به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، روزنامه صهیونیستی «معاریف» در تاریخ 21 آگوست سال 2006 (یک هفته پس از پایان جنگ) در مقاله ای با نام «تحقیق واقعی» به قلم «اوری آونیری» نوشت: با چند کلمه یک افسر لبنانی، این توهم که "اسرائیل دستاورد شایان توجهی در این جنگ داشت" در هم شکست.
وی به هنگام رژه ارتش لبنان گفت: "امروز به برکت اراده ملی ملت لبنان، می توانید درکنار مردان مقاومت، در مناطق آسیب دیده جنوب مستقر شوید ... این ملت با توان خود در مقاومت و درهم شکستن شهرت ارتشی که گفته می شد شکست ناپذیر است، جهانیان را شگفت زده کرده است."
این عبارات در زمانی توسط یکی از فرماندهان ارتش لبنان اظهار می گردد که دولت اولمرت و پرز استقرار نیروهای ارتش لبنان در مرز را جشن می گیرند و آن را یک پیروزی بزرگ بر می شمارند. چرا که گمان می کنند ارتش لبنان با حزب الله درگیر شده و حزب الله را خلع سلاح خواهد کرد. تحلیل گران سیاسی اسرائیل به این توهم دامن زدند که ارتش لبنان در بیروت تحت فرمان دوستان ایالات متحده و اسرائیل -افرادی مانند سنیوره، جنبلاط، سعد حریری و...-قرار دارد.
حتی در مورد استقرار نیروهای بین المللی نیز که قرار است از اسرائیل در برابر حزب الله دفاع کنند و مانع از رسیدن تجهیزات نظامی به آنان شوند، به مرور زمان آشکار خواهد شد که این نیروها در بهترین حالت ترکیبی از یگان های کوچک نظامی و قومی است که امکانات و اختیارات مشخصی هم به آنان داده نشده است. در اینجا یک سوال به جا مطرح می گردد و آن اینکه: از دستاوردهای این جنگ چه چیزی باقی مانده؟
پس از این جنگ شکست خورده، به شنیدن مطالبی چون «تشکیل کمیته تحقیق» عادت کرده ایم. احساس "شوک"، تلخی، شکست و تباهی وجود دارد و به همین دلیل درخواست تشکیل کمیته تحقیقی قوی شده است که گردن مسئولان را بزند.
*کمیته ای برای تحریف حقایق پس از ضربه وارد آمده در نبرد غفران (اکتبر1973)[جنگ رمضان]
دولت اسرائیل با تشکیل کمیته تحقیق به صورت رسمی مخالفت کرد، درحالیکه در نهایت فشار افکار عمومی موجب شد این خواسته برآورده شود. سرنوشت کمیته "اگرانات" که در مورد رئیس اسبق ستاد ارتش و دیگر افسران بلندپایه به تحقیق پرداخت، متفاوت بود: این کمیته پس از انجام تحقیقات جدی، به این نتیجه رسید که مسئولیت کامل این وضعیت متوجه مسئول نظامی است. به همین دلیل رئیس ستاد ارتش از کار برکنار شد و در مقابل مسئولان سیاسی به طور کامل از تمامی اتهامات تبرئه شدند. اما این واقعه سروصدا و مخالفتی همگانی را به همراه داشت، تا جایی که گلدا مایر[نخست وزیر] و موشه دایان[وزیر جنگ] مجبور به استعفا شدند. این چیزی است که پس از جنگ اول لبنان[1982] -که با ارتکاب جنایات صبرا و شتیلا، به اوج خود رسید- نیز رخ داد.
دولت اسرائیل در آن زمان هم با انجام هرگونه تحقیقات جدی مخالفت کرد. اما مردم در نقطه ای که امروزه "میدان رابین" نام دارد جمع شدند و خواستار انجام تحقیق در این زمینه شدند. فشار مردمی به اوج خود و به نقطه جوش رسید و موجب گردید نخست وزیر وقت، «مناخیم بگین»، به خواسته مردمی تن داده و کمیته ای رسمی برای تحقیقات تشکیل دهد. کمیته "کاهانا" که در این رویداد به تحقیق پرداخته بود، مسئولیت غیر مستقیم وقایع را متوجه چند تن از سیاستمداران و افسران ارتش نمود. البته این کمیته به چند نتیجه بسیار مهم و خطرناک نیز دست یافته بود.
این بار نیز رهبران سیاسی و نظامی با انجام تحقیقات جدی مخالفت می کنند. «عامیر پرتز» کمیته ای برای قلب حقایق تشکیل داد. اما فشار مردمی درحال افزایش است و من امیدوارم که در نهایت گریزی از تشکیل کمیته ای رسمی برای تحقیق نباشد. اما این سوال مطرح است که "اگر واقعاً این کمیته تشکیل بشود، درباره چه چیزی به تحقیق خواهد پرداخت؟"
چون دولتمردان و ژنرال های ارتش تلاش خواهند کرد وظایف این کمیته را سنگین کنند تا تنها به ابعاد فنی مربوط به مدیریت جنگ بپردازد. بی تردید دولت تلاش خواهد کرد گستره تحقیقات را بیشتر کند و بخشی از مسئولیت را متوجه دولت های قبلی بنماید.
چرا زمانی که حزب الله قدرت خود را گسترش می داد، دولت های «باراک» و «شارون» تماشاچی بودند؟
... چرا این دولت ها در زمانی که این سازمان در حال جمع آوری و انبار موشک بود، هیچ اقدامی نکردند؟... جنگ مستعمره ها[شهرک های صهیونیست نشین]: تمامی این سوال ها به جا و شایسته است. طبیعی است که تحقیقات در این باره نیز مهم است. اما مهمتر از آن، انجام تحقیق درمورد عللی است که منجر به شروع جنگ شد. همچنین در این باره که چگونه "اولمرت، پرتز و حالوتس" تنها پس از گذشته چند ساعت از ربوده شدن دو سرباز اسرائیلی تصمیم به آغاز جنگ گرفتند؟... آیا از قبل با امریکایی ها بر سر شروع جنگ با بهانه ای مناسب، توافق نموده بودند؟.. آیا امریکایی ها اسرائیل را به سمت جنگ سوق دادند و پس از آن خواستار ادامه جنگ تا جای ممکن شدند؟ آیا خواسته امریکا آغاز به جنگ با سوریه بود؟... آیا ایالات متحده از ما در مسیر جنگ خود با ایران بهره برداری کرد؟
این سوالات کافی نیست و پرسش های دیگری نیز وجود دارد. مثلا: این جنگ نامگذاری نشد. امروز با وجود 33 روز جنگ و گذشتن شش روز از آتش بس، هنوز نامی برای آن پیدا نکرده اند. - البته رسانه ها بر اساس ترتب زمانی، نام «جنگ دوم لبنان» را بر آن نهاده اند- ... (این نامگذاری تنها برای تمییز بین جنگ اول و دوم در لبنان نیست بلکه برای تمییز دادن جنگ لبنان و جنگ جاری در غزه می باشد. [به عبارت دیگر:«جنگ دوم در لبنان»] ). سوال مهمی که مطرح می گردد این است: آیا نقطه مشترکی بین این دو جنگ[در لبنان و در غزه] وجود دارد یا آنکه به طور کلی به آنها عنوان جنگ اطلاق می شود؟
طبیعتاً پاسخ این سوال مثبت خواهد بود. به طور کلی هر دو یک جنگ می باشند و نام مناسب برای این دو "جنگ مستعمره ها[شهرک های صهیونیست نشین]" می باشد. چون در واقع جنگ جاری بر ضد ملت فلسطین برای حفظ "بخش های استعماری "[شهرک های صهیونیست نشین] و نیز برای الحاق بخش های بیشتری از اراضی کرانه باختری به اسراییل است. همچنان که جنگی جاری در شمال، برای حفظ مستعمره های موجود در بلندی های جولان بود.
*جمود مطلق قدرت حزب الله رشد کرده و به دلیل بهره مندی از حمایت سوریه که بر لبنان سلطه داشت، قدرتمند تر شده است. حافظ اسد [رییس جمهور پیشین سوریه] بازگرداندن اراضی جولان به سوریه را به مثابه هدفی حیاتی برمی شمرد که در جنگ شش روزه (ژوئن1967) از دست آنان خارج شده است و نتوانسته اند در جنگ 1973 آن بازپس گیرند. از آنجا که وی نمی خواست با ورود به جنگ در مرزهای اسرائیل با سوریه خود را به خطر بیاندازد،حزب الله را مورد حمایت خود قرار داد و آنرا مسلح نمود تا سلب آسایش اسرائیل را تا زمان بازپس گیری جولان تضمین نماید. هم اکنون اسد پسر، راه پدر را ادامه می دهد. بدون حمایت سوریه از حزب الله، ایران نخواهد توانست کمک تسلیحاتی به حزب الله برساند.
پس راه حل موجود این است: باید شهرک ها را در جولان تخلیه نماییم و این منطقه را به صاحبان واقعی و مشروعش بازگردانیم. این تقریبا همان چیزی است که «باراک» می خواست انجام دهد اما در آخرین لحظات از این نظر خود عقب نشینی کرد. بنابر این باید در این مسأله آشکارا بگوییم که : تمامی کشته شدگان اسرائیلی در «جنگ دوم با لبنان» برای مستعمره های بلندی های جولان جان خود را از دست داده اند... اولمرت نیز اعلام کرده که طرح "انطواء" را لغو کرد. به مقتضای این طرح باید 60 هزار شهرک نشین از محل سکونت خود منتقل شوند و 400 هزار شهرک نشین در کرانه باختری(از جمله منطقه قدس شرقی) در محل استقرار خود باقی بمانند. بنابراین چه چیزی باقی می ماند؟... «صلح»...؟ نه. «مذاکرات»....؟ نه. «طرحی دیگر برای حل این نزاع تاریخی»؟.. نه. هیچ چیز باقی نماند.
تنها «جمود مطلقی» باقی مانده که تا زمان رهایی یافتن از دوقلو های "اولمرت-پرتز" ادامه خواهد یافت. همه در شمال اسرائیل از "مرحله آینده" سخن می گویند و منظورشان همان جنگی است که در نهایت امر در آن جنگ بر حزب الله غلبه خواهیم کرد و به دلیل تعرض به کرامت ما، مجازاتش خواهیم نمود. ظاهراً این مسأله به مسأله ای بدیهی تبدیل شده که توافق ضمنی درمورد آن وجود دارد. تحقیقات صورت گرفته در آینده، در صورتی ارزشمند خواهند بود که طی آن ها، انگیزه های حقیقی از جنگ و ارائه گزینه های تاریخی به مردم -که بار دیگر در این جنگ متجلی شد- یعنی یا «استعمار و جنگ بی پایان» و یا «بازگرداندن اراضی اشغالی به صاحبان اصلی و پذیرش صلح» مد نظر قرار گیرد. هرچند این بیم نیز وجود دارد که در این تحقیقات موضع جریان «راست» تقویت شود و این جناح بگوید : "در صورتی که اشتباهاتی را که مرتکب شده ایم، بفهمیم و به اصلاح آنها مبادرت نماییم، خواهیم توانست دست به جنگ بعدی بزنیم و در آن به پیروزی برسیم"