طولانی و مذاکراتی نفسگیر، کشور از چنبره قطعنامههای ذیل فصل هفتم شورای امنیت سازمان ملل متحد، تحریمهای فلجکننده و انزوای جهانی رها شد.
برخلاف مدعیانی که در مذاکرات نفسگیر بر طبل دلواپسی کوبیدند، توافق هستهای حاصل راهبرد صحیح «مذاکره» بود که با تدبیر «نرمش قهرمانانه» رهبر انقلاب، انتخاب رویکرد «تعامل با جهان» در راهبرد سیاست خارجی کشور و پذیرش منطق برد- برد به نتیجه رسید. هیچ دلیلی برای این مدعا روشنتر از مخالفت صریح اسرائیل و عربستان در 22 ماه مذاکره و خروج آمریکا از آن پس از رویکارآمدن ترامپ نیست. برونرفت از شرایط کنونی در پرتو رویکرد جدید آمریکا، قبل از هرچیز نیازمند قبول اصل «مذاکره» بهعنوان ابتداییترین اصل پذیرفتهشده جهان در حلوفصل اختلافات و حتی مخاصمات است. مذاکره فقط ابزاری عادی و متداول در مناسبات بینالمللی و صرفا تاکتیکی برای تأمین اهداف کشورها و خلع سلاح طرف مقابل در اختلافاتی است که ممکن است در نبود راهحل مذاکره، به تشدید بحران و در نهایت جنگ کشیده شود. در هیچ مکتب سیاسیای نمیتوان مذاکره را به معنای سازش یا تسلیم تلقی و تفسیر کرد. بنابراین به نظر میرسد قبل از هرچیز تغییر این ذهنیت، پشتسرگذاشتن ادبیات رایج کنونی و ترویج فرهنگ گفتوگو در فضای سیاسی جامعه ضروری باشد. برخلاف تصور اولیه از این امر، توصیه به مسئولان کشور برای مذاکره با آمریکا، در شرایط کنونی و بدون زمینهسازی اولیه نیست. تعلل ایران در لابیگری و کنارهگیری عناصر طرفدار برجام از کابینه ترامپ و کنارگذاشتهشدن افراد باقیمانده با فشارهای لابی صهیونیستی، فرصت را برای مخالفان برجام فراهم کرد.
در ماههای اولیه رویکارآمدن ترامپ، ایران میتوانست با استفاده از راهکارهای دیپلماتیک و مذاکره درباره موضوعاتی که ترامپ آن را بهانهای برای خروج از برجام قرار داد، مانع شکلگیری فضای کنونی علیه ایران شود. در شرایط کنونی نیز که ترامپ و تیم بهشدت ضدایرانی او در هیئت حاکمه با همراهی رژیم صهیونیستی به دنبال تحقق راهبرد جدید خود در بهبنبستکشیدن اقتصاد کشورمان در عرصه داخلی و احیای ایرانهراسی در عرصه بینالمللی و آمادهسازی افکار عمومی جهان برای بازگشت به دوره قبل از برجام هستند، ضروری است از هر اقدامی که مؤید رفتار آمریکا درباره ایران باشد، پرهیز کرد.
رویکرد ترامپ در مناسبات جهانی و تجارت بینالمللی، آمریکا را بهشدت تحت فشار قرار داده است؛ تا جایی که نخستوزیر کانادا، متحد دیرینه و همسایه دیواربهدیوارش، به مردم کشورش مقابله با سیاستهای ترامپ و پرهیز از سفر به آمریکا را توصیه میکند. در چنین شرایطی، عبور عزتمندانه از تونل وحشت ترامپ نیازمند تعامل با جهان در همه زمینههای اقتصادی و تثبیت موقعیت خود در مناسبات بینالمللی است.
مذاکرات جدی با اروپا درباره موضوعاتی که قبلا مطرح شده، موضع اتحادیه را در مقابل آمریکا تقویت خواهد کرد. در همین راستا، حلوفصل مشکلات با عربستان سعودی در راهبردهای منطقهای باید در اولویت سیاست خارجی قرار گرفته و قبل از آنکه فرصتها در موضوعات محل اختلاف دو کشور از دست رفته و به تهدید تبدیل شود، آنها را از طریق مذاکرات جدی و با منطق برد- برد بین دو همسایه حلوفصل کرد. قبلا در همین ستون از برجام با عنوان «خاکریز قابل اتکا» یاد کردهام. برجام محصول «مذاکره با دشمن» بود. آمادگی ایران برای مذاکره، همین دشمن را آچمز کرد و بزرگترین رویداد دیپلماتیک در عرصه جهانی را رقم زد. تا قبل از آغاز دور جدید مذاکرات، حتی تصور پیادهروی شانهبهشانه وزیر خارجه ایران در کنار وزیر خارجه آمریکا در مخیله هیچکس نمیگنجید.
این اتفاق افتاد و اتفاقا برنده آن هم ایران بود؛ تا جایی که تاریخ 40ساله انقلاب نشان میدهد، ایران از «مذاکره» حتی با آمریکا که روابط دیپلماتیک نیز با آن برقرار نیست، ضرر و زیان نکرده است. مذاکرات چندجانبه «بن» درباره افغانستان با حضور آمریکا و ازبینبردن خطر طالبان در مرزهای شرقی و مذاکرات درباره عراق پس از سرنگونی صدام و تثبیت حکومتی (اگر نگوییم همسو) لااقل غیرمتخاصم پس از چندصدسال در مرزهای غربی، نمونههایی انکارنشدنی در کارآمدی مذاکره برای تحقق اهداف و منافع ملی است. در حالی که خروج آمریکا از برجام، خیمههای اقتصاد کشور را که پس از توافق هستهای به آرامش رسیده بود، دچار اخلال کرد، همسانسازی «مذاکره» با واژههایی مانند خیانت به آرمانهای انقلاب، سازش یا تسلیم در مقابل دشمن، خطایی جبرانناپذیر برای آینده فرزندان کشور است.